خانه > اخبار > اخبار سریال > الیسنت و رینیرا مثل زوجی هستند که از هم طلاق گرفتن!

الیسنت و رینیرا مثل زوجی هستند که از هم طلاق گرفتن!

🟧 این مقاله حاوی اسپویل قسمت آخر سریال است🟧

گیتا واسانت پاتل کارگردان قسمت آخر (و همچنین قسمت سوم) در مصاحبه‌ با Variety، درباره دیالوگ رینیرا و آلیسنت توضیحاتی داده که با هم مرور می‌کنیم.

🎙 خیلی از طرفدارا انتظار داشتن که قسمت آخر، با جنگ تمام شه، اما چیزی که دیدیم دیالوگ‌های طولانی و تغییر مواضع بود. اصلا این قسمت با فینالی که مدنظر خودت بود، مطابقت داشت؟

راستش رو بخواهید، نمی‌دونستم چه انتظاری باید داشته باشم. نمی‌دونستم که جنگ داریم یا نه. به عنوان یه طرفدار، انتظار داشتم یه جنگ ببینم. اما وقتی فیلمنامه رو خوندم، خوشحال شدم، چون به شخصه معتقدم تمرکز بیش از حدی روی جنگ‌هاست. من فکر میکنم این قسمت در مورد روابط، دیالوگ، رینیرا و الیسنت ، و دیمون و رینیراست. مانور روی بُعد درام داستان، برای من بسیار جذاب‌تر بود. واقعا برای این کار هیجان‌زده بودم و دوست داشتم عمیقا بهش بپردازم. چالش بزرگ این قسمت این بود که باید طرفدارایی رو که انتظار یک جنگ داشتن، راضی می‌کردیم. تجربه‌ی قسمت آخر فصل قبل بهم نشون داد که اگه فیلمنامه درست اجرا بشه، همه چی خوب پیش میره!
🎙 گیتا، تو فسمت سوم این فصل رو هم کارگردانی کردی، توی اون قسمت رینیرا و آلیسنت مخفیانه همدیگه رو توی سپت می‌بینن. چجوری این سکانس رو توی قسمت آخر، بر اساس دیالوگی که توی قسمت سه شکل گرفته بود، ساختی؟

اول مطمئن شدیم که سکانس‌های بین این دونفر تو هر دو قسمت [سه و هشت] روایت اُرگانیکی داشته باشن و در همین حین این واقعیت باید لحاظ می‌شد که در این نقطه، تنش‌ها بیشتر شده. ما همه چیز رو بالا پایین کردیم تا این دو سکانس رابطه‌ی مستقیمی داشته باشن.
اون سکانسِ قسمت آخر رو تقریباً آخرای [مرحله‌ی] تولید فیلمبرداری کردیم. دو تا نکته مهم بود: ما می‌خواستیم این سکانس حس کودکی رینیرا و الیسنت رو داشته باشه، چون در اصل این سکانس برای [به تصویر کشیدن] همین حس بود. اِما و اُلیویا جنبه‌ی پر ازترس بودن، نوجوانی و بی‌گناهی رو خیلی خوب درآوردن. جایی که باید بین کاری که باید بکنن و حسِ غیرمنطقی بودن [اون کار] یکی رو انتخاب کنن. نکته‌ی دوم این بود باید مطمئن می‌شدیم که قسمت سه [هنوز] تو ذهنشون هست. این دوتا مثل یه زوج طلاق گرفته‌ان که هنوز همو دوست دارن! وقتی اِکستون رو می‌بینین، کاری که با شما کرده یا دعوایی که با هم داشتین، انگار همین ۵ دقیقه پیش بوده. ما این حس تند و تیز رو تو این سکانس می‌خواستیم. اونا اونقدر هم‌دیگه رو تو فشار قرار دادن، که خودم نمی‌دونستم چجوری می‌خوان تمومش کنن!
🎙 بعدِ دیالوگشون، به نظر می‌رسه هنوز در مورد اینکه آلیسنت داره به رینیرا حقیقت رو می‌گه یا نه، شک و تردید وجود داره. این سکانس و اونجایی که [مخاطب رو] رها می‌کنه رو چجوری تفسیر می‌کنی؟

نقش بازیگرا به تفسیرهایی که [از کاراکترها] دارن خیلی نزدیک میشه. اصلا قشنگیش به همینه. بازیگرا چیزی رو که خودشون به عنوان شخصیت نمی‌شناسن رو به خورد مخاطب نمی‌دن. وقتی فیلمبرداری می‌کردیم، مهمترین‌ چیز این بود که بدونیم کی [جو] تغییر می‌کنه و این اون‌لحظه‌ای بود که رینیرا میگه «پسر در ازای پسر». اینو میگه، چون قبلا گفته بود «تو هیچ‌وقت چیزی رو فدا نکردی، آلیسنت. تو همه چیز رومی‌خوای، اما در عین حال می‌خوای [یه گوشه بشینی،] کیکت رو داشته باشی و بخوری!» وقتی این صحنه رو می‌خوندم، اولین کاری که کردم این بود که رفتم اولین قسمت سریال. اولین سکانسی که کندال نوشته بود، [صدای] یه راوی بود که می‌گفت ما باید برای وظیفه‌هامون فداکاری کنیم. این تمِ کل سریاله و این سکانس باید روش تمرکز می‌کردم
.
یه جایی رینیرا می‌گه، «باشه! تو باید فداکاری کنی. اگه چیزی می‌خوای بدی، پسرت رو بده». فکر می‌کنم اون لحظه‌ای که آلیسنت می‌گه «باشه،می‌تونی پسرمو داشته باشی!» واقعیه،واقعا داره پسرش رو فدا می‌کنه. سورپرایز توی مونتاژ بعدیه که اگان فرار کرده. وقتی رینیرا بفهمه که اگان رفته، اینو به عنوان چیزی که از پیش برنامه‌ریزی شده، تفسیر می‌کنه؟ حالا چی‌میشه؟ آیا الیسنت رو مقصر می‌دونه؟ برای الیسنت چه معنی‌ای داره؟

کارگردانی سریال، شیپ‌استیلر من بود!

🎙 این قسمت دو اژدهای جدید داشت، تساریون بر فراز ارتش های‌تاور و شیپ‌استیلر روبروی رینا. همه‌ی اژدهایانی که خلق کردید، نه تنها ظاهر بلکه احساسات متفاوتی دارن، در مورد این دو اژدها چه فکری می‌کردید؟

در حین خوندن فیلمنامه فقط یه شات تو ذهنم بود. مقدمه‌ای ترسناک. ما یه تیم جلوه‌های ویژه‌ی فوق‌العاده داریم که هر اژدها رو با ظاهر، صدا و احساسات منحصر به فرد می‌سازن. هر اژدها شخصیت‌ خاصی داره. انگار هرکدومشون یه بازیگرن. می‌دونستم که این اژدها (شیپ‌استیلر) باید رینا رو تحت تاثیر قرار بده این رویای رینا بود، تنها کسی که اژدها نداشت. لحظه‌ی بزرگ رینا!

دقیقا حسی که من داشتم وقتی تونستم کارگردانی سریال رو به دست بیارم. این رویای هشت‌ساله‌ی من بود. یادمه وقتی کار رو گرفتم، غرق در احساسات بودم، چون خیلی وقت بود که می‌خواستمش. اتفاقی به دستش نیاوردم، خیلی تلاش کردم. همذات‌پنداری عمیقی با رینا داشتم. تو چیزی رو می‌خواهی که همه بهت میگن نمی‌تونی به دست بیاریش. شاتی که بلافاصله در ذهنم بشکل گرفت، شاتی با اژدهای بزرگ و رینای کوچک بود.
🎙دیمون تو رویای خودش، مرگ و غرق شدنش رو می‌بینه، و بلافاصله بعد این صحنه می‌بینیم که هلینا به ایموند می‌گه که او در برابر چشم خدا بلعیده می‌شه. طرفدارای کتاب می‌دونن داستان چیه، این قسمت از رویا رو در فصل سوم می‌بینیم؟

من نمی‌تونم چیزی رو لو بدم، برام دردسر می‌شه. ما یه استیج عظیم داشتیم ویه سری ایستگاه درست کردیم. هر ایستگاه یک لحظه از ویژن دیمون بود. برای غرق شدن، من یه مخزن آب می‌خواستم، اما پول کافی نداشتیم. وقتی استوری‌بوردها رو آماده کردم، یکی تو جلسه گفت، «چی می‌شه اگه به جای آب، خون اژدها باشه؟ خیلی خفنه!» این‌جوری بود که آب با رنگ خون تیره‌تر شد و در نهایت خشک فیلمبرداری کردیم که خیس نشون بدیم! واقعاً هیچ آبی در کار نبود. فقط یه مت اسمیتِ آویزون از دکل بود و فن‌هایی که به سمتش می‌وزیدن تا به نظر برسه که زیر آبه.
🎙 توی این قسمت و در ویژنی که دیمون می‌بینه ارجاع‌های هوشمندانه‌ای از «بازی تاج و تخت» می‌بینیم.مثل حضور دنریس، نایت کینگ و کلاغ سه‌چشم. وقتی فیلمنامه‌ی این صحنه رو خوندی، چطوری این رویا رو به تصویر کشیدی؟

وقتی فیلمنامه رو گرفتم، تمام نبض‌های بصری لیست شده بودن، اما راه برای کارگردانی باز بود. باید جریان روان این رویا یه جوری درمی‌آمد . شما دنریس رو می‌بینین، اما چطوری؟ صورتش؟ داره چیکار می‌کنه؟ این [رویا] درباره‌ی دنی نیست، بلکه داستان تاریخه. ما از دریچه‌ی دیمون ماجرا را می‌بینیم، پس این رویا می‌بایست داستان اطرافیان [دیمون] رو به دیمون بگه و رینیرا باید روی تخت آهنین بشینه. اصلا دیمون نمی‌دونه دنریس کیه. حضور دنی فقط باید تلنگری به دیمون باشه تا دیمون داوطلبانه جلوی رینریا زانو بزنه!
🎙 ارجاع‌ها برای طرفدارا خیلی نوستالژیکن، اما در عین حال برای دیمون هدفِ روایی دارن. بالانس این دوتا رو چجوری ایجاد کردی؟

من روی این قضیه که، «اگه این [صحنه] قراره تو این ویژن باشه، چه هدفی داره؟ کدوم بخش داستان رو می‌گه؟ چقدر به داستان‌پردازی نیاز داره؟» خیلی قفلی بودم. تمام فکر و ذکرم زمان ساخت و اجرای استوری‌بوردها همین بود. به خاطر همینه که شما [جزئیات] اضافه [در رویای دیمون] نمی‌بینین. تمرکز روی هسته‌ی روایت، رویای دیمون رو از یه مونتاژ بی‌‌معنی به یه پیشگویی منسجم تبدیل می کنه.
🎙 وقتی لحظه نایت کینگ رو فیلمبرداری کردید، همون لباس «بازی تاج و تخت» نبود که تو انبار مونده بود؟!

به من گفتن، اما یادم نمی‌آید. من حافظه‌ام خیلی بده! تقریباً مطمئنم که یه تعدادی لباس از GOT باقی مونده بود. بازیگری که نایت‌کینگ رو بازی کرد (که البته نایت‌کینگ اصلی نبود، فقط یکی از ژنرال‌ها بود) خیلی عالی بود. می‌دونست چجوری مثل اونا حرکت کنه. روز فیلمبردای این صحنه همه جمع شده بودند. همه‌ی این بچه‌های تیم صف کشیده بودن تا ما رو در حال گرفتن این برداشت‌ها ببینن.
🎙 ما اتو هایتاور رو توی غل و زنجیر توی جایی شبیه زندان دیدیم. اتو کجاست؟

به من گفته شد که اون صحنه را فیلمبرداری کنم! خودم هم می‌خوام بدونم کجاست! اما نمی‌دونم!خیلی از نکات توی اتاق نویسندگان مطرح می‌شه و حرفی ازشون به هیچ‌کدوم ازکارگردانا زده نمی‌شه. حتی بازیگرا هم نمی‌دونن. فکر نمی‌کنم عادلانه باشه.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*