خانه > مقالات > تحلیل سریال خاندان اژدها، فصل دوم، اپیزود دوم

تحلیل سریال خاندان اژدها، فصل دوم، اپیزود دوم

این مطلب حاوی اسپویل سریال است. اگر‌ تمایل به اسپویل شدن ندارید، این مقاله را نخوانید.

هیو همر، مرد خانواده!

شاید یکی از خنده‌دارترین تغییرات سریال به نسبت کتاب، این باشد که هیو همر‌ را مردی خانواده‌دار معرفی کرده است. اما بیایید فراموش نکنیم که سریال تلاش دارد تا شخصیت‌ها و چرایی انگیزه‌هایشان را به ما بشناساند.

در سریال، همر دختری دارد که بیمار است و مرگ او می‌تواند انگیزه‌ی اقدامات آتی‌اش شود. مرگ دخترش می‌تواند بهانه‌ای شود که او جز خود به چیز دیگری نیاندیشد. شاید همر که گویی محکوم به خیانت است، در ابتدا از هر دو جناح خیانت دیده باشد. بعید نیست که این همان مسیری باشد که تهیه‌کنندگان در نظر دارند.

«به نظرم… دوستِمون داشت!»

گفتگوی بیلا و جیسریس در اپیزود دوم یکی از زیباترین و کم‌توجه‌ترین سکانس‌های اپیزود دوم بود. البته اپیزود دوم آنقدر سکانس‌های بی‌نظیر داشت که بازی با احساسات مخاطب را لحظه‌ای کنار نمی‌گذاشت. شما چه طرفدار سبز بوده باشید و چه سیاه، محال است که در این اپیزود تحت تأثیر قرار نگرفته باشید.

اما بد نیست اشاره کنیم که این اولین باری است که جیس از هاروین به عنوان «پدرش» یاد می‌کند. جیس در توصیف هر دو شخصیت لینور و هاروین به عنوان یک پدر لبخند می‌زند، بر خلاف بیلا که از پدر خود (دیمون) متنفر است. همچنین جیس در اینجا به لقب هاروین هم اشاره می‌کند: «استخوان‌شکن».

در آینده، از والدین جوانان دخیل در رقص خواهیم گفت، اما تا اینجا باید بدانیم که پسران رینیرا، دو پدر و دو پدربزرگ حامی داشتند، در حالی که فرزندان الیسنت، هیچ پدر و یا پدربزرگ حمایتگری نداشتند.

اگان در حال نابود کردن ماکت والریا!

ما اگان را در حال نابودی ماکت والریا که پدرش به آن علاقه‌ی ویژه‌ای داشت، می‌بینیم. در حالی که که فریاد می‌زند: «من پادشاه هستم».

این، از دو نظر قابل تحلیل است:

۱. اول اینکه او از پدرش خشمگین است که چرا او را به عنوان «جانشین بر حق» خود معرفی و از تمام این مصیبت‌ها جلوگیری نکرده است.

۲. نابودی مردم، چرا که می‌داند افرادی از مردم معمولی قاتل فرزندش بودند. او فریاد می‌زند: «شروران و خائنین».

و جالب است بدانید که دو دلیل نابودی اژدهایان (آنچه از والریا مانده بود)، انتخاب ویسریس، و مردم کینگزلندینگ هستند؛ دو دلیل تضعیف تارگرین‌ها!

ویسریس جانشین خود را انتخاب کرده بود، اما او را قدرتمند نکرده بود تا جلوی یک جنگ داخلی را بگیرد. برعکس، او باعث بروز جنگ داخلی شده بود.

نکته‌ی مهم دیگر در این صحنه این است که اگان بلند فریاد می‌زند: «من اعلان جنگ می‌کنم.»

این همان جایی است که برای همیشه «دیپلماسی» کنار گذاشته شده و دو طرف محکوم به مبارزه می‌شوند. چون برای هیچ‌کدام راه بازگشتی وجود ندارد.

جمجمه‌ی اژدها در دراگون‌استون متعلق به کدام اژدها بود؟

خب در پاسخ به این سؤال باید گفت که به احتمال زیاد این جمجمه متعلق به مراکسس، اژدهای خواهر اگان فاتح یعنی رینیس تارگرین، است. رینیس و مراکسس پس از حمله به دورن کشته شدند. ظاهراً اگان فاتح بعدها آن جمجمه را به دراگون‌استون منتقل کرده است.

اما چه بلایی بر سر کتابخانه‌ی دراگون‌استون در «بازی تاج و تخت» آمده؟ خب، در جواب به این سؤال هم باید گفت که پس از شورش رابرت، رابرت براتیون قلعه‌ی دراگون‌استون را به برادرش استنیس براتیون واگذار کرد. احتمالاً استنیس هر چیزی که متعلق به خاندان تارگرین بوده را نابود کرده و تنها میزی که نقشه‌ی وستروس بر آن حک شده را باقی گذاشته است (این میز در سریال اصلی وجود داشت).

لازم به ذکر است که جمجمه‌ی بالریون نیز در ردکیپ نگهداری می‌شد که از آن جمجمه‌ی مراکسس بزرگتر بود (در سریال اصلی جمجمه‌ی بالریون را نیز دیده‌ایم).

پادشاه راستین!

قطعاً همگی شما با شنیدن فریادهای اگان که می‌گفت: «من پادشاه هستم»، به یاد جمله‌ی معروف تایوین لنیستر به جافری براثیون افتادید:

و هر مردی که میگه من شاهم، ابداً شاه راستین نیست!

اما در واقع، اُتو به نوعی دیگر همین جملات را به نوه‌ی خود می‌گوید.

اُتو: اون در مورد تو حق داشت.
اگان: پدرم منو شاه کرد!
اُتو (در حالی که می‌خندد): واقعاً این‌طور فکر می‌کنی؟

علاوه بر این، اگان فریاد می‌زند که «من همشون رو می‌کشم!» و این نیز می‌تواند اشاره‌ی کم‌رنگی به پادشاه دیوانه و سخنان پایانی او: «همشون رو بسوزونید»، داشته باشد. نکته‌ی جالب اینجاست که این دو شاه سرنوشت مشابهی را نیز داشتند. پادشاه دیوانه و اگان دوم، هر دو، توسط افراد قسم‌خورده‌ به خودشان کشته شدند، چون نتوانستند بر خشم خود چیره شده و اصرار بر نابودی بیشتر داشتند.

راز ستاره‌ی هفت!

در مقاله‌ای اشاره کردیم که ایموند متوجه حضور خون و پنیر در اقامتگاهش شده بود. یکی به این خاطر که خون و پنیر در مخفی را پشت سر خود نبسته؛ و دیگری، وقتی خون سکه‌های روی نقشه را برداشته بود، یکی از آن سکه‌ها بر روی زمین افتاد.

نکته‌ی جالب، طرح سکه است که نقش «ستاره‌ی هفت» را بر روی آن می‌توان دید. این سکه می‌تواند نمادی از بهای گناه باشد.

جلوتر اتاق الیسنت را نیز خواهیم دید که نمادهایی از مذهب هفت در سرتاسر آن است. جدا از آن، الیسنت گردنبندی را با نماد ستاره‌ی هفت بر گردن دارد. بُعد مذهبی الیسنت شاید مانند آن گردنبند تزئینی باشد،‌ اما او همچنان سنگینی‌اش را حس می‌کند و همچنان احساس شرم دارد.

آیا این حس شرم به خاطر غصب تخت رینیراست؟ یا ممکن است ناشی از رابطه‌ی او با کریستون کول باشد؟ مورد دوم متحمل‌تر است، چرا که الیسنت می‌خواهد به آن اعتراف کند. اما اگر واقعاً این‌طور است، چرا با وجود اعتقاد به چنین بهای سنگینی، اصرار بر ادامه‌ی این گناه دارد؟ از این نظر، حدس اول محتمل‌تر به نظر می‌آید.

تقاص گناه!

در گفتگوی الیسنت و اُتو پیش از شورای سبز، می‌بینیم که الیسنت به خاطر قتل جهیریس عذاب وجدان دارد و خیال می‌کند که خدایان در حال تنبیه او هستند،‌ اما به چه گناهی؟

در ظاهر به نظر به خاطر همبستری با کریستون. در آن شب منحوس، لرد فرمانده گارد پادشاه که وظیفه‌ی محافظت از خاندان سلطنتی، از جمله ملکه، را دارد، به جای نگهبانی، در بستر الیسنت بود. عده‌ای معتقدند که دلیل تعیین نکردن محافظی برای ملکه توسط کول، نزدیکی اتاق هلینا به اتاق الیسنت بوده است؛ که کول بتواند به راحتی به اتاق الیسنت رفت و آمد کند. درست یا غلط، بی‌تردید این رابطه در آنچه که رخ داده، بی‌تأثیر نبوده است.

الیسنت نیاز دارد تا این موضوع را برای کسی بازگو کند و جلوتر تلاش می‌کند به پدر خود اعتراف کند. هرچند اُتو خواهان شنیدنش نیست!

اما، الیسنت تنها شخصی نیست که احساس گناه می‌کند. ایموند که پیشتر اشاره کرده بودیم متوجه حضور خون و پنیر در اقامتگاهش شده بود، از قتل لوک پشیمان بود. بی‌تردید، مرگ جهیریس نتیجه‌ی گناهی بود که او مرتکب آن شد! اگر لوک را نمی‌کشت، سیاه‌ها دست به انتقام نمی‌زدند.

اُتو در شورای سبز: «جهیریس الان برای ما از هزاران نفر توی میدان نبرد سودمندتره!»

خونسردی اُتو به عنوان یک پدربزرگ در چنین مصیبتی ناراحت‌کننده است، اما اُتو آنقدر تجربه دارد که بداند سوگواری‌شان جلوی جنگ پیش رو را نخواهد گرفت. پس آگاه است که می‌تواند از تراژدی مرگ جهیریس نیز سود ببرد.

پیش‌تر گفتیم که نام اپیزود دوم «رینیرای ظالم» است. دلیل آن این است که به پیشنهاد اُتو (در سریال)، در میان مردم کینگزلندینگ شایعه‌ای پخش می‌شود که رینیرا دستور قتل جهیریس را صادر کرده است. رینیرا در کتاب هم هرگز چنین دستوری را نداده بود، اما خب واضح است این اقدام از طرف سیاه‌ها (دیمون) انجام شده و اگر هم اینطور نباشد (طبق گفته‌ی لردهای شورای سبز)، اهمیتی ندارد.

به هر رو، اُتو معتقد است که این فرصت خوبی است تا محبوبیت و در نهایت مشروعیت رینیرا را زیر سؤال ببرد. او معتقد است که با یک تشییع جنازه دل مردم کینگزلندینگ را به دست آورده و با فرستادن زاغ نیز حمایت خاندان‌ها را. از طرفی رینیرا را غاصبی ظالم و مستبد چون میگور جلوه می‌دهد. چرا که لقب «ظالم» پیشتر متعلق به میگور بود.

اگان به وضوح دوبار با این موضوع مخالفت می‌کند. یک بار توسط اُتو «ضعیف» خوانده می‌شود و بار دوم و در نهایت، تسلیم دیپلماسی پدربزرگش می‌شود. اینجا اولین ضربه از جانب اُتو به اگان زده می‌شود!

بد نیست اشاره کنیم که لقب «رینیرای ظالم» در کتاب به گونه‌ای دیگر‌ به رینیرا داده شده است. پس از به تخت نشستن رینیرا در کینگزلندینگ و کشته شدن میلور (پسر دیگر اگان دوم)، چون لرد تایلند لنیستر ثروت کینگزلندینگ را انتقال داده بود، لرد بارتیموس سلتیگار، ارباب سکه‌های رینیرا، مالیات مردم را چند برابر کرد و اهالی کینگزلندینگ علیه رینیرا شدند. در نتیجه به رینیرا لقب «میگورِ پستان‌دار» را دادند.

لاریس در شورای سبز و پشت پرده!

پیش‌تر دیدیم که هرج و مرج در ردکیپ حاکم بود. خدمتکاران دستگیر می‌شدند و مورد بازجویی قرار می‌گرفتند. اما مگر لاریس، همان‌طور که در اپیزود اول به آلیسنت گفته بود، به این موضوع رسیدگی نکرد؟ آیا این موضوع مشکوک به نظر نمی‌رسد؟

در شورا، لاریس خبر دستگیری خون را می‌دهد. در کتاب می‌دانیم که شکنجه‌ی خون توسط لاریس ۱۳ روز طول می‌کشد تا در نهایت خون اعتراف می‌کند. در سریال او با دیدن ابزارهای شکنجه، دیمون را لو می‌دهد، بدون اینکه لاریس حتی یک سؤال بپرسد. در نهایت، اگان او را می‌کشد، در حالی که در کتاب «بالاخره اجازه داده می‌شود تا بمیرد.»

اما نقش لاریس در این اپیزود بسیار پررنگ‌تر از آن است که شما تصور‌ می‌کنید.

در صحنه‌ای که اگان پدربزرگ خود را از مقام دست خلع می‌کند (که جلوتر به آن بیشتر می‌پردازیم)، به پدربزرگش می‌گوید:

تو دست پدرم بودی!

این دقیقاً جمله‌ای است که در اپیزود اول لاریس به شاه گفته بود:

اُتو های‌تاور دست پدر شما بود، سرورم.

گویا لاریس دارد مهره‌ها را مطابق سلیقه‌ی خود می‌چیند و اُتو را مانع بزرگی می‌بیند.

کول در شورای سبز و دستور قتل رینیرا!

در شورای سبز، اگان کریستون را مورد شماتت قرار می‌دهد و جالب است که اُتو از کریستون حمایت می‌کند. اما به چه دلیل؟ احتمال اینکه اُتو از رابطه‌ی او با الیسنت مطلع باشد، هست. اما از طرفی، اُتو بهتر از هر کسی می‌داند که نباید اکنون تفرقه‌ای میانشان رخ دهد و آن کسی که باید سرزنش شود، دشمن است و نه یکی از خودشان!

اما کول، فرمانده گارد پادشاه است و بدون شک در شب گذشته، در انجام وظیفه‌اش کوتاهی کرده بود. از آنجایی که کول نمی‌تواند پاسخی بدهد، یا باید مقصری بیابد و یا باید آن اشتباه بزرگ را جبران کند. چرا که می‌داند اگان جوان است و به راحتی افراد را کنار می‌گذارد.

جلوتر کریستون کول را می‌بینیم که به ردای کثیف سر اَریک ایراد می‌گیرد و اوج ریاکاری‌اش را با دو جمله‌ی «ردای سپید نماد خلوص و وفاداری ماست… می‌خوای به همین راحتی این افتخار باستانی رو لکه‌دار کنی؟» به ما نشان می‌دهد. هر چند که چنین ادعایی با توجه به درخواستی که از اَریک دارد، خنده‌دار هم هست: کشتن یک زن، آن هم به شیوه‌ی بزدلان!

به هرحال، اینجا جایی است که کول قربانی خود را پیدا می‌کند و عواقب اعمال خود را به گردن دیگری می‌اندازد. قربانی نگون‌بخت او سر اَریک کارگایل است که برادر دوقلوی او اِریک کارگایل در دراگون‌استون از رینیرا محافظت می‌کند.

اَریک پس از متهم شدن، همه‌ی سؤالات درست را می‌پرسد، اما کول سوژه را به اِریک منحرف می‌کند و به اَریک دستور می‌دهد تا یک مأموریت انتحاری انجام دهد. من واقعاً فکر می‌کنم که کول دو نشان را با یک تیر زد. هم توانست دل اگان را به دست بیاورد و هم از شر اَریک، که گویا رابطه‌ی‌ خوبی با او ندارد، خلاص شود.

اما ما در اینجا به چیزهای دیگری نیز پی بردیم: سر اَریک پرسید که چرا هلینا تارگرین یک محافظ قسم خورده نداشت؟

واضح است که کریستون به سؤال سر اَریک پاسخ نمی‌دهد، اما ما می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم. کریستون کول تنها چند روز قبل (حدود ده روز- با توجه به صحبت‌های تهیه‌کنندگان)، زمانی که لرد فرمانده قبلی، سر هارولد وسترلینگ، به جای حمایت از کودتای شورای سبز، استعفا داد، لرد فرمانده گارد پادشاهی شد. در چند روزی که کریستون رهبری گارد پادشاه را بر عهده گرفت، نتوانست برادران سوگند خورده‌ی خود را به درستی، مأمورِ محفاظت از کل خانواده‌ی سلطنتی کند. این که آیا این به دلیل بی‌کفایتی بوده و یا به این دلیل که او می‌خواست شانس خود را برای گرفتار شدن به وقت رفت و آمد به اتاق الیسنت کاهش دهد، مشخص نیست.

کریستون همچنین فاش می‌کند که می‌داند قاتلین برای ترور ایموند آمده‌ بودند و به سر اَریک می‌گوید که به دراگون‌استون برود و رینیرا را در خانه‌ی خودش، «همونطور که اون می‌خواست ایموند رو بکشه»، ترور کند. مشخص نیست که آیا ایموند این را به کریستون گفته و یا اینکه کریستون خودش موضوع را فهمیده است.

در آینده از عواقب این تصمیم خواهیم گفت.

اگان در شورای سبز و سوگواری‌اش!

اگان از ابتدا با شنیدن خبر کشته شدن پسرش خشمگین می‌شود و دنبال بازخواست هر مقصری است. این عصبانیت او، اول گریبان‌گیر پدرش می‌شود؛ در صحنه‌ای که ماکت محبوب او را خرد می‌کند.

در شورای سبز، ما می‌بینیم که اگان همچنان خشمگین است. اینجا‌ هنوز عاملین قتل پسرش دستگیر نشده‌اند.

دومین مقصری که اگان سرزنش می‌کند، رینیراست و او را «ملکه‌ی جنده‌ی حرومزاده‌ها» می‌نامد. مقصود او از «حرومزاده‌ها» سه پسر اول رینیرا هستند که پدر آن‌ها همسر اول رینیرا، لینور، نیست. آن‌ها‌ فرزندانِ هاروین استرانگ هستند.

نفر بعدی که مورد شماتت قرار می‌گیرد، کریستون کول است و شاید در این مورد حق با اگان باشد. اما در همین حین، لاریس استرانگ می‌گوید که خون، یک رداطلایی را که به دلیل «طبیعت وحشیانه‌ش معروف است» و این که سر شاهزاده جهیریس را در گونی داشت، بازداشت کرده‌اند. پیش‌تر در مقاله‌ای اشاره کردیم که خون در کتاب رداطلایی سابق بود و به وقت جنایت، دیگر به عنوان نگهبان شهر خدمت نمی‌کرد. اما در سریال، او همچنان ردای خود را داشت.

پس از خروج لاریس، اگان دیگر‌ لردهای حاضر در آن‌جا را هم شماتت می‌کند و در اینجا اُتو یادآور می‌شود که اهمیتی ندارد مقصر چه کسی است، باید رینیرا به عنوان مقصر معرفی شود.

اگان نمی‌خواهد ضعیف به نظر بیاید و اُتو می‌گوید که او «ضعیف» هست و این‌گونه اختلاف را آغاز می‌کند. اگان پیش‌تر بارها توسط پدرش تحقیر شده بود. چرا که پس از تولدش، همچنان خواهرش جانشین بود. اکنون دیگر تحمل حقارت را ندارد، اما این را هم نمی‌داند که چطور باید رفتار کند. اگان اکنون کسی را می‌خواهد که با او همدردی کند و یا دست کم باورش داشته باشد. او نیاز دارد تا در جواب آن جنایت، کاری کند.

اما اُتو در این‌جا حتی پا فراتر گذاشته و می‌خواهد با جسد جهیریس نیز ترحم مردم را بخرد. این برای اگان بیش از حد تحمل است. پس به مادرش پناه می‌برد!

پس از کشتن خون، اگان دستور اعدام تمام موش‌گیرها را نیز صادر می‌کند و ما می‌بینیم که پنیر هم یکی از آن‌ها بود. در کتاب، موش‌گیرها اعدام شدند، اما سرنوشت پنیر به صورت دقیق مشخص نبود.

صحنه‌ی بعد، ما با نتیجه‌ی این اقدام اگان مواجه می‌شویم. اولین چیزی که در این صحنه می‌بینیم، خدمتکارانی هستند که تکه‌های ماکت والریای ویسریس را با چرخ دستی از اتاق بیرون می‌آورند.

اگان به نظر آرام‌تر است. گویا این انتقام کمی از آتش خشم او را کم کرده است، اما اُتو اگان را به خاطر این کار «احمق» می‌‌خواند و این دومین باری‌ست که او را تحقیر می‌کند.

لحظه‌ای که کول به اُتو می‌گوید مراقب رفتارش باشد، پاسخ اُتو شاید شما را به یاد تیریون در فصل دوم بازی تاج و تخت بیاندازد که در آن او به حمایت سانسا مقابل جافری می‌ایستد و پس از هشدار سر مرین، گارد پادشاه، پاسخ می دهد:

«من پادشاه رو تهدید نمی‌کنم، دارم به خواهرزاده‌م درس میدم.»

اگان اشاره می‌کند که با اعدام موش‌گیرها، دست کم او‌‌ کاری کرده است. او می‌گوید:

«من می‌خوام خون بریزم، نه جوهر! ما باید دست به کار بشیم، سر کریستون دست به کار شده.»

این گفته‌ی اگان، در کتاب در جایی دیگر است، اما اگان در سریال، بسیار زودتر از حد تصور ما و به دلایل متفاوتی از کتاب، اُتو را از مقامش خلع‌ کرد. در کتاب، بیشتر به دلیل بسته شدن گذرگاه و انتظار برای اقدامی از جانب سه‌خواهر اگان را کلافه کرده بود:

گویا هنگامی که اگان وارد برج دست شده و سر اوتو را در حال نگارش نامه ای دیگر دید، به دوات ضربه ای زد و بر روی لباس پدربزرگش ریخت و خطاب به او گفت: «تاج و تخت را با شمشیر به دست می‌آورند و نه قلم. خون بریز، نه جوهر.»

اُتو تا حدی به اگان اعتراف می‌کند که معتقد نیست شاه ویسریس نظرش را در مورد جانشین تغییر داده باشد. اما او مرتکب اشتباه بزرگی می‌شود، چرا که صبر پدری خشمگین را لبریز کرد، آن هم با دست گذاشتن روی نقطه ضعف او و عامل تمام مصیبت‌های کنونی‌شان!

این آخرین توهین او به اگان است. اگان به توصیه‌ی لاریس در اپیزود قبل گوش کرده و اُتو را برکنار می‌کند. اینچنین اُتو آخرین کسی است که قربانی سوگواری او می‌شود.

اگان به اُتو می‌گوید که دست جدیدش «مشت فولادین» خواهد بود، که این ارجاع مستقیمی به کتاب آتش و خون دارد. هر چند خلع اُتو در کتاب، به شیوه‌ای بسیار عمومی‌تر و در اتاق تاج و تخت رخ می‌دهد:

او [اگان] با احضار سر اوتو به اتاق تاج و تخت زنجیر مقامش را از گردنش پاره کرده و آن را به سوی سر کریستون کول انداخت و اعلام کرد: «دست جدید من مشتی پولادین است. کارمان با نامه نوشتن تمام شده است.»

در تاریخ وستروس، اینکه لرد فرمانده گارد پادشاه دست او نیز باشد، تنها چندبار رخ داده است.

نکته‌ی نه چندان مهم: مانند بسیاری از صحنه‌های دیگر، اگان در این‌جا خنجر اگان فاتح را حمل می‌کند.

الیسنت در شورای سبز و روابط عاطفی سبزها!

به نظر، سبزها در برقراری رابطه با یکدیگر مشکل اساسی دارند. بیایید کمی رفتارشناسی کنیم.

پیش از شورای سبز، ما شاهد گفتگوی الیسنت و پدرش هستیم. اُتو تلاش می‌کند تا دستش را روی شانه‌ی الیسنت گذاشته و با او همدردی کند. الیسنت در این نقطه احساس گناه دارد، پس پدر را پس می‌زند. اما او به طور کلی رابطه‌ی عاطفی نزدیکی با اُتو ندارد. در فصل گذشته شاهد این بودیم که اُتو هرگز پدر خوبی نبود. او دخترش را مهره‌ای برای قدرتمندتر شدن خود می‌دید.

در شورای سبز، الیسنت نقش پررنگی نداشت. جایی توجه او را به هنگام مورد سؤال واقع شدن کریستون توسط اگان دیدیم که به وضوح ترس از رسوایی را می‌شد در چهره‌اش دید. شاید پادرمیانی اُتو در اینجا به این خاطر بود؟ چون در گذشته پدر خوبی نبود و اکنون نمی‌خواست مانع خوشی دخترش باشد؟ این‌ها همگی نیت‌خوانی است، اما اُتو احتمالاً از این رابطه آگاه است.

اما در باقی جلسه، الیسنت ساکت و مضطرب است. نه اینکه از کشته شدن جهیریس ناراحت نباشد. کاملاً بر عکس، او خودش را به خاطر آن سرزنش می‌کند، اما نکته اینجاست که او تلاشی برای آرام کردن پسرش نمی‌کند، تا زمانیکه اگان از او در برابر زبان تیز اُتو پناه می‌خواهد. البته الیسنت هشداری را به اُتو می‌دهد، اما کمکی به اگان نمی‌کند. بد نیست توجه کنید که حتی در این زمان هم الیسنت اگان را لمس نمی‌کند. برخلاف رینیرا که با دیدن جیس او را در آغوش گرفت.

در صحنه‌‌ی بعدی، الیسنت حتی در همدردی با هلینا هم عاجز است. او به جای دلگرم کردن دخترش، در مورد وظایف ملکه و همچنین، رابطه‌ی خود و کریستون صحبت می‌کند. البته این تقصیر الیسنت نیست. در فصل گذشته شاهد بودیم که به او آموزش داده شده بود که وظایفی را دارد و نباید رسوا شود.

در مراسم جهیریس، ما بالاخره شاهد همدردی الیسنت با یکی از فرزندانش هستیم. او وقتی اضطراب هلینا را می‌بیند، تلاش می‌کند با لمس او نشان دهد که تنها نیست… هرچند به نظر نمی‌آید در اینجا هم موفق عمل کرده باشد.

اما، اضطراب الیسنت را در صحنه‌ای دیگر و پیش از حمام کردنش هم دوباره می‌بینیم. او از کریستون می‌پرسد که آیا «به کسی چیزی گفتی؟»

کریستون: چه فکری در مورد من کردی؟
الیسنت: به نظر آدمی هستی که دنبال آمرزشه.
کریستون: کار من از آمرزش گذشته!

البته الیسنت حق دارد که از این بابت نگران باشد. کریستون در رابطه با رینیرا حس مشابهی داشت و پیش الیسنت اعتراف کرده بود. پس احتمال دارد تا دوباره دهن‌لقی کند!

صحنه‌ی حمام الیسنت نیز می‌تواند نوعی استعاره از غسل برای شستن گناهانش باشد. الیسنت باورِ مذهبی دارد و در اینجا، گردنبند هفت او به وضوح دیده می‌شود.

جلوتر، ما ایموند را در یک روسپی‌خانه می‌بینیم. او مشکلات خود را برای یک زن سن و سال‌دار بازگو می‌کند (همان فاحشه‌ای که در فصل گذشته به همراه کریستون دیده بود). او فقط می‌خواهد در آغوش گرفته و شنیده شود. به نظر من، نویسندگان سریال در این مورد بسیار فکر شده عمل کردند. ایموند در آینده با زن مسن دیگری نیز وارد رابطه خواهد شد و نویسندگان احتمالاً تلاش دارند بگویند که به دلیل کمبودهایی که مادرش باعث آن شده، این نوع رابطه را می‌پسندد. ما در اینجا، دوباره شاهد نتیجه‌ی نبودِ صمیمیت میان الیسنت و فرزندانش هستیم. وقتی فاحشه سعی می‌کند ایموند را ببوسد و به او می‌گوید: «پسر دیگر مرد شده است»، ایموند از او دور می‌شود و مانند بچه‌ها به مانند جنینی در آغوش او می‌پیچد. صحنه‌سازی بی‌نظیری که هم‌زمان ایموند فاش می‌کند که واقعاً از کشتن لوک پشیمان است. فاحشه از نفوذ اندک خود استفاده می‌کند تا سعی کند به ایموند یادآوری کند که وقتی شاهزاده‌ها عصبانی می‌شوند، اغلب مردم رنج می‌برند. بوی پیشگویی می‌آید (درست کمی جلوتر اعدام موش‌گیرها را شاهد هستیم).

اما حالا که در این صحنه هستیم، بد نیست به این اشاره کنیم که یکی از فاحشه‌هایی که در ابتدا می‌رقصید، کلاه‌گیس تارگرینی بر سر داشت. احتمالاً برای رول‌پلی، که ما شاهد ظهور مجدد این روند در طول بازی تاج و تخت بودیم؛ روسپی‌هایی که در ایسوس لباس دنریس را می‌پوشیدند.

روابط عاطفی سبزها- رنج‌ها و عقده‌ها!

در جایی، اگان روی پله‌ها با هلینا روبه‌رو می‌شود و او را نادیده می‌گیرد. گویی آن دو هیچ حسی بهم ندارند. البته از فصل اول به خاطر داریم که اگان چندان تمایلی به خواهرش نداشت، اما این تنها تعاملی است که آن‌ها در کل این اپیزود دارند. از آن‌جایی که آن‌ها پسر دیگری در سریال ندارند -در کتاب پسر کوچکترشان،‌ میلور، هنوز زنده است- امیدوارم اگان اکنون سعی نکند فرزند دیگری با او داشته باشد، به خصوص با توجه به وضعیتی که هلینا باید در آن باشد. بیایید دعا کنیم که هلینا‌ اکنون باردار باشد!

در صحنه‌ی بعدی و پس از اعدام موش‌گیرها، ما بارها تحقیر شدن اگان توسط پدربزرگش را دیدیم و پیش‌تر گفتیم که اگان حمایتی از طرف پدرش دریافت نکرده بود و نیازی به یکی دیگر همانند او نداشت.

در صحنه‌ی پایانی اُتو و الیسنت، اُتو کریستون را به خاطر این واقعیت که جنگ اکنون در شرف شروع است، سرزنش می‌کند و می‌گوید که او با فرستادن اَریک کارگایل به دراگون‌استون «آن را تضمین کرده است». با توجه به اینکه اُتو محرک اصلی در غصب تاج و تخت رینیرا بود، این کمی غیرمنصفانه به نظر می‌رسد که همه‌چیز را بر گردن کول بیاندازد.

او کریستون را «جوان و ناآموخته» می‌نامد، سپس با الیسنت در مورد اینکه «جوانان چون طاووس هستند»، همدردی می‌کند، اما الیسنت در سریال احتمالاً چند سال از کریستون جوان‌تر هم هست. سن کریستون در سریال حقیقتاً مجهول است!

اُتو به الیسنت یادآوری می‌کند که او پسر دیگری به نام دیرون تارگرین در اُلدتاون دارد. او کوچکترین پسر الیسنت و کینگ ویسریس است که تقریباً با جیسریس ولاریون در کتاب همسن است و یک اژدهاسوار است؛ درست مثل برادرانش.

سکانس پایانی این سریال و در این صحنه، تماماً در مورد آسیب‌های نسلی است. اُتو در ابتدا به الیسنت می‌گوید که باید از یکدیگر حمایت کنند، اما وقتی الیسنت تمایل دارد تا با او درد دل کند، اُتو نمی‌خواهد در مورد گناهانش بشنود. می‌توان نتیجه هم گرفت که حقیقت را می‌داند، اما اینجا الیسنت به قهر بلند می‌شود. سپس، الیسنت اگان را غمگین و در حال اشک ریختن می‌بیند و به جای اینکه او را دلداری دهد، اتاق را ترک می‌کند. الیسنت به رابطه‌ی نه چندان سالم با کول هم ادامه می‌دهد، چیزی که به نظر تمام شده بود! گویی عدم برقرار رابطه‌ی درست در ردکیپ، خارج از نمودار است.

اگر بخواهیم جمع‌بندی کنیم، به نظر ویسریس شخصیتی کرونوس‌گونه دارد که پسران خود را به نوعی بلعیده است (جلوی قدرتمند شدن آن‌ها را گرفته است). او حتی رفتار مشابهی را با دیمون نیز داشت و دیمون به آن اشاره هم کرد. از طرفی، الیسنت نیز دچار عقده‌ی لوهنگرین است. او تلاش کرد تا فرزندانش را به جایگاه خاصی برساند و با چشم‌پوشی از لذات زندگی برای خود، موفق هم شد، اما پس از بر تخت نشستن اگان و رسیدن به آن هدف، همه‌چیز را کنار گذاشت. سه فرزندی که ما می‌بینیم، هر کدام مبتلا به نوعی عقده هستند. ایموند عقده‌ی یونس را دارد. تمایل ندارد «مرد شود» و مانند جنینی در آغوش فاحشه (که برای اون چون مادراست) قرار می‌گیرد. اگان دچار عقده‌ی اطلس است و زیر بار مسئولیت خرد شده و یاوری ندارد. او برای این شرایط آماده نشده بود. به علاوه، او عقده‌ی خودنمایی نیز دارد. هلینا نیز غرق در انزواست. حتی کریستون نیز دچار عقده‌ی حقارت است. او دیگران را بابت اشتباهاتش سرزنش می‌کند و با ریاکاری کارهایش را پیش می‌برد.

نویسندگان خاندان اژدها به شخصیت‌ها بُعد و دلایل منطقی داده‌اند. رفتارهای آنان را فراتر از خیر و شری ساده عنوان کرده و تلاش دارند از هیچکدام از شخصیت‌ها به آن معنا هیولا نسازند. ما ایموندِ پشیمان، وجدان بیدار الیسنت، اگانِ احساساتی و کریستون ریاکار را در کتاب نداریم.

در صحنه‌ی آخرِ اُتو و الیسنت، اشاره می‌شود که اُتو به های‌گاردن برود. ما چنین موضوعی را در کتاب نداریم و او همچنان پس از خلع در‌ کینگزلندینگ می‌ماند. هرچند اُتو در کتاب بسیار جلوتر از مقامش خلع می‌شود. شاید اعدام او نیز به شکلی دیگر و یا دست کم، در‌ جایی دیگر رخ می‌دهد و یا اُتو به کینگزلندینگ باز خواهد گشت؟ اگر اُتو کینگزلندینگ را ترک کند، بدون شک مرگ او تغییر خواهد کرد!

هلینا پس از مرگ پسرش

پیش‌تر به واکنش هلینا در مورد قتل دهشناک فرزندش انتقاد شده بود. اما در این اپیزود می‌توانیم سوگواری یک «مادر» را ببینیم. از طرفی، و جدای از رویابین بودنِ هلینا، او در اپیزود قبلی، فرزند دیگری را داشت که می‌توانست او را نجات بدهد.

اولین صحنه‌ای که از هلینا می‌بینیم، او در اتاق خواب جهیریس و جهیرا عزادار است. پتوی جهیریس را که در دستانش مچاله شده، جلوتر و در مراسم، دوباره می‌بینیم. آن‌ها کودک را در پتویش پیچیده بودند.

وقتی هلینا در مورد مردم کینگزلندینگ می‌گوید: «من آن‌ها را نزدیک‌تر نمی‌خوام»، یک پیشگویی دیگر داریم. در طول مراسم تشییع جنازه‌‌ی جهیریس، جمعیتی کوچک اطراف او جمع می‌شوند و او به شدت مضطرب می‌شود.

هلینا همچنین یک اسباب‌بازی، یک فیل، برمی‌دارد تا با جهیریس بفرستد. این خیلی جالب است، زیرا می‌تواند به این معنا باشد که به او درباره‌ی حیوانات ایسوس هم آموزش می‌داد، نه اینکه تنها از اژدهایان بگوید.

احتمالاً اُتو دستور داده تا سر جهیریس کوچک را دوباره به بدنش بدوزند، اما به شکلی نامرغوب! شکاف قابل مشاهده‌ای بین سر و تن او باقی گذاشته شده و استرس جدا شدن سر از تن را به مخاطب القا می‌کند. و بله، جسدی که شما در مراسم دیدید، یک عروسک است و گریمی روی بازیگر خردسال آن نقش صورت نگرفته است.

با شناختی که از اُتو داریم، شرط می‌بندم که او چند اژدهای طلایی برای دوخت ضعیف‌تر و برجسته‌تر کردن وحشت برای مردم، پرداخت کرده باشد. برگزار‌کننده‌ی مراسم در هنگام تشییع جنازه از «رینیرای ظالم» به عنوان مقصر یاد می‌کند. این عنوان این اپیزود است و همچنین از القاب ترسناک‌ترین تارگرین، میگور ظالم. القاب دیگری نیز توسط آن شخص عنوان می‌شود. احتمالاً اتو می‌خواست مطمئن شود که حداقل یکی از آن‌ها به رینیرا بچسبد.

هنگامی که تشییع جنازه متوقف می‌شود و مردم به هلینا و آلیسنت نزدیک می‌شوند، دهقانی فریاد می‌زند: «نفرین! نفرین بر رینیرای هیولا!»

سپس دوربین نگاهی نگران از صورت آلیسنت را نشان می‌دهد، احتمالاً به این دلیل که در دلش هنوز در مورد ایده‌ی وصل این جنایت در وهله‌ی اول به رینیرا مطمئن نیست.

شاید سکانس خون و‌ پنیر به صورت آف‌اسکرین بود و ما تنها صدا را شنیده بودیم،‌ اما دیدن جسد جهیریس، همه‌چیز را تغییر می‌دهد. به نظرم نقد اپیزود اول، بدون تماشای دومین اپیزود درست نباشد. چرا که این اپیزود تکمیل‌کننده‌ی قبلی است. گردن دوخته شده‌ی جهیریس و صدایی که در اپیزود قبل شنیدیم، همه‌چیز را ملموس‌تر کرده است و چه کسی با دیدن آن از رینیرای «ظالم» متنفر نمی‌شود؟

بدون شک نقشه‌ی اُتو در اینجا جواب می‌دهد!
اکنون، ما به دراگون‌استون می‌رویم تا در نهایت پاسخ رینیرا به اتهامات را ببینیم. تحلیل سبزها به پایان رسیده و از اینجا به بعد سیاه‌ها را داریم. هرچند نقش سبزها در این اپیزود پررنگ بود.

و اما، یک نکته‌ی پایانی: مراسم جهیریس تمام شده و ما جلوتر هلینا را در ردکیپ می‌بینیم. با این حال، در تیزرهای سریال صحنه‌ای را دیده بودیم که به نظر برای این مراسم بود. ما هلینا و الیسنت را با همین لباس‌ها و در حال دویدن دیدیم، در حالیکه مردم کینگزلندینگ اطرافشان را احاطه کرده بودند. ممکن است که این صحنه برای اپیزودهای بعدی باشد، اما خب با توجه به لباس‌هایشان، احتمالاً جزو سکانس‌های حذف شده است.

حدس من این است که در صحنه‌ای که چرخ ارابه در چاله‌ای افتاد و ردای سر اَریک نیز گِلی شد، احتمالاً هلینا ترسیده و شروع به دویدن به سوی قصر می‌کند و الیسنت نیز به دنبالش می‌رود. شاید تهیه‌کنندگان این صحنه را بیش از اندازه ملودرام تصور کرده‌ و آن را حذف کرده‌اند.

با این حال، همچنان احتمال دارد که در آینده این صحنه را ببینیم. چرا که هنوز ۶ اپیزود باقی مانده است.

دیمون در شورای سیاه و عزیمت به هرن‌هال!

در دراگون‌استون، همه‌چیز متفاوت از کتاب «آتش و خون» است. ما می‌دانیم که دیمون اکنون باید در هرن‌هال باشد، اما او در دراگون‌استون است.

در اینجا، محکوم شدن رینیرا را حتی از جانب شورای سیاهش می‌بینیم. دیمون تمام مدت لبخند ملیحی را بر لب دارد. اول رینیس متوجه او می‌شود، اما در نهایت رینیرا نیز بو می‌برد.

صحنه‌ی بعدی، گفتگوی (دعوای) آن دو را به نمایش می‌گذارد. دیمون می‌گوید دستور او مشخصاً کشتن ایموند بوده و نه جهیریس. به خاطر بیاورید که در اپیزود قبلی، پس از اینکه پنیر از او‌ پرسید: «اگه ایموند رو پیدا نکردیم،‌ چی؟»، پاسخ دیمون را نشنیدیم، اما خب، ما در فصل گذشته هم به چشم ندیدیم که دیمون همسر اولش را کشته باشد و تنها برداشتن سنگ را دیدیم. رینیرا به وضوح می‌پرسد که «بهشون گفتی اگه ایموند رو پیدا نکردن، چی کار کنن؟»، دیمون انکار می‌کند که دستور کشتن یک بچه را داده است و مشخصاً او دروغ می‌گوید. حتی رینیرا نیز باورش نمی‌کند.

لازم به یادآوری است که در کتاب، دیمون مستقیماً دستور قتل یکی از پسران اگان را می‌دهد و ابداً حرفی از ترور ایموند نیست.

رینیرا نمی‌تواند به دیمون اعتماد کند. دیمون می‌گوید که من به تو صادقانه خدمت کردم و رینیرا بار دیگر بحث میراث دزدیده شده را به میان می‌آورد. دیمون عمیقاً از این بابت رنج دیده است و از این نظر حسی مشابه با اگان دارد. جانشینی به نظر حق او بود و ویسریس دخترش را به او ترجیح داده بود. اما مشکل او با برادرش بیش از این‌هاست. او حتی آنقدری به دیمون اعتماد نداشت که «ده سال» پادشاه بود و هرگز از او نخواست دست و مشاورش باشد. بنابراین، دیمون بار دیگر خشمگین می‌شود و به رینیرا حمله می‌کند. در فصل گذشته نیز یکبار تا مرز خفه کردن همسرش پیش رفته بود. این بار اما به خشم خود غلبه می‌کند. شاید دیمون آبدیده‌تر شده؟ شاید می‌داند که اکنون جای مشاجره نیست؟ دیمون به هر‌ روشی تلاش می‌کند به همسرش بفهماند که به او وفادار است.

من با دعوای بعدی بین رینیرا و دیمون، و به طور خاص با «تو رو نمی‌شناسم» و «نمی‌تونم به تو اعتماد کنم» رینیرا مشکل دارم. رینیرا پس از شناختن او در تمام زندگی و ازدواج با او برای یک دهه، دیمون را همان‌طور که هست، با طبیعت طغیانگرش، باید پذیرفته باشد. اما اینجا رینیرا در گذشته مانده است و با یک اشتباه دیمون، اشتباهات دیگر او را یادآور می‌شود. او خدمات دیمون را نمی‌بیند. دیمون نیازی ندارد پشت بهانه‌ها و اشتباهاتش پنهان شود. او همین راه را با ویسریس نیز رفته بود و همیشه رو بازی کرد و همیشه نادیده گرفته شد. دیمون تمام عمر تلاش کرد تا دیگری را راضی کند که من نیت خیری دارم!

در دنیایی که رینیرا اعتراف می‌کند که شوهرش را نمی‌شناسد و به او اعتماد ندارد، در نظر تماشاگران به عنوان یک حاکم ضعیف می‌شود.

البته، در این مشاجره دیمون اشاره می‌کند که می‌خواهد به هرن‌هال رفته تا ارتشی را برای رینیرا جمع کند. پس بالاخره در اپیزود بعدی او‌ را در آنجا خواهیم دید.

اما وقتی حرف از ویسریس می‌شود، دیمون او را «بزدل» می‌خواند و می‌گوید: «اون احمق دنبال جلال و بزرگی بود، اما حاضر نبود برای به دست آوردنش خون بریزه.»

جالب است که جلوتر، جایی که اگان اُتو را خلع می‌کند، بحث مشابهی شکل می‌گیرد. اگان نیز نیاز دارد خون بریزد و نه جوهر!
و دوباره، دیمون و اگان بسیار شبیه هم هستند و این تأثیر رفتار ویسریس را بیش از پیش نشان می‌دهد. حتی شاید در تنفر از اُتو نیز هم‌عقیده باشند!
پس از این مشاجره، ما دیمون را بر روی اژدهایش می‌بینیم که راهی هرن‌هال شده است.

رینیس در شورای سیاه و طبیعت سرکش دیمون!

جیسریس در شورا اشاره می‌کند که رینیس از گالت محافظت می‌کند. رینیس اما ساکت است. وقتی اعضای شورای سیاه رینیرا را مقصر کشته شدن شاهزاده جهیریس می‌دانند، آلفرد بروم می‌گوید:

«مرگ شاهزاده لوسریس، هم تکان‌دهنده و هم توهین‌آمیز بود. یه مادر سوگوار طبعاً ممکنه… دست به انتقام بزنه.»

وقتی بروم در حال گفتن این دیالوگ است، رینیس متوجه سکوت دیمون می‌شود. بنابراین پی می‌برد که چه کسی پشت این جنایت است.

رینیرا: سر آلفرد، یعنی داری میگی که سوگواری من باعث شده که سر یه بچه رو بِبُرم؟
آلفرد بروم: گفتم شاید اقدامی شتاب‌زده انجام دادین!
رینیس (که می‌داند مقصر اصلی چه کسی است): مراقب حرفات باش!

بیش از هر کسی، رینیس تمایل دارد تا از ملکه دفاع کند.

در صحنه‌ی‌ بعدی، رینیس را به همراه همسرش، کورلیس، و در بستر می‌بینیم. آن دو در مورد دیمون صحبت می‌کنند که طبیعت سرکشی دارد و هر آنچه که بخواهد، می‌کند. اما در اینجا از دیمون به عنوان «همسر ملکه» یاد می‌شود. در کتاب، او تنها با لقب «شاهزاده» شناخته می‌شود. شاید خود مت اسمیت از نقش مشابهی (شاهزاده فیلیپ) که در سریال «تاج» داشته، خسته شده؟

رینیس در اینجا اشاره می‌کند که برای دیمون سخت است که از رینیرا اطاعت کند، اما حتی او نیز معتقد است که دیمون ضد رینیرا اقدامی نخواهد کرد.

کورلیس «تحت سلطه‌ی همسر بودن» را لذت‌بخش می‌داند. این نکته ازین نظر مهم است که رابطه‌ی این زوج با دیمون و رینیرا مقایسه می‌شود. تنش و عدم سازگاری دیمون، در مقابل آرامش و سازگاری کورلیس قرار می‌گیرد. این دو مرد حتی در سیاست هم همین‌گونه‌اند: دیمون به دنبال مبارزه و کورلیس به دنبال صلح و سازش!

اما صحبت پایانی رینیس این است که اگر دیمون هرن‌هال را بگیرد، شاید به خاطر اشتباهی که مرتکب شده است، بخشیده شود. پیش‌تر و در فصل گذشته نیز، دیمون به خاطر اشتباهی که کرده بود (دزدیدن تخم اژدها برای فرزند در راهش از میساریا- میساریا در آن زمان باردار نبود)، توسط برادرش طرد شد. دیمون برای اثبات لیاقتش به جنگ با «کرب‌فیدر» رفت و تاج «شاه دریای باریک» را تقدیم ویسریس کرد تا بخشیده شود. شاید دیمون نتواند با طبیعت سرکشش مقابله کند، اما به نظر کاملاً از دست رفته هم نیست و به روش خود، به دنبال جبران اشتباهاتش و شاید، اثبات خودش نیز هست.

رینیس ادامه می‌دهد که به همراه ملیس و تا زمان بازگشت دیمون، اجازه‌ی سقوط ملکه را نمی‌دهد و به راستی که او تا انتها همراه وفادار ملکه‌اش خواهد بود.

رینیرا در شورای سیاه و حامیان و خیانتکاران!

خطر اسپویل اتفاقات آتی

شورای سیاه با نفرین بر رینیرای «هیولا» آغاز می‌شود.

به نسبت افراد شورای سبز، ما آشنایی کمتری با حاضرین در شورای سیاه داریم. کسی که گزارش می‌دهد، جراردیس، استاد بزرگ سیاه‌هاست و کسی هم که به افزایش محافظین رسیدگی کرده بود، لرد بارتیموس سلتیگار است. سه گارد ملکه نیز در آنجا حاضرند: اِریک کارگایل که در پشت رینیرا ایستاده و استفان دارکلین و لورنت ماربرند (گاردی که در حین نبرد برادران کارگایل حاضر می‌شود) که در کنار جیسریس هستند. سر آلفرد بروم نیز از محافظین دژ دراگون‌استون است.

در سریال، شورای سیاه از قتل جهیریس شوکه شده‌اند. وقتی لرد بارتیموس از آسیبی که به آنان زده شده می‌گوید، رینیرا پاسخ می‌دهد که «من خودم داغِ پسرم رو دیدم، هرگز حاضر نیستم چنین داغی رو روی دل یه آدم بی‌گناه مثل هلینا بذارم.»

می‌دانیم که رینیرا در این مورد دروغ نمی‌گوید. حتی در کتاب هم او از نقشه‌ی دیمون برای قتل جهیریس آگاه نبود. هر چند ما نمی‌دانیم واکنش او بعد از این اتفاق در کتاب چیست. در کتاب او سوگوار است و کار خاصی نمی‌کند.

من عاشق این هستم که تهیه‌کنندگان برای تمام شخصیت‌های اصلی و فرعی الگویی را تعیین کرده‌اند که توجیه اقدامات آتی‌شان باشد. احتمالاً برای سیاه‌ها، آلفرد بروم در این صحنه شخصیت نچسبی به نظر بیاید که خیانتش به رینیرا را در آینده توجیه می‌کند. اما تولیدکنندگان هوشمندانه‌ عمل‌ کرده و از روی تصویر بروم به تصویر اِریک کارگایل زوم کردند. اولی باعث مرگ رینیرا شد و دومی برای نجات جانش، جان سپرد.

نگاه رینیرا به دیمون هم عالی‌ست. نگاه اول او که با لبخندی همراه است، به شخصی است که عاشق اوست، اما خیلی زود حقیقت را می‌فهمد.

در صحنه‌ی بعدی، رینیرا به درستی دیمون را سرزنش می‌کند. در مورد تضعیف موقعیتش حق دارد که عصبانی باشد. کودکی از دست رفته و از این بابت هم عصبانی است (به هر حال خود او هم مادر است)، اما در‌ مورد یادآوری گذشته هرگز حق با رینیرا نیست. رینیرا مدعی می‌شود که دیمون را نمی‌شناسد، اما اتفاقاً به خوبی او را می‌شناسد. حتی می‌تواند او را کنترل هم کند، مگر در فصل گذشته سر دزدیدن تخم اژدها این کار را نکرده بود؟ اما، او از رفتارهای دیمون خسته شده است و به نوعی حق هم دارد. منتها پیش کشیدن گذشته کمکی به وضعیت آن‌ها نمی‌کند.

با این حال این مشاجره می‌تواند ضروری باشد. می‌تواند زمینه‌ای برای اختلاف آن‌ها در آینده باشد. در ادامه‌ی تحلیل بیشتر خواهیم گفت.

سریال جای مناسبی را برای نمایش رینیرا و دو پسرش از دیمون انتخاب کرده است. نکته‌ی جالب اینجاست که نه دیمون و نه رینیرا به آن معنا نتوانستند بر تخت آهنین تکیه بزنند، اما هر دو پسرشان پادشاه شدند.

جلوتر رینیرا در کتابخانه‌ی دراگون‌استون کتابی در مورد تاریخ تارگرین‌ها را باز می‌کند؛ تصاویری از فتح (سه فاتح، و همچنین ویسنیا و ویگار- رینیرا عاشق شخصیت ویسنیاست، حتی نام دختر خود را نیز ویسنیا گذاشته بود).

در اینجا میساریا به همراه استفان دارکلین وارد می‌شود. او لباس سفیدی بر تن دارد (لقبش کرم سفید است). دو صحنه بین رینیرا و میساریا نویدبخش اتفاقات آتی است. رینیرا به خاطر می‌آورد که میساریا کیست. میساریا اشاره می‌کند که دیمون پیش‌تر هم به او وعده (ازدواج) داده و به آن عمل نکرده است و از رینیرا می‌خواهد تا به وعده‌ی دیمون (آزادی میساریا) عمل‌ کند. رینیرا قبول نمی‌کند، اما میساریا زن باهوشی است. پس به رینیرا می‌فهماند که او از های‌تاورها بیزار است و ماجرای به آتش کشیده شدن «خانه‌»اش را بازگو می‌کند. از طرفی میساریا می‌گوید که «دیمون، اتو های‌تاور… تفاوتی نداره! اونا هرگز منو قبول نمی‌کنن.» شاید جایگاه‌ها متفاوت باشد، اما رینیرا در این مورد با میساریا همدرد است!

رینیرا از زخم میساریا نیز سؤال می‌کند. ما فعلاً چیزی از آن نمی‌دانیم، اما احتمالاً چیزی شبیه به اختگی واریس باشد. واریس در نهایت ماجرای آن را با تیریون در میان گذاشت.

جلوتر رینیرا ترجیح می‌دهد به قول دیمون عمل کند و میساریا را آزاد می‌کند. اما او باید از وستروس برود، چون رینیرا به او اعتماد ندارد.

در راه خروج، میساریا با دیدن سر اَریک به دژ برمی‌گردد و متوجه می‌شود که باید تله‌ای برای ملکه باشد. چرا که او تازه سر اِریک را در درون دژ دیده بود. اگرچه ما این صحنه را نمی‌بینیم و نمی‌دانیم که آیا میساریا سر اِریک را پیدا کرده و به او هشدار داده است و یا این تنها باعث شده که کشتی خود را از دست بدهد؟

پس از نبرد برادران کارگایل و خودکشی اِریک، رینیرا برای اولین بار عواقب چیزی که او و اگان باعث آن شده‌اند را با چشمانش می‌بیند: تقابل دو برادر که «هنوز یکدیگر را دوست دارند.»

جیسریس در شورای سیاه، بیلا‌ تارگرین و روابط در تارگرین‌های سیاه!

خطر اسپویل اتفاقات آتی

به جز دیمون، تارگرین‌های سیاه در روابطشان موفق‌تر عمل می‌کنند. بیاید اینبار رفتارشناسی سیاه‌ها را داشته باشیم.

جیسریس در شورای سبز به مادرش پیشنهاد می‌دهد تا «کینگزلندینگ» را زیر نظر بگیرد که رینیرا مخالفت می‌کند. رینیرا به تازگی یکی از‌ پسرانش را به عنوان پیامرسان فرستاده و او را از دست داده بود. به همین خاطر ترس از دست دادن جیسریس را نیز دارد. او جلوتر بیلا را به همین مأموریت می‌فرستد. این رفتار او کمی شبیه به رفتار او در کتاب است. البته او خیلی جلوتر و پس از دست دادن جیسریس دچار‌ آن می‌شود.

به هر رو، جیسریس از این تصمیم خشنود نیست، اما اطاعت می‌کند.

رابطه‌ی رینیرا و‌ دیمون تمیزتر از رابطه‌ی الیسنت و کریستون نیست. به خاطر بیاورید که آن‌ها‌ برای شروع رابطه، نقشه‌ای برای حذف لینور ریختند. نیت رینیرا در ازدواج با دیمون محکم کردن ادعای خود بود. دیمون نیز نمی‌خواست از بازی تاج و تخت دور‌ بماند. شاید رابطه‌ی الیسنت و کول با ریاکاری عجین شده باشد، اما رابطه‌ی دیمون و رینیرا نیز برای حفظ قدرت است. اصلاً به همین دلیل است که رینیرا به او اعتماد ندارد. شاید اگر رینیرا نبود، دیمون به میگور دوم تبدیل می‌شد؟ می‌دانیم که لقبی به رینیرا دادند، در واقع باید به دیمون داده می‌شد. فراموش نکنید که دیمون «شاهزاده‌ی شریر» است و بی‌جهت این لقب را نگرفته است.

اما بیایید غیرمنصفانه هم پیش نرویم. دیمون رینیرا را دوست دارد. هم در سریال و هم در کتاب، بارها نشانه‌هایی از این عشق دیده می‌شود. برای مثال، در سریال و در فصل قبلی، او با اینکه رینیرا به او ترجیح داده شده، همچنان به او محبت می‌کند، به او گردنبندی را هدیه می‌کند و حاضر نیست با او رابطه برقرار کند. یا وقتی می‌تواند جلوی او بایستد، به راحتی تسلیم او شده و تخم اژدها را بازمی‌گرداند. البته رفتار دیمون به وقت زایمان رینیرا و همچنین مشاجره‌اش با او‌ در فصل گذشته نیز نباید فراموش شود.

در کتاب، اقدام پایانی او نمایانگر عشقش به رینیراست. او بزرگترین خطر را برای رینیرا نابود و مفتخرانه وفاداری‌اش را اثبات می‌کند و در این راه جان می‌دهد.

اما در انتهای مشاجره‌ی دیمون و رینیرا، نگاهی آشنا را در صورت دیمون می‌بینیم. او این نگاه را بارها در جواب کارهای ویسریس هم داشت.

دیمون در سریال، بیشتر شبیه اگان شده است تا ایموند. در کتاب همیشه ایموند با دیمون مقایسه می‌شود. هرچند برای این مقایسه زود است،‌ اما تا اینجا، اگان و دیمون را شبیه‌تر می‌بینیم. دو فردی که از طرف ویسریس به خاطر جانشینی آسیب دیده‌اند. دو فردی که تمایل به ریختن خون برای تحکیم قدرت را دارند. دو فردی که عطش انتقام دارند و تمایل دارند تا کاری کنند!

دیمون در سریال، پدر خوبی نیست؛ یعنی نمی‌تواند باشد. البته در جریان شام آخر شاه ویسریس با خانواده‌‌اش، پشتیبان فرزندان رینیرا بود و یا برای انتقام خون لوسریس اقدام کرد، اما به خاطر رینیرا. او هر دو دختر خود را نادیده می‌‌گیرد. در فصل اول کمی به بیلا محبت کرده بود، اما آن هم به دلیل اژدهاسوار شدنش بود! بیلا به جیسریس می‌گوید از پدرش متنفر است.

در کتاب، ما می‌دانیم که آن دو رابطه‌ی شگفت‌انگیزی دارند و بیلا به او به عنوان الگو نگاه می‌کند. بسیار هم شبیه اوست.

در سریال می‌بینیم که بیلا به رینیرا وفادار است. واضح است که رینیرا به بیلا اعتماد دارد تا از او اطاعت کند، بدون اینکه تسلیم احساساتش شود. هر چند باید بگوییم که در کتاب نقش بیلا در حین رقص فعلاً پررنگ نیست و تا اینجای کار هم مون‌دنسر اژدهای کوچکی است و نمی‌تواند از پس چنین مأموریت‌هایی برآید!

در گفتگوی بیلا و جیس، بیلا وقتی به لینور اشاره دارد، نمی‌گوید پدرت، می‌گوید: «داییِ من». او همچنین دوباره در مورد هاروین استرانگ از او می‌پرسد و نشان می‌دهد که به اصل و نسب واقعی جیس اهمیتی نمی‌دهد. واضح است که هر‌ دو جوان موقعیت‌های سخت این چنینی را درک می‌کنند و با هم رابطه‌ی نزدیکی هم دارند. چرا که از مشکلاتشان به هم می‌گویند. به خاطر بیاورید که الیسنت حتی نمی‌توانست به پدرش اعتراف کند که گناهی کرده، ایموند نمی‌تواند به خانواده‌اش بگوید که از قتل لوک پشیمان است و…

اما نکته‌ی مهم در اینجا این است که جیس هر دو پدر را به خوبی شناخته و هر دوی آن‌ها را دوست داشته و به نظر، آن دو نیز، او و برادرانش را دوست داشتند. این شخصیت آرام جیس را توجیه می‌کند. نمی‌توان به وقار او معترف نبود!

رینیرا خودش نیز جز حس تهدید برای غصب تختش، که حتی نسبت به دیمون نیز (در سریال) این حس را دارد، به نظر نمی‌آید که مشکل دیگری داشته باشد. آن هم دوباره، به گذشته و تلاش‌های پدرش برای داشتن جانشین ذکور برمی‌گردد.

بذرهای اژدها و تأثیر رقص اژدهایان بر مردم!

می‌دانیم که مردم کینگزلندینگ در جریان رقص اژدهایان، نقش بسیار پررنگی را ایفا خواهند کرد. ما از طریق دو شخصیت «هیو همر» و «اُلف سپید» شاهد مشکلات مردم هستیم. چون برای سازندگان چرایی اقدامات افراد مهم است و می‌خواهند برای مخاطب نیز قابل درک باشد.

پیش از اینکه بذرهای اژدها را ببینیم، فاحشه به ایموند جمله‌ی درخشانی را می‌گوید:

«بهتون یادآوری می‌کنم که وقتی شاهزاده‌ها کنترلشون رو از دست میدن، اغلب بقیه تاوان میدن… مردمی مثل من!»

و سپس ما هیو همر و خانواده‌اش را می‌بینیم. همسر همر به بسته شدن دریا (گالت) اشاره می‌کند که ناوگان ولاریون‌ها بانی آن هستند. این بسته شدن گالت، اقتصاد کینگزلندینگ را به شدت تحت تأثیر قرار داده است و جلوتر مشکلات بیشتری را نیز باعث می شود.
من پیشتر به هیو همر پرداخته بودم، پس بهتر است به بذرهای دیگر بپردازیم.

در صحنه‌ی بعدی، برادران هال را داریم: آلین و آدام از هال. ما در اپیزود قبل آلین را دیده بودیم و متوجه شدیم که کورلیس به او مدیون است، چرا که جانش را نجات داده بود، اما این اولین باری است که آدام را می‌بینیم. فراموش نکنید که موضوع نجات جان کورلیس در کتاب نیست.

هنوز برای مقایسه‌ی این دو نفر با آنچه که در کتاب از آنها می‌دانیم زود است، اما می‌توان یک چیز را مقایسه کرد. اینکه آلین در کتاب جاه‌طلب‌تر توصیف شده است. در سریال به نظر او علاقه‌ای به پیوستن به کورلیس و شرکت در رقص ندارد. هرچند، می‌توان حدس زد هنوز از هویت خود آگاه نیست و شاید با پی بردن به آن موضوع، همه‌چیز تغییر کند.

پرش این صحنه به بستر کورلیس و رینیس نیز می‌تواند طعنه‌ای به این رابطه‌ی عاشقانه باشد.

سپس ما آدام را داریم که در ساحل دریا مشغول یافتن صدف و یا صید خرچنگ (؟) است که سی‌اسموک، اژدهای لینور، را می‌بیند. این تصمیم تهیه‌کنندگان که لینور را زنده گذاشته‌اند، آن رابطه‌ای که بین اژدها و سوارش وجود دارد را زیر سؤال می‌برد. امیدواریم که به این موضوع رسیدگی شود.

اُلف سپید، آخرین بذر اژدهایی‌ست که ما در این اپیزود شاهد حضور او هستیم. تهیه‌کنندگان حتی خبر اعدام موش‌گیرها را به سادگی رها نکرده و یکی از شخصیت‌های کلیدی را در آنجا معرفی کردند تا ما اخبار اهالی کینگزلندینگ را از خودشان بشنویم و هم‌زمان، شاهد حضور ناگهانی شخصیت‌های کلیدی در آینده نباشیم و چیزی از آن‌ها دیده باشیم. هرچند ما فقط چهره‌ی اُلف را دیدیم و نامی از او نشنیدیم.

الف سپید هم مانند هیو همر در کتاب، از ساکنین دراگون‌استون (یا شاید دریفت‌مارک) است و اینجا او‌ را در کینگزلندینگ می‌بینیم.

در مورد دزدی او هم شاید بتوان این نتیجه را گرفت که قرار نیست خیلی از شخصیت اصلی‌اش در کتاب فاصله بگیرد.

برادران کارگایل در سری کتاب‌های نغمه‌ها!

در مورد مبارزه‌ی برادران کارگایل تحلیلی ضروری نیست، اما بد نیست به ارجاعات سری کتاب‌های «نغمه‌هایی از یخ و آتش» در این مورد اشاره‌ای کنیم.

هرچند، برای من یک موضوع جالب وجود داشت. من بارها و بارها صحنه‌ی مبارزه‌ی این دو برادر را تماشا کرده‌ام. متوجه شدم که پای راست اِریک (گارد ملکه) و پای چپ اَریک (گارد پادشاه) حین نبرد زخمی شد. در آخر مبارزه اما کسی که کشته شد، شخصی بود که پای راستش آسیب دیده بود و این یعنی اَریک پیروز این نبرد بود. هرچند این تنها یک حدس است، چرا که در مصاحبه‌ی کُندال به این موضوع اشاره شده که اِریک خودکشی کرده و شاید حین نبرد، در جایی که ما شاهد آن نبودیم، پای راست اَریک هم آسیب دیده باشد. پس اگر اینطور هم نباشد، نمی‌توان آن را سوتی تلقی کرد!

بعضی هم مبارزه‌ی این دو برادر را با دو برادر کلگین مقایسه کرده‌اند. هرچند برادران کارگایل از هم متنفر نبودند، اما هر دو صحنه بسیار دراماتیک بود.

برویم به سراغ ارجاعات سری کتاب‌های اصلی به این مبارزه:

۱. برن استارک در مورد اعضای معروف گارد پادشاه در «بازی تاج و تخت»، اولین کتاب از سری کتاب‌های «نغمه‌هایی از یخ و آتش»، فکر می‌کند:

برن همه‌ی داستان‌ها را می‌دانست. اسامی برای او چون موسیقی بود. سروین سپر آینه. سر ریام ردواین. شاهزاده ایمون، شوالیه‌ی اژدها. دوقلوهای سر اِریک و سر اَریک که صدها سال پیش بر روی شمشیرهای یکدیگر جان سپردند، زمانی که برادر به جنگ با خواهرش رفت و خوانندگان آن را رقص اژدهایان نامیدند.

۲. سانسا استارک که در این مقطع هنوز شوالیه‌گری را عاشقانه و جوانمردانه می‌دانست، در کتاب دوم این مجموعه، «نبرد پادشاهان»، از کارگایل‌ها نیز یاد کرد:

سانسا استارک گفت: «شاهزاده ایمون، شوالیه‌ی اژدها، روزی که شاهدخت نیریس با برادرش، اگان، ازدواج کرد، اشک ریخت. و دوقلوهای سر اَریک و سر اِریک، پس از اینکه هر کدام زخمی مرگبار به دیگری وارد کردند، با اشک بر گونه‌هایشان جان سپردند.»

۳. در نهایت، سرسی لنیستر در «ضیافتی برای کلاغ‌ها»، چهارمین کتاب از سری کتاب‌های نغمه‌ها، به کارگایل‌ها اشاره می‌کند. او در حال فکر کردن برای یافتن راهی برای خلاص شدن از شر برانِ شمشیرفروش می‌اندیشد:

به تمام آرزوهایت لبخند بزن، سر بران! به زودی فریاد می‌کشی. تا می‌توانی از بانوی کم هوش و قلعه‌ای که دزدیدی لذت ببر. وقتی زمانش فرا رسد، تو را له می‌کنم، گویی مگسی باشی. شاید او [سرسی] حتی لوراس تایرل را برای له کردنش بفرستد، اگر شوالیه‌ی گل‌ها به نحوی از دراگون‌استون زنده بازگردد، بسیار دلپذیر خواهد بود. اگر خدایان مهربان باشند، هر دوی آنها دیگری را می‌کشند، همچون سر اَریک و سر اِریک.

کتاب‌های مارتین مملو از ارجاعات این‌ چنینی هستند. امیدوارم از تحلیل اپیزود دوم لذت برده باشید.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*