جنگ بزرگ تمام شده. خون روی زمین برفی ریخته. قهرمانان دوست داشتنی پشت دروازههای قلعه روی زمین افتادهاند. سکوت بر وینترفل حکم فرماست. و سپس… غرشی از آسمان. یک باد تند. سایهای از جسمی که در ارتفاع کم پرواز میکند. یک اژدها؟ نه. یک اژدهای یخی؟ بدتر. یکی از اعضای تیم میگوید «اون هلیکوپتر لعنتی اسپویلر ها همین الان ...
ادامه مطلب »