نوع مقاله: تحلیلی | توسط: جورامون و ریگار |
افسانه آتلانتیس، قلمرویی محصور در دریا، پرشکوه و از دست رفته در طول زمان، الهام بخش بسیاری از داستان ها و روایت ها بوده است. در این مقاله به تشابه دو قلمرو والریا (در مجموعه کتاب های نغمه یخ و آتش) و نومه نور (در داستان های تالکین) میپردازیم که به نظر می رسد از وامداران افسانه آتلانتیس اند.
آتلانتیس (Atlantis)
طبق افسانه ها آتلانتیس جزیره مورد علاقه پوسیدون (یکی از خداوندگاران یونان باستان که بر قلمرو آب حکم میرانده) بود، زیرا معشوق او به نام کلیتو در آنجا می زیسته، کلیتو از پوسیدون صاحب پسران زیادی می شود و آنها پادشاهی جزیره را بر عهده می گیرند.
آتلانتیس در پس ستون های هرکول (تنگه جبل الطارق کنونی که در آن دوران، انتهای دنیا پنداشته می شد) و در دل اقیانوس اطلس قرار داشته.
از اولین منابع معتبری که در مورد آتلانتیس سخن گفته، رساله تیمائوس (Timaeus) افلاطون است، افلاطون در این رساله از آتلانتیس به عنوان تمدنی با شکوه یاد می کند که جنگل های انبوه و تمدنی خیره کننده آن میزبان زندگی میلیون ها انسان بوده.
آتلانتیسی ها به مرور زمان رشد می کنند و قدرتشان بیش از پیش جلوه گر می شود، اما به قدرت خود مغرور می شوند و به سمت سرزمین های دیگر دست دراز می کنند. در این مورد افلاطون می نویسد: «روح احساس و کمک در آنها دیگر از بین رفته بود آنها اعتقاد و ایمان خود را از دست داده بودند آنها با سپاهیانی بی شمار قصد فتح آتن و سرزمینهای شرق را داشتند». به همین دلیل زئوس (خدای خدایان یونان باستان که قلمرو آسمان در اختیار اوست) آتلانتیس رو مورد غضب خود قرار می دهد و آن را ویران می کند. افلاطون این واقعه را به این شکل روایت می کند: «طوفان سبب زمین لرزه و سیلهای بزرگی شد که به مدت یک شبانه روز به شدت ادامه داشت وقتی دریا جزیره آتلانتیس را به زیر خود فرو برد و ناپدید گشت».
اتوهنریخ موک در کتاب راز آتلانتیس که در سال ۱۹۷۶ انتشار یافت بیان می کند که آتلانتیس بنا به تشابهاتی که در تمدن های باستانی گذشته مشاهده می شود، حقیقتا وجود داشته است و به شباهت اهرام مصر، معبد های هرم شکل در بین النهرین، سواحل قاره آمریکا و حاشیه رود نیل اشاره می کند. طبق عقیده موک، بازماندگان آتلانتیس در جهان پراکنده می شوند و تمدن های جدید را خلق می کنند که ما هم اکنون از وجود آنها با خبریم و البته ما نیز جزئی از آنهاییم.
نومه نور (Numenor)
نومه نور نام جزیره ای وسیع است که در داستان های جی آر آر تالکین بخصوص در کتاب سیلماریلیون (silmarilion) به آن پرداخته شده. پس از نبرد عظیم در سرزمین میانه که بین الف ها و سپاهیان مورگوت (خداوندگار تاریکی) صورت گرفت، گروهی از انسان ها که در جنگ یاور الف ها بودند مورد رحمت قرار گرفتند و سرزمینی به نام نومه نور از دل دریا سر برآورد تا آنها در آسایش زندگی کنند. نومه نور در حکمت و تمدن به مرور زمان پیشرفت کرد و سرآمد تمدن های زمان خود شد، چنان چه در سیلماریلیون می آید: «در صناعت و هنر توانا گشته بودند و چنان که می خواستند شاهان پلید سرزمین میانه را در جنگ آوری و سلاح به آسانی پشت سر می نهادند، اما آنان مردمان صلح بودند». مردمان نومه نور به واسطه هراس از مرگ و وسوسه های سائرون که آتشی دو چندان به غرور آنها می انداخت، حریص شده و به سوی قلمرو قدسی لشکر کشیدند، اما مورد غضب خدایان قرار گرفتند و ناوگانشان را دریا بلعید و نومه نور به اعماق دریا سقوط کرد.
والریا (Valyria)
در مجموعه داستان های نغمه یخ و آتش، والریا شبه جزیره ای است در جنوب قاره ایسوس. والریایی ها با استفاده از قدرت اژدهایان به دشمنان و قلمرو های همسایه خود پیروز می شوند و تمدنی عظیم را پایه گذاری می کنند. آنها به وسیله جادو و قدرت اژدهایان بناهای با شکوه و شهر های بزرگی را بنا کردند و بر امپراطوری بزرگ و همسایه خود فائق آمدند، با این حال خوشبختی والریا دائمی نبود و طی سرنوشت شوم والریا (Doom of Valyria) که پدیده ای ناشناخته و طبیعی بود، سقوط آن رقم می خورد. این اتفاق احتمالا به علت فعالیت های شدید آتشفشانی در این ناحیه اتفاق افتاده است. در نتیجه سرنوشت شوم والریا، شبه جزیره والریا از هم می شکند و قسمت اعظم آن به زیر آب میرود.
با وجود مدارک موجود نمیتوان وامداری نومه نور و والریا را به آتلانتیس نادیده گرفت، در ادامه به شباهت های بین والریا و نومه نور میپردازیم:
۱- تمدن رشد یافته:
رشد و پیشرفته بودن تمدن والریا و نومه نور را می توان اولین وجه تشابه این دو دانست، والریایی ها به کمک جادو و نیروی اژدهایان بناها و شهر های قدرتمند و بینظیری بنا کردند و هیچ قلمرویی توان مقابله با آنها را نداشت، در مقابل نومه نور نیز در دوران خود، قدرت بی رقیب جهان آردا (جهان داستان های تالکین) بود، نومه نوری ها بهترین دریا نوردان و بهترین معماران بودند و در صنعت نیز بی مانند بودند و شمشیر های آنان که به تیغ های وسترنس شهرت داشت، مهلک و بی مانند بود. شمشیر های والریا نیز در مجموعه نغمه یخ و آتش همتا ندارند و از ارزش بسیار زیادی برخوردارند (شمشیر آیس که متعلق به لرد ادارد استارک است، نمونه ای از شمشیر های والریا است). همچنین با نابودی هر دو تمدن، نحوه ساخت این صناعات از میان رفته است.
۲- قدرت و به دنبال آن فساد:
در هر دو تمدن والریا و نومه نور، افزایش روز به روز قدرت موجب قصاوت و زیاده خواهی در این تمدن ها شد، مردم نومه نور که در ابتدا از حامیان الف ها بودند بعد از سالیان و افزایش قدرتشان که هبه خدایان بود، به الف ها رشک بردند و به خداوندگاران کفر ورزیدند و مومنان به خدایان را مورد خشم قرار دادند. نومه نوری ها در نهایت به سوی سرزمین های بیگناه و قدسی لشکر کشیدند. مردم والریا نیز که در ابتدا مردمی صلح جو بودند با یافتن اژدهایان و قدرت یافتن به قلمروهای همسایه یورش بردند و هزاران نفر را به خاک و خون کشیدند، آنها هزاران نفر از اهالی قلمروهای دیگر را آواره کردند که برخی به شمال ایسوس و برخی مانند روینار ها به جنوب وستروس گریختند.
۳- بازماندگان:
عده ای از مردمان والریا و نومه نور، قبل از رخداد های شوم، قلمروه با شکوه خود را ترک میکنند و در جایی دیگر مسکن اختیار میکنند و به این طریق از هلاکت نجات می یابند، به این صورت که در نومه نور الندیل و دو پسرش به وسیله چندین کشتی از نومه نور میگریزند و به سرزمین میانه روی میاورند. قبل از واقعه شوم والریا نیز تارگرین ها از والریا خارج می شوند و پایگاهی برای خود در جزیره دراگون استون (نزدیک به وستروس) بنا می کنند و از این طریق از واقعه شومی که برای والریا اتفاق می افتد، نجات می یابند.
نقطه تشابه دیگر در این همانندی این است که هیچ یک از این مردمان – نه تارگرین ها و نه الندیل و پسرانش- به درستی از رخدادی که در حال وقوع است آگاهی ندارند.
۴- بلایای طبیعی:
بلایای طبیعی مشابهی نومه نور و والریا را در اوج شکوه و قدرتشان درهم می کوبد. سلسله فعالیت های آتشفشانی و زلزله های مهیب به تکه تکه شدن والریا و غرق شدن قسمت های عمده ان می انجامد و تمامی سکنه آن را به هلاکت می رساند. در نومه نور نیز پس از این که خداوندگار دنیای آردا از عملکرد نادرست مردمان نومه نور خشمگین میشود چنین وقایعی وقوع می یابد و نومه نور سقوط میکند و با تمام مردمانش غرق میشود.
۵- کشور گشایی پس از سقوط:
پس از نابودی والریا تارگرین ها که بازماندگان آن امپراتوری عظیم اند به نیت کشور گشایی به وستروس حمله می کنند و با شکست دادن حکومت های محلی، حکمرانی هفت پادشاهی وستروس را به دست می گیرند. به همین شکل بعد از سقوط نومه نور، الندیل و پسرانش که با فرار از این واقعه نجات یافته بودند به سرزمین میانه می آیند و دو قلمرو قدرتمند آرنور و گوندور را در شمال و جنوب سرزمین میانه تاسیس می کنند.
۶- سقوط دوباره و رستاخیز:
بازماندگان نومه نور که دو قلمرو گوندور و آرنور را تاسیس کرده اند به مرور زمان و با ازدواج با مردم عادی، اصالت خونشان را کم کم از دست می دهند و بر اثر بیماری، حملات متعدد و قدرت یافتن نیروهای شر، قوایشان را نیز از دست می دهند و قلمرو شمالی آرنور از بین می رود و قلمرو جنوبی بدون پادشاه بر حق، در ضعف و سستی باقی می ماند تا این که شخصی از نسل نومه نور (آراگورن) به عنوان پادشاه بر حق تاج گذاری می کند و با نبرد با سائرون، قدرت و عظمت را به این قلمرو ها بر می گرداند.
مشابه همین اتفاقات در وستروس پیش می آید: پس از این که تارگرین ها هفت پادشاهی را در اختیار می گیرند، در طول زمان رو به زوال می روند و اژدهایان ایشان از بین رفته و در انتها با قیام شخصی به نام رابرت، قدرت، حکومت و اقتدارشان از بین می رود. سال ها بعد، دختری به نام دنریس تارگرین که از وارث خون والریا و تارگرین ها است، در تلاش است تا به وستروس بازگردد و قلمرو از دست رفته خاندان خویش را بازیابد.
ممنون خیلی جالب و خوب بود… به خصوص که تا الان بیشتر مقاله های سایت ترجمه بودند و این طور مقاله های تالیفی و تحلیلی ارزش بسیار بیشتری دارند (هرچند ترجمه هم خیلی مهمه و برای غنای سایت به مقاله های ترجمه شده هم نیاز مبرمی هست)
البته من فکر میکنم شباهت نومه نور به آتلانتیس خیلی بیشتر از والریا ست…
یه مورد دیگه، اگه این تئوری که مردان بی چهره در Doom دست داشته اند درست باشه اون وقت این شباهت با آتلانتیس قسمتیش زیر سوال میره، چون دیگه در اثر خشم خدایان و بلایای طبیعی نیست.
ببخشید من میخواستم پاراگراف آخر رو در اسپویلر قرار بدم، اما نمیدونم چرا نشد
دو خط آخر رو داخل اسپویلر میبینم. شما هم به صورت اسپویل می بینید؟
بله الان درسته!
بسیار مقاله خوب و کاملی بود.ممنون از جورامون و ریگار عزیز
مورد ۶ خیلی جالب بود.
توی مورد سوم ذکر یه نکته خالی از لطف نیست:
چه بسط خوبی داشت مقاله.
ممنون جورامون و ریگار عزیز، از ایده های مقاله لذت بردم. 🙂
واقعا عالی و تاثیر گذار بود.
استدلال ها و دسته بندی موضوعاتش خیلی خوب بوند.
واقعا ممنون.
خبری از خانم مشیری نیست؟ما تا کی باید منتظر بمونیم؟
تا وقتی که خانم مشیری به فضای مجازی برگردن.فعلا هیچ خبری ازشون نیست
تا وقتی که باید !!!!
سلام علیکم
مقاله خیلی خوبی بود من عاشق هر دو دنیا هستم فیلماشم که نگو…تابستون هم کتاب های تالکین رو میخونم هم جرج مارتین بنظرتون کدومو اول بخونم؟
تالکین از سیلماریلیون شروع کن
مقاله بسیار خوبی بود . فقط باید این رو اضافه کنم که نومه نوری ها و والریان ها سوای شباهت های ذکر شده تفاوت های بسیاری با هم دارند . نومه نوری ها بهترین مانسان ها هستند که علیه مورگوت می جنگند و به پاس زجر فراوانی که می کشند نومه نور به عنوان هدیه گیرشون می آد . در حالی که والرین ها یک مشت بزچرون مو نقره ای بی تمدن بودند که با خوش شانسی به اژدهاها دست پیدا می کنند و بعد از اون هم آتش و خون رو به تمام ایسوس می برند . بعدش هم که برده داری راه می اندازند . گیس رو چنان به آتش می کشند که کل کشاورزی و صنعت توی گیس از بین می ره و راهی جز برده داری براشون باقی نمی مونه .
کلا والرین ها رو بیشتر می شه با آنگ بندی ها و موردوری ها مقایسه کرد تا نومه نوری ها . دنریس هم بیشتر به ویچ کینگ و نازگول ها شباهت داره تا آراگورن .
خیلی سخت میگیری رابرت عزیز ، البته حق با توست و تفاوت های عمده ای هم وجود داره ، اما نومه نوری ها در انتهای راه تفاوت چندانی با والریایی ها نداشتن ، اونها با مومنان به والار و دوستداران الف ها به سختی برخورد میکردن و به بندر های مقدس لشکر کشی کردن . خدا میدونه اگه ارو جلوی اونها رو نمیگرفت چه خون ها که نمیریختن .
بله نومه نوری ها فاسد شدند ولی والرین ها از اول فاسد بودند . ضمنا بعد نومه نوری ها خاندان الندیل پا گرفتند که اکثرشون شاهان بزرگی بودند ولی توی تارگرین ها تک و توک شخصیت متوسط به بالا وجود داره .
ایگان غاصب ، آینیس ضعیف النفس ، میگور بی رحم ، ویسریس خپل کم عقل ، راینریای لج باز بهانه جو ، ایگان خواهر کش ، ایگان خسته ، دیرون متجاوز ، بیلور خل و چل ، ویسریس خویشاوند کش ، ایگان هرزه ، میکر برادر کش ، همه ی پسرهای میکر جز ایمون ، ایریس مد کینگ ، دور از جون شما ریگار ناموس دزد ، ویسریس گدا و در آخر و بدتر از همه هم دنریس هرزه
واقعا سخته توی یه سلسله ی ۳۰۰ این همه شاه و ملکه ی خل و چل نوبره . تازه بماند به شاهزاده ها و پسر عمو ها و … که من اشاره نکردم .
فقط می شه گفت که مارتین یه نمونه هرزه و فاسد از دونه داین رو به تصویر کشیده .
جناب رابرت حالا هرچی دلت میخواد درباره تارگرین ها بگو، ولی اینو هم یادتون نره که اولین براتیون برادر حرا.مزاده ایگانِ به قول شما غاصب بود، و کل این براتیون هایی که شما اینقدر سنگشون رو به سینه میزنید از نسل همین تارگرین های هرزه و فاسد هستند!
در ضمن نه این که خود رابرت براتیون خیلی معصوم و پاک دامن بود، اون وقت تارگرین ها همه فاسد بودند! یا این که آیا تعداد حرا.مزاده های ریگار بیشتر از رابرت بود؟ و آیا ریگار هم دستور قتل بچه های تازه به دنیا اومده رو صادر می کرد؟ (یا حداقل بعد اتفاق افتادن اعتراضی بهش نمیکرد و اون فرد رو حتی تشویق میکرد)
حالا بگید کی بی رحم و فاسد و هرزه است؟!
گذشته از رابرت، استنیس یه احمق به تمام معناست، و رنلی هم که مشکل اخلاقی شدید داره، خب یه دونه آدم درست و حسابی بین این براتیون ها به من نشون بدید!
من سنگ براتئون ها رو به سینه نمی زنم . من فقط از رابرت دفاع کردم . استنیس و رنلی ربطی به من ندارند . ازشون بدم نمی آد ( استنیس ر حتی دوست دارم ) ولی تعصبی هم بهشون ندارم . اوریس باراتئون هم مانند ایگان غاصب بود با این تفاوت که ایگان حق ۷ خاندان رو غصب کرد و اوریس فقط یک خاندان .
من نگفتم ریگار هرزه است . گفتم ناموس دزده که حرفم هم کاملا درسته . ولی ایگان چهارم و دنریس هر دو هرزه اند به تمام معنا . همون فساد اخلاقی هم که راجع به رنلی اشاره کردی تو هیچ جای کتاب صراحتا بهش اشاره نشده ولی مشابه همون برای دنریس وجود داره .
این که رابرت هم هرزه بوده شکی نیست ولی یه تفاوت داره با این دو نفر . بر خلاف ایگان چهارم رابرت دست به زنان شوهر دار نمی زده و مطمئنا قبول دارین که یک پادشاه با یه مشت فاحشه رابطه داشته باشه قبحش کمتره تا یه ملکه که نصف یه دربار باهاش ور رفته باشند .
ناموس دزد :)) فقط همین اسم مونده بود به اسامی ریگار اضافه بشه !
ولی بحث رنلی واسه اینه که کلا اولا خیلی چیز خوبی نبوده اون زمان که علنی بشه ، دوما همین الانشم هس خوبی به این کامیونیتی ها در خیلی جاهای دنیا نیست. وگرنه اینکه رنلی و لوراس داستان داشتن شکی نیست. البته دنریس غیر از اینکه حالش بده ، اون اتفاقاتی هم که براش افتاده و توی سیزده سالگی یه غولتشن سوارش میشده هم بی تاثیر نیست. دنریس هم بی صلحابه و بچه س ، هر روز به یکی متمایله خب.
فکنم هیچس توی دنیا حس رو با ه دو چشم ننوشته بود که من نوشته م. باور کنید بیسواد نیستم خودمم موندم 😀
اون یکی هم قرار بوده “بی صاحب و بچه” باشه !!! من دیگه یا موبایل کامنت نمیذارم ملت اذیت نشن 😀
ببینید منم از دنریس دفاع نکردم، حرف من اینه که بین همه ی گروه ها و خاندان ها آدم های خوب و بد وجود داره! یعنی شما میگید تمام شاهان و شاهزادگان تارگرین دیوانه و فاسد بودند؟
آیا جیهیریس اول رو همه به عنوان خردمند نمی شناسند؟ ویسریس اول و بیلور دوست داشتنی که به قول شما خل و چل بودند آیا پادشاهان بدی بودند و در دورانشون صلح برقرار نبود؟ دیرون خوب (دوم) چی؟ (البته شورش بلک فایر تقصیر ایشون نبود، زیاده طلبی کس دیگه ای بود) ایریس اول، ایگان پنجم و جیهیریس دوم هم هیچ کدوم آدم های بدی نبودند. صرف این که ایگان سوم بعد از دیدن مرگ مادرش افسرده (و به قول شما خسته!) شد آیا اون رو بی رحم و فاسد می کنه؟! در مورد پسرهای میکار، درسته که پرنس اریون برایت فلیم دیوونه بود، ولی شما نمیتونید ایگان رو به خاطر آتش سوزی هارنهال دیوونه بدونید (اگه منظورتون این بوده)
دوستان ، میدونم و مشخصه که موضوع داستان چنین مباحثی رو می طلبه ، اما خواهش میکنم از واژه های لطیفتری استفاده کنید ، مثلا استفاده از کلمه ناحلال زاده ، رابطه ناسالم و … به الفاظی که الان استفاد شده متناسب تره داره . البته این تناسب بیشتر برای حفظ منزلت و محافظت از سایت در مقابل سیستم های ف.ی.ل.ت ره .
ممنون از این که مراعات میکنید .
در مورد ریگار، من فکر نمیکنم لیانا بر خلاف میل خودش دزدیده شده و بهش تجاوز شده باشه! احتمالا هر کس دیگه ای هم بود شاهزاده و ولیعهد هفت پادشاهی رو به یه لرد یکی از این هفت پادشاهی ترجیح میداده! به خصوص وقتی که ببینه این لرد چقدر آدم فاسدیه و با هر زنی که دلش بخواد رابطه برقرار میکنه! (که البته همشون هم اون طور که شما گفتید فاحشه نبودند، مادر ادریک استورم رو که یادتونه اشرافزاده و از خاندان فلورنت بود)
من نمیدونم شما چرا چنین تبعیض جنسی ای قائل میشید که رابرت چون مرد بود هرکار دلش میخواست میتونست بکنه، میتونست ازدواج برادرش رو به گند بکشه و جلو چشم همسر قانونیش با هر زنی رابطه داشته باشه، ولی دنریس نمیتونه عاشق بشه اونم وقتی شوهری نداره؟
چشم جناب ریگار سعی میکنیم از این به بعد رعایت کنیم! حق با شماست!
منم دیدگاه متعادلتری نسبت به تارگرین ها دارم ، نمیشه یه خاندان رو به کل منفی دونست ( البته در مورد گریجوی ها یکم شک دارم که نشه ) ، تشکیل یه دولت مرکزی صلح رو برای مردم وستروس به ارمغان میاره . خب میوه دولت مرکزی هم کرم میزنه و سایر ماجرا ها .
در مورد لیانا و ریگار : خدایی اگه منم جای لیانا بودم ، ریگار رو انتخاب میکردم ، ریگار به هر لحاظر از رابرت سر بود .
در مورد لیانا و ریگار یه حسی بهم میگه یه قضیه دیگه ای پشت پرده است و قراره توی کتابهای بعدی مشخص بشه. از ریگار خیلی بعید بود که با همچین بی خردی بخواد مملکت رو به آشوب بکشه. یه جای اینکار میلنگه. به نظرم لیانا هم توی این نقشه دست داشته.
wow چقدر بحث کردید اینجا!
خب منم نظرمو میگم.در مورد خاندان ریگار و براتیون و هر خاندانی که به قدرت دست درازی میکنه:
ببینید توی وستروس(که قابل بسط به دنیای خودمون هم میشه)هیچ وقت پادشاهی نیومده که بتونه رضایت همه رو برقرار کنه(البته این کاملا منطقی به نظر میرسه.چون احتمال اینکه همه راضی بمونن خیلی نزدیک به صفره).در نتیجه وقتی نارضایتی پیش بیاد همیشه کسانی هستند که بخوان بهسمت تخت پادشاهی دست دراز کنند.توی هر خاندانی خوب و بد هست.فقط چگالی شون با هم متفاوته.تارگرین ها دوران خیلی خوبی داشتن.دورانی تقریبا به دور از جنگ و عموما در صلح.وضعیت دربار و خزینه ها و دیوار هم بسیار عالی بوده.تا اینکه پادشاه دیوانه به قدرت رسید.خب از اون موقع بود که ظلم ها بیشتر محسوس شد و با کشتن پدروبرادر ادارد به نهایتش رسید.خب طبیعیه که ملت شورش کنن.براتیون ها هم همینطور.رابرت اصلا پادشاه خوبی نبود.هرج و مرج زیاد شد.تمام انبارها خالی شدو واون هم از وضع تاسف بار دیوار!
دو مورد روابط:
من فکر میکنم نوع روابط در وستروس کمی با اینجا متفاوته.همونطور که میدونید تارگرین ها روابط خواهر-برادری داشتن و اصلا م مشکلی وجود نداشت.هنجارها در اونجا کمی متفاوت تر از چیزیه که ما فکر میکنیم.روابط رابرت به این دلیل خیلی بد جلوه داده شده که اون پادشاه بود و بیشتر از همه در دید مردم.وگرنه اگر کس دیگه ای این کارا رو میکرد این همه بد به نظر نمیرسید.
اولا” در خاندانی که آدم های تیز و بز و چست و چابک مث ِ تارگرین ها وجود داره ، معمولا” تعداد خل و چل ها میره بالا. کلا” اینطوریه که آدم های دیوانه آی کیوی بالایی دارند و من و بسیاری معتقدیم که تارگرین ها باهوش و کلا” ژن ِ پیشرفته ای داشته ن ( کاری نداریم که دنریس و ویسریس از احمقترین موجودات ِ دنیای مارتینن ) حالا بین این همه ژن ِ پیشرفته احتمال ِ خل و چل پیدا شدن توشون هم زیاده.
در مورد ریگار یکی بود گفت ازش بعیده. ریگار کلا” موجود مشکل داری بوده. یارو تمام عمرش مسحور ِ سه اژدها بوده. لازم میشده لیانا رو هم میکشته ( که شایدم کشته ، کسی نمیدونه )
خیلی خوب گفتید برندون معمار و من کاملا با شما موافقم!
به جورامون : خب شاید ریگار یه درصد هم احتمال نمیداد باباش همه رو به آتیش بکشه ! کار آیریس منجر به جنگ شد ، ریگار بی نوا فقط یه دختر رو دزدید ، که البته ممکنه خیلی دزدی هم نبوده باشه . ( کی میتونه در مقابل شاهزاده تارگرین مقاومت کنه ؟ :دی )
به تام : من در مورد هنجار های وستروس و فرهنگ و اینا باهات مخالفم ، مردم وستروس به هفت اعتقاد داشتن و به خاطر همین هم از رابطه تارگرین ها با خواهر و برادرانشون خیلی بدشون می اومد ، و این انزجار تا جایی پیش رفت که به قیام انجامید ، باز انقدر این فرهنگ و مذهب هفت این عمل رو ناپسند میدونست که بیلور تارگرین حاضر نشد با خواهرش ازدواج کنه ( یعنی عمل اصلی ازدواج رو انجام بده (!) ) .
روابط نامشروع دیگه هم ناپسند هستش ، شاید رو رابرت بی خرد تاثیری نداشته باشه ، اما میتونی تاثیر نگاه منفی جامعه به این عمل رو در نگاه ادارد ، کتلین و … ببینی .
به مانوئل : بابا انقدر از ما بد نگو ! :دی
به ریگار:
یه حسی بهم میگه ریگار میدونسته تبعات این کارش چیه. میدونسته که ایریس جنگ به راه میندازه و میخواسته یه سودی این وسط ببره اما اینکه این سود چیه نمیدونم. ریگار فکر میکرده که شاهزاده وعده داده شده است. توی رویاهایی که دنریس توی خانه نامیراها میبینه ریگار وقتی فرزند دومش به دنیا میاد میگه که اژدها سه سر داره و باید یکی دیگه باشه اما میدونیم الیا دیگه توانایی بچه دار شدن رو نداشت و ریگار به نظرم برای همین لیانا رو دزدید(با خودش برد). به نظرم ریگار نقشه هایی در سر داشت که عملی نشد و احتمالا تنها کسی که از این راز باخبر هست “هاولند رید” پدر جوجن و میراست.
ای هاولند رید که خیلی آدم مهمیه و هر وقت وارد داستان شه حرف های خیلی مهمی واسه گفتن داره، اما از بس این مارتین آدم بیشعوریه (با عرض معذرت از طرفداراش!) تا ما رو دق نده نمیارش تو داستان! خب ما مردمیم از کنجکاوی آقای مارتین!
به ریگار:اولا تام نه برندن معمار:دی
در مورد هنجارها:
من نگفتم این موضوع در نظر اونها خوب بوده.ابدا.من میگم نوع دیدگاه خودمون در زندگی الانمون رو باید کمی تعدیل کنیم و بعد میتونیم تو وستروس تعمیم بدیم.نگاه به روابط خواهر-برادری در زندگی الانمون چطوریه؟بشدت و بشدت بد!چیزی که حتی فکرش هم لرز به تن میندازه.اما تو وستروس در این حد نیست.درسته عمل بدی بوده ولی دلیلی که پشتش بوده برای خیلی ها قابل قبول بود و قبح اینجا رو نداره.نوع دیدگاه ادارد و کتلین هم کمی متفاوت تر از بقیه آدمای وستروسه.این دو نفر ناسلامتی یه جورایی پرچمدار شرافت و اخلاق و انسانیتن.خب چه انتظاری داری؟بحث من عموم مردمن.
بیخیال برندون ؟! چطور به این نتیجه رسیدی که تو اونجا قبحش کمتر از اینجاست ؟! به این دلیل که تارگرین ها این کار رو انجام میدادن ؟ خب تو دنیای ما هم همچین روابطی وجود داره ، فقط تو بوق و کرنا نیست و تازه از روی رضایت هم نیست . اگه چنین چیزی بد نبود استنیس رابطه سرسی و جیمی رو پیرن عثمان نمیکرد تا سلطنت جافری رو بلرزونه !
ریگار:
یه قانون نانوشته وجود داره که تکرار یک عمل و انجام عمل توسط افراد بزرگ تر قبح اون عمل رو بشدت پایین میاره.وجود چنین روابطی در خاندان تارگرین ها و اون هم برای مدتی طولانی خواسته یا ناخواسته بارها و بارها بحث محفل های وستروس بوده و تکرار اون عمل در طول سالها در ناخوداگاه افراد نشسته.توی دنیای ما هم همچین اعمالی انجام میشه.من منکر این قضیه نیستم.اتفاقا متاسفانه معتقدم همیشه اوقاتم از روی نارضایتی نیست.اما من و تو چند تا شونو میشناسیم؟از هر ۱۰۰ تا نه اصلا از هر ۱۰۰۰ تامون کسی نمونه ای سراغ داره؟جواب منفیه.اما وقتی این عمل برای بیشتر از ۳۰۰ سال توسط بالاترین فرد یک کشور(پادشاه )و خاندانش انجام بشه مطمئنا قبح رو میریزه. باز هم نمیگم که اونجا این عمل زشت محسوب نمیشه.اتفاقا خیلی هم زشته.اما انجام این اعمال واسه اون همه مدت قبح رو کاهش داده.این حرفم اصلا به این معنی نیست که خیلی اوکی بودن.دقیقا همچنان عمل زشتی محسوب میشه(ماجرای استنیس و پیرهن عثمان).من فقط گفتم با دیدگاه امروزمون نباید نگاه کرد.یه دوره ای تو صحبتای گذشته کنی منظور منو بهتر متوجه میشی.
تو مذهب هفت این موضوع مشکل داشته و قابل قبول نبوده، اما تارگرین ها به جز بیلور the blessed، به این مذهب اعتقاد نداشتن و تو فرهنگشون این امر نه تنها ناپسند نبوده بلکه رسم بوده و بهش تشویق هم میشده، همون طور که در واقعیت تو خیلی از تمدن های باستانی این طور بوده، مثلا مصری ها برای مدت ۳۰۰۰سال این ازدواج درون خانوادگی بینشون رواج داشته؛ و علاوه بر مصر تو کشورهای دیگه ای مثل یونان، روم و حتی ایران ساسانی هم این نوع ازدواج به دلایلی مثل خالص موندن خون پادشاهی انجام میشده.
به خاطر این اختلاف فرهنگی بین مردم وستروس و تارگرین ها، در ابتدا مردم این ازدواج ها رو قبول نداشتند، ولی از اونجا که قدرت دست تارگرین ها بوده کسی جرات اعتراض بهشون رو نداشته! اما به هر حال به قول برندون عزیز پس از سیصد سال حکومت تارگرین ها دیگه قبح شدید اولیه این ازدواج واسه مردم ریخته بوده و کسی کاری به این ازدواجشون نداشته (هرچند هنوز هم از نظرشون گناه و عامل دیوانگی بعضی از اعضای این خانواده بوده) همون طور که سرسی یادمه جایی میگه اگه من با جیمی ازدواج میکردم کسی نمیتونست ایرادی ازمون بگیره، چون ما شاه و ملکه بودیم و قوانین انسان ها مشمول خدایان نمیشه! (یا یه چیزی تو همین مایه ها!)
منظور این که این پسراهن عثمان استنیس و زشتی کار سرسی در درجه اول به خاطر خیانتش به پادشاه بوده، این که در این حال که ازدواج کرده بوده با مرد دیگری جز همسرش رابطه داشته. اگه به جای جیمی هر مرد دیگه ای هم که بود همین ماجرا پیش میومد، چون اصولا جافری و تامن حق سلطنت ندارن؛ این که فرد مورد نظر برادر ملکه است صرفا باعث بدتر شدن این موضوع شده، وگرنه مشکل اصلی همچنان خیانت سرسیه.
به ریگار: نه عزیزم دلیل قیام مردم علیه تارگرین ها ازدواج خواهر و برادری نبود، محرک قتل استارک ها و چندنفر دیگه بود، بهانه ظلم و بی عدالتی و دیوانگی ایریس دوم بود و دلیل آلترناتیوش هم عدم رضایت از حکمرانی یک قوم بیگانه (یعنی حکومت اجنبی!) هست.
حق با شماست و سال ها حکومت میتونه در ریختن تاثیر زشتی این امر تاثیر گذاشته باشه . البته ممکنه مردم ما خیلی بیشتر از مردم وستروس و کشوری که مارتین توش بزرگ شده به دین و به طبع به این مسائل پایبند باشن که در این صورت این مسئله میتونه رو قضاوت ما تاثیر بذاره . البته ممکنه .
به رنلی : در مورد آخرین بند حرف های شما ، منظورم این قیام آخر نیست ، اگه به تاریخچه وستروس نگاهی بندازیم میبینیم که پسر اگان فاتح وقتی به تخت میشینه به خاطر ازدواج با خواهرش با قیام معتقدان به مذهب هفت مواجه میشه و گویا چنان قیام عظیم بوده که انیس اداره جنگ رو به برادر ناتنی خودش میگور میده و اون هم با خونریزی بسیار قیام رو سرکوب میکنه .
درسته من تصور کردم منظورتون این قیام آخریه است، اصلا حواسم به اون قبلیه نبود…
منم خواستم تشکر کنم ازتون …
چقدر خوب میشد توی این دنیاها زندگی کرد .
#Daydreaming …
خواهش میکنم .
آردا رو شاید ، اما وستروس زیاد سرزمین ملایم و مناسبی واسه زندگی نیست .
آردا که بدتره . در قیاس با ملکور و سایرون ، تایوین و سرسی فرشته محسوب می شن .
بدی دیگه اش اینه که زمستون توی وستروس نهایت ۱۰-۱۲ سال طول می کشه طوی آردا هر دوره ی تاریک حداقل ۳۰۰۰ هزار طول می کشه .
در هر صورت هر دو دنیا خیلی جذابند .
ملکور(مورگوت) که در دوران اول جولان میداد ، در دوره های بعد هم جاها و سالهایی بود که از گزند سائرون در امان باشه ، طرف حسابت هم تو آردا مشخصه ، اورک ها و … اما تو وستروس ادم به ادم رحم نمیکنه .
آردا دوره های تاریکی و روشنایی پی در پی نداره ، اون مدت تاریکی که داشت اول به خاطر شکست لامپ های والار و دوم به خاطر مرگ دودرخت به وجود اومد . بعد اولین طلوع ماه و خورشید دیگه هرگز دوره تاریک ( اگه منظورتون از تاریک استعاری نبوده باشه ) ای به وجود نیامد .
یه تفاوت دیگه تاریکی آردا و وستروس در اینه که در تاریکی های آردا ( به خاطر مرگ دو درخت و سقوط لامپ ها ) سرما و یخبندانی وجود نداره ، در حالی که تو وستروس عملا سرما مهتر از خود تاریکیه .
ما که Daydreaming میکنیم فقط جاهای خوب بریم ، موقع های خوبشم برم. Valinor ، یا دوره ی شکوه Numenor ، دیگه نهایتش یکی دو روز بریم تور Minas Tirith . واااالا 😀
البته منظورم از دوره های تاریک سیاهی شب نبود و منظورم دوره های سلطه ی سایرون و ملکور بود . حالا سایرون حتی توی بهترین دوره اش هم زیاد قوی نبود ولی ملکور رسما بعد جنگ اشک های بی پایان کل سرزمین میانه رو قبضه کرده بود .
مانوئل جان صابون والینور رو به دلت نزن که آدما رو توش راه نمی دن . ولی واقعا کاش می شد یه تور یه هفته ای میناس تریت لوتلورین یا ریوندل رفت .
رابرت کافه رو بهم نریز ، اگه ما بتونیم تا ریوندل بریم والینور هم میریم
البته تونستنش ، شاید بتونه مثل گیملی و فرودو و سام به والینور بره اما مطمعنا نمیتونه مدت زیادی رو اونجا زندگی کنه ، میگن یکی از دلایلی که نمیزارن میراها به سرزمین های نامیراها قدم بذارن اینه که اونجا زیاد دووم نمیارن و زیر نور اونجا پژمرده میشن و زودتر می میرن .
مقاله خیلی خوب و وزینی بود که از مطالعه و تعمق دوستان عزیز در این دنیاها بر میاد.
بعضی از شباهتها شاید بین اغلب تمدنها مشترک باشه ولی بعضی شباهتا موقع خوندن کتابها جلب توجه می کنه مثل تیغهای وسترنس و شمشیرهای والریایی یا بازمانده هایی که خصوصا” با بیابانگردی و در به دری روزگارشون می گذره و با تمام قدرت دنبال پس گرفتن تاج و تختشون هستند.( البته بلا تشابه آراگورن با ویسریس و دنریس! ) ولی من فکر می کنم اون جذابیت و عظمت اسطوره ای که نومه نور داره والریا اصلا” نداره.
ممنون از جورامون و ریگار عزیز.
لطف داری .
بنده خدا دنریس ، چه کین خواهانی داره :دی با این که دنی جذابیت آراگورن رو نداره ، اما پشتش خیلی خالی تر از آراگورنه . الروند ، آرون ، گندالف و … هیچ کدوم از این ها رو نداره و کودکی سختی رو پشت سر گذاشته ، در صورتی که آراگورن سالهای زیادی از کودکی و جوانیش رو در ریوندل و تحت تعلیم الروند بوده .
اول از همه از ریگار تشکر کنم که خیلی توی مقاله کمک کرد.
خطاب به دوستان:
بله، تفاوتهای کوچک و بزرگی بین والریا و نومه نور هست. ما توی این مقاله به شباهتها پرداختیم. مطمئنا والریا و نومه نور یکی نیستن. تفاوت اول اینه که نومه نوری ها در ابتدا بهترین مردمان بودن اما این در مورد والریایی ها صدق نمیکنه(تا اونجا که ازشون میدونیم، ما تنها حوادث مربوط به سالهای آخر والریا رو میدونم) اما اواخر دوران دوم در آردا، نومه نوری ها به شدت به فساد کشیده میشدن. کشتی های نومه نوری در ابتدا برای کمک به سرزمین میانه میرفتن اما در انتهای دوران دوم تنها برای غارت و چپاول و باج و خراج گیری به سمت سرزمین میانه کشتیرانی میکردن و از این لحاظ با والریایی ها تفاوتی ندارن. تشابه دیگه عطش سیری ناپذیر این دو قوم بود. والریا تقریبا اکثر ایسوس رو گرفته بود و چه بسا نقشه گرفتن وستروس(در غرب) رو هم در سر داشتن. نومه نوری ها هم تمام سرزمینها و آبها رو در اختیار داشتن اما باز در طمع والینور(در غرب) بودند.
سلام ICE شمشیر استارک ها مال والریا بود مگه نه؟
آره ، تو داستان چند شمشیر دیگه هم هستن که ساختشون به والریا برمیگرده . علاوه بر ایس ، لیدی فورلورن ، بلک فایر ، دارک سیستر ، لانگ کلو و … هم از شمشیر های والریایی هستن که تو وستروس هستش .
این تاکید روی شمشیرها و ساختشون و جنسشون و اینکه شمشیرها برای خودشون تشخص دارند خیلی منو یاد کتابای تالکین می انداخت. البته احتمالا” تو فرهنگ شوالیه ای و اون دورانی که روی این کتابا تاثیر گذاشتند شمشیرها همین نقشو داشتند.
توی بازی های حماسی هم همینطوره … RPGباز باشی میدونی که توی همچین بازیهایی شمشیرها اصل آرایه ی تشخیص کاملا در موردشون اجرا میشه
به tormund:
چی شد؟ چی شد؟ چرا سر پیکانو کج کردی به براتیونها؟ رنلی و استنیس این وسط چه کاره اند؟
هیچی فقط گفتم براتیون ها هم از نسل تارگرین ها هستند! سه تا گنده شون رو هم واسه مثال آوردم، رابرت فاسد و بی رحم بود، استنیس ابله و خودشیفته، و رنلی هم آمیزه ای از ویژگی های هردو!
بابا خیلی کینه داری نسبت به براتیونها. حالا اینکه ار نسل تارگرینها باشند چه اشکالی داره, حتی اگه ناحلالزاده باشند؟
از کجا به این نتیجه رسیدی که رنلی هم فاسد و بیرحمه هم ابله و خود شیفته؟ استنیس خودشیفته؟ اون بنده خدا که اگه یک مقدار اعتماد به نفس داشت وضعش بهتر از این بود. ( من وسطای کتاب سه ام البته)
ضمن اینکه نمی دونم اینا ربطی به مقاله داره یا نه؟
نه واقعا ربطی به مقاله نداره ولی بالاتر بحث این شد که والرین ها و به خصوص تارگرین ها چقدر مزخرف و فاسد اند من هم جواب دادم!
اشکالی نداره از نسل اون ها باشند، من فقط این رو خطاب به اون هایی گفتم که میگن براتیون ها خیلی خوب و فرشته ان و تارگرین ها همه به صورت خونی و وراثتی دیوونه؛ در حالی که این دو با هم نسبت خونی دارند و اگه والرین ها ویژگی های بدی دارند براتیون ها هم تا حدودی در اون شریک اند.
ولی نکته من اینه که این ادعا به کل باطله! به دلیل همین تناقضی که بین حرفاتون وجود داره! اگه پدر و مادر یک نفر کر و لال باشند آیا حتما بچشون و نوادگانشون بعد از اون همه کر و لال خواهند بود؟ اگه پنج عضو یک خانواده دیوانه باشن حتما ششمی هم صد در صد دیوانه میشه؟! (احتمالات ژنتیک هم هیچ وقت نمیگه صد در صد و همه افراد!) اگه میگین همه والرین ها فاسد بودند پس طبق استدلال خودتون براتیون ها هم (اگه نه همشون، به خاطر ازدواج بیرون از خانواده) دست کم تعداد زیادیشون باید این ویژگی رو داشته باشند.
حتی نومه نوری ها هم که علیه والار و ایلوواتار قیام کردند باز هم آدم خوب بینشون بود (تبار والندیل)
البته من اصلا” ادعا نکردم که کسانیکه بدند تا ۷ جد و اباشون ادم خوب توشون پیدا نمشه و اونایی که خوبند هم دیگه هیچ مشکلی ندارند.
من از دنریس زیاد خوشم نمیاد ولی نمی دونم اگر به حکومت برسه چه جور حکمرانی خواهد شد ولی ممکنه از همه بهتر باشه. حتی سه تا برادر براتیون هم چندان شبیه هم نیستند چه برسه به اینکه بخوایم اونارو به همه خاندانشون تسری بدیم.
من فقط دیدم یکی این وسط داره به براتیونا ناسزا می گه, یکم عصبانی شدم. :):)
هر وقت در مورد بدی ِ تارگرین ها صحبت میشه … من یاد ِ بیلور برک اسپیر میافتم و کباب میشم 🙁
بخوایم نخوایم ، تارگرین ها نوابغ هستند … قدرت در درست داشته ن کار نابغه هاست. با یه طایفه یه کشور رو گرفتن کار نابغه هاست. همون اژدها روندن هم کار هر کسی نیست. حتی کار ِ این دنریس ِ بی فایده هم نیست. در این که خون ِ تارگرین ها همچین استثنایی بوده شک نکنید اما این مسئله عوارضی رو هم داشته که همه مون میدونیم : نصفشون خل بودن.
تو دنیای واقعیت هم اینطوریه که هر سلسله درست و حسابی به حکومت می رسه معمولا” یک موسس خیلی قوی و جنگجو داره و بعد در طول حکومت سلسله هم چند تا پادشاه خیلی قوی که بعضا” محبوب هم هستند به پادشاهی می رسند و قدرت سلسله رو تثبیت میکنند و اخرا هم معمولا” یک پادشاه ضعیف النفس بیچاره میاد که همه چیزو بر باد میده و باعث میشه سلسله بعدی روی کار بیان. بعضی سلسله ها هم چند تا اوج و فرود دارند و شانس میارند و اون وسطا بعد از یک پادشاه ضعیف یهو یه جانشین قوی پیدا می کنند. تارگرینها خیلی به این واصعیت تاریخی شبیهند. تو ایران هم از هخامنشان و ساسانیان تا صفویان همینجوریند.
برای همین نمی شه یهو کل یک خاندان رو بگیم احمقند یا نابغه اند. البته تارگرینها برای حماقتهای پادشاهای اخرشون دلایل قوی هم دارند که همون ازدواج داخلی خودشونه. 🙂
ولی خب چون خیلی تارگرینها رو دوست داری می تونیم در این موضوع تاریخی استثنا قایل بشیم.
جریان بیلور رو تو شورش بلک فایرها می دونم و بعدش جریان کشته شدنش. اونم نه با جزئیات. چی بوده جریانش مگه که دلت کباب می شه؟
راستش من طرفدار هیچ کدوم از خاندانا نیستم. نمیدونم چرا ، با بیشترشون حال میکنم ، حتی Clegane . برام بیشتر مهمه که کدوماشون “داستانی برای تعریف کردن” دارن.
بیلور برک اسپیر خیلی آدم حسابی بود و خیلی با دانک کمک کرد و الکی الکی هم ترکید.
تورموند جان کی گفته باراتئون ها فرشته اند . اصلا کی از باراتئون ها دفاع کرد . من یکی که اصلا دخلی به باراتئون ها ندارم . اسم کاربریم رابرته چون از رابرت باراتئون خوشم می آد ولی حتی تو فروم هم قسمت خاندان رو خالی گذاشتم چون خیلی دلبسته به خاندان خاصی نیستم . قرار هم نیست من از هرزگی رنلی یا بداخلاقی استنیس دفاع کنم . حتی نسبت به رابرت هم تعصب ندارم و وکیل مدافعش نیستم .
تاریخ وستروس می گه که اکثر تارگرین ها خل و چل و دیوانه اند و برای اجتماع مضر و خطرناکند . توی تارگرین ها هم آدم سالم پیدا می شه . جاهیریس اول و جاهیریس دوم ، دیرون خوب و بیلور بریک اسپیر ، ایمون اژدها و ایمون میستر نمونه تارگرین های سالمند . ولی نسبت تارگرین های سالم به تارگرین های ناسالم و مضر خیلی پایینه .
منم خواتم از جورامون وریگار بخاطر مقاله خوبشون تشکر کنم.واقعا لذت بردم.هم از مقاله و هم از بحث های جالبتون.اون اوج بحثتون خیلی باحال بود. کلی حال کردم با این القاب بجا.
منم هم با مقاله و هم با بحثها خیلی حال کردم ایکاش تا کتاب ترجمه بشه سایت محلی برای بحثهای اینچنینی قرار بده بازم از مقاله زیباتون تشکر
مقاله خیلی خوبی بود امیدوارم بازم ادامه پیدا کنه. به نظر منم شباهت نومه نور به آتلانتیس خیلی بیشتر از والریاست. افلاطون هم مردم آتلانتیس رو با چشمهای روشن و موی تیره توصیف کرده ( همون چیزی که تالکین در مورد نومه نوری ها استفاده کرده ) . والرین ها بیشتر یادآور رمی ها هستن حتی در داستان اشاره شده که والریا یک دموکراسی اشرافی داشته مثل رم قبل از تبدیل شدن به امپراتوری توسط آگوستوس. بحث دیوار هادریان و نشان اژدهای Geral Knights ( نگهبانان دیوار که رمی های تبعیدی و سکاهای سامارات بودن ) که خودش یه بحث جداگونه می خواد .
* عجب بحثهای خاندانی شدیدی اینجا درگرفته. امیدوارم تلفاتش از جنگ پنج پادشاه کمتر باشه!
اقا تو رو خدا یه سیستم منفی مثبت برای سایت بذارید
سلام مرسی متن جالبی بود.
اما بیشتر ازهمه شیفته اسم سایتتون شدم،میشه بگین وستروس کیه؟؟!!
اصلا کلا سایتتون عجیبه!
وستروس قاره ایه که بیشتر داستان توش رقم می خوره.