سندور کلگان: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶: خط ۳۶:
وقتی که [[سانسا استارک|سانسا]] بعد از اولین ملاقاتش با [[دانتوس هلارد]] از [[جنگل خدایان]] برمیگشت، به سندور برخورد که او مست بود و در کنار درِ مخفی یک راه‌پله‌ی مارپیچی، تلو تلو میخورد. سندور او را با خشونت گرفت و از او سوال کرد که کجا بوده است. او دروغ سانسا درباره ی اینکه درحال دعاکردن برای پدرش و پادشاه بوده را، باور نکرد ولی وقتی که سر [[بروس بلانت]](Boros Blount) همین سوالات را از سانسا کرد، از او دفاع کرد: "تو انتظار داشتی که اون با این همه سروصدا بخوابه؟". او زیبایی زنانه سانسا را تحسین میکرد، ولی هنوز به او به عنوان "پرنده ی کوچک احمقی که با هر سازی که برایش میزنند، میرقصد" نگاه میکرد. سندور از او خواست که آهنگ "یه شعری درباره شوالیه ها و دخترهای خدمتکار" بخواند، و احترام سانسا به "سوالیه های واقعی" را مسخره میکرد. سانسا در طول این برخورد با او وحشت زده بود، و فکر می کرد که وقتی دست او گرفته قصد آسیب رساندن را دارد، ولی سندور او را بدون آسیب به قلعه قرمز برمیگرداند.[[پرونده: Luaprata91 sandor sansa eve of battle.JPG|350px|چپ|بندانگشتی| سانسا و سندور ، در شب جنگ بلک واتر اثر Luaprata91 © ]]{{سخ}}
وقتی که [[سانسا استارک|سانسا]] بعد از اولین ملاقاتش با [[دانتوس هلارد]] از [[جنگل خدایان]] برمیگشت، به سندور برخورد که او مست بود و در کنار درِ مخفی یک راه‌پله‌ی مارپیچی، تلو تلو میخورد. سندور او را با خشونت گرفت و از او سوال کرد که کجا بوده است. او دروغ سانسا درباره ی اینکه درحال دعاکردن برای پدرش و پادشاه بوده را، باور نکرد ولی وقتی که سر [[بروس بلانت]](Boros Blount) همین سوالات را از سانسا کرد، از او دفاع کرد: "تو انتظار داشتی که اون با این همه سروصدا بخوابه؟". او زیبایی زنانه سانسا را تحسین میکرد، ولی هنوز به او به عنوان "پرنده ی کوچک احمقی که با هر سازی که برایش میزنند، میرقصد" نگاه میکرد. سندور از او خواست که آهنگ "یه شعری درباره شوالیه ها و دخترهای خدمتکار" بخواند، و احترام سانسا به "سوالیه های واقعی" را مسخره میکرد. سانسا در طول این برخورد با او وحشت زده بود، و فکر می کرد که وقتی دست او گرفته قصد آسیب رساندن را دارد، ولی سندور او را بدون آسیب به قلعه قرمز برمیگرداند.[[پرونده: Luaprata91 sandor sansa eve of battle.JPG|350px|چپ|بندانگشتی| سانسا و سندور ، در شب جنگ بلک واتر اثر Luaprata91 © ]]{{سخ}}
وقتی که آنها به پل متحرک رسیدند،سر بروس بلانت آنجا بود و به سانسا هشدار داده شد(سانسا فکر میکرد که او بدترین نگهابان پادشاهی است). تازی به سانسا گفت « این که چیزی نداره ازش بترسی، دختر. کشیدن یه خط روی وزغ، اونو تبدیل به ببر نمیکنه»؛ و به سر بروس گفت: «ریدم تو درجه ات! تو شوالیه ای، نه من. من سگ پادشاهم، یادته که؟» بلانت به سندور گفت که آن صداها به دلیل «یک مشت آدم احمق در جلوی دروازه» است که جلوی دروازه به جشن عروسی [[تایریک لنیستر]] اعتراض میکردند و اینکه جافری به آنها حمله کرده است. کلگان با دهان کج گفت: «چه پسر شجاعی».{{سخ}}
وقتی که آنها به پل متحرک رسیدند،سر بروس بلانت آنجا بود و به سانسا هشدار داده شد(سانسا فکر میکرد که او بدترین نگهابان پادشاهی است). تازی به سانسا گفت « این که چیزی نداره ازش بترسی، دختر. کشیدن یه خط روی وزغ، اونو تبدیل به ببر نمیکنه»؛ و به سر بروس گفت: «ریدم تو درجه ات! تو شوالیه ای، نه من. من سگ پادشاهم، یادته که؟» بلانت به سندور گفت که آن صداها به دلیل «یک مشت آدم احمق در جلوی دروازه» است که جلوی دروازه به جشن عروسی [[تایریک لنیستر]] اعتراض میکردند و اینکه جافری به آنها حمله کرده است. کلگان با دهان کج گفت: «چه پسر شجاعی».{{سخ}}
بعد از ردشدن از وی پل متحرک، سانسا به تازی گفت که چرا اجازه میدهی که مردم تو را سگ صدا بزنند، ولی شوالیه نه؟. او پاسخش را با تعریف کردن داستان شکل‌گیری [[خاندان کلگان|خاندانش]] توضیح داد. «من سگ ها رو بیش از شوالیه ها دوست دارم... یه سگ برات میمیره، ولی هیچوقت بهت دروغ نمیگه. و مستقیم توی چشمات نگاه میکنه. و این بیشتر از کاریه که پرنده های کوچک انجام میدن، درسته؟». قبل از اینکه او سانسا را ترک کند گفت «خیلی خوشگلی و دروغگوی بدی هستی... اینجا همه دروغگو ان... و همه بهتر از تو» {{رف|نش|18}}[[پرونده: Sandor and stranger by Giliberti.jpg|300px|راست|بندانگشتی| سندور درحال گریختن از گینگز لندینگ به عنوان غریبه،  اثر M.Luisa Giliberti© ]]{{سخ}}
بعد از ردشدن از وی پل متحرک، سانسا به تازی گفت که چرا اجازه میدهی که مردم تو را سگ صدا بزنند، ولی شوالیه نه؟. او پاسخش را با تعریف کردن داستان شکل‌گیری [[خاندان کلگان|خاندانش]] توضیح داد. «من سگ ها رو بیش از شوالیه ها دوست دارم... یه سگ برات میمیره، ولی هیچوقت بهت دروغ نمیگه. و مستقیم توی چشمات نگاه میکنه. و این بیشتر از کاریه که پرنده های کوچک انجام میدن، درسته؟». قبل از اینکه او سانسا را ترک کند گفت «خیلی خوشگلی و دروغگوی بدی هستی... اینجا همه دروغگو ان... و همه بهتر از تو» {{رف|نش|18}}[[پرونده: Sandor and stranger by Giliberti.jpg|300px|راست|بندانگشتی| سندور درحال گریختن از گینگز لندینگ با اسبش غریبه،  اثر M.Luisa Giliberti© ]]{{سخ}}
بعد از [[جنگ اکسکراس]]، سندور سانسا را پیش پادشاه جافری میبرد.او اعتراض میکند که هیچ نقشی در خیانت برادرش ندارد، که کلگان با حالت تودماغی میگوید «اونا تو رو خوب تربیت کردند، پرنده کوچولو». جافری دستور داد سه نگهبان پادشاهی حاضر باشند تا او را کتک بزنند، ولی سندور با پادرمیانی سر دانتوس، اطاعت نکرد. کتک زدن او، فقط با ورود [[تیریون لنیستر|تیریون]] با [[بران]]، و [[تیمت]](Timett) پایان یافت. تیریون از کسی خواست که چیزی به سانسا بدهد تا خودش را بپوشاند، و سندور ردایش را باز کرد و روی سانسا انداخت.{{رف|نش|32}}{{سخ}}
بعد از [[جنگ اکسکراس]]، سندور سانسا را پیش پادشاه جافری میبرد.او اعتراض میکند که هیچ نقشی در خیانت برادرش ندارد، که کلگان با حالت تودماغی میگوید «اونا تو رو خوب تربیت کردند، پرنده کوچولو». جافری دستور داد سه نگهبان پادشاهی حاضر باشند تا او را کتک بزنند، ولی سندور با پادرمیانی سر دانتوس، اطاعت نکرد. کتک زدن او، فقط با ورود [[تیریون لنیستر|تیریون]] با [[بران]]، و [[تیمت]](Timett) پایان یافت. تیریون از کسی خواست که چیزی به سانسا بدهد تا خودش را بپوشاند، و سندور ردایش را باز کرد و روی سانسا انداخت.{{رف|نش|32}}{{سخ}}
در طی شورش کینگز لندینگ، به کمک سانسا استارک آمد، وقتیکه دخترک نزدیک بود تویط انبوه جمعیت خشمگین، از اسبش بیافتد. خوی درنگی و وحشی‌گری و قدرت شمشیرزنی او، جمعیت را از سانسا دور کرد و او را از تجاوز و حتی کشته شدن نجات داد.{{سخ}}او در طول [[جنگ بلک واتر]]، قهرمانانه جنگید، ولی نهایت بعد از رد کردن فرمان [[تیریون لنیستر|تیریون]] برای برگشت به میدان رزم آتشین، دست از جنگ کشید.{{رف|نش|59}}قبل از گریختن، در اتاق سانسا استارک منتظر او شد و با حالت مستی به اون پیشنهاد داد که همراهش برود، ولی به جایش با تهدید چاقو، از او خواست که برایش آواز بخواند.{{رف|نش|62}} سانسا معتقد است که او [[بوسه‌ی انجام نشده|تازی او را بوسیده]]، و ردای شوالیه ای خونینش را که جاگذاست، نگه داشت.
در طی شورش کینگز لندینگ، به کمک سانسا استارک آمد، وقتیکه دخترک نزدیک بود تویط انبوه جمعیت خشمگین، از اسبش بیافتد. خوی درنگی و وحشی‌گری و قدرت شمشیرزنی او، جمعیت را از سانسا دور کرد و او را از تجاوز و حتی کشته شدن نجات داد.{{سخ}}او در طول [[جنگ بلک واتر]]، قهرمانانه جنگید، ولی نهایت بعد از رد کردن فرمان [[تیریون لنیستر|تیریون]] برای برگشت به میدان رزم آتشین، دست از جنگ کشید.{{رف|نش|59}}قبل از گریختن، در اتاق سانسا استارک منتظر او شد و با حالت مستی به اون پیشنهاد داد که همراهش برود، ولی به جایش با تهدید چاقو، از او خواست که برایش آواز بخواند.{{رف|نش|62}} سانسا معتقد است که او [[بوسه‌ی انجام نشده|تازی او را بوسیده]]، و ردای شوالیه ای خونینش را که جاگذاست، نگه داشت.
=== پورش شمشیرها ===
=== پورش شمشیرها ===


۵۶

ویرایش