ترجمه توسط: لیانا |
پرنس ریگار تارگرین، بزرگ ترین پسر اریس دوم (Aerys II)، و به عنوان وارث اصلی، پرنس درگوناستون (Dragonstone) بود. ریگار در طول زندگی اش بین مردم عامه (smallfolk) محبوبیت داشت، اما در شورش رابرت (Robert’s Rebellion)، که تا اندازهای به خاطر ربودن لیانا استارک (Lyanna Stark) توسط او به راه افتاده بود، کشته شد.
وفاداران تارگرینها از او به عنوان یک قهرمان یاد میکنند.[۱]
ظاهر و شخصیت
ریگار بسیار باهوش بود، و در هرکاری که تمرکزش را روی آن میگذاشت، بهترین میشد؛ او یک نوازندهی با استعداد و یک شوالیهی با مهارت محسوب میشد. ریگار به شدت تحت تاثیر «سایهی سامرهال» قرار داشت، زیرا او «متولد شده در اندوه» بود و گاه به گاه افسرده به نظر میرسید.
افراد بسیاری برای ریگار احترام قائل بودند، حتی ند استارک (Ned Stark)، بهترین دوست رابرت. جیمی (Jaime) هنوز آهنگ آهنین صدای ریگار را به خاطر میآورد.[۲] ریگار بلند قد و خوشقیافه بود، چشمان یاسی تیره (darklilac eyes) و موهای نقره ای تارگرینها را داشت. اغلب خواهر او دنریس تارگرین (Daenerys) را با مقایسه با ریگار میستایند.
زندگی
پرنس ریگار پسر نخست شاه اریس دوم (Aerys II) و ملکه ریلا (Rhaella) بود. تولد او در ۲۵۹ سال بعد از فتح اگان (۲۵۹AL)، و درست در روز تراژدی سامرهال (Tragedy at Summerhall) واقع شد. او به عنوان یک کودک، بیش از حد مطالعه می کرد، تا آن جا که شوخیهایی دربارهی روحیات او ساخته شده بود. ریگار بعد از آن تبدیل به جنگجوی برجستهای شد، اگر چه در ابتدا به نظر نمیرسید تمایلی به روحیات جنگی داشته باشد. ظاهراً او به دلیل موضوعی که خوانده بود به این زمینه علاقمند شد.[۳]
ریگار در ۱۷ سالگی شوالیه شد، و طبق همهی اشارات به جنگجوی بسیار ماهر و توانایی تبدیل شد که همیشه خود را در تورنومنتها متمایز میکرد. اما به ندرت در میدان رقابت ظاهر میشد. مردم میگفتند ریگار بیشتر از آنکه به نیزهاش علاقمند باشد، چنگش را دوست دارد.
او اغلب علاقه مند بود تا از ویرانههای سامرهال (Summerhall) بازدید کند آن هم در حالی که تنها چنگش را به همراه داشت،. و هرگاه باز میگشت نغمههایی چنان زیبا مینواخت که چشم بانوان را تر میکرد. با وجود این که ریگار اغلب سرسخت و خوددار بود و برخوردی رسمی داشت در میان مردم بسیار محبوب بود، سرسی لنیستر (Cersei Lannister) اشاره میکند که مردم عامه (smallfolk) لرد تایوین لنیستر (Tywin Lannister) را دوبرابر بیش تر از شاه اریس دوم (Aerys II) تشویق کردند، اما صدای این تشویق نصف صدایی که برای تشویق ریگار بلند شد نبود. جیمی لنیستر (Jaime Lannister) هم هنوز فکر میکند که ریگار میتوانست پادشاه خوبی شود. باریستان سلمی (Barristan Selmy) که به سه شاه خدمت کرده است، معتقد است ریگار میتوانست پادشاه بهتری از ترکیب هرسهی آن ها با هم باشد.
ملازمان ریگار میلس موتون (Myles Mooton) و ریچارد لونموث (Richard Lonmouth) بودند، و بعد از این که ریگار آنها را شوالیه کرد، همراهان نزدیک او باقی ماندند. لرد جان کانینگتون (Jon Connington) هم دوست نزدیک ریگار بود، اما صمیمیترین و قدیمیترین دوست ریگار، سر آرتور دین (Arthur Dayne) بود. پادشاه اریس، وقتی هنوز چندان دیوانه نبود، بزرگترین پسر عمویش استفان باراتیون (Steffon Baratheon) را در جستجوی عروسی برای ریگار، که خواهری نداشت تا با او ازدواج کند، روانه کرد. ماموریت او بی ثمر ماند. بعدها ریگار با پرنسس الیا مارتل (Elia Martell) دورنی ازدواج کرد، کسی که از صاحب دو فرزند شد : یک دختر، رینیس (Rhaenys)، و یک پسر، اگان تارگرین (Aegon Targaryen).
الیا، به علت سلامت متزلزلش، تا نیم سال پس از تولد رینیس بستری بود و با به دنیا آورد اگان تقریباً جان خود را از دست داد، بعد از آن استادان (Maesters) به ریگار گفتند که همسرش نمیتواند فرزند دیگری داشته باشد.[۴] استاد امون (Maester Aemon)، که ریگار در آن زمان از طریق کلاغهای نامه رسان (raven messages) با او مکاتبه داشت، به خاطر می آورد ریگار به اشتباه باور داشت که اگان همان پرنس وعده داده شده (the Prince Who Was Promised) است.[۵]
عشق و مرگ
در طول تورنومنت هارنهال (Tourney at Harrenhal)، ریگار توقف ناپذیر ظاهر شد، و حتی سر آرتور دین (Arthur Dayne) ملقب به شمشیر صبح را مغلوب کرد. با برنده شدن تاج رُز زمستانی برای ملکهی عشق و زیبایی (Queen of Love and Beauty)، او علاقهاش به لیانا استارک (Lyanna Stark) را، با نادیده گرفتن همسر خودش، پرنسس الیای دورنی و گذاشتن تاج در دامان لیانا، فاش کرد.[۶] ظاهراً یک سال بعد، ریگار، به دلایل نامعلوم، لیانا را میرباید. این اقدام سرانجام، ماشهی شورش رابرت (Robert’s Rebellion) و سقوط خاندان تارگرین (Targaryen dynasty) را کشید.
در طول جنگ ترایدنت (Battle of the Trident)، ریگار در یک گدار، و در مبارزهی تن به تن با رابرت روبهرو شد، جایی که هردوی آنها در میان جریانهای خشمگین ترایدنت، مبارزهای افسانهای داشتند. ریگار علیرغم زخمی کردن رابرت، با ضربهی سنگین پتک جنگی او، از پا افتاد. ضربه ای که یاقوتهایی که زره ریگار را پوشانده بودند را خرد و در زیر آب پراکنده کرد. این مکان پس از آن «گدار یاقوت» نامیده شد.
بعدهها همسر او الیا و پسرشان، توسط سر گرگور کلگان (Gregor Clegane) و سر آموری لورچ (Amory Lorch) در طول غارت بارانداز پادشاه (Sack of King’s Landing)، به قتل رسیدند. لورچ، رینیس (Rhaenys) خردسال را در حالی که جیغ میکشید، از زیر تخت پدرش بیرون کشید و تا مرگ به او خنجر زد. [spoiler title=”اسپویلر” open=”0″ style=”2″]سر گرگور یک نوزاد (infant) را با کوبیدن سرش به دیوار، به قتل رساند، (کسی که بسیاری باور داشتند اگان ششم بود، اما در واقع کودکی روستایی (peasant baby) بود)[/spoiler]گرگور سپس به الیا تجاوز کرده و او را هم به قتل رساند.
ارجاعات در کتاب
بازی تاج و تخت (A Game of Thrones)
رابرت براتیون (Robert Baratheon)، وقتی به ریگار اشاره میکند، او را یک هیولا و متجاوز توصیف میکند. هرچند، به نظر نمیرسد دوست او، ادارد استارک (Eddard Stark)، در این عقیده با او شریک باشد.
دنریس (Daenerys)، در رویای خود، برادرش ریگار را سوار بر نرینهای به سیاهی زرهاش میبیند. در حالی که تلالوء سرخ آتش از میان شکاف چشم کلاهخودش میدرخشد. دنی دریچهی صیقلی کلاهخود سیاه را بالا میکشد و می بیند چهرهی درون آن متعلق به خودش است.
نبرد شاهان (A Clash of Kings)
دنریس (Daenerys) یکی از اژدهاهای (dragons) تازه متولد شده ی خود را به افتخار برادرش ریگار، نامگذاری میکند. اژدهای با پولکهای سبز و برنزی، به افتخار برادر دلیرش که در سواحل سبز ترایدنت کشته شد، ریگال (Rhaegal) نامیده میشود.
ریگار در شهود دنریس تارگرین (Daenerys Targaryen)، در خانهی نامیرایان (House of the Undying) ظاهر میشود. او درحال گفتگو با همسرش الیا (Elia) دربارهی سرنوشت پسرشان (اگان) و این که نام او را چه میگذارد، دیده میشود. او همچنین اظهار میکند که …
اژدها سه سر دارد، باید یکی دیگر هم باشد.[۷]
به علاوه، دنریس در خانهی نامیرایان (House of the Undying)، مرگ ریگار در گدار یاقوتِ ترایدنت (Trident) توسط رابرت براتیون (Robert Baratheon) را هم میبیند:
یاقوت ها مانند قطرات خون از سینهی پرنس درحال مرگ به پرواز درآمد، او به روی زانوهایش در آب فرو افتاد و با آخرین نفسش نام یک زن را زمزمه کرد.
طوفان شمشیرها (A Storm of Swords)
دنریس (Daenerys) سوار بر کشتی بالریون (Balerion)، به آرستان ریشسپید (Arstan Whitebeard) میگوید که چیزهای بسیار کمی دربارهی ریگار میداند، فقط داستانهایی که ویسریس برایش تعریف کرده، در حالی که او در زمان مرگ ریگار تنها یک پسربچه بوده. وقتی دنی از آرستان میپرسد که ریگار حقیقتاً چگونه بوده، آرستان پاسخ میدهد:
توانا، بیشتر از هر چیز دیگر. مصمم، سنجیده، وظیفهشناس، با اراده.
سپس او برای دنی داستانی دربارهی ریگار تعریف میکند:
پرنس درگوناستون (Dragonstone)، به عنوان یک پسر جوان بیش از حد کتابخوان بود. او آنقدر زیاد مطالعه میکرد که مردم میگفتند حتماً ملکه ریلا (Rhaella) هنگام بارداریاش هم تعدادی کتاب وهم یک شمع بلعیده. ریگار علاقهای به بازی با سایر بچهها نداشت. اساتید (maesters) از هوش او متحیر بودند، اما شوالیههای پدرش کنایه میزدند که بیلور مقدس (Baelor the Blessed) دوباره متولد شده. تا اینکه یک روز پرنس ریگار در یک طومار چیزی پیدا کرد که او را تغییر داد. کسی نمیداند که آن چه بوده است، فقط این که ناگهان ریگار یک روز صبح زود، وقتی شوالیهها داشتند شمشیرهایشان را میبستند، در حیاط حاضر شد. به سمت سر ویلم دری (Willem Darry)، استاد رزم رفت، و گفت: «من به یک شمشیر و زره نیاز دارم، به نظر میرسد که باید جنگجو بشوم.»
[spoiler title=”اسپویلر:” open=”0″ style=”2″]جیمی (Jaime) در حالی که سر خود را برای استراحت به یک درخت نیایش (weirwood) تکیه داده، غرق رویایی تبدار میشود. او در قسمتی از رویایش پنج تن از برادرانش در گارد شاهی (Kingsguard) سابق اریس دوم (Aerys II) را میبیند. درحالی که در کنار آنها، ریگار تارگرین، پرنس درگوناستون (Dragonstone) و وارث حقیقی تخت آهنین (Iron Throne)، در میان تاجی از غبار و اندوه، و موهایی بلند که پشت سرش جاری شده، اسب میراند. پرنس ریگار با نوری سرد می سوزد، لحظهای سفید، لحظهای سرخ، لحظهای تاریک. او به جیمی (Jaime) میگوید:
«من همسر و فرزندانم را به دستان تو سپردم.»
جیمی به ریگار پاسخ میدهد که هیچوقت فکر نمیکرده که او به آنها آزاری برساند.[/spoiler]
ضیافتی برای کلاغها (A Feast for Crows)
[spoiler title=”اسپویلر:” open=”0″ style=”2″]وقتی جیمی (Jaime) بر سر تابوت تشییع پدرش پاس ایستاده، دربارهی روزی که در حیاط قلعهی سرخ (Red Keep)، با ریگار خداحافظی کرد میاندیشد. پرنس، زره اش که به سیاهی شب بود و اژدهایی سه سر از یاقوت روی سینه اش نقش بسته بود، را پوشیده بود. جیمی برای همراهی از او درخواست کرد، اما ریگار با بیان این که اریس (Aerys) خیلی بیش تر از آن که از پسر عمویش رابرت (Robert) بترسد، از پدر جیمی، تایوین لنیستر (Tywin Lannister) می ترسد، خواهش او را رد کرد. اریس می خواست جیمی را نزدیک خود نگاه دارد تا تایوین نتواند آسیبی به او برساند. ریگار توضیح داد که جرات ندارد در چنین شرایطی این پشتیبانی را از اریس (Aerys) بگیرد. وقتی جیمی (Jaime) امتناع کرد، ریگار دستی بر شانه ی جیمی جوان گذاشت و گفت:
«وقتی جنگ تمام شد، تصمیم دارم شورایی تشکیل بدهم. تغییراتی داده می شود. خیلی وقت پیش چنین تصمیمی داشتم، اما …، خوب، صحبت درباره ی راه های نرفته سودی ندارد. بعداً صحبت می کنیم، وقتی برگشتم.»
این ها آخرین کلماتی بود که ریگار تارگرین به جیمی (Jaime) گفت. بیرون دروازه ها یک لشکر گرد آمده، و لشکر دیگر به ترایدنت (Trident) رسیده بود. بنابراین پرنس درگون استون (Dragonstone) سوار شد، کلاه خود سیاه بلندش را بست، و پیش به سوی نابودی اش راند.[۸] سرسی لنیستر (Cersei Lannister)، ریگار را در مسابقه ای که در کسترلی راک (Casterly Rock) برگزار شده بود، به خاطر می آورد. او قبل معرفی به ریگار شیفته ی او شده بود:
او ده ساله بود وقتی سرانجام پرنسش را در مسابقه ای که لرد پدرش برای خوشآمدگویی ورود شاه اریس به غرب تدارک دیده بود از نزدیک دید. جایگاه تماشاگران در زیر دیوار های لنیسپورت (Lannisport) افراشته شده بود، و هلهله ی تشویق جمعیت مانند غرش رعد از دیوار های کسترلی راک (Casterly Rock) منعکس می شد. ملکه به یاد می آورد که آن ها پدرش را دو برابر بلند تر از شاه تشویق کردند، اما این تنها نصف صدایی بود که برای تشویق پرنس ریگار بلند شد.
ریگار تارگرین، هفده ساله و تازه شوالیه شده، وقتی وارد میدان نبرد شد، روی زره زنجیری طلایی، زره فلزی سیاه پوشیده بود. در پشت کلاهخودش نوارهای قرمز و طلایی و نارنجی مانند شعله های آتش شناور بود. دو تا از عموهای سرسی، همین طور دو جین از بهترین نیزه باز های پدرش، زبده ترین های غرب، در مقابل نیزه ی ریگار به زمین افتادند،. شب هنگام، پرنس چنگ نقره ای اش را نواخته و اشک از چشمان سرسی جاری شده بود. سرسی (Cersei) وقتی به ریگار معرفی شد، تقریباً در عمق چشمان ارغوانی و غمگین او غرق شده بود. او زخمی بود، سرسی اندیشه هایش را به یاد آورد، اما وقتی ازدواج کردیم، من جراحتش را التیام خواهم داد. حتی جیمی (Jaime) زیبایش هم در مقایسه با ریگار، بیش از پسرکی خام نبود.[۹][/spoiler]
رقصی با اژدهایان (A Dance with Dragons)
[spoiler title=”اسپویلر:” open=”0″ style=”2″]دنریس (Daenerys) به سر باریستان (Barristan) می گوید که او عروسی برادرش ریگار را دیده است. دنریس از او می پرسد که ریگار برای عشق ازدواج کرد یا وظیفه. سر باریستان بعد از لحظه ای شک می گوید:
پرنسس الیا (Elia) زن شایسته ای بود، علیاحضرت. او مهربان و باهوش بود، با قلبی نرم و لطافت طبعی شیرین. چیزی که من می دانم این است که پرنس به او تمایل داشت.
دنی با خود فکر می کند که پشت کلمه ی تمایل حرف های دیگری است.[۱۰] در طی مراحل ازدواج، دختر درون دنریس (Daenerys)، وقتی به محبوبش داریو (Daario) فکر می کند، نهانی امیدوار است که او می آید، و دنی را به زور شمشیر به دست می آورد، همان طور که ریگار دختر شمالی اش (northern girl) را به دست آورد. اما ملکه ی درون او می داند که این احمقانه است.[۱۱] وقتی جان کانینگتون (Jon Connington) درباره ی مسئله ی اعتماد با گریف جوان (Young Griff) بحث می کند، به او هشدار می دهد که بیش از حد محتاط نباشد، وگرنه بدبینی مسموم کرده و می تواند شخص را بدخلق و ترسو کند. او با خود فکر می کند:
شاه اریس این طور بود. درپایان، حتی ریگار هم به اندازه ی کافی به این موضوع واقف بود.[۱۲]
بعده ها، بعد از رسیدن به خشکی با گروه طلایی (Golden Company)، برای بازپس گیری تخت آهنیی (Iron Throne)، جان کانینگتون (Jon Connington) سوگند می خورد که پسر ریگار را همانند پدرش سرافکنده نمی کند.[۱۳] وقتی پرنس اگان تارگرین (Aegon Targaryen) به جان کانینگتون (Jon Connington) می گوید که از قلعه ی او، کنام شیردال (Griffin’s Roost)، خوشش آمده، جان ناگهان کلمات ریگار و نحوه ی نگاه او وقتی روی بام برج شرقی، بلندترین برج کنام شیردال (Griffin’s Roost)، ایستاده بود را به خاطر می آورد: او گفت:
«زمین های پدرت زیبا هستند.» درحالی که موهای نقره ای اش در باد افشان بود و چشم هایش به رنگ ارغوانی تیره، و تیره تر از چشمان این پسر بودند.[/spoiler]
نقل قول ها درباره ی ریگار
«ریگار دلاورانه جنگید، ریگار باشکوه جنگید، ریگار شرافتمندانه جنگید، و ریگار مرد.»[۱۴] – جورا مورمونت (Jorah Mormont)
«من هرشب در رویاهایم او را می کشم، هزاران بار مرگ باز هم کم تر از لیاقت اوست.»[۱۵] – رابرت براتیون (Robert Baratheon)
«پرنس ریگار عاشق لیدی لیانایش (Lady Lyanna) بود و هزاران نفر به خاطر این مردند.»[۱۶] – باریستان سلمی (Barristan Selmy)
[۱] نزاع شاهان، ۴۸، دنریس.
[۲] ضیافت کلاغ ها، ۸، جیمی.
[۳] طوفان شمشیرها، ۴۲، دنریس.
[۴] رقص با اژدهایان، گریفین دوباره متولد شده.
[۵] ضیافت کلاغ ها، ۳۵، سمول.
[۶] طوفان شمشیرها، ۴۲، دنریس.
[۷] نزاع شاهان، ۴۸، دنریس.
[۸] ضیافت کلاغ ها، ۸، جیمی.
[۹] ضیافت کلاغ ها، ۲۴، سرسی.
[۱۰] رقص با اژدهایان، ۲۳، دنریس.
[۱۱] رقص با اژدهایان، ۴۳، دنریس.
[۱۲] رقص با اژدهایان، ۲۴، لرد گمشده (گریف ۱).
[۱۳] رقص با اژدهایان، گریفین دوباره متولد شده.
[۱۴] طوفان شمشیرها، ۲۳، دنریس.
[۱۵] بازی تاج و تخت، ۴، ادارد.
[۱۶] رقص با اژدهایان، ۶۷، شاه عزل کن (باریستان ۳).
خب مثل این که من اولین کسیم که این مقاله رو میخونم و همچنین نظر میدم!
ممنون لیدی لیانای عزیز، ترجمه تون خیلی خوب و شیوا است! خیلی بحث های جالبی داره این شخصیت ریگار!
ریگار لیانا رو یک سال بعد از تورنومنت هارن هال دزدید؟ من فکر میکردم همون موقع دزدیده اش! لیانا کجا بود اون موقع؟
فقط یه سوال، تو این جمله: ” اما ریگار با بیان این که اریس (Aerys) خیلی بیش تر از آن که از پسر عمویش رابرت (Robert) بترسد، از پدر جیمی، تایوین لنیستر (Tywin Lannister) می ترسد” منظورتون اینه که رابرت پسر عموی ایریسه؟ آخه این درست نیست و در حقیقت مادربزرگ رابرت میشه عمه ایریس!
پ.ن: چرا قسمت مربوط به کشته نشدن ایگان رو تو اسپوویلر قرار ندادید؟!
دقیقا کجای متن قرار داره بگید تا بقیه دوستان نخوندن تصحیح کنم.
عشق و مرگ
این قسمت، آخرین پاراگراف
ممنون از لیانای عزیز برای ترجمه ی خوبش!
زندگی ریگار خودش می تونه به یک فیلم سینمایی قشنگ تبدیل بشه 😛
ممنونم لیانا عزیز. مقاله خیلی خوبی بود و ترجمه شما هم خیلی عالی و روان بود.
موقع خوندن کتاب چون خیلی علاقه ای به خاندان تارگرین نداشتم زیاد به جزئیات زندگی ریگار توجه نکردم. بیشتر اونجاهایی که برای جریان داستان مهم بود تو ذهنم مونده بود ولی الان که زندگی نامه شو کامل خوندم نظرم خیلی تغییر کرد. چه شخصیت فوق العاده ای بوده وهمه چی رو هم با هم داشته. یک جنگجو کله خر عشق کشت و کشتار نبوده و از طرفی هم مثل اغلب کارکترهای مارتین پیچیده است و پر از نکات مبهم.
مقاله خیلی فوق العاده بود و می طلبه که تو یه تاپیک حسابی در موردش صحبت کنیم.( اگه قبلا” این کار نکردیم)
یک نفر به طرفدارای ریگار اضافه شد. حالا هر کی حرفی داره بیاد جلو. 🙂
به واقع هزاران بار مرگ کمتر از لیاقتش بوده .
اگر به خاطر دزدیدن لیانا میگی، به نظر من لیانا با میل خودش رفت! (حدسم اینه، عشق دو طرفه بوده)
قیام رابرت هدف پوچی داشته، درسته که با خود قیام از شر شاه دیوانه راحت کردند، ولی هدفش که کشتن ریگار بود، به خاطر عشقش پوج بوده به نظر من ( یعنی اگه حدسم درست باشه )
۱۰۰% همه تارگرین ها باید هزاران بار بمیرن ،خودشون هیچ کاری نکردن از اون ایگان فاتح بگیر که نیرو هاش شکست خوردن در برابر لرد لنیستر و لرد مرین(فکر کنم اسمش رو اشتباه گفتم)بعد با ۳ تا اژدها که شانسی تو والریا پیدا کرده بود اومد ۴۰۰۰ نفر رو کشت وستروس رو گرفت تا این دنریس مارمولک که چه جوری داره پیش میره و سر فرزندان دوم رو با چی کلاه گذاشت….
آدم وقتی میبینه رابرت چه طوری به زور وستروس رو گرفت اینا میخوان چه طوری با اژدها بگیرن اعصابش خورد میشه!
لیانای عزیز ، بابت ترجمه عالیتون ازتون تشکر می کنم.
خیلی از مطالعه اش لذت بردم . و صد البته بیش از پیش به عنوان کاربریم میبالم .
غم عجیب و دلنشینی رو در این مقاله احساس کردم .
اقا این قسمت اسپویل داره. لطفا برای کسایی که تا کتاب ۵ رو نخوندن به اسپویلر بودنش اشاره کنید
(کسی که بسیاری باور داشتند اگان ششم بود، اما در واقع کودکی روستایی (peasant baby) بود)
دوستان وقتی به اسپویلری اشاره میکنید لطفا داخل اسپویلر قرار بدید. ممنون {کامنت ها ویرایش شد}
من هربار راجع به ریگار مطلب میخونم اعصابم میریزه به هم
این فرد کلی راز و داستان همراه خودش داره ولی متاسفانه قبل از شروع داستان کشته شده و باقی کرکترهای زنده از اون زمان هم زورشون میاد اطلاعات بیشتری راجع به ریگار بگن
کلاً این شخصیت خیلی مرموزه
اصلن این شخصیت از همه برای من تو کتاب جالب تر و محبوب تره البته لیانا رو هم خیلی دوست دارم. راست می گه دوستمون این داستان ریگار و لیانا خودش فیلم خیلی خوبی می شه یه دنیا داستان پشت هر اتفاق این کتاب. راستش این مقاله خیلی عالی بود ولی بازم اتیش کتاب سوم و به جون من انداخت. من خیلی سرم شلوغه که اصلن به کتاب خوندن نمی رسه ولی اگر متنش اسون بود می خوندم انگلیسی اش خیلی ام روون نیست مثل کتابای دیگه ای که تا حالا خوندم فکر کنم به خاطر فضای قرون وسطاییشه. در هر صورت خوشحال می شم ترجمه سحر مشیری رو هر چه زودتر به عنوان تیتر اولتون ببینم.
ممنون از لیانا. ترجمه ی روونی بود.مساله ای که برای من تازگی داشت این بود که لیانا یه سال بعد دزدیده میشه در حالی که من فکر میکردم تو همون تورنومنت دزدیده شده.
لیانای عزیز ممنون
خیلی مقاله ی خوب و مفیدی بود.
دوستای خوبم منم ممنون 🙂 فقط از همه کسایی که احیانا اسپویل زده شدند معذرت میخوام که اون یه قسمت اسپویل رو ندیده بودم…
بعد از یک سالش وقتی ترجمه می کردم برای خود منم تازگی داشت. کلا خیلی ناگفته ها داره این ماجرا. فکر کنم بعد از کتاب اول و شایعه این که شاید جان اسنو پسر ریگار و لیانا باشه، چشم مارتین حسابی ترسیده! دیگه زیاد راجع به ماجرای این دوتا سرنخ نمیده…
درباره کار ریگار و لیانا و قیام رابرت یه نکته ای که دلم میخواد بگم اینه که قبل از کار ریگار هم ملت حسابی از دست مدکینگ و کاراش به سطوح اومده بودند و در واقع زمینه ی شورش آماده بود.
کار ریگار به نظرم باد بادکنک شورش رو زیاد تر کرد و آماده ی ترکیدنش کرد. وقتی مدکینگ لرد استارک و پسرش برندون استارک رو اونطور سوزوند، این سوزنی بود که بادکنک رو ترکوند… مطمئنا اگر هرکسی دیگه ای جز اریس دیوانه پدر ریگار بود این ماجرا به انقراض تارگرین ها ختم نمی شد…
و یه چیز دیگه درباره این مقاله، اشاره ی ریگار به تغییریه که قصد انجامش رو داشته. بعد از بازگشت… خیلی دلم می خواد بدونم اون تصمیم (اون راه نرفته!) چی بوده؟
من بیشتر کنجکاو اینم که اون نوشته ای که باعث شد جنگجو بشه ، چی بود ؟!
اره منم فکرم بیشتر از همه مشغول اونه. چی یهو باعث این تحولش شده.
معلوم نیست آخرش هم بعضی از گره ها باز بشه تو کتاب, چون در مورد بعضیاش فکر کنم دیگه کسی نمونده که اظهار نظر کنه.
به نظرم همون پیشگویی مربوط به پرنس وعده داده شده بود. ریگار اونو خونده و فکر کرده خودشه و خواسته که جنگجو بشه.
قضیه این پرنس وعده داده شده چیه؟ :دی
ستوه درسته
سطوح غلطه
فکر کنم کاربر رنلی میخواد یک تاپیک در این مورد بزنه. میشه اونجا مفصل در موردش صحبت کنیم.
یک حسی بهم میگه، اون تغییر به پدرش مربوطه
ممنون از لیانا بابت ترجمه خوبش. خیلی لذت بردم از خوندن مقاله.
واقعا این ریگار نه نقطه مرموز توی داستانه، هرچی بیشتر در موردش فکر میکنی میبینی خیلی چیزها پشت پرده داره. چه انگیزه ها و هدفی داشته؟! چرا همچین کاری کرد؟
اول تشکر بابت ترجمه روان و خوب
دوم این ریگار عجب شخصیتی بوده به قول یکی از دوستان می شه یه فیلم أزش ساخت یا بهتر بگم یه کتاب در موردش نوشت :دی
و اما جورا مون عزیز در این که زندگی این شخص پر از أسراره شکی نیست و به نظرم من مهم ترین قسمت زندگی این شخص اینه که جان اسنو پسر ریگار تارگرین ( البته من تا با اطلاعات کتاب دو دارم این حرف رو می زنم )
لیانا مچکریم، لیانا مچکریم.
خیلی متن خوبی بود.
فقط دو تا نکته. ویلیام دری نیست. ویلم دری درسته.
و اینکه (کتاب پنجم )
کجای متن راجع به اینکه بچه ی ریگار، ایگان، کشته نشده حرفی زده ؟اون حرف فقط،از طرف وریس زده شده که به اونم اعتمادی نیست
عزیزم بیا این کتاب سومو ترجمه کن
مردیم از خماری
سریال و هنوز ندیدم منتظر کتاب بیاد
تو رو خدا
یکی به داد برسه
بهترین کار همینه که تا کتاب رو نخوندی سریال رو نبینی. آفرین!
بهترین کار همینه ولی آدم پیر میشه، فولدر سریال رو که دانلود کردی هی چشمک می زنه اون بغل.
انگلیسی خوندنم واسه من که یه معایبی داشته: جدیداً دیگه با فصلهایی که تو متن ماجراهای اصلی نیستن حال نمی کنم مثلاً قبلاً از فصل های آریا خوشم می یومد ولی الان حوصلم سر می ره وقتی می خونمشون.
چه صبری داری تو که تا حالا سریال را ندیدی
سریال مثل همیشه راه خودش رو میره .
زیبا بود اما بالاخره معلوم نشد چرا لیانا دزدیده شد
از کجا معلوم که دزدیده شده ،به میل خودش نرفته؟
به لیدی لیانا تبریک میگم ، مقاله ایشون اولین مقاله ای بود که تعداد بازدید کنندگانش از مرز ۱۰۰۰ تا گذشته و در حال حاضر رکورد دار بازدید مقالاته 🙂
واقعا؟! آخجون ممنون 🙂 به فکر افتادم برم سر مقاله لیانا پس :دی
من هم از لیانا به خاطر این ترجمه متشکرم !
واقعا این شخصیت رازهای زیادی با خودش داره! با اینکه تازه با این داستان آشنا شدم و به کتاب سوم نرسیدم، ولی من هم احتمال میدم که جان اسنو فرزند لیانا و ریگار باشه و درنتیجه وارث جادوی آتش و یخ و پرنس وعده داده شده!
به هر حال من که از این خوشم میاد! حالا ممکنه نویسنده بازم بزنه این شخصیت اصلی رو بکشه تا داستانش غیر قابل پیشبینی باشه!
با تشکر ! میشه یکی بگه این تراژدی سامرهال دقیقا چی بوده؟
در سال ۲۵۹ بعد از ورود ایگان، سامرهال که قلعه تابستانی تارگرین ها بود، توی یک آتش سوزی ویران میشه و در حین آتش سوزی شاه ایگان پنجم، پسر بزرگ و وارثش و همچنین فرمانده گارد پادشاهی سر دانکن رشید میمیرند. این آتش سوزی در حین یک سری از آزمایشاتی که تارگرین ها برای تولد دوباره اژدهایان از تخم هایشان انجام میدادند شکل گرفت.
مرسی عزیز! 🙂
مرسی خیلی زیبا بود نمیدونم چطور تا الان ندیده بودم این مقاله رو .
من فک میکنم که جان و ربوده شدن و اون پرنس وعه داده شده و اون قول ند استارک همشون به هم مربوط بشن . فقط یک اشکال کوچیکی تو ترجمه هست که گفته (<> فک کنم اون پسر عمو اشتباه باشه نه(؟
لیانا واقعا عالی بود. مرسی ریگار هم کار خوبی کرد که دزدید شما رو. انقدر که کارت درسته
دوستان یه چندتا ویدیو در youtube درست کردن از داستان ریگار حتما حتما ببینید و اسپویلر هم نداره.اینم http://www.youtube.com/watch?v=IKSOLVGo1Js
اگه تو درک ویدیو مشکل داشتین.اول ویدیو برای هر شخصیت گوشه پایین سمت چپ علامت خاندان ها رو میاره
با سلام و خسته نباشید تشکر ویژه ای دارم از نویسنده ی این متن.تازه با سایت خوبتون آشنا شدم و علاقه مند شدم دنیای مارتین رو فراتر از آن چه در سریال قرار دارد بشناسم. ولی خب به علت تعدد زیاد کاراکتر ها و اسامی و اطمینان داشتن از سانسوری بودن نسخه های فارسی موجود در کتاب فروشی ها به دنبال مطالعه کتاب نبودم . باید بگم این سایت واقعا بهترین روش برای فهمیدن این دنیاست و خوبی متون اش اینه که اطلاعات پراکنده ی موجود در کتاب های مختلف که ممکنه باعث گیج شدن خواننده های تازه ای مثل بنده بشه رو یک جا آورده و انسجام بخشیده .
ولی یک سوال پیش اومده برام. در تعدادی از متون از ریگار به عنوان شاه دیوانه یاد میشه .تا جایی که من در سریال به یاد دارم از جیمی به عنوان قاتل شاه دیوانه یاد میشد. ولی رابرت در نبردی ریگار را کشته . اون شاهی که جیمی کشته بود کی بود ؟؟
لقب شاه دیوانه به ایریس دوم برمیگرده، پدر پرنس ریگار. جیمی لنیستر پادشاه ایریس دوم رو به قتل میرسونن.
حضورتون هم خوش آمد میگم
توبه ی مشت دیواه کنار همن با اسمای خارجکی آخه کجای این داستان واقعیه که شما اسمای اجق وجق گذاشتین ایرانی جماعت بدجور تو نقشش فرو میره
دوست عزیز اصلا مهم نیست که داستان واقعی باشه یا نباشه … (اینطور که شما میگید مردم اصلا کتاب سریال نبینند دیگه واقعی نیست.. البته فقط ایرانی جماعت هم که میفرمایید نیست این پرمخاطب ترین سریال جهان هست که اینطوری دربارش صحبت میکنید ..)مهم موضوع داستان و از همه مهم تر جذابییت و علاقه مردم به داستان هست..
با سلام پس جان اسنو ک مشخص شد فرزند مشروع ریگار و لیانا هست همون ایگان تارگرین ششم میشه
اگه بتونه به سلطنت برسه و روى تخت آهنین بنشینه، بله در اون صورت میشه اگان ششم.
اما مشکل اینجاست که نمیتونه!
یه سوال آیا کسی شاهد دزدیده شدن لیانا بوده؟ اگه کسی شاهد نبوده چرا گفتن ریگار دزدیده?