خانه > مقالات > پادشاه حقیقی کتاب‌، قربانی تحقیر سریال

پادشاه حقیقی کتاب‌، قربانی تحقیر سریال

آیا برن استارک سزاوار تاج و تخت بود یا صرفاً گزینه‌ای ناگزیر برای تاج‌گذاری بوده‌ است؟

«قوی‌ترین درختان ریشه در مکان‌های تاریک زمین دارند. تاریکی ردای تو خواهد بود، سپر تو، شیر مادرت خواهد بود. تاریکی به تو قدرت می‌بخشد.»

کتاب پنجم؛ رقصی با اژدهایان، بریندن ریورز خطاب به برن استارک

در گستره‌ی تاریخ، پادشاهی صرفاً در قبضه‌ی آنان که شمشیر در دست دارند، نیست! بلکه گاه بر شانه‌های آنان که گذشته را به یاد دارند و آینده را به چشم دیده‌اند، سنگینی می‌کند.
برخی شخصیت‌ها هستند که نه تنها پاره‌ای از رویدادهای دنیای وستروس‌اند، بلکه تجسمی از مفاهیم عمیق و بنیادین تاریخ، اسطوره و قدرت‌اند. آری، حکایت کودک معلولی است که از آغوش زمین رانده‌ شد و نه تنها زاده‌ی سقوطی ناگزیر بلکه برخاسته از سرنوشتی از پیش نگاشته‌شده است.
«برندون استارک»، مشهور به «برن»، پسری از جنس زمان، وارث دانایی اما قربانی جهل سریال! فرزندی که سقوطش از برج وینترفل ظاهراً تقدیرش را به زوال کشاند، در حقیقت قدم در مسیری نهاد که او را از قید و بند مرزهای جسمانی، از زنجیرهای محدودیت ادراک بشری، رها ساخت. اما او در این مسیر تنها نبود؛ در ژرفای جنگل‌های سرد و خاموش، جایی که تاریخ و سرنوشت به هم می‌آمیزند، چشمی کهنه‌کار بر او گشوده شد؛ «بریندون ریورز»، ملقب به بلادریون، آخرین کلاغ سه‌چشم…

بلادریون، حرامزاده‌ای از تبار تارگرین‌ها، نابغه‌ای که در دوران خون و خیانت زیست و سیاست و جادو را در هم آمیخت، سرانجام آنچه را که حقیقتی بس سترگ‌تر از تاج و تخت بود، درک کرد: قدرت نه در تیغ و خون، که در خاطره و بینش نهفته است. او که خود از رازهای وستروس آگاه بود و در سایه‌ها سرنوشت پادشاهی‌ها را می‌نگاشت، در نهایت از جهان بیرونی دل برید تا در پناه زمان، شاگردی را پرورش دهد که فراتر از تمامی فاتحان و مدعیان قدرت باشد. برن، در دامان او، نه تنها به تسلط بر خاطرات ازلی زمین و درک جریان تاریخ دست یافت، بلکه به تجسمی از خود آگاهی بدل شد… چشمی که می‌بیند، حافظه‌ای که فراموش نمی‌کند و فرمانروایی که در خاموشی، زمان را در قبضه دارد.

اما در سریال «بازی تاج‌ و ‌تخت»، این شکوه و عظمت را به مضحکه‌ای کم‌مایه بدل کردند. بلادریون که می‌توانست تجسم رازآلودترین و عمیق‌ترین آموزگار تاریخ وستروس باشد، در آن نمایش سطحی و خام، تنها به پیرمردی فرتوت و بی‌رمق کاهش یافت. گویی که چیزی بیش از ایستگاهی زودگذر در مسیر برن نیست. رابطه‌ی استاد و شاگرد که در کتاب‌ها لایه‌لایه از معنا و سرنوشت تنیده شده، در سریال چنان سبک و بی‌ارزش جلوه داده شد که گویی تعالیم بلادریون بر برن نه تأثیری ژرف، که جزئیات حاشیه‌ای و گذرا بودند.
و این بی‌حرمتی، به همین‌جا ختم نشد! سریال نه‌تنها بلادریون را از عظمت خویش تهی ساخت، بلکه خودِ برن را به پادشاهی بی‌جان و بی‌اثر بدل کرد، موجودی که نه بار دانایی‌اش را بر جهان نمایان ساخت و نه خرد کلاغ سه‌چشم را تجلی بخشید. آنچه در کتاب‌ها سفری درونی، کشف حقیقت و تسلط بر زمان است، در سریال چیزی بیش از یک تصادف ناگهانی نبود. برن که در کتاب‌ها وارث آگاهی و نگاهبان خاطرات وستروس است، در سریال به موجودی سرد و منفعل تبدیل شد که پادشاهی را نه از سر شایستگی، بلکه تنها به حکم تصادف و خالی بودن عرصه‌ی قدرت، پذیرفت.

و اگر در سریال، انتخاب او برای پادشاهی طنینِ سؤالی بی‌پاسخ داشت، در کتاب‌ها این انتخاب پژواک تاریخ است، تحقق تقدیری که جورج آر.آر. مارتین خود بر آن مهر تأیید نهاده است. برن در کتاب‌ها همان است که باید باشد… شهریاری که در زوایای پنهان زمان می‌بیند، حقیقت را از میان توهمات برمی‌گیرد و فرمانروایی‌اش نه محصول توطئه و جنگ، بلکه زائیده‌ی دانایی و بصیرت است.

و هنگامی که نغمه‌ی یخ و آتش به پایان خود برسد، حقیقتِ پادشاهی برن آن‌گونه که باید، درخشش خواهد یافت، نه آن‌گونه که سریال، در اوج بی‌خردی و شتابزدگی، به تصویر کشید.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*