ویسریس تارگرین: تفاوت میان نسخه‌ها

۲٬۲۰۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۱ سپتامبر ۲۰۱۳
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۷: خط ۵۷:


{{نقل قول|درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های [[رابرت براتیون|غاصب]] فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به [[ویس تولورو]] برگرداند و شهر مرده را دوباره شکوفا کند، نه، اون اقرار به شکسته. من چیزی دارم که ویسریس نداشت. من اژدها دارم. اژدهاها تفاوت اصلی من هستن.}}
{{نقل قول|درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های [[رابرت براتیون|غاصب]] فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به [[ویس تولورو]] برگرداند و شهر مرده را دوباره شکوفا کند، نه، اون اقرار به شکسته. من چیزی دارم که ویسریس نداشت. من اژدها دارم. اژدهاها تفاوت اصلی من هستن.}}
=== یورش شمشیرها ===
در [[آستاپور]] (Astapor)، دنریس پس از مشاهده ی برده های آنسیولید (Unsullied) به فکر خریدن آن ها افتاد، [[باریستان سلمی|آرستان ریش سفید]] (Arstan Whitebeard) تلاش کرد تا او را از خرید برده ها منصرف کند زیرا این کار جزو روش های [[وستروس|وستروسی]] نبود، او از دنریس خواهش کرد که به جای این کار [[سربازان مزدور|شمشیر]] بخرد و در عوض این کار ارتشش را در میر (Myr)، پنتوس (Pentos) و تیروش (Tyrosh) پیدا کند. دنی بیاد آورد که برادرش از گدایی رنج می برد. او می دانست که باید آستاپور را با ارتشش ترک کند، او پاسخ داد:
{{نقل قول|برادر من به پنتوس، میر، [[براووس]] و تقریبا به تمام [[شهر های آزاد]] رفت. اشرافزاده ها و بزرگان به او شراب و قول دادند، اما روح او تا دم مرگ گرسنگی کشید. یک مرد نمی تونه در تمام عمرش شام شبش رو با کاسه ی گدایی بدست بیاره و بازم مرد بمونه. من طعم گدایی رو به اندازه کافی در کارث کشیدم. من مثه یه گدا به پنتوس نمیرم.}}
زمانی که دنریس پیشنهاد خرید هشت هزار آنسیولید و پسران درحال تعلیم را به [[اربابان خوب]] (Godd Masters) آستاپور داد، [[کرازنیس مو نکلوز]] (Kraznys mo Nakloz) قیمت تاج زیبای او را پرسید، اما دنریس به او گفت که تاج او برای فروش نیست. او بیاد آورد:
{{نقل قول|هنگامی که ویسریس تاج مادرشان را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست.}}
در [[میرین]] (Meereen)، سر [[باریستان سلمی]] (Barristan Selmy) به دنریس گفت که ویسریس درست شبیه پدرش بود، چیزی که ریگار هرگز نبود.
۱٬۹۴۶

ویرایش