رفتن به مطلب
negar27

بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

بحث اپیزودیک قسمت ششم  

189 رای

  1. 1. به اپیزود ششم فصل هشتم مجموعه بازی تاج و تخت از یک تا ده چه نمره ای می دهید؟

    • 1
      58
    • 2
      8
    • 3
      14
    • 4
      12
    • 5
      18
    • 6
      14
    • 7
      16
    • 8
      10
    • 9
      10
    • 10
      29


Recommended Posts

در 11 ساعت قبل، mehdi342 گفته است :

دوست عزیز جان رو کسی نمیشناخت ؟

پس دلیل فهمیدن سانسا و برن و آریا و سم چی بود ؟ چرا اونا تو اخر اپیزود اصلا حرفی نزدن راجبه حقیقت در مورد جان که کیه ؟ 

چرا اون موقع که راجبه جان و نبودنش تو شورا صحبت میشه ، سم نمیگه که کیه یا اصلا برن ، برن همچی رو میدونست !!

از این بگذریم اون همه نامه که لورد واریس نوشت چی شد ؟ به کجا رفت اون نامه ها ؟ چه کسانی رو با خبر کرد ؟ مگر نباید اون پیام ها به اربابان وستروس میرسید ؟ 

یا اگر اونارو برای اربابان وستروس ننوشته ، پس برای کی نوشته ؟ ایا برای اسوس و دوستش ( همون کسی که دنریس و برادرش رو در اسوس مخیفی کرد ) نوشته نتیجه اش چی شد ؟

ما میدونیم که جان هیچوقت ادعای تخت پادشاهی نداشت 

ولی اونایی که باخبر بودن چیکار کردن ؟ تو جلسه شورای بچه گانه ، هر کس دنبال نفع خودش بود ، ادمیور تالی یه دفعه بلند میشه پرت پلا میگه انتظار داشتم اون موقع که سانسا میگه بشین ، حتما میخواد راجبه جان بگه ولی ...

در اخر میبینم سانسا فقط در مورد شمال صحبت میکنه !! 

به نظر من بزرگترين خیانت ، خیانت جان به دنریس نبود ، بلکه خاندان استارک در مورد چیزی که میدونستن به حقه و جان وارث هستش هم سکوت کردن 

اونا فقط برای رسیدن به هدفشون در اواسط فصل ۸ برای ایجاد هرج و مرج راز جان رو فاش کردن 

جان اینقدر احمق بود که کسی که عاشقانه دوستش داشت ۲ بار نجاتش داد از مرگ حتمی رو بخاطر خاندان استارک کشت .

در انتها هم میبینم سانسا اصلا علاقه ای ، حتی حسی به حکم رفتن جان به شمال نداره و میگه ای کاش میتونستم کمک کنم 

از این بگذريم برن بی بخار ، باعث این هرج و مرج شد و از جان استفاده کرد برای هدفش .

ایا اینا فرقی با لرد بیلیش که جنگ کل خاندان هارو برپا کرد فرقی داره ؟ 

تریون هم جای پای خودش رو ثابت کرد ، اهرم فشارش تنها و تنها جان بود 

با حرفای احساسی که جان همیشه به عنوان یه حرومزاده برای خاندان استارک مثل بچه تنی زحمت کشید ، ولی اونا چیکار کردن ؟ 

جز اوارگی ، تبعید کردنش .......

خیلی حرفا هست که واقعا ادم اذیت میشه بگه ...

اون جلسه شورا بود ،یا جمع کردن چندتا نخاله ؟ 

حتی هیچ کدوم رو قسمی که خورده بودن واینستادن ، حتی با وجود دونستن حقیقت پشت بش کردن !!

در کل تمام سناریو اشتباه بود .

حداقل جان با اون همه گفتنش تو ملكه منی ، من دوست دارم و غیرههه

خیانت بزرگی به خودش ، قولش ، عشقش کرد.

جان کسی نبود که برای سرنوشت دنریس باید تصميم اخر رو بگیره 

جان از خون تارگرین ها بود ، اون هویت خودش رو فهميد ولی دلیل نداشت برای اینکه صلح طلب ، یا جان انسان ها براش در اولویت هستش تنها تصمیم بگیره 

تریون کم تقصیر از جان نداشت ، اون همه روزا بش مشاوره داد ولی چون مرگ سرسی و جیمی رو دید ، فقط و فقط خواست انتقام خانوادش رو بگیره و همون طور که تو جلسه شورا دیدیم ، گفت من کاره ای نيستم ولی سنخگو خوبیم .

همين کافی بود تا جان رو تحت تاثیر قرار بده برای رسیدن به هدفش .

ببخشید طولانی شد ولی حرف حق بود !!

5802753e709b490c4f1b2f62035e5491b0b2432e48dceef74bbcf7b3893a3cac.0.jpg

کاملا موافقم با گفته هاتون!

در اصل استارک‌ها همچین آدم هایی نبودن چون اگه میخواستن استقلال داشته باشن بعد از مرگ ایریس و پایان سلسله تارگرین شمالیا خیلی راحت میتونستن استقلال خودشونو اعلام کنن چون توی جنگ هم نقش کلیدی داشتن و اینکه رابرت جرأت نمیکرد چیزی بگه به دوستش، با این پایان‌بندی و سناریو قشنگ ر... به کل آرمان های مارتین بیچاره حیف شد واقعا الان بیشتر طرفدارا از استارک‌ها متنفر میشن خیلیا از تیریون... در صورتی که اینا همه تقصیر پت‌ومت هستش که به جای ادامه‌ی راه مارتین همچین افتضاحی به بار آوردن! مطمئنم اینا همه ایده‌ی زن و بچه‌هاشون بوده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

خب این هم از فصل نهایی گات .شیفت+دیلیت .

از خوندن بعضی متن ها لذت بردم،از خوندن بعضی خندیدم و درود فرستادم بر حس شوخ طبعی نویسنده و از خوندن تعدادی از متن ها هم بهره بردم .ممنون از همه دوستان مسئول و غیر مسئول در اینجا .

اوقات پرباری داشته باشید دوستان...

ویرایش شده در توسط ثیئون گریجوی
بی ارتباط بودن پست با تاپیک

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)
در 51 دقیقه قبل، ثیئون گریجوی گفته است :

 

ثیئون جان من سه تا آفر اولت(گات- بی بی- کال سال) بعلاوه وست ورلد و دکالوگ رو دیدم.دکالوگ که جای خود دارد.  بین بقیه وست ورلد مرزهای سریال رو گسترش داده .
کال سال بسیار خوبه .   اما  گیم آو ترون و بریکینگ بد اگر ساخته نمی شدن دنیا حال و روزش کمی بهتر از الان بود ?

ویرایش شده در توسط توروس

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 1 دقیقه قبل، توروس گفته است :

ثیئون جان من سه تا آفر اولت(گات- بی بی- کال سال) بعلاوه وست ورلد و دکالوگ رو دیدم.دکالوگ که جای خود دارد.  بین بقیه وست ورلد مرزهای سریال رو گسترش داده .
کال سال بسیار خوبه .   اما  گیم آو ترون و بریکینگ بد اگر ساخته نمی شدن دنیا حال و روزش کمی بهتر از الان بود ?

دارم این پست رو حذف می کنم توروس عزیز .الان یادم اومد ربطی به تاپیک نداره .خصوصی می تونیم صحبت کنیم بعدا اگه بخوای .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 5 ساعت قبل، پارسا تارلی گفته است :

شمال نصف وستروسه ولی دیگه ا اینهمه جنگ قدرتی براش نمونده اصولا اگه سازنده ها منطق داشتن سربازای شمالی تا الان تموم شده بودن ولی من باز تفجب میکنم که شمالی ها انقدر زیادن که کینگزلندینگ رو محاصره کنن.خاندان های خیلی قدرتمندتری هستند که هیچی در مورد اعلام استقلال نگفتن.

حاکمای فعلی وستروس واقعا مضحکن میزی که یه روزی تایوین لنیستر مینشست الان بران همونجا میشینه و لرد هایی که ند استارک رهبرشون بود از این به بعد از سانسا دستور میگیرن. بماند که اون کلم بروکلی جای دوران مارتل شده لرد بالادست دورن.

الان واقعا سانسا با چه منطقی سیاست مدار حساب میشه.هر گی یه مدت زیر دست مادر شوهر بمونه سیاست مدار میشه؟

اگه به دنیای واقعی و تاریخ هم نگاه کنی نمونه های بسیار زیادی می بینی که همین شرایط رو داشتن و آدامای کوچک اومدن جای انسان های قدرتمند و بعضیاشون از اونها هم بزرگتر شدن نیازی به بازگو کردن مثالها نمی بینم چون خیلی زیاده پس از نظر منطقی مشکلی نداره داستان ولی قسمت دیگه که میگی چرا اینقدر نفرات شمال باقی موندن برای من هم سواله تعداد آویژه ها و دوتراکی ها هم اکثرشون در اوایل نبرد شاه شب کشته شدن یا حداقل اینطور به نظر می رسید ولی الان کلی باقی مونده بودن برای من هم سواله

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 5 دقیقه قبل، ثیئون گریجوی گفته است :

دارم این پست رو حذف می کنم توروس عزیز .الان یادم اومد ربطی به تاپیک نداره .خصوصی می تونیم صحبت کنیم بعدا اگه بخوای .

چرا خصوصی دوست عزیز؟

بحثتون اگه تو فروم باشه شاید برای دوستان علاقه مند دیگه هم مفید باشه؛ حالا اگه نامربوط به این تاپیک هست توی یه تاپیک که مرتبط تر باشه می تونید بحث رو ادامه بدید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در هم اکنون، Shield of the Life گفته است :

چرا خصوصی دوست عزیز؟

بحثتون اگه تو فروم باشه شاید برای دوستان علاقه مند دیگه هم مفید باشه؛ حالا اگه نامربوط به این تاپیک هست توی یه تاپیک که مرتبط تر باشه می تونید بحث رو ادامه بدید.

معرفی یه سری سریال بود به درخواست یکی از دوستان .که دیدم نمی تونم براشون پیام خصوصی بفرستم.توی تاپیک بار عام مطلب رو قرار دادم برای دوستان.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 12 ساعت قبل، mehdi342 گفته است :

دوست عزیز جان رو کسی نمیشناخت ؟

پس دلیل فهمیدن سانسا و برن و آریا و سم چی بود ؟ چرا اونا تو اخر اپیزود اصلا حرفی نزدن راجبه حقیقت در مورد جان که کیه ؟ 

چرا اون موقع که راجبه جان و نبودنش تو شورا صحبت میشه ، سم نمیگه که کیه یا اصلا برن ، برن همچی رو میدونست !!

از این بگذریم اون همه نامه که لورد واریس نوشت چی شد ؟ به کجا رفت اون نامه ها ؟ چه کسانی رو با خبر کرد ؟ مگر نباید اون پیام ها به اربابان وستروس میرسید ؟ 

یا اگر اونارو برای اربابان وستروس ننوشته ، پس برای کی نوشته ؟ ایا برای اسوس و دوستش ( همون کسی که دنریس و برادرش رو در اسوس مخیفی کرد ) نوشته نتیجه اش چی شد ؟

ما میدونیم که جان هیچوقت ادعای تخت پادشاهی نداشت 

ولی اونایی که باخبر بودن چیکار کردن ؟ تو جلسه شورای بچه گانه ، هر کس دنبال نفع خودش بود ، ادمیور تالی یه دفعه بلند میشه پرت پلا میگه انتظار داشتم اون موقع که سانسا میگه بشین ، حتما میخواد راجبه جان بگه ولی ...

در اخر میبینم سانسا فقط در مورد شمال صحبت میکنه !! 

به نظر من بزرگترين خیانت ، خیانت جان به دنریس نبود ، بلکه خاندان استارک در مورد چیزی که میدونستن به حقه و جان وارث هستش هم سکوت کردن 

اونا فقط برای رسیدن به هدفشون در اواسط فصل ۸ برای ایجاد هرج و مرج راز جان رو فاش کردن 

جان اینقدر احمق بود که کسی که عاشقانه دوستش داشت ۲ بار نجاتش داد از مرگ حتمی رو بخاطر خاندان استارک کشت .

در انتها هم میبینم سانسا اصلا علاقه ای ، حتی حسی به حکم رفتن جان به شمال نداره و میگه ای کاش میتونستم کمک کنم 

از این بگذريم برن بی بخار ، باعث این هرج و مرج شد و از جان استفاده کرد برای هدفش .

ایا اینا فرقی با لرد بیلیش که جنگ کل خاندان هارو برپا کرد فرقی داره ؟ 

تریون هم جای پای خودش رو ثابت کرد ، اهرم فشارش تنها و تنها جان بود 

با حرفای احساسی که جان همیشه به عنوان یه حرومزاده برای خاندان استارک مثل بچه تنی زحمت کشید ، ولی اونا چیکار کردن ؟ 

جز اوارگی ، تبعید کردنش .......

خیلی حرفا هست که واقعا ادم اذیت میشه بگه ...

اون جلسه شورا بود ،یا جمع کردن چندتا نخاله ؟ 

حتی هیچ کدوم رو قسمی که خورده بودن واینستادن ، حتی با وجود دونستن حقیقت پشت بش کردن !!

در کل تمام سناریو اشتباه بود .

حداقل جان با اون همه گفتنش تو ملكه منی ، من دوست دارم و غیرههه

خیانت بزرگی به خودش ، قولش ، عشقش کرد.

جان کسی نبود که برای سرنوشت دنریس باید تصميم اخر رو بگیره 

جان از خون تارگرین ها بود ، اون هویت خودش رو فهميد ولی دلیل نداشت برای اینکه صلح طلب ، یا جان انسان ها براش در اولویت هستش تنها تصمیم بگیره 

تریون کم تقصیر از جان نداشت ، اون همه روزا بش مشاوره داد ولی چون مرگ سرسی و جیمی رو دید ، فقط و فقط خواست انتقام خانوادش رو بگیره و همون طور که تو جلسه شورا دیدیم ، گفت من کاره ای نيستم ولی سنخگو خوبیم .

همين کافی بود تا جان رو تحت تاثیر قرار بده برای رسیدن به هدفش .

ببخشید طولانی شد ولی حرف حق بود !!

5802753e709b490c4f1b2f62035e5491b0b2432e48dceef74bbcf7b3893a3cac.0.jpg

به نظر میاد کلا یه برداشت دیگه از سریال داشتی ... جان دنیا رو نجات داد نه خاندان استارک رو 

اگه هرکسی هم واقعیت رو در رابطه با جان علنی می کرد چه تیریون چه سانسا و.... تغییری در ماجرا ایجاد نمی کرد چرا که نه ارتشی داشت و نه متحدی کسی هم واسش تره خرد نمی کرد لشکرش لشکر دنریس بودن که به خونش تشنه بودن... نهایتا شاید می تونست بره پناهنده شمال بشه که در این صورت هم قطعا یه جنگ بین شمال و لشکر دنریس در می گرفت و کلی آدم کشته میشدن و سیاست سران وستروس پایان دادن به خونریزی بود .

در رابطه با واریس هم نامه ها رو سوزوند و حالا اینکه چی بود و به کی نوشت احتمالا تو کتاب مشخص بشه

در کل داستان تا حدود زیادی با دنیای واقعی تطابق داشت مشکل اینجاست که ما با یه دنیای مجازی و مدینه فاضله مقایسش می کنیم ... آره سانسا هم خیانت کرد... مگه استنیس به خاطر قدرت برادرش رو نکشت؟؟؟ تاریخ پره از این مثالها نتیجه این سریال ساختن ابر قهرمان و یا ایده آلهای ذهن ما نبود سیر تاریخ رو نشون داد که تا حدود زیاد با توجه به امکانات سریال بد هم نبود و قابل دفاع بود.

الان اگه دنریس بدون خونریزی شهر رو گرفته بود و با جان هم ازدواج می کرد و جان رو هم دست ملکه میکرد نصف ملت کف و خون قاطی می کردن و کلی حال می کردن ولی چون دو تا شخصیت اصلی داستان حذف شدن همه حالشون گرفتس و نقد بدون منطق میکنن

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)
در 36 دقیقه قبل، ثیئون گریجوی گفته است :

خب این هم از فصل نهایی گات .شیفت+دیلیت .

از خوندن بعضی متن ها لذت بردم،از خوندن بعضی خندیدم و درود فرستادم بر حس شوخ طبعی نویسنده و از خوندن تعدادی از متن ها هم بهره بردم .ممنون از همه دوستان مسئول و غیر مسئول در اینجا .

اوقات پرباری داشته باشید دوستان...

خیلی ممنون ثیئون عزیز بابت وقتی که گذاشتی و سریالهایی که معرفی کردی متنت رو کپی کردم تو نت تا بعدا بزارم تو لیست

ی درخواست دیگه هم دارم  اگه فرومی بلاگی صفحه ای غیر اینجا وجود داره که در مورد فیلم مطلب مینویسی خوشحال میشم معرفی کنی از خوندن نوشته هات لذت ببریم

ویرایش شده در توسط وایت ولف

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 16 ساعت قبل، great tom hanks گفته است :

برن بعد از قسمت سوم به تیریون میگه که من برندون استارک نیستم یعنی دیگه اهمیتی به خاندان ها و پادشاهی نمیدم یا حتی دیالوگ هایی که با جیمی و بقیه هم داشت همین طور بود

شمال از نظر وسعت نصف وستروسه ولی حتی قبل از شروع کتاب اول هم به عنوان کم جمعیت ترین منطقه بعد دورن شناخته میشد بعد از هشت فصل و این همه جنگ های مختلف که داشتن منطقی نیست که بگیم همچنان قدرت مند ان اگه تاریخچه ی وستروس رو بخونین دورنی ها تا سال ها بعد از فتح اگان مستقل بودن از تخت اهنین و هیچ وقت علاقه ای به وابسته بودن نداشتن اونا چرا از این فرصت طلایی استفاده نکنن و به بهانه ی استقلال شمال اونا هم بگن ما مستقلیم اونا که با سانسا و استارک ها رابطه ی خاصی نداشتن

در مورد جان هم من مشکلم اینه که این همه روی معمای والدین جان در طول داستان مانور داده شد خب این مسئله به جز تاثیری که در خط داستانی دنریس داشت به هیچ درد دیگه ای نخورد خب فلسفه ی مطرح کردن ازور اهایی پرنس وعده داده شده همش بی معنی شد

خب برن اینجا هم تمایلی به پادشاهی نداشت و تنها راه حل بدون خونریزیه انتخاب پادشاه بود . در مورد شمال نظرت درسته کلا جمعیت شمال و آویژه ها و دوتراکی ها غیر واقعی بود بعد از جنگ با پادشاه شب. داستان جان هم اثر گذاری خودش رو داشت به اندازه کافی اگه بیشتر از این میخاستیم باید جان پادشاه میشد که نشد. تموم اون شک و تردید ها به دنریس و به نوعی نشون دهنده اینه که چه اتفاق های نا خواسته و عجیبی در سطح بالای قدرت رخ میده که حق به حقدار نرسه عین تاریخ می مونه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 5 دقیقه قبل، وایت ولف گفته است :

خیلی ممنون ثیئون عزیز بابت وقتی که گذاشتی و سریالهایی که معرفی کردی متنت رو کپی کردم تو نت تا بعدا بزارم تو لیست

ی درخواست دیگه هم دارم  اگه فرومی بلاگی صفحه ای غیر اینجا وجود داره که در مورد فیلم مطلب مینویسی خوشحال میشم معرفی کنی از خوندن نوشته هات لذت ببریم

خواهش می کنم.

نه وایت ولف عزیز جایی نمی نویسم.قبلا توی فیسبوک زیاد می نوشتم اما الان نه .همینطور توی اینستاگرام نقد و تحلیل سینمایی یا تئوریک می نوشتم اما دیگه فعالیتی نمی کنم .
شاید بعدا توی فیسبوک بنویسم که اگر خواستید منو با نام (kourosh choupani) اد کنید.بدرود وایت ولف گرامی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

قابل توجه منتقدین پر و پا قرص

این سریال بهترین سریال تاریخ بوده تا این لحظه و با فاصله خیلی زیاد از سایر سریال ها هست  این دلیل به عدم وجود مشکل در فیلم نامه، بازیگران، منطق و ... نمیشه قطعا مشکلات زیادی رو میشه تو سريال پیدا کرد و نقدشون کرد ولی باید این رو به یاد داشت که این سریال یک جهان جدید فرهگ های جدید زبان های جدید تعداد بسیار زیادی شخصیت و نام و خاندان که فقط شناخت هرکدوم اینها میتونه یه سریال 4 فصلی باشه رو خلق کرد پر از دلهره و جذابیت و پر از قافلگیری ... تمام اینها بر این اصل بنا شد که داره یه دنیای واقعی رو برای ما موازی همین دنیا برامون تصویر کنه و این فوق العاده بوده وقتی به فیلم هایی تو این ژانر نگاه می کنیم میبینیم با اختلاف بهتر از اونهاست گرچند همونطور که گفتم مشکلات ساختی زیادی هم داشت. در کل باید سریال رو به عنوان یک کل قبول کنیم نه یه قسمت و یه شخصیت و یه اتفاق .... از نظر من بزرگترین مشکل سریال این بود که روی جنگ با نایت کینگ اونطور که جو سازی شده بود نتونست انتظارات رو برآورده کنه که البته احتمالا مشکل زمان و بودجه داشتن چرا که همون قسمت که اینهمه هم بهش نقد وارد شد حدود دو ماه زمان برده بود فیلم برداریش ... و یه مورد کوچک دیگه اینکه شخصیت های اصلی داستان تو فصل آخر به راحتی فصول اول حذف نمی شدن و تا حدودی از جنبه قافلگیری داستان کم کرده بود که اونهم به خاطر مخاطب و نکهداشتن مخاطب بود احتمالا

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 5 دقیقه قبل، ثیئون گریجوی گفته است :

خواهش می کنم.

نه وایت ولف عزیز جایی نمی نویسم.قبلا توی فیسبوک زیاد می نوشتم اما الان نه .همینطور توی اینستاگرام نقد و تحلیل سینمایی یا تئوریک می نوشتم اما دیگه فعالیتی نمی کنم .
شاید بعدا توی فیسبوک بنویسم که اگر خواستید منو با نام (kourosh choupani) اد کنید.بدرود وایت ولف گرامی

ثیئون جان سپاس فراوان و بدرود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 15 ساعت قبل، تینا استارک گفته است :

D&D از محبوبیت کیت هرینگتون خیلی حرصشون گرفت گفتن اینجوری ازش انتقام بگیریم ?

این چیزهایی که برای شما دلیل و مدرک هست واسه ما خاطرست:classic_wink:

حالا جدای از شوخی

آریا پسران فری رو کشت. از گوشتشون کیک پخت. کیک رو به خورد فری داد. بهدش والدر رو کشت. بعدش کل خاندان رو یکجا کشت

با توجه به این دلایل چه کسی بیشتر لایق عنوان مدکوئین هست؟ 

اریا نه عنوان کوئین گذاشت رو خودش نه گفت من میخوام همه جا رو خوش و خرم کنم نه ادعای صلح طلبی داشت. اریا شخصیت خوبه ی داستان نیست، خیلی ادمای دیگه رو هم کشت ولی فرقش با دنی اینه که اریا از اول میگفت من میخوام اینا رو بکشم و به حرفایی که زد عمل کرد ولی دنی گفت من صلح طلبم میخوام زندگی ازاد بدم به همه و..... دنی ضد و نقیض بود حرف و عملش یکی نبود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

ببینید با یه فیلمنامه درست و منطقی

پس از دو جنگ بزرگ و متحمل شدن سختی های زیاد جان میتونست به پادشاهی برسه با کشته شدن شدن دنریس به دست نایت کینگ تو نبرد وینترفل، دنریس که میمرد جان هم انتقامش رو از نایت کینگ می‌گرفت و حالا به هر نحوی اونو میکشت! اینجوری پیشگویی پرنس وعده شده که اگان پنجم و ریگار اون همه بهش باور داشتن هم به واقعیت تبدیل میشد.

بعد از شب طولانی هم سانسا که به دنریس حسودیش میشد و حتی به خاطر مرگ پدربزرگ و عموش به دست ایریس (یا مثلا بدلیل ربوده شدن عمه‌اش لیانا و تصور اینکه ریگار بهش تجاوز کرده بوده، ازونجایی که خودش طعم تجاوز رو چشیده) کلا متنفره از تارگرین ها، تا از مردن دنی و منقرض شدن خاندان‌شون حسابی خوشحال میشه که یهو متوجه میشه جان در واقع پسر پدرش نیست بلکه یک تارگرین و پسر ریگار هستش، سانسا با وجود حسادت قبلی که بخاطر پادشاه شمال شدن جان بهش داشت و الان هم باور نمیکنه که عمه‌اش عاشق ریگار بوده باشه و اصرار بر این داره که جان نتیجه تجاوز ریگار به لیاناس بیشتر ازش متنفر میشه و به جان خیانت میکنه، با شوالیه های ویل به ایری میره و حتی شاید هم موقتا با سرسی به یه توافقی برسه که در صورت پیروزی‌شون و نابودی جان سرسی استقلال شمال رو بپذیره و به سانسا اجازه بده ملکه‌ی شمال بشه! (دیگه فکر کنید چقدر این ایده ملکه شدن سانسا تو قسمت مسخره و بی منطق بود)

در نهایت هم با نابودی سرسی سانسا یا تسلیم بشه خودش یا تیریون پا درمیونی کنه و جان رو متقاعد کنه که اونو ببخشه بفرسته وینترفل... ولی ایده‌آلش اینه که سانسا به سرنوشت خاله‌اش لایسا دچار بشه و تقاص خیانتش رو پس بده.

جان هم با داشتن تیریون کنار خودش به عنوان هند تا حدودی از لحاظ سیاسی ضعفش جبران میشه همچنین وجود برن (برنِ مفید) میتونه خیلی راحت از توطئه ها و خیانتکارا مطلع بشه، ازونطرف با والی کردن سانسا شمال هنوزم جزوی از هفت قلمرو محسوب بشه.

یه همچین پایانی به هیچ وجه فیلم هندی نمیشد چون با کشته شدن چند کاراکتر اصلی داستان اون تم تراژدی گات هم حفظ میشد

مثلا توی نبرد وینترفل برین و جیمی تو آغوش همدیگه کشته میشدن، تورموند واسه اینکه جان رو نجات میده کشته میشد، بریک واسه آریا فدا میکرد خودشو، ملیساندر بدست نایت کینگ با آتیش ویسریون کشته میشد، آلیس کاراستارک میتونست یه مرگ وحشتناک داشته باشه، تیون اونقد مسخره نمیمرد و یه لشکر وایت میریختن روش در آخر هم دوباره تبدیل به وایت میشد و یه برخورد نزدیک با آشناها میداشت، واریس حتی میتونست با آتیش آبی ویسریون کشته میشد!!! وحتی مرگ سر جوراه میتونست همینجوری اتفاق بیوفته با این تفاوت که دنریس هم بعد ازون کشته میشد همونجا و تراژدی تکمیل میشد، از همه بیشتر سر داووس که این همه جنگ رو با خوش‌شانسی کمیک‌بوکی زنده مونده بود اینجا بدست یکی از نیروهای خودی که وایت شده کشته میشد! حتی ریگال با کشتن ویسریون خودش به شدت زخمی میشد و توی سقوط خودشو فدای جان میکرد و یه مرگ به شدت دردناک‌تر از کشته شدن مسخره‌اش بدست یورون میدیدیم... در نهایت با مرگ دنی دروگون واسه جان میموند، توی جنگ با سرسی تازی با کشتن برادرش خودشم میمرد، یورون رو یارا میکشت و انتقام نابودی ناوگانشو روزای اسارت و پدرشو از عموش می‌گرفت، برای کشتن سرسی هم کی بهتر از آریا؟

 

پایان سریال هم بهتر بود بهاری نشون داده نشه اصلا، توی همون حال و هوای برفی و زمستانیِ کینگزلندینگ باشه که صحنه‌ی پایانی با نشستن اگان تارگرین بر روی تخت آهنین و اعلام اسم کاملش و هویت اصلی خودش و والدینش، و تاجگذاری‌‌اش توسط استاد اعظم تموم میشد، و پرونده سریال آبرومندانه بسته میشد.

 

اونایی که فن کاراکتر خاصی هستن و میخوان هیت بدن هم بزار بدن من از روی جان اسنو فن بودنم اینو ننوشتم این منطق داستانی همین سریالیه که تا فصل 4 عالی بود و حتی فصل 6 هم خوب بود بعد از تمام فراز و نشیب هایی که سریال داشت... این همه جنگ خاندان ها و نابودی‌شون (تارگرین و استارک و باراتیون و...) کشته شدن هزاران نفر، در نهایت کسی میرسه به تاج و تخت که هم آتش‌ـه (تارگرین) و هم یخ (استارک‌) ... این یعنی همون شکستن چرخ (رسیدن افراد نالایف به تاج و تخت و نتیجه‌اش جنگ ها و توطئه‌ها و خیانت‌ها) که دنریس میگفت، و بالانس‌ای که همه رو راضی نگه‌میداره و بعد از این همه نا آرامی و جنگ و آشوب (که شما باهاش حال میکنید ولی فشارش به مردم عادی و طبقه رعیت میاد) بلاخره یه دوره آرامش نسبی برقرار میشد حداقل!!

تا نغمه‌ای دیگر از مارتین و ماجرا های جدید...

ویرایش شده در توسط cancer

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام دوستان.اول اینکه من نمیدونم به چه امیدی این قسمتو ساختن؟واقعاخودشون الان راضین ازاین پایام و این قسمت؟؟طرفدارا ک همه درحال خودکشی و فحشن بعداز تموم شدن ودیدن این اپیزود.

چققققدر بدتموم شد.من اونموقع ک شوراتشکیل داده بودن همممش منتظر بودم ازدهن یکی دربیاد بگه  بابااا این جان بدبخت ک زد ملکه رو کشت وارث حقیقی تاج وتخته!چراهیچکس به نکته توجه نکرد اخه!؟واقعابرام سواله اخه بررررن؟هشت تا فصل نشستیم باشوق دیدیم ک تهش برن فلج  بشه شاه؟مگه خاله بازیه؟اونجا ک درگون تختو سوزوند همش منتظربودم جان ارومش کنه سوار شه بره  وهمه لشگرو تحت فرمان دربیاره.همونطور ک تو قسمت قبلی گفتم  این خیلی بد بود ک تااین حدنقش جانو تنزل دادن و وکشیدنش پایین....پایان خییلی قشنگتری میتونست داشته باشه این فیلم....هیچکس راضی نیس.هعیییی....!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در ۱ ساعت قبل، cancer گفته است :

ببینید با یه فیلمنامه درست و منطقی

پس از دو جنگ بزرگ و متحمل شدن سختی های زیاد جان میتونست به پادشاهی برسه با کشته شدن شدن دنریس به دست نایت کینگ تو نبرد وینترفل، دنریس که میمرد جان هم انتقامش رو از نایت کینگ می‌گرفت و حالا به هر نحوی اونو میکشت! اینجوری پیشگویی پرنس وعده شده که اگان پنجم و ریگار اون همه بهش باور داشتن هم به واقعیت تبدیل میشد.

بعد از شب طولانی هم سانسا که به دنریس حسودیش میشد و حتی به خاطر مرگ پدربزرگ و عموش به دست ایریس (یا مثلا بدلیل ربوده شدن عمه‌اش لیانا و تصور اینکه ریگار بهش تجاوز کرده بوده، ازونجایی که خودش طعم تجاوز رو چشیده) کلا متنفره از تارگرین ها، تا از مردن دنی و منقرض شدن خاندان‌شون حسابی خوشحال میشه که یهو متوجه میشه جان در واقع پسر پدرش نیست بلکه یک تارگرین و پسر ریگار هستش، سانسا با وجود حسادت قبلی که بخاطر پادشاه شمال شدن جان بهش داشت و الان هم باور نمیکنه که عمه‌اش عاشق ریگار بوده باشه و اصرار بر این داره که جان نتیجه تجاوز ریگار به لیاناس بیشتر ازش متنفر میشه و به جان خیانت میکنه، با شوالیه های ویل به ایری میره و حتی شاید هم موقتا با سرسی به یه توافقی برسه که در صورت پیروزی‌شون و نابودی جان سرسی استقلال شمال رو بپذیره و به سانسا اجازه بده ملکه‌ی شمال بشه! (دیگه فکر کنید چقدر این ایده ملکه شدن سانسا تو قسمت مسخره و بی منطق بود)

در نهایت هم با نابودی سرسی سانسا یا تسلیم بشه خودش یا تیریون پا درمیونی کنه و جان رو متقاعد کنه که اونو ببخشه بفرسته وینترفل... ولی ایده‌آلش اینه که سانسا به سرنوشت خاله‌اش لایسا دچار بشه و تقاص خیانتش رو پس بده.

جان هم با داشتن تیریون کنار خودش به عنوان هند تا حدودی از لحاظ سیاسی ضعفش جبران میشه همچنین وجود برن (برنِ مفید) میتونه خیلی راحت از توطئه ها و خیانتکارا مطلع بشه، ازونطرف با والی کردن سانسا شمال هنوزم جزوی از هفت قلمرو محسوب بشه.

یه همچین پایانی به هیچ وجه فیلم هندی نمیشد چون با کشته شدن چند کاراکتر اصلی داستان اون تم تراژدی گات هم حفظ میشد

مثلا توی نبرد وینترفل برین و جیمی تو آغوش همدیگه کشته میشدن، تورموند واسه اینکه جان رو نجات میده کشته میشد، بریک واسه آریا فدا میکرد خودشو، ملیساندر بدست نایت کینگ با آتیش ویسریون کشته میشد، آلیس کاراستارک میتونست یه مرگ وحشتناک داشته باشه، تیون اونقد مسخره نمیمرد و یه لشکر وایت میریختن روش در آخر هم دوباره تبدیل به وایت میشد و یه برخورد نزدیک با آشناها میداشت، واریس حتی میتونست با آتیش آبی ویسریون کشته میشد!!! وحتی مرگ سر جوراه میتونست همینجوری اتفاق بیوفته با این تفاوت که دنریس هم بعد ازون کشته میشد همونجا و تراژدی تکمیل میشد، از همه بیشتر سر داووس که این همه جنگ رو با خوش‌شانسی کمیک‌بوکی زنده مونده بود اینجا بدست یکی از نیروهای خودی که وایت شده کشته میشد! حتی ریگال با کشتن ویسریون خودش به شدت زخمی میشد و توی سقوط خودشو فدای جان میکرد و یه مرگ به شدت دردناک‌تر از کشته شدن مسخره‌اش بدست یورون میدیدیم... در نهایت با مرگ دنی دروگون واسه جان میموند، توی جنگ با سرسی تازی با کشتن برادرش خودشم میمرد، یورون رو یارا میکشت و انتقام نابودی ناوگانشو روزای اسارت و پدرشو از عموش می‌گرفت، برای کشتن سرسی هم کی بهتر از آریا؟

 

پایان سریال هم بهتر بود بهاری نشون داده نشه اصلا، توی همون حال و هوای برفی و زمستانیِ کینگزلندینگ باشه که صحنه‌ی پایانی با نشستن اگان تارگرین بر روی تخت آهنین و اعلام اسم کاملش و هویت اصلی خودش و والدینش، و تاجگذاری‌‌اش توسط استاد اعظم تموم میشد، و پرونده سریال آبرومندانه بسته میشد.

 

اونایی که فن کاراکتر خاصی هستن و میخوان هیت بدن هم بزار بدن من از روی جان اسنو فن بودنم اینو ننوشتم این منطق داستانی همین سریالیه که تا فصل 4 عالی بود و حتی فصل 6 هم خوب بود بعد از تمام فراز و نشیب هایی که سریال داشت... این همه جنگ خاندان ها و نابودی‌شون (تارگرین و استارک و باراتیون و...) کشته شدن هزاران نفر، در نهایت کسی میرسه به تاج و تخت که هم آتش‌ـه (تارگرین) و هم یخ (استارک‌) ... این یعنی همون شکستن چرخ (رسیدن افراد نالایف به تاج و تخت و نتیجه‌اش جنگ ها و توطئه‌ها و خیانت‌ها) که دنریس میگفت، و بالانس‌ای که همه رو راضی نگه‌میداره و بعد از این همه نا آرامی و جنگ و آشوب (که شما باهاش حال میکنید ولی فشارش به مردم عادی و طبقه رعیت میاد) بلاخره یه دوره آرامش نسبی برقرار میشد حداقل!!

تا نغمه‌ای دیگر از مارتین و ماجرا های جدید...

ناراحت نشی ولی فیلم نامه ات نواقص زیادی داره.

سانسا با چه منطقی این حد از جان متنفر باشه . دلایلی که آوردی صرفا در حد تنفر سطحیه و به اون حدی نیست که سانسا بخواد با جان در این حد دشمن بشه که بره سمت کی . اونم سرسی. بعد هم سانسایی که دیگه عوض شده . این سانسایی که سریال ساخت نمیتونست همچین فردی بشه.

سریال از بعد فصل ۶ اشتباهاتی رو مرتکب شد که نمیشه با وجود اونها فیلم نامه خوبی نوشت .

برای مثال همین قضیه سانسا که مطرح کردی به راحتی با یک لیتل فینگر حل میشد . لیتل فینگر می‌تونست با دسیسه آتیش تنفر سانسا رو روشن کنه . لیتل فینگر کسی بود که مثل شاه شب نابودش کردن. در حالی که کلی داستان رو میتونست پیش ببره .

بعد هم مشکل ما با اپیزود سوم مگه مردن کاراکترها بود که تا تونستی اومدی همشون رو‌ کشتی . اون هم با فدا کردن یکی واسه یکی دیگه . این که هندی تر شد. چه همه کاراکترها میمردن چه هیچ‌کس نمیمرد فرقی نمی‌کرد . مهم منطق سریال بود که زیر پا گذاشته شد و هر نتیجه ای با منطق قابل قبول به دست میومد مشکلی نداشت ‌.

 

بعضی ها از هیتر های این فصل دلیل نقد منفی شوند فقط اینه که اون چیزی که میخواستن اتفاق نیفتاد . اون چیزی که مدت ها تو ذهنشون بافته بودن همه پنبه شد. 

نمونه اش اینکه خیلی ها گیر دادن چرا برن شاه شد. در حالی که برن تا همین فصل پیش جزو کاندیداهای تخت آهنین بود ‌. مشکل اینجاست که مسیر اشتباهی رو سریال برای رسیدن به این هدف رفت . برای بیننده قابل قبول نیست که برن فلج که تو این فصل هیچ غلطی نکرد شاه بشه .

برای همین میان گیر میدن که یکی دیگه باید شاه میشد . نمیگن چرا برای برن داستان درست حسابی ننوشتین که شاه شدنش قابل درک باشه .

در 28 دقیقه قبل، mahsa22 گفته است :

سلام دوستان.اول اینکه من نمیدونم به چه امیدی این قسمتو ساختن؟واقعاخودشون الان راضین ازاین پایام و این قسمت؟؟طرفدارا ک همه درحال خودکشی و فحشن بعداز تموم شدن ودیدن این اپیزود.

چققققدر بدتموم شد.من اونموقع ک شوراتشکیل داده بودن همممش منتظر بودم ازدهن یکی دربیاد بگه  بابااا این جان بدبخت ک زد ملکه رو کشت وارث حقیقی تاج وتخته!چراهیچکس به نکته توجه نکرد اخه!؟واقعابرام سواله اخه بررررن؟هشت تا فصل نشستیم باشوق دیدیم ک تهش برن فلج  بشه شاه؟مگه خاله بازیه؟اونجا ک درگون تختو سوزوند همش منتظربودم جان ارومش کنه سوار شه بره  وهمه لشگرو تحت فرمان دربیاره.همونطور ک تو قسمت قبلی گفتم  این خیلی بد بود ک تااین حدنقش جانو تنزل دادن و وکشیدنش پایین....پایان خییلی قشنگتری میتونست داشته باشه این فیلم....هیچکس راضی نیس.هعیییی....!

نگو که از همون فصل اول انتظار داشتی جان پادشاه بشه ولی حالا خورد تو ذوقت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 14 ساعت قبل، Redrummurder گفته است :

ازدیدگاه اژدها نمیگم، اون دلیل خودش رو داشت از نظر داستان و پیام میگم

نماد چی بود؟

 

به نظرم نماد قدرت بود. قدرت از نوع استبدادی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)
در 3 ساعت قبل، Amir2020 گفته است :

به نظر میاد کلا یه برداشت دیگه از سریال داشتی ... جان دنیا رو نجات داد نه خاندان استارک رو 

اگه هرکسی هم واقعیت رو در رابطه با جان علنی می کرد چه تیریون چه سانسا و.... تغییری در ماجرا ایجاد نمی کرد چرا که نه ارتشی داشت و نه متحدی کسی هم واسش تره خرد نمی کرد لشکرش لشکر دنریس بودن که به خونش تشنه بودن... نهایتا شاید می تونست بره پناهنده شمال بشه که در این صورت هم قطعا یه جنگ بین شمال و لشکر دنریس در می گرفت و کلی آدم کشته میشدن و سیاست سران وستروس پایان دادن به خونریزی بود .

در رابطه با واریس هم نامه ها رو سوزوند و حالا اینکه چی بود و به کی نوشت احتمالا تو کتاب مشخص بشه

در کل داستان تا حدود زیادی با دنیای واقعی تطابق داشت مشکل اینجاست که ما با یه دنیای مجازی و مدینه فاضله مقایسش می کنیم ... آره سانسا هم خیانت کرد... مگه استنیس به خاطر قدرت برادرش رو نکشت؟؟؟ تاریخ پره از این مثالها نتیجه این سریال ساختن ابر قهرمان و یا ایده آلهای ذهن ما نبود سیر تاریخ رو نشون داد که تا حدود زیاد با توجه به امکانات سریال بد هم نبود و قابل دفاع بود.

الان اگه دنریس بدون خونریزی شهر رو گرفته بود و با جان هم ازدواج می کرد و جان رو هم دست ملکه میکرد نصف ملت کف و خون قاطی می کردن و کلی حال می کردن ولی چون دو تا شخصیت اصلی داستان حذف شدن همه حالشون گرفتس و نقد بدون منطق میکنن

 

راست میگی. من هم که الان فکر می کنم درسته روند داستان چندان منطقی نبود ولی ناراحتی بیشتر ما بخاطر این بود که جان دوباره برگشت به نقطه اول و در قیافش هم اون حس افسردگی دوباره دیده میشد و کسی که این همه زحمت کشید آخرش سرش بی کلاه موند خیلی ها به خاطر همین ناراضی بودن.ولی این پایان خیلی خوب غم رو القا کرد.نشون داد جان اسنو بعد از این همه سال بازم همون آدمه.تک و تنها،در هم شکسته و در تردید.دنیای مارتین جوریه که شرافتمند تنها می مونه.و فکر می کنم بازی تاج و تخت اون قهرمان کشی رو به خوبی برای جان اسنو به پایان رسوند.بالاخره هر انسانی یه جان اسنوی درون داره بخاطر همین اینقدر باهاش همذات پنداری کردیم.(حداقل در فصول اولیه).فقط ای کاش پایان خط داستانیش رو نشون میداد و پایانش باز نمی موند ولی خب خوبی که داره اینه که جان اسنو در ذهن ما هنوز هم زنده میمونه با این پایان باز.این پروسه که اول که سریالو میبینی و هیجان زده نظ میدی بعد چند روز فکر میکنی و نظراتت تعدیل میشه خیلی عالیه. انکار به مرور زمان احساسات از اندیشه ات حذف میشه

 

در 3 ساعت قبل، Amir2020 گفته است :

اگه به دنیای واقعی و تاریخ هم نگاه کنی نمونه های بسیار زیادی می بینی که همین شرایط رو داشتن و آدامای کوچک اومدن جای انسان های قدرتمند و بعضیاشون از اونها هم بزرگتر شدن نیازی به بازگو کردن مثالها نمی بینم چون خیلی زیاده پس از نظر منطقی مشکلی نداره داستان ولی قسمت دیگه که میگی چرا اینقدر نفرات شمال باقی موندن برای من هم سواله تعداد آویژه ها و دوتراکی ها هم اکثرشون در اوایل نبرد شاه شب کشته شدن یا حداقل اینطور به نظر می رسید ولی الان کلی باقی مونده بودن برای من هم سواله

شمال شبیه یه بیابونه که عده ای آدم توش بدلیل جبر جغرافیایی زندگی میکنن.نه قدرت اقتصادی داره.نه استراتژیکه.نه میتونی توش کشاورزی درست حسابی بکنی.جمعیتش هم اونقدر کمه که رابرت وقتی اومد وینترفل پرسید رعیت ها قایم شده بودن.حالا بعد از این همه کشت و کشتار چه قدرتی داره من نمیدونم.این مثالی که زدید در مورد انسان ها صدق میکنه نه کشورها و نه در جایی که شمشیر حرف اولو میزنه.پایان.

زنده باد جان اسنوی رانده شده،شکسته و تک وتنها و زنده باد جان اسنوی درون همه شما.

ویرایش شده در توسط پارسا تارلی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وقتی تو فصل اول ند استارک کشته شد، کمرم شکست! ند تجلی شرافت، عدالت و وفاداری برای من بود، برای مدتی سریال رو گذاشتم کنار! اما وسوسه شدم بقیش رو ببینم

ند به قیمت زیر پا گذاشتن عشقش و لکه دار شدن شرفش پیش کتلین پای قولش ایستاد و از جان حفاظت کرد، و ازونجایی بچه حلال زاده به داییش میره، جان هم تمام عشق و احساسش رو فدای وجدانش، شرافتش و حمایت از مردم کرد، ازین جهت میشه با کشته شدن دنی به دست جان کنار اومد، اما به قول یه دوستی این کار باید حماسی تر، دراماتیک تر و جوندارتر اتفاق میفتاد، واقعا فلسفه ی زنده شدن دوباره ی جان همین بود؟ اگر آره، چرا بعدش شک کرد؟ چرا تیریون انقد سنگدل شد؟ راستی آزورآهای چیشد این وسط؟ اون همه شخصیت پردازی برای کسانی مثل برن، کلاغ سه چشم و اون دوست همراهش که قدرتایی شبیه برن داشت برای چی بود؟ نایت کینگ فقط یه هیولا و Bad man ساده بود؟!

جان تو کل سریال زجر کشید، فداکاری کرد، کشته شد، عشق اولش کشته شد، عشقشو کشت! این پایان واقعا حقش نبود

از طرفی سانسا در طول سریال پر از اشتباه بود، پر از خرابکاری، انقد راحت ملکه بشه؟ رستگار بشه؟ از همون فصل اول سانسا بیشتر سیاه بود تا سفید، حتا خاکستری هم نبود، کم زجر نکشید اما تاوان اشتباهات خودشو میداد

آریا نقشش چی بود؟ اینهمه آموزش وانگیزه و نفرت، فقط برای یه حرکت سامورایی؟!د وست بی چهره ش چیشد؟!!

دنریس نباید انقد سریع و ساده تخریب میشد، اژدهاش فهمید تخت آهنین بده، خودش نفهمید؟!

حق جان و دنریس واقعا این نبود

همونطور که لیاقت سانسا هم ملکه شدن نبود....

اونهمه ظلم و مظلومیت تو رد ودینگ، همش هیچ و پوچ شد

وقتی ریکان (کوچکترین استارک) اونقد مسخره کشته شد، بنظرم اومد انگار سازنده های سریال برای اون بچه هیچ برنامه ای نداشتن و اضافه بوده، اما با این روندی که پیش رفت معلوم شد از یه جایی ببعد دیگه کلا برنامه ای جز تموم کردن سریال نداشتن

من با این سریال زندگی کردم، نوذ بالله برام مثل شاهنامه بود (-: HBO جفای بزرگی کرد

کاش کسی بود که پاسخگوی اینهمه سوال بود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)
 
 
 
 
 
 
 
 
 
در 3 ساعت قبل، cancer گفته است :
در 3 ساعت قبل، cancer گفته است :
ببینید با یه فیلمنامه درست و منطقی

پس از دو جنگ بزرگ و متحمل شدن سختی های زیاد جان میتونست به پادشاهی برسه با کشته شدن شدن دنریس به دست نایت کینگ تو نبرد وینترفل، دنریس که میمرد جان هم انتقامش رو از نایت کینگ می‌گرفت و حالا به هر نحوی اونو میکشت! اینجوری پیشگویی پرنس وعده شده که اگان پنجم و ریگار اون همه بهش باور داشتن هم به واقعیت تبدیل میشد.

بعد از شب طولانی هم سانسا که به دنریس حسودیش میشد و حتی به خاطر مرگ پدربزرگ و عموش به دست ایریس (یا مثلا بدلیل ربوده شدن عمه‌اش لیانا و تصور اینکه ریگار بهش تجاوز کرده بوده، ازونجایی که خودش طعم تجاوز رو چشیده) کلا متنفره از تارگرین ها، تا از مردن دنی و منقرض شدن خاندان‌شون حسابی خوشحال میشه که یهو متوجه میشه جان در واقع پسر پدرش نیست بلکه یک تارگرین و پسر ریگار هستش، سانسا با وجود حسادت قبلی که بخاطر پادشاه شمال شدن جان بهش داشت و الان هم باور نمیکنه که عمه‌اش عاشق ریگار بوده باشه و اصرار بر این داره که جان نتیجه تجاوز ریگار به لیاناس بیشتر ازش متنفر میشه و به جان خیانت میکنه، با شوالیه های ویل به ایری میره و حتی شاید هم موقتا با سرسی به یه توافقی برسه که در صورت پیروزی‌شون و نابودی جان سرسی استقلال شمال رو بپذیره و به سانسا اجازه بده ملکه‌ی شمال بشه! (دیگه فکر کنید چقدر این ایده ملکه شدن سانسا تو قسمت مسخره و بی منطق بود)

در نهایت هم با نابودی سرسی سانسا یا تسلیم بشه خودش یا تیریون پا درمیونی کنه و جان رو متقاعد کنه که اونو ببخشه بفرسته وینترفل... ولی ایده‌آلش اینه که سانسا به سرنوشت خاله‌اش لایسا دچار بشه و تقاص خیانتش رو پس بده.

جان هم با داشتن تیریون کنار خودش به عنوان هند تا حدودی از لحاظ سیاسی ضعفش جبران میشه همچنین وجود برن (برنِ مفید) میتونه خیلی راحت از توطئه ها و خیانتکارا مطلع بشه، ازونطرف با والی کردن سانسا شمال هنوزم جزوی از هفت قلمرو محسوب بشه.

یه همچین پایانی به هیچ وجه فیلم هندی نمیشد چون با کشته شدن چند کاراکتر اصلی داستان اون تم تراژدی گات هم حفظ میشد

مثلا توی نبرد وینترفل برین و جیمی تو آغوش همدیگه کشته میشدن، تورموند واسه اینکه جان رو نجات میده کشته میشد، بریک واسه آریا فدا میکرد خودشو، ملیساندر بدست نایت کینگ با آتیش ویسریون کشته میشد، آلیس کاراستارک میتونست یه مرگ وحشتناک داشته باشه، تیون اونقد مسخره نمیمرد و یه لشکر وایت میریختن روش در آخر هم دوباره تبدیل به وایت میشد و یه برخورد نزدیک با آشناها میداشت، واریس حتی میتونست با آتیش آبی ویسریون کشته میشد!!! وحتی مرگ سر جوراه میتونست همینجوری اتفاق بیوفته با این تفاوت که دنریس هم بعد ازون کشته میشد همونجا و تراژدی تکمیل میشد، از همه بیشتر سر داووس که این همه جنگ رو با خوش‌شانسی کمیک‌بوکی زنده مونده بود اینجا بدست یکی از نیروهای خودی که وایت شده کشته میشد! حتی ریگال با کشتن ویسریون خودش به شدت زخمی میشد و توی سقوط خودشو فدای جان میکرد و یه مرگ به شدت دردناک‌تر از کشته شدن مسخره‌اش بدست یورون میدیدیم... در نهایت با مرگ دنی دروگون واسه جان میموند، توی جنگ با سرسی تازی با کشتن برادرش خودشم میمرد، یورون رو یارا میکشت و انتقام نابودی ناوگانشو روزای اسارت و پدرشو از عموش می‌گرفت، برای کشتن سرسی هم کی بهتر از آریا؟

 

پایان سریال هم بهتر بود بهاری نشون داده نشه اصلا، توی همون حال و هوای برفی و زمستانیِ کینگزلندینگ باشه که صحنه‌ی پایانی با نشستن اگان تارگرین بر روی تخت آهنین و اعلام اسم کاملش و هویت اصلی خودش و والدینش، و تاجگذاری‌‌اش توسط استاد اعظم تموم میشد، و پرونده سریال آبرومندانه بسته میشد.

 

اونایی که فن کاراکتر خاصی هستن و میخوان هیت بدن هم بزار بدن من از روی جان اسنو فن بودنم اینو ننوشتم این منطق داستانی همین سریالیه که تا فصل 4 عالی بود و حتی فصل 6 هم خوب بود بعد از تمام فراز و نشیب هایی که سریال داشت... این همه جنگ خاندان ها و نابودی‌شون (تارگرین و استارک و باراتیون و...) کشته شدن هزاران نفر، در نهایت کسی میرسه به تاج و تخت که هم آتش‌ـه (تارگرین) و هم یخ (استارک‌) ... این یعنی همون شکستن چرخ (رسیدن افراد نالایف به تاج و تخت و نتیجه‌اش جنگ ها و توطئه‌ها و خیانت‌ها) که دنریس میگفت، و بالانس‌ای که همه رو راضی نگه‌میداره و بعد از این همه نا آرامی و جنگ و آشوب (که شما باهاش حال میکنید ولی فشارش به مردم عادی و طبقه رعیت میاد) بلاخره یه دوره آرامش نسبی برقرار میشد حداقل!!

تا نغمه‌ای دیگر از مارتین و ماجرا های جدید...

تفاوت نظر و سلیقه خیلی چیز جالبیه. خودش رو توی این پایانه شما کاملا نشون میده. واقعا چقدر نظرها میتونه متفاوت باشه.

 

در 4 ساعت قبل، Amir2020 گفته است :

به نظر میاد کلا یه برداشت دیگه از سریال داشتی ... جان دنیا رو نجات داد نه خاندان استارک رو 

اگه هرکسی هم واقعیت رو در رابطه با جان علنی می کرد چه تیریون چه سانسا و.... تغییری در ماجرا ایجاد نمی کرد چرا که نه ارتشی داشت و نه متحدی کسی هم واسش تره خرد نمی کرد لشکرش لشکر دنریس بودن که به خونش تشنه بودن... نهایتا شاید می تونست بره پناهنده شمال بشه که در این صورت هم قطعا یه جنگ بین شمال و لشکر دنریس در می گرفت و کلی آدم کشته میشدن و سیاست سران وستروس پایان دادن به خونریزی بود .

در رابطه با واریس هم نامه ها رو سوزوند و حالا اینکه چی بود و به کی نوشت احتمالا تو کتاب مشخص بشه

در کل داستان تا حدود زیادی با دنیای واقعی تطابق داشت مشکل اینجاست که ما با یه دنیای مجازی و مدینه فاضله مقایسش می کنیم ... آره سانسا هم خیانت کرد... مگه استنیس به خاطر قدرت برادرش رو نکشت؟؟؟ تاریخ پره از این مثالها نتیجه این سریال ساختن ابر قهرمان و یا ایده آلهای ذهن ما نبود سیر تاریخ رو نشون داد که تا حدود زیاد با توجه به امکانات سریال بد هم نبود و قابل دفاع بود.

الان اگه دنریس بدون خونریزی شهر رو گرفته بود و با جان هم ازدواج می کرد و جان رو هم دست ملکه میکرد نصف ملت کف و خون قاطی می کردن و کلی حال می کردن ولی چون دو تا شخصیت اصلی داستان حذف شدن همه حالشون گرفتس و نقد بدون منطق میکنن

 

کاملا موافقم.
اصلا شخصیت آدما با اسمشون یهو عوض نمیشه. از انیکه جان همون جان اسنو موند خیلی لذت بردم. اینکه بفهمی تارگرینی و بگی خب بیخیال علایقی که تا الان داشتم و برم تخت رو بگیرم خیلی مسخره میشد. جان واقعا ثبات داشت و کاملا شبیه پدرخونده ش ند بود و موند. عاقبت خیانت ند هم رفتن به دیوار بود ک جافری بهش گند زد ولی اینجا هم جان در ازائ خیانتش به دیوار فرستاده شد. جایی که از قسمت اول سریال میخواست بره. تصور جان توی پایتخت خیلی سخته.

ویرایش شده در توسط ashkan.ghf

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در ۱ ساعت قبل، میثم گفته است :

جان تو کل سریال زجر کشید، فداکاری کرد، کشته شد، عشق اولش کشته شد، عشقشو کشت! این پایان واقعا حقش نبود

 

حق توی سریال هیچ جایی نداره

مگه ند استارک یا راب به حقشون رسیدن؟

اونا در بدترین موقع و بدترین شرایط کشته شدن و دیدم میگن حق فلانی این نبود میشه اون رو به عنوان احساسات قبول کرد ولی حداقل من نمیتونم به عنوان نقد قبول کنم

اگرچه تبعید به نایتس واچ اصلا منطقی نیست !!!

چرا باید بره اونجا؟؟الان ن نایت کینگی هست ن وحشی ک بخواد از دیوار محافظت بشه

 

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تحلیل یک منتقد فیلم:

 

▪️یک

اعتراف می‌کنم با همه‌ی نق‌زدن‌هایم در یادداشت‌های قبلی و اعلام ناامیدی‌ام برای تماشای یک پایان‌بندی معقول، آخرین اپیزود این سریال کاملاً حیرت‌زده‌ام کرد. مجبور شدم وسط تماشا، دکمه‌ی پاز را فشار دهم و عصبانیتم را در قالب چند جمله‌ی مفصل شرح دهم تا بتوانم ادامه دهم. این نه تنها بدترین اپیزود کل سریال بلکه یکی از بدترین پایان‌بندی‌های همه‌ی قصه‌هایی بود که تا‌به‌حال در تاریخ قصه‌گویی بشر ثبت شده. یک خیانت بزرگ به دنیای قصه‌گوها، و شأن، ارج و مرتبه‌ی قصه‌گویی.

 

دو

پایان یافتن این قصه با این وضع‌وحال، یک سرخوردگی بزرگ است. یک جور رودست خوردن. انگار چهار سال منتظر شروع جام جهانی مانده باشی و آخر کار، پاکستان قهرمان شود.

 

سه

قبلاً نوشته بودم که فصل هفتم نگران‌کننده بود. تفاوت‌ها در حدی بود که انگار داریم سریال جدیدی تماشا می‌کنیم. شش هفته قبل هم نوشتم بابت فصل آخر دلشوره دارم چون رویکرد جدید سازندگانش می‌تواند باعث از دست رفتن هر آنچه شود که قبلاً امتیاز سریال محسوب می‌شد، اما حالا ترجیح می‌دهم بگویم نگرانی‌ام از اپیزود نهم فصل ششم شروع شده بود: نبرد حرام‌زاده‌ها. استقبال چشمگیر تماشاگران از آن اپیزود، و این‌که سازندگان سریال هم از مورد توجه گرفتن آن اپیزود آن‌‌همه مشعوف شدند، شروع انحراف این سریال بود. بله، آن اپیزود دیدنی بود و هیجان‌انگیز اما ماهیت واقعی بازی تاج و تخت آن چیزی نبود که در «نبرد حرام‌زاده‌ها» دیدیم. دلیل متمایز شدن این سریال چیز دیگری بود: آن حال و هوای هذیانی قصه‌ی آریا در آن معبد، آن سیاهی تکان‌دهنده‌ی کاراکترهایی مثل جافری، مرگ تکان‌دهنده‌ی اوبرین، پهلوانی که بعد از پیروزی، در یک لحظه غفلت جمجمه‌اش با فشار انگشتان حریفش خرد شد، همه‌ی آن شخصیت‌های هولناک و نیمه‌دیوانه، آن نوع روایت داستان که بین این کاراکترهای مخوف و مرموز و سرزمین رازآمیزشان می‌چرخید و یک جا بند نمی‌شد، آن حال و هوای مالیخولیایی، آن جادوی فراگیر و فضای مشوش‌کننده که باعث می‌شد هیچ وقت مطمئن نباشی یک لحظه بعد قرار است چه ببینی... ما بابت اینها مجذوب سریال شدیم. بابت دنیایی که آقای جرج آر. آر. مارتین ساخته بود. جذابیت این سریال در پروداکشن، صحنه‌های عظیم نبرد و لحظات حماسی میخکوب‌کننده نبود. اما بعد از مشهور شدن اپیزود نبرد حرام‌زاده‌ها و به طور کلی بعد از این‌که فصل ششم بسیار دیده شد و آمار تماشاگران جهانی به‌شدت افزایش پیدا کرد، شبکه‌ی اچ‌بی‌او تصمیم گرفت دو فصل پایانی را با همان قاعده بسازد. تصمیم گرفت جوری پیش برود که به جای یک اپیزود شبیه نبرد حرام‌زاده‌ها در هر فصل، هر دفعه چند اپیزود با آن حال و هوا تحویل تماشاگر بدهد.

 

چهار

الان چیز زیادی نمی‌دانیم چون قرار نبوده پشت صحنه‌ فاش شود اما تقریباً اطمینان دارم که به زودی یکی لو خواهد داد در وقفه‌ی بین فصل ششم و هفتم، از نویسنده (مارتین) درخواست شده که خودش را با رویکرد جدید اچ‌بی‌او تطبیق دهد و تا وقتی این شور و اشتیاق میان هواداران میلیونی سریال وجود دارد پایانی برای قصه پیدا کند که بشود با بودجه‌ی بیشتر و ساختن اپیزودهای پرهزینه‌ی دیدنی، سریال را تمام کرد. او هم گفته که نمی‌تواند لحن روایت را تغییر دهد و آن همه شخصیت و جزئیات مربوط به هر سرزمین را به این سرعت به نتیجه برساند، مدیران اچ‌بی‌او هم توافق کرده‌اند که بدون استفاده از ایده‌های کتاب‌ها، قصه را یک جوری به سرانجام برسانند و به قول متخصصان تولید، پروژه را جمع کنند. نتیجه، همین دو فصل اخیر شده که سازندگانش جوری رفتار کردند انگار همه‌ی آن جزئیات فوق‌العاده‌ی فصل‌های اول تا ششم شبیه شاخ و برگ‌های اضافی درختی بوده که دیگر باید از شرشان خلاص شد تا تنه‌ی اصلی قوت بگیرد! جزئیات را هرس کردند. همه‌ی ظرافت‌های قبلی را دور ریختند و متمرکز شدند روی چند شخصیت اصلی، قصه را با شتاب پیش بردند با این هدف که بشود چند اپیزود «عظیم» ساخت با حداکثر استفاده از سی‌جی‌آی و لانگ‌شات‌هایی که دائم پرواز اژدها و شعله‌های آتش نشان ما بدهد. پیداشدن پی‌در‌پی لیوان استارباکس و بطری آب در صحنه‌های مختلف این فصل تصادفی نیست: سازندگان به این نتیجه رسیدند جزئیات اهمیت ندارد، تماشاگر می‌خواهد لانگ‌شات‌های عظیم ببیند و وقایع بزرگ. دو فصل اخیر برای تماشاگران جدید و تازه از راه‌رسیده‌ای ساخته شد که منتظر بودند هر پنج دقیقه یک بار، یک اتفاق تکان‌دهنده ببینند و یک چرخش بزرگ داستانی. خب این سریال ذاتاً چنین چیزی نبود. قصه این نبود.

 

پنج

اندک دوست‌داران دو فصل اخیر استدلال می‌کنند که هر قصه‌ای یک جوری باید تمام شود. چاره‌ای جز همین رویکرد نبوده. لزومی ندارد مجادله کنیم: بالاخره روزی کتاب‌ها منتشر خواهد شد و خواهیم دید که همین قصه‌ی پر شخصیت و پر حادثه چطور تمام شده. پایان‌بندی درست را آن‌جا خواهیم دید. بدیهی است که هر قصه‌ای باید جایی تمام شود. کسی مشکلی با پایان‌بندی ندارد. ولی تفاوت قصه‌های ماندگار تاریخ با انبوهی قصه‌ی فراموش‌شده دقیقاً همین‌جاست. درست در همین نقطه:‌ پایان‌بندی. بله، آخر قصه‌‌ها متمرکز بر چند اتفاق مشخص است نه همه‌ی جزئیات قبلی، اما قصه‌گوی خوب بلد است به ما نشان دهد چرا آن همه ماجرای کوچک و پراکنده برای ما تعریف کرد. جادوی قصه‌گو همین‌جا خودش را نشان می‌دهد که بلد است پایان‌بندی‌اش را از دل همه‌ی آن جزئیات بیرون بکشد تا لذتی وصف‌ناشدنی ببریم از تماشای پیوند میان جزء و کل. نه این‌که مثل فیلمنامه‌نویسان این چند اپیزود جوری رفتار کند انگار هر آن‌چه قبلاً دیده‌ایم زائده‌هایی بوده دور اصل قصه. تصور نمی‌کردم روزی چنین جمله‌ای بنویسم اما بدون مبالغه باید گفت این اندازه بلاهت، پهلو می‌زند به حال و هوای سریال‌های مناسبتی تلویزیون خودمان.

 

شش 

این نامه‌ی جمعی اعتراض به شبکه‌ی اچ‌بی‌او و درخواست میلیونی هواداران برای دوباره‌سازی فصل آخر سریال، یکی از معدود اتفاقات بسیار دلپذیر فضای مجازی در سال‌های اخیر است. طبعاً قرار نیست به نتیجه برسد اما واکنشی است هوش‌مندانه برای نشان دادن این‌که شأن و مرتبه‌ی قصه بالاتر از قصه‌گوست. دادخواستی است از طرف ما عاشقان قصه‌ها که به قصه‌گوهای قلابی هشدار دهیم دنیای قصه‌ها برای ما باورپذیر و جاودانه‌تر از آن است که به صرف ناتوانی و نابلدی چند قصه‌گو دست کم بگیریمش. ما منتظر کتاب‌ها خواهیم ماند و حتی اگر آقای مارتین هم نتوانسته باشد قصه‌اش را به سرانجامی در خور برساند (که بعید است) باز هم خودمان به عاقبت این دنیا و این شخصیت‌ها که در این مدت شناختیم فکر خواهیم کرد. ما راهبان دنیای قصه‌ها ایمان‌مان را از دست نخواهیم داد چون می‌دانیم که قصه‌ها زنده‌اند. بشر زنده است که قصه بگوید و در قصه‌هایش جاودانه شود.

 

از کانال تلگرام حسین معززی‌نیا، منتقد فیلم

@hoseinmoazezinia

https://t.me/hoseinmoazezinia

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)
در 2 ساعت قبل، _MammAds_ گفته است :

حق توی سریال هیچ جایی نداره

مگه ند استارک یا راب به حقشون رسیدن؟

اونا در بدترین موقع و بدترین شرایط کشته شدن و دیدم میگن حق فلانی این نبود میشه اون رو به عنوان احساسات قبول کرد ولی حداقل من نمیتونم به عنوان نقد قبول کنم

اگرچه تبعید به نایتس واچ اصلا منطقی نیست !!!

چرا باید بره اونجا؟؟الان ن نایت کینگی هست ن وحشی ک بخواد از دیوار محافظت بشه؟

 

 

سرنوشت کاراکتر جان اسنو اسطوره شدن است. اسطوره ها کامروا نیستند، چون انتخاب می کنند برحسب منافع شخصی شان رفتار نکنند، و از اینجا به بعد اسطوره می شوند. طلبی هم ندارند. می آیند و مردم و سرزمین شان را نجات می دهند و از ایشان گاهی نام و نشانی در داستان ها می ماند.

ویرایش شده در توسط Carmen
تصحیح نگارش جمله

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

انتظار داشتم حداقل جان تقاضای یه کامبت تن ب تن با گری ورم رو میداد و اگه شکستش میداد آنسالید ها راشونو میگرفتن میرفتن و جان هم جایی تبعید نمیشد (خیلی منطقی تر از این بود ک تیریون چند کلمه سخنرانی کنه گری ورم هم راضی بشه)

گرچه کلا سکانس دراگون پیت و انتخاب کینگ و اینها فوق العاده مزخرف بود ولی فک کنم قبلا ب لرد های وستروس گفته بودن ک شمال یه نبرد عظیم رو به خودش دیده و دنیا رو نجات داده و مستقل شدن شمال تنها چیزی بود ک میتونستن در قبال این کارشون بهشون بدن

در مورد شاه شدن برن و اینها هم دوستان همه‌ی گفتنی هارو گفتن ولی بنظرم اون چرخه‌ای که دنریس میخواست بشکنه سر جاش موند و حتی محکم تر هم شد (بنظرتون بران که الان تو شورا هم صندلی داره آدمی هست که به منفعت مردم رای بده؟) حکومت به افراد احمق تر و نالایق تری رسید؛ جایی که جان ب تیریون میگه کارو درست رو انجام دادم حتی تیریون هم مطمئن نیست از خودش و بقیه و میگه 10 سال دیگه ازم بپرس؛ اگه اونقدر مطمئن بود که میتونه بهتر از دنریس کشورو اداره کنه دیگه 10سال دیگه چ صیغه‌ای یه؟ (این فصل پر از تناقض بود که شاید چیز خوبی باشه البته با برنامه ریزی و منطقی که پشتشه نه این که فیلمنامه اونقدر افتضاح باشه که هر چن دیقه شاهد یه تناقض و تضاد الکی باشیم) کل بار مسئولیت کشتن دنریس هم روی جان افتاد نه جان و تیریون که عین خیالش هم نبود از کشته شدن ملکه‌ای که به گفته خودش عاشقش بود.

کارگردانی این اپیزود (برخلاف اپیزود های قبلی که از معدود نقاط قوت سریال بود) ضعیف بود و اصلا از بازیگرا کار نکشیده بود و صحنه جان و دنریس هم اصلا خوب در نیومده بود

ولی بازیگری امیلیا کلارک در فصل هشتم بنظرم ارتقا پیدا کرده بود و خیلی بهتر از فصول قبلی بود

و در آخر تنها فرد شایسته تخت آهنین رامین جوادی بود

ما که کتابارو نخوندیم، سریال هم ک نا امیدمون کرد الان باید از اول بشینیم کتابارو بخونیم؟! 

ویرایش شده در توسط The Sword of the Morning

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×