نوع مقاله: تحلیلی | توسط: ریگار و سر رابرت |
شاهزاده ای همسر حاکمی بلند پایه را می رباید و با این کار جرقه ی جنگی بزرگ را می زند. آتش جنگ زبانه می کشد و تمام داشته های شاهزاده و خانواده ی او را می بلعد. به جز نغمه ی یخ و آتش این مقدمه، چه داستان دیگری را به ذهن می آورد؟ ایلیاد (Iliad)، افسانه ای سه هزار ساله و بزرگ ترین حماسه ی تاریخ مغرب زمین.
تشابهات زیاد و متعددی بین حماسه ی ایلیاد و قیام رابرت وجود دارد که بررسی آنها خالی از لطف نیست، با این حال این تشابهات پیوسته و منظم نیستند و بیشتر در طول وقایع کلی میتوان وجوه مشترک را در میان این دو اثر یافت.
در ابتدا به بیان شرحی از حماسه ی ایلیاد می پردازیم:
به مناسبت ازدواج تتیس (Thetis)، الهه ی آب و پلئوس (Peleus)، یکی از شاهان انسان ها، جشن بزرگی برپا می شود. تمام خدایان به جشن دعوت می شوند، بجز اریس (Eris)، الهه ی نفاق، نزاع و هرج و مرج که به فرمان زئوس (Zeus) هرمس (Hermes) از حضور او جلو گیری می کند. اریس خشمگین از این توهین در طلب انتقام بر می آید. او سیبی طلایی را به داخل جشن پرتاب می کند که روی آن نوشته شده بود “تقدیم به زیباترین”. هرا (Hera)، ملکه ی خدایان، آتنا (Athena)، ایزدبانوی خرد و شجاعت و آفرودیت (Aphrodite) الهه ی عشق و زیبایی ادعای تملک آن را می کنند. آن سه برای داوری نزد زئوس می روند. زئوس از قضاوت امتناع کرده، انتخاب را بر دوش پاریس (Paris)، چوپانی جوان در کوهستان ایدا (Ida) می گذارد. سه ایزدبانو به کوهستان ایدا و به نزد پاریس می روند. پاریس نیز در انتخاب در می ماند. از این رو هر یک از سه ایزدبانو برای جلب نظر پاریس به او هدیه ای پیشنهاد می کنند. آتنا خرد، مهارت جنگی و توانایی های جنگجویان بزرگ را پیشکش می کند. هرا قدرت سیاسی و کنترل بر تمام آسیا را به او پیشنهاد می دهد. در نهایت پیشنهاد آفرودیت به پاریس، هلن از اسپارتا (Helen of Sparta)،زیباترین زن دنیا است. پاریس سیب را به آفرودیت می دهد. او پس از مدتی ماجراجویی به تروا (Troy) می رود و در آن جا مشخص می شود که او پسر شاه پریام (Priam) و شاهزاده ی ترواست.
هلن که زیباترین دختر جهان بود، خواستگاران قدرتمند و بیشماری داشت. این کار را برای انتخاب دشوار کرده بود، زیرا هر انتخابی ممکن بود موجب نارضایتی حاکم یا سرداری بلند پایه شود. از این رو به پیشنهاد اودیسیوس (Odysseos)، خردمندترین مرد میان یونانیان پدر هلن از خواستگاران پیمان گرفت که به انتخاب هلن وقع نهاده و سوگند بخورند که مانع جدایی هلن و همسرش توسط فرد دیگری شوند. او از میان خواستگارانش منلاس (منلائوس،Menelaus)، برادر آگاممنون (Agamemnon)، قدرتمند ترین مرد در تمام یونان را انتخاب کرد.
مدتی بعد پاریس به عنوان سفیر تروا برای یک ماموریت سیاسی به اسپارت و به نزد منلاس می رود. او با هلن دیدار کرده و شیفته ی او می شود. هلن نیز تحت اراده ی آفرودیت عاشق پاریس می شود. پاریس هلن را متقاعد می کند که منلاس را ترک کرده و به همراه او به تروا برود. زمانی که منلاس از این واقعه مطلع می شود همه افراد سوگند خورده را فرا می خواند و با سپاهی عظیم به تروا حمله می کند. فرمانده این ارتش آگاممنون برادر ارشد منلاس است. آشیل (Achilles)، فرزند تتیس، بزرگ ترین جنگجوی یونانی و اولیس (اودیسیوس،Ulyssess)، شاه ایتاکا (Ithaka) و خردمند ترین مرد در تمام یونان نیز در این ارتش حضور دارند. در این جنگ که بیش از ده سال طول می کشد، آشیل هکتور (Hector) شاهزاده ی ارشد و بزرگترین جنگجوی تروا را از پا در می آورد و در نهایت دروازه شهر تروا با حیله و مکر و با استفاده از یک اسب عظیم چوبی به روی یونانیان باز شده و شهر غارت می شود.
مختصری از قیام رابرت: پس از تورنومنت هارنهال، لیانا استارک، دختر لرد شمال توسط شاهزاده ریگار ربوده می شود، به دنبال این واقعه نامزد لیانا، رابرت براتیون رهبری قیامی را به دست می گیرد تا لیانا را باز پس گیرد و خاندان تارگرین را از اریکه قدرت به پایین بکشد. او درنبردی تن به تن ریگار تارگرین را شکست می دهد و اندکی پس از آن و با حیله تایوین لنیستر بارانداز پادشاه به راحتی سقوط می کند و شهر در اختیار قیام کنندگان قرار می گیرد.
تشابهات ریز این دو واقعه
پیشگویی
در هر دو داستان، شخصیتی که مسبب و آغازگر جنگ بود (پاریس و ریگار ) یک پیشگویی در سرنوشت خود دارد، هرچند مضمون این دو پیش گویی متضاد است. در زمان تولد پاریس مادرش در رویا دید که پاریس موجب نابودی تروا خواهد شد، در حالی که ریگار تارگرین که خود را شاهزاده وعده داده شده می دانست به پیشگویی ای اعتقاد داشت که طبق آن، شاهزاده وعده داده شده با زنده کردن اژدها از دل سنگ، جهان را از شر نیروی اهریمنی نجات خواهد داد.
آغاز جنگ
در هر دو روایت آتش جنگ به واسطه جرقه دزدیده شدن همسر یک حاکم قدرتمند بر افروخته می شود. در ایلیاد، پاریس با دزدیدن هلن از منلاس موجبات جنگ را فراهم می کند و در وستروس، ریگار تارگرین با ربودن لیانا استارک، نامزد رابرت براتیون. هرچند از لفظ ربوده شدن استفاده می شود ولی هلن به میل خود به همراه با پاریس می گریزد و اجباری در کار نبوده است، همچنین احتمال می رود لیانا نیز با میل خود ریگار را در رفتن به برج شادی همراهی کرده باشد.
یاران جنگ
شخصیت های حاضر در قیام رابرت نیز بی شباهت به شخصیت های ایلیاد نیستند. با این وجود شخصیت های کتاب مارتین بیش از آن که معادل مستقیمی از قهرمانان این افسانه باشند، ترکیبی از شخصیت های مختلفند که در شرایط مختلف وجهه های مختلف را به نمایش می گذارند. برای مثال رابرت زمانی که قیامش را آغاز می کند منلاس است، زمانی که پیروزمندانه بر جسد ریگار، رقیب مستقیمش ایستاده آشیلی است که هکتور را شکست داده و آن گاه نیز که از بالای تخت آهنین به جنازه ی فرزندان ریگار می نگرد به آگاممنون بی رحم شباهت دارد. ریگار نیز در هنگام دزدیدن و مخفی شدنش در برج شادی به پاریس شباهت دارد، ولی وقتی که فرماندهی ارتش را بر عهده می گیرد و در میدان نبرد با رابرت رو به رو می شود و علی الرغم مرگش تبدیل به قهرمان تارگرین ها می شود به هکتور بدل می گردد. ند استارک را نیز می توان ترکیبی از ادیسه و آشیل دانست. ند استارک در مسائل سیاسی و نظامی بیشتر به ادیسه شباهت دارد اما تاثیرش در نتیجه جنگ بیشتر مشابه نقش آشیل در ایلیاد است. اغلب پیروزی نبرد ها در ایلیاد زمانی برای یونانیان رخ می دهد که آشیل در جنگ حضور دارد و در قیام رابرت نیز شاهد این هستیم که اغلب جنگ های مهمی همچون نبرد ناقوس ها و نبرد ترایدنت به واسطه حضور ند استارک و قوایش به پیروزی منتهی می شود.
شاید بتوان ممنون (Memnon) اتیوپیایی و قوایش را به میس تایرل و قوای ریچ، مشابه دانست. هر دو اینان با وجود قوای بسیار خود، نتوانستند در سرنوشت جنگ تاثیر مهمی بگزارند. هر چند شاید مقایسه ی میس تایرل با جنگجوی بزرگی چون ممنون که همطراز با آشیل و هکتور بر شمرده می شود کمی بی انصافی باشد.
اختلاف میان فرماندهان مهاجمین
در هر دو داستان، فرماندهان ارشد و تاثیر گذار جریان جنگ با رهبر قوای خود به اختلاف می خورند. در ایلیاد آشیل به واسطه این که آگاممنون، بریسیس (Briseis)، غنیمت آَشیل را به اجبار از او می گیرد، با آگامننون اختلاف شدیدی پیدا می کند، از نبرد کناره کشیده و عزم به بازگشت به یونان می کند. در قیام رابرت نیز ادارد استارک به واسطه عملکرد لنیستر ها و ظلمی که به همسر ریگار و فرزندانش وارد کردند، با رابرت اختلاف پیدا می کند، به گونه ای که جان ارن نیز نمی تواند باعث آشتی این دو شود. این تشابه زمانی بیشتر به چشم می آید که غم ناشی از مرگ یک فرد مورد علاقه، باعث می شود که این اتحاد دوباره شکل بگیرد. مرگ لیانا موجب نزدیکی مجدد رابرت و ادارد شده و مرگ پتروکلس (Patroclus)، پسر عموی آَشیل که به دست هکتور کشته شد، باعث اتحاد دوباره آشیل با آگاممنون و سپاهیان یونان می شود.
غارت زیرکانه شهر
تایوین لنیستر بارانداز پادشاه را به نام رابرت فتح می کند. کم و کیف این فتح و غارت پس از آن بر نیرنگ و حیله استوار بود. تایوین با سپاهیان خود به دروازه های بارانداز پادشاه می رسد و ادعا می کند که برای دفاع از شهر آمده است، با باز شدن دروازه ها به روی تایوین، او شهر را با نام شاه جدید غارت می کند. از طرفی تروا هم با نیرنگ و حیله سقوط می کند، یونانیان با فراهم ساختن اسب چوبی عظیمی به عنوان هدیه به خدایان خود را شکست خورده نشان داده، سوار بر کشتی های خود شده و از تروا دور می شوند، در حالی که درون اسب چوبی مملو از سربازان یونانی بود. مردم تروا اسب را به عنوان غنیمت وارد شهر می کنند و پیروزی خود را جشن می گیرند. در نیمه های شب سربازان مخفی شده درون اسب دروازه های شهر را به روی سربازان که در تاریکی به پای دیوار های امده بودند می گشایند و به این ترتیب شهر تروا همچون بارانداز پادشاه غارت شده و سقوط می کند. جالب این جاست که در هر دو رویداد در مورد امکان خدعه هشدار هایی داده می شود. در تروا لائوکون (Laocoön) راهب پوزئیدون و کاساندرا (Cassandra) دختر پریام به شاه در مورد امکان نیرنگ و حیله، هشدار می دهند و از او می خواهند که اسب را بسوزاند. در بارانداز پادشاه نیز واریس ارباب زمزمه گر ها از شاه ایریس می خواهد که به تایوین اعتماد نکرده و دروازه های شهر را باز نکند.
آئنید
در افسانه ها آمده است که آئنیس (Aeneas) یکی از قهرمانان کم اهمیت تر تروا و یکی از اعضای دور خاندان سلطنتی در موقع سوختن شهر، عده ای از مردم تروا را از راهی مخفی از شهر خارج می کند. او پس از تحمل رنج ها و آوارگی بسیار بازماندگان شهر را در ایتالیا پیاده می کند. مدت ها می گذرد و بازماندگان تروا روم را بنا می کنند، شهری بر آمده از خاطره ی تروا. شهری که مبدل به بزرگ ترین امپراطوری تاریخ مغرب زمین شده و مدتی بعد یونان را در هم شکسته و انتقام تروا را آن می گیرد.
در وستروس نیز، ویسریس و دنریس تارگرین، فرزندان شاه ایریس، قبل از تصرف شهر به دراگون استون می روند و کمی بعد از آن جا به شهر های آزاد می گریزند. حال دنریس تارگرین، کم اهمیت ترین عضو خاندان سلطنتی،با سه اژدها و ارتشی از آنسالید ها در طلب گرفتن انتقام خاندانش است. زمان مشخص خواهد که آیا بازماندگان تارگرین نیز می توانند نیز چون بازماندگان تروا انتقام خود را از فاتحین بگیرند یا خیر.
ریگار و کینگ رابرت عزیز مقاله ی زیبایی بود ، دستتان درد نکند.
خوشم اومد وقتی تفاوت ها رو می گفتند همه چیز رو به اسم رابرت براثیون تموم نکردند.
ادارد استارک پررنگ ترین نقش را در قیام داشت ، و رابرت مدیون ادارد است.
ادارد دلایل بیشتری نیز برای قیام داشت و باید قیام ادارد نام می گرفت. ادارد پدر، برادر و خواهرش را از دست داده بود ولی رابرت فقط نامزدش را.
دلایل و انگیزه های ادارد برای قیام بیشتر از رابرت بوده، اون وقت رابرت مدیون ادارده؟
بله.
خاندان استارک قدیمی ترین خاندان در وستروس و یکی از قدرتمند ترین هاست. یکدفعه یک شاهزاده زنا زاده می اید و دختر این خاندان را می دزدد. و پدر دیوانه و حرام زاده و زنا زاده اش بزرگ خاندان و پسرش را می کشد. ادارد به دنبال انتقام برادر و پدرش است و همچنین پیدا کردن خواهرش. ولی رابرت فقط دنبال نامزدش است (که البته در دوران نامزدی با دختر دیگری ه.م.ب.س.ت.ر شده بود)
مطمعا رابرت مدیون ادارد است.
۱-نبرد سامرهال:تنها جنگی که رابرت به تنهایی در ان پیروز شد.
۲-نبرد آشفورد:رابرت به سختی در این نبرد شکست خورد.
۳-نبرد ناقوس ها:اگر ادارد نمی رسید رابرت را پیدا کرده و می کشتند. و در مورد ضد حمله رابرت ، اگر ادارد نبود ، ضد حمله ای هم در کار نبود.
۴-نبرد ترای دنت:این نبرد را نیز ، رابرت به کمک ادارد پیروز شد.
۵-محاصره استورمزاند:این هم که کار ادارد بود.
استورم لندز هم که استنیس نگه داشت.
بار انداز هم که تایون گرفت.(در واقع غارت کرد)
دراگون استون هم استنیس فتح کرد.
در ضمن اگر اینقدر لیانا را دوست داشتی ، پس چرا چسبیدی به تخت اهنی به جای اینکه به برج شادی بری؟
موضوع دیگر اینکه هر کدام از چهار سر لشکر (رابرت براثیون ، ادارد استارک ، جان ارین ، هاستر تالی )
می توانستند ادعای پادشاهی کنند.
مزخرف تر از همه اینکه رابرت خودشو به تارگرین ها نسبت داد و شاه شد ، همان خاندانی که ریششو از بیخ بن زده بود.
از همه ی اینها می توان نتیجه گرفت که دلایل و انگیزه های ادارد برای قیام بیشتر از رابرت بوده ، و رابرت مدیون ادارده.
—————————————————————————————
البته تمام اینها رو گفتم چون بنظرم در حق ادارد خیلی ظلم شده و همه چیز به اسم رابرت تمام شده.
و خدایی نکرده فکر نکنی که من با شما دشمنم
جز قسمت اول پیامت که همش فحش و ناسزا بود ، با بقیه اش کاملا موافقم .
رابرت به نوعی کاتالیزگر بود تو قیام ، ولی کار اصلی رو کسان دیگه کردن . قوای رابرت همون اول از های گاردنی ها شکست خورد و ترکیب سپاهیان شمال، دره و سرزمین رودخانه ها بود که سرنوشت جنگ رو تعیین کرد .
احسنت
زمانی که حقیقت (به جز قسمت اول) از زبان شیرین دوستان جاری میشه بسیار لذت بخشه
من هنوز خودمو یک استارک می دونم و متحد براثیون هام.
احساس می کنم دوستان می خواهند از اب گل الود ماهی بگیرند و جبهه ی ما را متزلزل کنند.
من با رابرت دشمن نیستم فقط بخاطر ظلمی که در حق ادارد شده ناراحتم. و امیدوارم King Robert از دستم ناراحت نشده باشد. یک موی گندیده براثیون ها می ارزه به هزار تا لرد لنیستر و تارگرین.
———————————————————————————————
کدوم بخشِ قسمتِ اول حرفم اشتباه بود؟؟؟
خاندان استارک که قدیمی ترین و قدرتمند ترین است.
ریگار و ایریس هم که زنا زاده اند. همچنین ایریس ملقب به دیوانه هم بود.
بقیه حرفام هم که واقعیت محضه.
دمت گرم. خوب حق این معاندین رو کف دستشون گذاشتی.
پدر و برادر ادارد به دست یک شاه دیوانه کشته شده بودند و یک راهزن خبیث هم با دزدیدن خواهر ادارد شرف خاندانشون رو لکه دار کرده بود. برای همین ادارد بیشترین انگیزه رو برای مبارزه با تارگرین ها داشته و سر این که توی ارتش قیام کننده ها جنگیده منتی سر کسی نداره. ولی این که ادارد توی جنگ خیلی تاثیر گذار بوده و توی استونی سپت رابرت رو نجات می ده رو من اصلا بحثی در موردش ندارم و کاملا قبول دارم. این که رابرت رهبر قیام شده و نه ادارد رو هم رابرت، ادارد و جان توی همون اول قیام در موردش تصمیم گیری می کنند. دلایل زیادی هم سوای نسبت براتیون ها با تارگرین ها می تونسته داشته باشه. برای مثال شاید یک دلیلش تفاوت مذهبی ادارد با جنوبی ها بوده.
در اینکه ادارد استارک یکی از نقش های تعیین کننده جنگ بوده شکی نیست. ولی اساس پادشاهی، تنها بردن جنگ نیست. بعد از این همه مدت، احتمالا متوجه شدید که خون و حق تولد المان های مهمی در دنیای وستروس هستند. یعنی اینکه هر کسی نمی تونه ادعای شاهی بکنه، نه شاهی کل مملکت رو، مگه اینکه به استنادی، حقی بر تخت داشته باشه. این سیستم و تفکر، تفکری نیست که اگان تارگرین تخت رو باهاش برد ولی فراموش نکنید که اون قضیه مال ۳۰۰ سال پیش از تاریخ داستانه و حال حاضر نغمه، دنیای قرون وسطا رو به ما نشون میده که اهمیت خون و خانواده از همه چیز بالاتره.
رسما، قیام رابرت باید به شقه کردن وستروس منتهی میشد و به تنها یک دلیل این اتفاق نیفتاد. خون برتئون ها با تارگرین ها به یک حدوده. اگر این حق خون نبود، هفت پادشاهی به معنای کامل میشد هفت پادشاهی. اگه دقت کنید حتی راب استارک هم برای گرفتن تاج از جافری اقدام نمی کنه. بیلون گریجوی هم. چون به اعتقاد خودشون حقی ندارند. و چرا داشته باشند؟ اینجا قدرت تنها حاکم نیست. نام و خون درست هم مهمه. عقیده ای که مدتهاست منسوخ شده و مسلما در آینده وستروس زیر سوال میره چون حق جدیدی مطرح میشه و اون، حق حکمرانی اژدها سواره!
به هر حال، اینا دلایل اینه که جز شمال جایی به ادارد نرسید و کس دیگه ای هم برای گرفتن تاج اقدام نکرد.
خیلی عالی بود. دست هر دو دوستان درد نکنه.
دستمریزاد. خیلی نکات خوبی رو مطرح کردید. و نثر عالی و یکدستی هم شاهد بودیم
به یاد ندارم ولی فکر کنم پاریس و هلن هر دو در داستان زنده میمونن اما مرگ پایان سخت لیانا و ریگار بوده.
نه به فیلمی که از تروی ساختند زیاد اعتماد نکنید. فیلوکته ی کماندار زخمی کاری به پاریس می زنه که موجب مرگش می شه. هلن هم به دست منلاس اسیر شده و به اسپارتا بر می گرده. منلاس هم که زنده می مونه.
توی فیلم علاه بر این که نقش خدایان رو کاملا حذف کرده بودند، تحریفات زیادی هم توی داستان ایجاد کردند، ترتیب وقایع رو عوض کردند و خیل چیزهای دیگه.
ریگار و رابرت عزیز خسته نباشید و خیلی ممنون
مقاله جالبی بود قبلا پیش خودم به بعضی از این تشابه ها فکر کرده بودم ولی فکر نمیکردم اینقدر تشابه میان این دوتا زیاد باشه بازم ممنون
سلام
واقعا خسته نباشید
از تولد سیایتتون تا الان از حاصل زحماتتون استفاده می کنم
ولی اواین باره که پیام میزارم
با توجه به مطالبی که شما و دیگران تو نت درباره مارتین و کتابش گذاشتین، فکر نمی کنین مارتین فقط یک کلکسیونر کتاب خونه که بهترین داستان های جهان رو سرهم کرده و اصلاً خالق و خلاق نیست
البته این مطلب درباره تاکین جون بعضی ها هم صادقه، تنها فرقش با مارتین اینکه یه هدفی (هرجند پلید!) رو دنبال میکنه ولی مارتین یه جورایی فقط مثل ننه شهرزاد قصه گویه خودمونه
ببخشید اگر ناراحت شدین من خودم با مارتین خیلی حال میکنم ولی کل داستان پیامش چیه؟
سلام
ممنون بابت تبریک 🙂
فکر نمیکنم ما در جایگاهی باشیم که بتونیم هدف مارتین رو کشف کنیم ، این که تو این مقاله یا مقالات مشابه تشابهات بین داستان مارتین و سایر داستان ها رو بررسی میکنیم به خاطر این نیست که بگیم مارتین تقلید کار بوده یا نه، هرچند اگه بخوایم هم نمیشه چنین نتیجه ای رو گرفت . داستان مارتین چنان وسیع و گسترده است که خواهی نخواهی در قسمت هایی، مشابه قسمت هایی از داستان های دیگه خواهد بود ، ضمن این که الهام گرفتن از سایر داستانهای متعدد و پرداخت اونها در بستری که خود فرد اون رو خلق کرده چه ایرادی داره ؟ حتی تالکین به عنوان بزرگ فانتزی نویس تاریخ هم هیچ وقت ادعا نکرده که هیچ اثر دیگه ای روی کارش تاثیر نداشته .
از این رو به نظرم همیشه تو هر اثری میشه ردپای آثار ماقبل اون رو به نوعی پیدا کرد . اما این اصلا به معنای عدم خلاقیت نویسنده یا وجود یه نکته منفی در کارش نیست .
دوباره سلام
خیلی دمت گرم بابت جواب
ولی شما با این قدرت تحلیل و اطلاعات بالا وعشق وعلاقه چرا میگی در جایگاهی نیستیم که بتونیم هدف مارتین رو کشف کنیم، انجام یه کاربدون دونستن هدف یعنی چی! اگه فقط به خاطره سرگرمیه این چیزی که میگن لهو و لعب.
زمانی که اولین بار با تالکین آشنا شدم بابت سرگرمی خیلی حال کردم ولی وقتی رفتم دنبال هدفش شد دوهزارتا مطلبی که خوندم تاببینم چی میگه بعد تازه فهمیدم آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد، تمامشو داشتیم آفای ارباب حلقه برعکسشو مطابق میل خودشون به خوردمون داده در قالب سرگرمی .
حال میکنم تحلیلی کار می کنین ولی لطفاً کلیات رو تحلیل کنین نه جزییات رو
هدف خودم هم بابت این پیامم اینه که حال ندارم دوباره دووووو….وووهزارتا چیز بخونم می خوامم از شما کمک بگیرم
خواهش میکنم .
اگه از ما میخواین هدف نهایی مارتین رو براتون مشخص کنیم باید بگم این در توان ما نیست! این که تو ذهن مارتین چی میگذره رو خودش میدونه و خداش ، ما به دنیای نغمه یخ و آتش علاقه مندیم و جنبه سرگرمی اش برامون مهم و هدفه . ضمن این که ما در مورد داستان چیز بیشتری از شما یا بقیه نمیدونیم ، همون کتاب هایی رو خوندیم که در اختیار همه هست .
متاسفم اگه تو این زمینه نمیتونیم کمکی بکنیم .
منم خواهش میکنم
خیلی خیلی ممنون
سایتتون تا حالا هم خیلی مطالب خوبی داشته بهتر هم میشه مطمئن باشید. کار شما به عنوان مکمل داستان و پیدا کردن زوایای پنهان داستان واقعاً انکار ناشدنی ست. حواستون نیست ولی شما تونستید و بیشتر هم می تونید. کلی نگاه کن جمع بندی داشته باش
موفق باشید.
خب در واقع سوای هر پیام و هدف دیگه ای که یک کتاب فانتزی می تونه داشته باشه اولین و مهم ترین خصیصه اش اینه که با داشتن یک ساختار قوی بتونه خواننده رو سرگرم کنه. حالا اگر منظور و یا پیامی ذرو نویسنده داره باید اون رو ریز توی دل داستان نشون بده. وگرنه جار زدن پیام داستان و توی چشم مخاطب فرو کردش رو که سریال های آبکی و سفارشی ایرانی بهتر بلدند.
چه قدر جالب بود. دست هر دو درد نکنه خیلییییییییییییییی لذت بردم.
با تشکر از مقاله زیباتون.
ولی چند تا نکته دیدم خالی از لطف نیست ذکر کنم
۱-این قسمت فکر کنم اسپویل باشه چون فکر نکنم تا اواسط کتاب۳ و در سریال چیزی در موردش ذکر شده باشه(یا من حافظم یاری نمیکنه)
در حالی که ریگار تارگرین که خود را شاهزاده وعده داده شده می دانست به پیشگویی ای اعتقاد داشت که طبق آن، شاهزاده وعده داده شده با زنده کردن اژدها از دل سنگ، جهان را از شر نیروی اهریمنی نجات خواهد داد.
۲-میشه گفت کلیات داستان با هم شباهت داره ولی جزئیات رو نمیشه زیاد روشون مانور داد
هلن خودش شوهرشو انتخاب میکنه و بعد از اون، به همون دلیل که گفتین به پاریس دل میبنده(کار خدایانشون نقش اصلی رو داره) ولی با اشاره به کتاب بازی تاج و تخت (فصل ۳۵ ند) میشه استنباط کرد اصلاً لیانا، رابرت رو نمیخواسته و با ریگار رفتنش دلایل عقلانی داشته نه خدایانی
یا مثلا جرقه جنگ را تنها ربودن لیانا نزد بلکه مهمتر از اون اعمال پدر ریگار بود که تقریبا باعث نارضایتی کل کشور شده بود نمونه بارزش لرد تایوین (عامل پنهان) و در نهایت هم شاهد جنونش در رفتار با استارک ها و شروع جنگ شدیم در حالیکه نقش پدر پاریس اصلا در این حد نیست (بیشتر از یه نقش حمایتی نبوده)
یا ادارد هیچوقت قصد ترک رابرت را با وجود نارضایتی نداشت ولی آشیل داشت
۳-چندتا نکته ریزتر هم مثل این مورد بود که دیگه از حوصله یک نظر فراتره. مثلا اینجا “رابرت پیروزمندانه بر جسد ریگار، رقیب مستقیمش ایستاده آشیلی است که هکتور را شکست داده” تعبیر خوبی نیست؛ آشیل برا خونخواهی هکتور رو کشت موضوع رقابت(عشقی) نیست. اگه مقاصد شخصی به جای رقیب شخصی ذکر میشد، بهتر و گویاتر بود
اگر این نکات رو گفتم حمل بر زیر سوال بردن مقاله نشه بلکه هدفم این بوده چشم بسته تعریف نکنم و به بالاتر بردن کیفیت کارهای آیندتون کمک کنم.
خسته نباشین به این دو دوست میگم کار بسیار ارزندهای کردین نَفْس کار زیباست
چه خوبه صرفاً یه مصرف کننده از سایت های خارجی نباشیم و یه کم ایده ناب از خودمون بروز بدیم
در واقع درسته که بعد پیشنهاد اودیسیوس به پدر هلن، او از خواستگاران می خواد که عهد ببندند که به انتخاب هلن احترام بگذارند و مانع جدایی او و شوهر آینده اش بشند، ولی خود پدر هلنه که منلاس رو انتخاب می کنه و نه هلن. برای هلن قدرت سیاسی آگاممنون و منلاس چه اهمیتی داشته؟ ضمن این که اگه لیانا با میل خودش با ریگار رفته دلایلش همه چیز بوده به جز عقلانی.
در مورد تعبیر رابرت و ریگار به آشیل و هکتور هم بگم در هر صورت حتی بدون مرگ پاتروکلوس هم آشیل و هکتور رقیب مستقیم هم بودند. منظورم اصلا رقیب عشقی نیست. توی هر حماسه ای وقتی نویسنده دو تا قهرمان بزرگ و خواص در دو جبهه ی مختلف می سازه، در نهایت سوای هر مساله ی دیگه ای قراره این دو تا با هم بجنگند. ضمن این که بعد مرگ پاتروکلوس آشیل دشمن خونی هکتور می شه طوری که تنها چیزی که می خواسته مرگ هکتور بوده.
در نهایت ما هدفمون از این مقاله ذکر شباهت ها و تاثیر گذاری های ایلیاد بر داستان نغمه بوده وگرنه تفاوت ها که بسیار زیاده و باید هم این طور باشه. اگه قرار بود نغمه مو به مو شبیه ایلیاد باشه که باید کتاب رو بندازی دور و به جاش همون منظومه ی هومر رو به دست بگیری.
دوست عزیز دوتا اشتباه داشتین ۱-برداشت صحیحی نکردین از حرف من. ۲- بیشتر به نقد کردن یه نقد دیگه پرداختین تا بحث در مورد اصل موضوع. اینجور از اصل مطلبی که منظورم هست فقط دور میشین
نفس عمل در حرکت هلن بعد ماورای انسانی داشته(از طرف آفرودیت بوده نه خود هلن) ولی کار لیانا حالا میخواین اسمشو عقلانی، احساسی یا هرچیزی بدونین تصمیم شخصی بود منظورم این تفاوت در عامل شروع همون جرقه هست (حتی از نظر بنده شاید لیانا عامل اصلی تری نسبت به ریگار باشه. به تازگی مقالهای در مورد رابطه ریگار و لیانا در سایت وینترفل نوشتم دوست داشتین یه بررسی کنید)
من نگفتم تعبیر آشیل به رابرت و… نادرسته بعد از این توضیح من به درستی حرفتون بیشتر ایمان اوردم ولی برای امثال من(با دانش کمی که از ایلیاد داریم) هدف اصلی آشیل از کشتن هکتور خونخواهیه نه رقابت و در کل این رو صرفا برا یک مثال اوردم(در مثل که مناقشه نیست :p )حرف اصلیم این بوده که میشه تشبیهات وتعبیرات رو گویا تر ذکر کرد همینو بس نه اینکه موضوع شباهت این چهار شخصیت رو نقد کنیم
در آخرم منم همین حرفو زده بودم که شما ذکر کردین کلیاتی مشابه با جزئیاتی متفاوت که اصلا بحثی هم در این نیست.نقدم بیشتر بر نحوهی نگارش و دیدگاهتون بوده نه کلیات کار، که شاید کمکی در بهتر شدن آثار بعدیتون باشه
مقاله ی شما رو تو وبلاگ وینترفل که الان سایت شده خوندم.
به نظر من در مورد آشیل و هکتور بحث فقط سر خونخواهی نیست. توی فیلم آشیل موقعی که قبل نبرد با هکنور رو به رو می شه به هکتور می گه همه خواهند فهمید که هکتور کور و احمق بوده که فکر می کرده آشیل رو کشته. انگار به غرور شخصیش برخورده که خیلی ها فکر کردند که هکتور تونسته آشیل رو شکست بده، حتی اگه این تصور فقط برای لحظه باشه. به نظرم آشیل خودش رو اون قدر بالا می دونسته که در نظرش حتی امکان این که هکتور می تونه (یا شاید بتونه) آشیل رو شکست نباید تو ذهن کسی ایجاد بشه. وگرنه قاتل پسر عموت رو کشتی، خب چرا به جسدش بی احترامی می کنی؟
۱- نمیشه گفت اسپویل ، چون در مورد گذشته است ، و هرچی که بوده ریگار اشتباه میکرده چون بلاخره توسط رابرت کشته شده .
۲- سر رابرت توضیح کاملش رو دادن ، در مورد لیانا من هم همین فکر رو میکنم . این که به میل خودش و با اطلاع از موضوعی بسیار مهم همراه ریگار باید راهی شده باشه .
اما در مورد عامل ایجاد کننده جنگ ، باید قبول کنیم که اگه لیانا همراه ریگار نمیرفت ، هیچ وقت برندون و پدرش به بارانداز نمی اومدن و سلسله اتفاقات پیش نمی اومد . از این رو میشه رفتن لیانا رو جرقه اول ( هرچند در انباری از کاه ) دوسنت .
۳- مورد سه رو هم سر رابرت توضیح دادن .
خوشحالم که نقد میکنید ، این نشان از دقت مطالعه شماست ، و چی لذت بخش تر از این که نوشته آدم رو کسی با دقت بخونه و نقد کنه 🙂
۱- ریگار جان شما که استاد اسپویل گیری هستین از شما بعیده 😉 اسپویل قدیم یا جدید نداره مثلا اگه ماجرای لیانا و ریگار در هر جلدی گفته بشه نصف معماهای نغمه حل میشه. به شخصه شنیده بودم یه پیشگویی هست ولی از مضمونش آگاه نبودم که شدم و تا اونجا هم که موندم این پیشگویی در جلد های آینده ذکر میشه واقعا هم خیلی مهمه پس قبول کنید اسپویل خیلی مهمی هم هست
۲- در مورد ریگار و لیانا بهتر یه سر به مقالم بزنید فکر کنم خوندنش خالی از لطف نباشه
یه نکته ی جالب هم در مورد فیلم تروی بود که انگار هنوز کسی متوجهش نشده، چون هنوز کسی بهش اشاره نکرده.
بازیگر نقش اولیس (اودیسه) هم مثل ادارد استارک همین آقای شان بینه.
بازیگر سردار ارتش تروی هم همون بازیگر نقش جئور مورمونته (خرس پیر). آخرای فیلم هم یک نبرد تن به تن دارند که اولیس پیروز می شه. به خودم می گفتم روزگار بدی شده، لرد زیردست طرف سرورش شمشیر می کشه.
اره اتفاقا تنها فیلمی هست که توش شان بینه نمیمیره 😀
http://themetapicture.com/media/funny-Game-of-Thrones-scene-pregnant.jpg
در وصف شان بین. =))
وای بچه ها، جدا مقاله زیبایی بود. تا امروز فرصت نکرده بودم کامل بخونمش، دست هر دوتون درد نکنه. ریگار و رابرت عزیز، ممنون.
لطف دارید سِر 🙂
به نظر شما امکانش هست که جان اسنو فرزند ادارد نباشه و پسر خواهرش که توسط تارگریان ها دزدیه شده بوده باشه و برای حفاظت ازش گفته پسر من از یک زن دیگه است
————————-
بخاطر مطلب خوبتون هم ازتون تشکر میکنم
خیلی هم عالی ، یک ِ یک!
دم دوستان گرم.
http://www.youtube.com/watch?v=IKSOLVGo1Js
لینک بالا یه فیلم که ساختن در مورد زندگی ریگار.عالیه
دوستانی مثل ریگار جوری کسل این اطلاعاتو از کتاب میارید یا فیلم؟؟؟بعدشم ند استارک ادعای پادشاهی نکرد چون پادشاهی شمال چیز دیگه بوده.
فوق العاده بود. مرسی
کل ، کل و کل وستروستون پوتین آراگورن هم نمیشه جدا این دنیا شما شیفته اش شدید همش کپی از بقیه داستان ها و بعدم میگید ایده گرفته
مگه سی اس لوییس برای نارنیا ایده گرفت
مگه رولینگ برای پاتر ایده گرفت
مگه استاد تالکین برای ارباب حلقه ها ایده گرفت
واقعا خسته نشدید دوستان ، بله سریال خوبیه ولی واقعا عمیق نیست که شماها اینهمه بحث میکنید یه اثر کاملا کپی برداری شده از بقیه داستانهاست
اژدها چند دقیقه بیشتر در ارباب حلقه ها دیده نمیشه ولی عظمتش به کل اژدها اژدها کردن های این سریال می ارزه
ارتش موردور که نه ، ارتش مردگان به گرد پای ارتش آیزنگارد هم نمیرسن
خود مارتین اعتراف میکنه به کپی برداریش از استاد تالکین
جورج آر. آر. مارتین در مصاحبه اختصاصی با آبزرور در مورد یک پایان تلخ برای داستان می گوید:
«من هنوز پایان داستان را ننوشتهام، پس نمیدانم که چطور می شود، اما نه. قصد من اینطور نیست. من پیش از نیز گفتهام که پایانی که برای این کار در نظر گرفتهام، به نوعی تلخ و شیرین است. همه میدانند که جی.آر.آر تالکین اثر زیادی روی من داشته است و من نیز شیوه او را برای پایان دادن به داستان «ارباب حلقهها» میپسندم. داستان با پیروزی تمام می شود، اما یک پیروزی تلخ و شیرین. فرودو هیچ وقت آن آدم کامل نیست و به سرزمین نامیرایان می رود. فصل «پاکسازی شایر» یک شاهکار است، چیزی که من در ۱۳ سالگی وقتی کتاب را خواندم متوجه نشدم. با خودم میگفتم «چرا این اینجاست؟ داستان که تمام شده؟» اما هر دفعه که دوباره آن را میخوانم بیشتر عظمت آن را درک میکنم. تمام چیزی که می توانم بگویم این است که قصد دارم پایانی این چنین برای کتاب بنویسم. قضاوت اینکه توانسته ام از عهده اش بر بیایم یا نه با خوانندگان خواهد بود.»
مارتین در ادامه حرفهایش گفت : «داستان با پیروزی به پایان خواهد رسید، اما نه یک پیروزی کاملا شیرین.»
واقعا چرا ، ببینید سریال خوبیه، خود منم میبینم ولی واقعا جاودانه نیست و مارتین دنیای خاصی خلق نکرده
والا مرلین و آرتور اگر درست پرداخت میشدن از صدتا وستروس برتر بودن ولی حیف
کل داستان کپیه تهشم که کپیه ، هیچ فلسفه ای هم پشتش نیست به جز یه مشت دیالوگ مسخره باستری ، که یک ساعت فکر کنید بیش از ده تاش رو مینویسید
مثلا در جواب پرسش جورا مورمونت از دوتراکی در مورد کج بودن شمشیر ، میتونست بگه :
یک شمشیر کج مسیر مستقیم پیروزی بسیاری از نبردهاس
واقعا چیزی نداره که جذب کنه ، به جز …… کالیسی که مدام به نمایششون میذاره
والا ارباب حلقه ها یکی از این برهنگی ها رو نداشت و جاودانه شد ….و خواهد بود…
موفق باشید ، مطمئنا با منطق میخوایین زیر این پست بحث کنید و اثبات کنید که نه ما خوبیم ، باشه شما خوب ولی این سریال یه کپی و به نوعی سریال بلک باستری بیشتر نیست فقط برای فروش
تازه تصمیم دارن اسپین آف هم بسازن ، قشنگ زامبی ها رو کپی کرده مردک اسمشون رو گذاشته ارتش مردگان
خخخخخخ
اصلا شما خوبید و کپی کردن رو اسمش رو الهام گرفتن میگذارین …..
یه دوست محترمی گفتن که ریگار زنا زاده است???برادر
زنا زاده یعنی کسی که خارج از رابطه جنسی متولد بشه?در مورد ازدواج خواهر و برادر تو مصر باستان و ساسانیان و هخامنشیان این اتفاق افتاده و فکر نکنم حتی واسه مردم وستروس مهم بوده باشه و فقط اوایل حکومت تارگرین قیام مذهب هفت رو داشتیم که بعد با صلح تموم شد و دیگه مردم واسشون مهم نبود این امر?
زنازاده یعنی کسی که خارج از رابطه جنسی متولد بشه؟?
ببخشید والا ما سواد درست حسابی و کارشناسی ارشد این مسائل نداریم یه چیز پراندیم برای اینکه بگیم حرف دوست عزیز اشتباه است و…..??ولی خدایی کجا اشتباه بوده تا در ذهن ناقصم حک بکنم???
با تشکر??
یه سوال اسماگ(ره) از دروگون بزرگتره؟
Drogon is 230 feet snout to tail, and is the largest of the GOT dragons. Smaug is 426 feet snot to tail at the low end estimate, 460 on the large size. Doubling the length quadruples the weight of the dragon. Smaug weighs as much as 4 Drogons.
دروگون از پوزه تا دمش ۲۳۰ فوت هست و بزرگترین اژدهای گات است. اسماگ از پوزه تا دمش حداقل ۴۲۶ و حداکثر ۴۶۰ فوت تخمین زده میشه. یعنی به این ترتیب اسماگ از لحاظ طول دو برابر و از لحاظ وزن چهار برابرِ دروگون است. وزن اسماگ معادل وزن ۴ اژدهای هماندازهی دروگون است.