۱٬۹۴۶
ویرایش
استاد آمون (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
استاد آمون (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
دنریس به یاد می آورد که ویسریس برای او درباره مسابقاتی که در هفت پادشاهی برگزار می شود گفته بود، اما خود دنریس هرگز مسابقه ای را ندیده است. | دنریس به یاد می آورد که ویسریس برای او درباره مسابقاتی که در هفت پادشاهی برگزار می شود گفته بود، اما خود دنریس هرگز مسابقه ای را ندیده است. | ||
هنگامی که [[کوینتین مارتل]] (Quentin Martell) وارد دربار دنریس شد به او نامه ای مهر و موم شده داد. این | هنگامی که [[کوینتین مارتل]] (Quentin Martell) وارد دربار دنریس شد به او نامه ای مهر و موم شده داد. این نامه آشکار ساخت که زمانی که دنریس و ویسریس تحت سرپرستی سر ویلم داری در براووس بودند، پیمانی مخفی بین سر ویلم و [[ابرین مارتل]] (Oberyn Martell) با حضور [[ارباب دریاها]]ی براووس به عنوان شاهد بسته شد، طبق این پیمان اگر ویسریس با آریانه مارتل ازدواج می کرد، زمانی که می خواست تخت آهنین را بگیرد، کمک دورن را نیز دریافت می کرد. | ||
به علت کم طاقتی ویسریس، او از این پیمان بی خبر ماند تا مبادا او سعی کند خیلی زود مدعی عروسش شود و به همین دلیل نسبت به دورن نارضایتی پیدا کند. دنی بلافاصله این موضوع را درک کرد و به سر باریستان گفت که اگر برادر او میفهمید که یک شاهزاده خانم دورنی در انتظار او است، او خیلی زودتر از آن که به سن ازدواج برسد به دورن می رفت.}} | به علت کم طاقتی ویسریس، او از این پیمان بی خبر ماند تا مبادا او سعی کند خیلی زود مدعی عروسش شود و به همین دلیل نسبت به دورن نارضایتی پیدا کند. دنی بلافاصله این موضوع را درک کرد و به سر باریستان گفت که اگر برادر او میفهمید که یک شاهزاده خانم دورنی در انتظار او است، او خیلی زودتر از آن که به سن ازدواج برسد به دورن می رفت. | ||
در فصل آخر دنریس در کتاب رقصی با اژدهایان، او تنها و سرگردان است و سعی می کند تا از طریق زمین های بایر به میرین برسد. او کنار دیواری سنگی به خواب می رود و زمانی که بیدار می شود به یاد [[دیوار]] در وستروس می افتاد و این که برادرش به او گفته بود که بزرگترین دیوار در جهان است. | |||
بعد، زمانی که دنریس خوابید، خواب مرگ برادرش را دید. او درست شبیه آخرین باری بود که او را دیده بود. دهانش از نگرانی پیچ می خورد، موهایش سوخته بود، صورتش سیاه بود و دود از طلای مذابی که از ابروها، گونه ها و چشم هایش پایین می رفت بلند می شد. دنریس به او گفت تو مرده ای. او نجوای ویسریس را شنید " به قتل رسیده ام ". ویسریس گفت: | |||
{{نقل قول|تو هرگز واسه من عزاداری نکردی خواهر. خیلی سخته که سوگواری نکنی.|گوینده}} | |||
دنریس پاسخ داد: | |||
{{نقل قول|من یکبار تو رو دوست داشتم.|گوینده}} | |||
ویسریس تکرار کرد یکبار و طنین صدایش تلخ بود و بدن دنی را لرزاند. ویسریس به دنی گفت که فکر می کرد او همسرش می شود تا خونشان را اصیل نگه دارند و بچه هایی با موهای نقره ای و چشم هایی بنفش برای او بدنیا می آورد. ویسریس گفت که از او مراقبت می کرده است. او به دنریس غذا می داده است و تاج مادرشان را فروخت تا بتواند به او غذا بدهد. دنی با او بحث کرد، به او گفت که ویسریس او را اذیت می کرد، به او آسیب می زد، او را فروخت و به او خیانت کرد. ویسریس دنریس را خیانتکار نامید و گفت که او هرگز تاج وعده داده شده اش را نگرفت، گفت که دنریس برعلیه او شد و به همراه دروگو و دوتراکی ها او را فریب داد. دنریس بیشتر با او بحث کرد و او گفت: | |||
{{نقل قول|تو فاحشه کوچولوی احمق میخوای اژدها رو بیدار کنی؟ کالاسار دروگو برای من بود من پول هر صدهزارتاشون رو با دوشیزگی تو پرداختم.|گوینده}} | |||
دنی سعی کرد تا دوباره برای او توضیح بدهد که او باید برای گرفتن تاجش صبر می کرد، ویسریس پاسخ داد: | |||
{{نقل قول|من خیلی صبر کردم. برای تاجم، برای تختم، برای تو. همه ی اون سال ها، و تنها یه تاج طلایی مذاب گرفتم. چرا اونا تخم های اژدها رو به تو دادن؟ اون ها باید مال من میشدن. اگه من [[اژدها]] داشتم، معنی داشتنش رو به همه ی دنیا می فهموندم.|گوینده}} | |||
سپس ویسریس شروع به قهقهه زدن کرد و تا زمانی که دود، خون و طلای مذاب از دهانش گذشتند و فکش از صورتش جدا شد ادامه داد. سپس دنی نفس نفس زنان از خواب بیدار شد.}} |
ویرایش