ویسریس تارگرین: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰۴: خط ۱۰۴:
بعد، زمانی که دنریس خوابید، خواب مرگ برادرش را دید. او درست شبیه آخرین باری بود که او را دیده بود. دهانش از نگرانی پیچ می خورد، موهایش سوخته بود، صورتش سیاه بود و دود از طلای مذابی که از ابروها، گونه ها و چشم هایش پایین می رفت بلند می شد. دنریس به او گفت تو مرده ای. او نجوای ویسریس را شنید " به قتل رسیده ام ". ویسریس گفت:
بعد، زمانی که دنریس خوابید، خواب مرگ برادرش را دید. او درست شبیه آخرین باری بود که او را دیده بود. دهانش از نگرانی پیچ می خورد، موهایش سوخته بود، صورتش سیاه بود و دود از طلای مذابی که از ابروها، گونه ها و چشم هایش پایین می رفت بلند می شد. دنریس به او گفت تو مرده ای. او نجوای ویسریس را شنید " به قتل رسیده ام ". ویسریس گفت:


{{نقل قول|تو هرگز واسه من عزاداری نکردی خواهر. خیلی سخته که سوگواری نکنی.|گوینده}}
{{نقل قول|تو هرگز واسه من عزاداری نکردی خواهر. خیلی سخته که سوگواری نکنی.}}


دنریس پاسخ داد:
دنریس پاسخ داد:


{{نقل قول|من یکبار تو رو دوست داشتم.|گوینده}}
{{نقل قول|من یکبار تو رو دوست داشتم.}}


ویسریس تکرار کرد یکبار و طنین صدایش تلخ بود و بدن دنی را لرزاند. ویسریس به دنی گفت که فکر می کرد او همسرش می شود تا خونشان را اصیل نگه دارند و بچه هایی با موهای نقره ای و چشم هایی بنفش برای او بدنیا می آورد. ویسریس گفت که از او مراقبت می کرده است. او به دنریس غذا می داده است و تاج مادرشان را فروخت تا بتواند به او غذا بدهد. دنی با او بحث کرد، به او گفت که ویسریس او را اذیت می کرد، به او آسیب می زد، او را فروخت و به او خیانت کرد. ویسریس دنریس را خیانتکار نامید و گفت که او هرگز تاج وعده داده شده اش را نگرفت، گفت که دنریس برعلیه او شد و به همراه دروگو و دوتراکی ها او را فریب داد. دنریس بیشتر با او بحث کرد و او گفت:
ویسریس تکرار کرد یکبار و طنین صدایش تلخ بود و بدن دنی را لرزاند. ویسریس به دنی گفت که فکر می کرد او همسرش می شود تا خونشان را اصیل نگه دارند و بچه هایی با موهای نقره ای و چشم هایی بنفش برای او بدنیا می آورد. ویسریس گفت که از او مراقبت می کرده است. او به دنریس غذا می داده است و تاج مادرشان را فروخت تا بتواند به او غذا بدهد. دنی با او بحث کرد، به او گفت که ویسریس او را اذیت می کرد، به او آسیب می زد، او را فروخت و به او خیانت کرد. ویسریس دنریس را خیانتکار نامید و گفت که او هرگز تاج وعده داده شده اش را نگرفت، گفت که دنریس برعلیه او شد و به همراه دروگو و دوتراکی ها او را فریب داد. دنریس بیشتر با او بحث کرد و او گفت:


{{نقل قول|تو فاحشه کوچولوی احمق میخوای اژدها رو بیدار کنی؟ کالاسار دروگو برای من بود من پول هر صدهزارتاشون رو با دوشیزگی تو پرداختم.|گوینده}}
{{نقل قول|تو فاحشه کوچولوی احمق میخوای اژدها رو بیدار کنی؟ کالاسار دروگو برای من بود من پول هر صدهزارتاشون رو با دوشیزگی تو پرداختم.}}


دنی سعی کرد تا دوباره برای او توضیح بدهد که او باید برای گرفتن تاجش صبر می کرد، ویسریس پاسخ داد:
دنی سعی کرد تا دوباره برای او توضیح بدهد که او باید برای گرفتن تاجش صبر می کرد، ویسریس پاسخ داد:
۱٬۹۴۶

ویرایش