۵۶
ویرایش
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۶۵: | خط ۶۵: | ||
سپس او برای دنی داستانی دربارهی ریگار تعریف میکند: | سپس او برای دنی داستانی دربارهی ریگار تعریف میکند: | ||
{{نقل قول|پرنس درگون استون (Dragonstone)، به عنوان یک پسر جوان بیش از حد کتابخوان بود. او آنقدر زیاد مطالعه میکرد که مردم میگفتند حتماً ملکه [[ریلا تارگرین|ریلا]] (Rhaella) هنگام بارداریاش هم تعدادی کتاب وهم یک شمع بلعیده. ریگار علاقهای به بازی با سایر بچهها نداشت. اساتید (maesters) از هوش او متحیر بودند، اما شوالیههای پدرش کنایه میزدند که [[بیلور مقدس]] (Baelor the Blessed) دوباره متولد شده. تا اینکه یک روز پرنس ریگار در یک طومار چیزی پیدا کرد که او را تغییر داد. کسی نمیداند که آن چه بوده است، فقط این که ناگهان ریگار یک روز صبح زود، وقتی شوالیهها داشتند شمشیرهایشان را میبستند، در حیاط حاضر شد. به سمت سر [[ویلم دری]] (Willem Darry)، استاد رزم رفت، و گفت: «من به یک شمشیر و زره نیاز دارم، به نظر میرسد که باید جنگجو بشوم.}} | {{نقل قول|پرنس درگون استون (Dragonstone)، به عنوان یک پسر جوان بیش از حد کتابخوان بود. او آنقدر زیاد مطالعه میکرد که مردم میگفتند حتماً ملکه [[ریلا تارگرین|ریلا]] (Rhaella) هنگام بارداریاش هم تعدادی کتاب وهم یک شمع بلعیده. ریگار علاقهای به بازی با سایر بچهها نداشت. اساتید (maesters) از هوش او متحیر بودند، اما شوالیههای پدرش کنایه میزدند که [[بیلور مقدس]] (Baelor the Blessed) دوباره متولد شده. تا اینکه یک روز پرنس ریگار در یک طومار چیزی پیدا کرد که او را تغییر داد. کسی نمیداند که آن چه بوده است، فقط این که ناگهان ریگار یک روز صبح زود، وقتی شوالیهها داشتند شمشیرهایشان را میبستند، در حیاط حاضر شد. به سمت سر [[ویلم دری]] (Willem Darry)، استاد رزم رفت، و گفت: «من به یک شمشیر و زره نیاز دارم، به نظر میرسد که باید جنگجو بشوم.}} | ||
جیمی (Jaime) در حالی که سر خود را برای استراحت به یک درخت نیایش (weirwood) تکیه داده، غرق رویایی تبدار میشود. او در قسمتی از رویایش پنج تن از برادرانش در [[گارد شاه]]ی (Kingsguard) سابق ایریس دوم (Aerys II) را میبیند. درحالی که در کنار آنها، ریگار تارگرین، پرنس درگوناستون (Dragonstone) و وارث حقیقی [[تخت آهنین]] (Iron Throne)، در میان تاجی از غبار و اندوه، و موهایی بلند که پشت سرش جاری شده، اسب میراند. پرنس ریگار با نوری سرد می سوزد، لحظهای سفید، لحظهای سرخ، لحظهای تاریک. او به جیمی (Jaime) میگوید: | |||
{{نقل قول|«من همسر و فرزندانم را به دستان تو سپردم.»}} | {{نقل قول|«من همسر و فرزندانم را به دستان تو سپردم.»}} | ||
جیمی به ریگار پاسخ میدهد که هیچوقت فکر نمیکرده که او به آنها آزاری برساند. | جیمی به ریگار پاسخ میدهد که هیچوقت فکر نمیکرده که او به آنها آزاری برساند. | ||
=== ضیافتی برای کلاغها=== | === ضیافتی برای کلاغها=== | ||
وقتی جیمی (Jaime) بر سر تابوت تشییع پدرش پاس ایستاده، دربارهی روزی که در حیاط [[قلعه ی سرخ]] (Red Keep)، با ریگار خداحافظی کرد میاندیشد. پرنس، زره اش که به سیاهی شب بود و اژدهایی سه سر از یاقوت روی سینه اش نقش بسته بود، را پوشیده بود. جیمی برای همراهی از او درخواست کرد، اما ریگار با بیان این که ایریس (Aerys) خیلی بیش تر از آن که از پسر عمویش رابرت (Robert) بترسد، از پدر جیمی، [[تایوین لنیستر]] (Tywin Lannister) می ترسد، خواهش او را رد کرد. ایریس می خواست جیمی را نزدیک خود نگاه دارد تا تایوین نتواند آسیبی به او برساند. ریگار توضیح داد که جرات ندارد در چنین شرایطی این پشتیبانی را از ایریس (Aerys) بگیرد. وقتی جیمی (Jaime) امتناع کرد، ریگار دستی بر شانه ی جیمی جوان گذاشت و گفت: | |||
{{نقل قول|«وقتی جنگ تمام شد، تصمیم دارم شورایی تشکیل بدهم. تغییراتی داده می شود. خیلی وقت پیش چنین تصمیمی داشتم، اما …، خوب، صحبت درباره ی راه های نرفته سودی ندارد. بعداً صحبت می کنیم، وقتی برگشتم.»}} | {{نقل قول|«وقتی جنگ تمام شد، تصمیم دارم شورایی تشکیل بدهم. تغییراتی داده می شود. خیلی وقت پیش چنین تصمیمی داشتم، اما …، خوب، صحبت درباره ی راه های نرفته سودی ندارد. بعداً صحبت می کنیم، وقتی برگشتم.»}} | ||
این ها آخرین کلماتی بود که ریگار تارگرین به جیمی (Jaime) گفت. بیرون دروازه ها یک لشکر گرد آمده، و لشکر دیگر به ترایدنت (Trident) رسیده بود. بنابراین پرنس درگون استون (Dragonstone) سوار شد، کلاه خود سیاه بلندش را بست، و پیش به سوی نابودی اش راند.{{رف|ضبک|8}} | این ها آخرین کلماتی بود که ریگار تارگرین به جیمی (Jaime) گفت. بیرون دروازه ها یک لشکر گرد آمده، و لشکر دیگر به ترایدنت (Trident) رسیده بود. بنابراین پرنس درگون استون (Dragonstone) سوار شد، کلاه خود سیاه بلندش را بست، و پیش به سوی نابودی اش راند.{{رف|ضبک|8}} | ||
خط ۷۵: | خط ۷۶: | ||
[[سرسی لنیستر]] (Cersei Lannister)، ریگار را در مسابقه ای که در [[کسترلی راک]] (Casterly Rock) برگزار شده بود، به خاطر می آورد. او قبل معرفی به ریگار شیفته ی او شده بود: | [[سرسی لنیستر]] (Cersei Lannister)، ریگار را در مسابقه ای که در [[کسترلی راک]] (Casterly Rock) برگزار شده بود، به خاطر می آورد. او قبل معرفی به ریگار شیفته ی او شده بود: | ||
{{نقل قول|او ده ساله بود وقتی سرانجام پرنسش را در مسابقه ای که لرد پدرش برای خوش آمدگویی ورود شاه ایریس به غرب تدارک دیده بود از نزدیک دید. جایگاه تماشاگران در زیر دیوار های [[لنیسپورت]] (Lannisport) افراشته شده بود، و هلهله ی تشویق جمعیت مانند غرش رعد از دیوار های کسترلی راک (Casterly Rock) منعکس می شد. ملکه به یاد می آورد که آن ها پدرش را دو برابر بلند تر از شاه تشویق کردند، اما این تنها نصف صدایی بود که برای تشویق پرنس ریگار بلند شد. | {{نقل قول|او ده ساله بود وقتی سرانجام پرنسش را در مسابقه ای که لرد پدرش برای خوش آمدگویی ورود شاه ایریس به غرب تدارک دیده بود از نزدیک دید. جایگاه تماشاگران در زیر دیوار های [[لنیسپورت]] (Lannisport) افراشته شده بود، و هلهله ی تشویق جمعیت مانند غرش رعد از دیوار های کسترلی راک (Casterly Rock) منعکس می شد. ملکه به یاد می آورد که آن ها پدرش را دو برابر بلند تر از شاه تشویق کردند، اما این تنها نصف صدایی بود که برای تشویق پرنس ریگار بلند شد. | ||
ریگار تارگرین، هفده ساله و تازه شوالیه شده، وقتی وارد میدان نبرد شد، روی زره زنجیری طلایی، زره فلزی سیاه پوشیده بود. در پشت کلاهخودش نوارهای قرمز و طلایی و نارنجی مانند شعله های آتش شناور بود. دو تا از عموهای سرسی، همین طور دو جین از بهترین نیزه باز های پدرش، زبده ترین های غرب، در مقابل نیزه ی ریگار به زمین افتادند،. شب هنگام، پرنس چنگ نقره ای اش را نواخته و اشک از چشمان سرسی جاری شده بود. سرسی وقتی به ریگار معرفی شد، تقریباً در عمق [[چشمان ارغوانی]] و غمگین او غرق شده بود. او زخمی بود، سرسی اندیشه هایش را به یاد آورد، اما وقتی ازدواج کردیم، من جراحتش را التیام خواهم داد. حتی جیمی (Jaime) زیبایش هم در مقایسه با ریگار، بیش از پسرکی خام نبود.{{رف|ضبک|24 | ریگار تارگرین، هفده ساله و تازه شوالیه شده، وقتی وارد میدان نبرد شد، روی زره زنجیری طلایی، زره فلزی سیاه پوشیده بود. در پشت کلاهخودش نوارهای قرمز و طلایی و نارنجی مانند شعله های آتش شناور بود. دو تا از عموهای سرسی، همین طور دو جین از بهترین نیزه باز های پدرش، زبده ترین های غرب، در مقابل نیزه ی ریگار به زمین افتادند،. شب هنگام، پرنس چنگ نقره ای اش را نواخته و اشک از چشمان سرسی جاری شده بود. سرسی وقتی به ریگار معرفی شد، تقریباً در عمق [[چشمان ارغوانی]] و غمگین او غرق شده بود. او زخمی بود، سرسی اندیشه هایش را به یاد آورد، اما وقتی ازدواج کردیم، من جراحتش را التیام خواهم داد. حتی جیمی (Jaime) زیبایش هم در مقایسه با ریگار، بیش از پسرکی خام نبود.{{رف|ضبک|24}}}} | ||
===رقصی با اژدهایان=== | ===رقصی با اژدهایان=== |
ویرایش