خانه > مقالات > تحلیل سریال خاندان اژدها، فصل دوم، اپیزود هفتم

تحلیل سریال خاندان اژدها، فصل دوم، اپیزود هفتم

بذرهای اژدها

نویسنده‌ی تحلیل‌ها از اپیزود هفتم تغییر کرده است.

در ابتدای این قسمت، ما دیدار رینیرا با شخصیت آدام از هال را می‌بینیم. آدام که در گذشته نیز بارها او را دیده بودیم و زمینه‌چینی‌های حضور مهم او با سکانس‌هایی همچون نگاه به سی‌اسموک در آسمان به ما نشان داده شده بود، حالا در مقابل ملکه‌ی هفت پادشاهی با اژدهای خود قرار گرفته است. همان‌طور که احتمالاً متوجه شده باشید، او شخصیتی بسیار جسور و جاه‌طلب است که به‌دنبال جایگاهی چشم‌گیر برای خود در میان اطرافیان‌ش است. برعکس برادرش که در نبرد استپ‌استونز به‌ خوبی ذات ویرانگر جنگ را دیده، او به دنبال قدم برداشتن بر روی پله‌های ترقی به هر قیمتی است.

در ابتدای سکانس و در یک لانگ شات، ما رینیرا و اژدهایش را در مقابل سی‌اسموک و آدام می‌بینیم. اهمیت این شات از این نظر است که انگار دو فرد با جایگاهی برابر در مقابل یکد‌یگر قرار گرفته و هیچ فرقی بین آن‌ها وجود ندارد. مهم نیست که آدام از هال یک کشتی ساز دون‌پایه و حرام‌زاده‌ی کورلیس ولاریون هست، حال او قدرتی را کسب کرده که تفاوتی با ملکه‌ی هفت پادشاهی و دیگر اعضای بلند‌مرتبه‌ی خاندان تارگرین ندارد. همچنین اژدهایی را سوار شده که پیش از این متعلق به شوهر رینیرا، لینور ولاریون، بوده است.

در ابتدا، رینیرا از قصد او می‌پرسد که آدام نیز خود را فردی برای خدمت اعلام می‌کند، اما زمانی که او سریعاً زانو می‌زند، رینیرا به او می‌گوید: «به عنوان کسی که یک‌دفعه جایگاه مهمی به دست آوردی، خیلی سریع زانو زدی». در واقع این جمله‌ی رینیرا بسیار منطقی است. چون بر خلاف ماهیت پیشنهاد جیس و دیدگاهی که خودش داشت، فردی حالا سوار بر اژدها شده که علاوه بر این‌که به‌طور رسمی اصل و نسبی اشرافی ندارد و یک حرامزاده‌ست، بلکه از مردم عادی است. موردی که ممکن است برای او یک تهدید ظاهر شده، اما خب از آن‌‎جایی که او برای پیروزی در این نبرد به قدرت اژدهایان نیاز دارد، از کار نسبتاً غیرممکنی که آدام انجام داده، خشنود می‌شود.

در ادامه، او را به دراگون‌استون فرا می‌خواند تا به او آموزش‌های لازم را بدهد.

آلیسنت و زخم‌هایی که جای‌شان باقی می‌ماند.

در این سکانس ما استاد اعظم را می‌بینیم که در حال مداوای زخم آلیسنت است. او در همین حین از برباد رفتن تمامی رویاها و اعمال خود سخن می‌گوید. چرا که او تصور می‌کرد سمت درستی از ماجرا ایستاده، حتی اگر برای رسیدن به اهدافش بخواهد با شیطان دست بدهد. اما حالا مردم دیگر آن‌ها را قبول ندارند و همان کسانی که برای تاج‌گذاری اگان جمع شده بودند، حالا در حال لعن و نفرین آن‌ها هستند. این موضوع برای آلیسنت بسیار دردناک است، چرا که همیشه آموزه‌های او باعث می‌شده تا مردم و فرودستان را در زیر بال و پر خود بگیرد. اما حالا آن‌ها نام رینیرا را به عنوان ملکه‌ی بر حق فریاد می‌زنند.

مردم بخش مهمی از یک حکومت هستند و پایه‌ی اصلی و اساس جامعه‌ای را تشکیل می‌دهند که حکمران‌ها و پادشاهان بر آن فرمان‌روایی می‌کنند. وظیفه‌ی یک حکمران جلب رضایت مردم با فعالیت‌های خود در حد توان ممکن است. اما حالا جناح سبز که خود را بر حق می‌دانند، اما در واقعیت تاج و تخت را غصب کرده‌اند، علاوه بر این‌که از ایجاد رفاه نسبی برای خود در شرایط جنگ فعلی عاجز هستند، آن‌ها را قربانی امیال خود می‌کنند.

در این‌جا استاد اعظم جمله‌‌ای بعد از حرف‌های الینست می‌گوید که ایهام جالبی با سخنان او دارد: «جای زخمش باقی می‌مونه ولی به راحتی می‌شه پنهانش کرد». در این‌جا می‌توان این برداشت را داشت که شورش مردم و لعن و نفرین‌شان نسبت به غاصبین زخمی ابدی بر پیکر جناح سبز است، اما می‌توان آن را پنهان کرد. چرا که به هر حال مردم بازیچه‌ی دست قدرت‌ هستند و هرگز توان مقابله‌ با کسانی که اژدهایان و سربازانی بی‌رحم را در کنار خود دارند، ندارند.

نکته‌ی جالب دیگر این سکانس جای زخم آلیسنت است. این همان جای زخمی‌ست که او با خنجر اگان فاتح بر دستان رینیرا وارد کرد. زخمی که دقیقاً جای آن نیز تا ابد خواهد ماند و حالا خود دقیقاً همین موضوع را تجربه می‌کند؛ آن‌ هم در میان مردمی که نام رینیرا را فریاد می‌زنند و به آلیسنت توهین می‌کنند. او حالا سزای اعمال خود، یا بهتر است بگوییم کارمای کارهایش را در حال چشیدن است.

در ادامه، او از کثیف بودن مکان حضورش در عین این‌که دوربین بر روی یک موش در حال زوم کردن است، می‌گوید. او منظوری عمیق‌تر از این حرف‌ها دارد. اما جالب است بدانید که خود این اشاره‌ی او ما را به یاد دستور اعدام موش‌گیرها توسط اگان می‌اندازد. در کتاب‌ها اوتو های‌تاور قبل از این‌که اخراج شود، دستور می‌دهد که صدها گربه به‌جای موش‌گیرها به ردکیپ بیاورند تا جای خالی آن‌ها را پر کنند، اما در سریال تا به الان چنین اتفاقی نیفتاده و باید دید وقتی اوتو بر می‌‌گردد، این کار را می‌کند یا خیر.

سپس او به سر ریکارد (از اعضای گارد پادشاهی) دستور می‌دهد تا او را در مسیر جنگل خدایان همراهی کند. اما سر ریکارد کیست؟ سر ریکارد تورن از خاندان تورن است که جالب است بدانید از اجداد دور سر آلیسر تورن است که او را در سریال Game of Thrones در نگهبانان شب دیده بودیم. شخصیتی که مشکلات زیادی با جان اسنو داشت و در نهایت به‌خاطر توطئه‌ قتل او اعدام شد.

یک کلاغ و چهل کلاغ

روایت داستان، ما را به قابی از این قسمت می‌برد که در آن لاریس استرانگ از بالای پله‌ها، در حال تماشای مجازات دو سرباز از محافظان آلیسنت در محوطه‌ی رد کیپ است. این دو سرباز در قسمت پیشین با قطع دست یکی از مردمان عادی، باعث برانگیختن احساسات و هیزم ریختن در آتش شورش مردم شدند. در این هنگام، لرد جسپر آیرنراد به او برای تماشای این موضوع می‌پیوندد. او از لاریس سؤال می‌پرسد که سربازان به چه مجازاتی محکوم شده‌اند، اعدام یا حبس ابد؟ لاریس در پاسخ می‌گوید آن‌ها به دیوار فرستاده می‌شوند. در واقع این دومین بار از شروع فصل دوم سریال است که به دیوار اشاره شده و اعضای نایت واچ آن را ملاقات می‌کنیم.

لاریس اشاره می‌کند که نایب‌السلطنه بخشنده است. در واقع ایموند با این‌که می‌توانسته این دو را به دلیل برانگیختن احساسات مردم و دامن زدن به شورش، مجازات کرده و مرگ را تقدیم آن‌ها کند، اما به دلیل خدمات پیشین خود نسبت به قصر و آلیسنت، مجازاتی چون مرگ را تقدیم آن‌ها نکرده و به‌جای آن تصمیم گرفته با فرستادن آن‌ها به دیوار، به خدمات پیشین آن‌ها احترام بگذارد.

این‌جا بیننده با عقلانیت و نگاه ایموند در امور حکومتی و مخصوصاً در برابر خدمت‌گزاران جناح سبز مواجه می‌شود. در حقیقت ایموند می‌داند که زنجیر فکری افراد خود را باید در اختیار داشته باشد. سربازان اگر ببینند که پاسخ اشتباه آن‌ها اگرچه دلیل آن خدمت به جناح بوده باشد، مجازاتی سخت‌گیرانه را درپی دارد، لایه‌ای از وفاداری آن‌ها نسبت به سابق کاسته شده و دیگر نگاه پیشین را نسبت به رهبر خود ندارند. این در واقع درست همان موضوعی است که ایموند در این برهه به دلیل موقعیت جنگ از آن بی‌زار است.

در ادامه، لرد جسپر نگاهی معنادار و حاوی تردید به لاریس می‌اندازد. او می‌گوید که شایعه شده اژدهای سابقاً بی سوار یعنی سی‌اسموک با سواری جدید دیده شده است. جسپر قصد دارد تا با در میان گذاشتن این موضوع مهم با لاریس که ارباب نجواهاست و در این موضوع مهارت دارد، ادعای خود را سنجیده و نسبت به در میان گذاشتن آن با نایب‌السلطنه مشورت بگیرد. تا جایی که او پیشنهاد می‌دهد خود لاریس این موضوع را برای ایموند مطرح کند.

در این هنگام قابی از دوربین ما را مقابل صحنه‌ای می‌گذارد که در آن ردای سفید سربازان پیش‌تر اشاره شده، از تنشان در آورده شده تا آن‌ها ردای سیاه نگهبانان شب دیوار را به تن کنند. این تغییر ردا طعنه‌ای است بر تصمیمی اشتباهی که این دو سرباز سابقاً گرفتند. گرچه وفاداری بخشی از خصوصیاتی بود که ملکه ویسنیا رنگ سفید را برای آن انتخاب کرد، اما خصوصیات دیگر ردای سفید خلوص فکری سرباز و هوش آن‌ها بود. آن‌ها اگرچه قصد خدمت داشتند، اما با اشتباه و عمل نسنجیده خود باعث شدند تا این خصوصیات نمادین ردای سفید زیر سؤال برود؛ عملی که باعث می‌شود وفاداری پیشین آن‌ها نیز خدشه‌دار شود. تغییر به ردای سیاه نیز بر همین دلالت دارد، کسانی که آن را می‌پوشند، کیفر اعمال پیشین خود را در دیوار داده و این اشتباهات گذشته را با خود حمل می‌کنند تا همواره یادآور آن باشند.

جسپر اشاره می‌کند که احتمال دارد کسی که سی‌اسموک را رام کرده، رینا باشد. اما لاریس پاسخ می‌دهد که رینا در چهارده سالگی تلاش کرده و موفق به تحقق این امر نشده است، تا جایی که نزدیک بوده که او بلعیده شود. لاریس که به صحت این خبر شک کرده، از جسپر جویا می‌شود که این خبر را از کجا شنیده است. او می‌گوید که شاگردم گفت. او از شاگرد اصطبل شنید و شاگرد اصطبل نیز از پدر ماهی‌گیرش و پدر ماهی‌گیر نیز از یکی از دریانوردان که در آن حوالی کار می‌کرده، شنیده است. لاریس لبخندی معنادار زده و توضیح می‌دهد با این که جسپر می‌تواند این خبر را به ایموند برساند، اما بهتر است از آن صرف نظر کند.

در واقع لاریس می‌داند که بیش از آن که یک خبر اهمیت داشته باشد، این موضوع مهم است که رساننده و منبع آن کیست تا صحت‌سنجی آن درست صورت بگیرد. زیرا که سرنوشت یک قلمرو به همین نجواها گره خورده است. او که نسبت به این موضوع شک دارد، با توصیه به نادیده گرفتن آن توسط جسپر به او پیشنهاد می‌کند که این خبر می‌تواند درست نباشد.

موضوعی که اما بیشتر به مرموز بودن شخصیت لاریس دامن می‌زند، نگاه مستقیمی است که او و ایموند به یکدیگر می‌اندازند. ما می‌دانیم که رابطه‌ی میان این دو آنچنان صمیمی نیست تا حدی که ایموند عنوان دست را به اوتو برگرداند و به لاریس توهین کرد. امتناع لاریس می‌تواند از این جهت نیز باشد که با عدم پخش این خبر، به ایموند و جایگاه قدرت او ضربه بزند. زیرا که می‌دانیم او همچنان ترجیح می‌دهد اگان به جای ایموند بر تخت بنشیند.

ارتش حرام‌زادگان

با رسیدن آدام و رینیرا به دراگون استون، بار دیگر ناآرامی شورای سیاه را فرا می‌گیرد. زمانی که استاد اعظم جراردیس می‌گوید که سوار سی‌اسموک یکی از زیر دستان کورلیس ولاریون است، او نگاهی معنادار می‌کند. چرا که به احتمال زیاد می‌داند که او یکی از دو حرامزاده‌ای است که در دریفتمارک به او خدمت می‌کنند.

ما سپس لرد بارتیموس سلتیگار را داریم که با عصبانیت به این موضوع، که چرا باید یک رعیت سوار اژدها شود، واکنش می‌دهد. اما عصبانیت او نشات گرفته از چیست؟ خاندان سلتیگار علاوه بر خاندان تارگرین و ولاریون، خاندان دیگری هستند که ریشه آن‌ها به والریای کهن باز می‌گردد. علاوه بر این‌که او سرخورده از سیلی است که ملکه در قسمت پیشین به صورت او زد، ناراحت است که چرا یک رعیت، اژدهایی را از آن خود کرده و به او که خون والریایی در رگ‌هایش جاری است توجهی برای این موضوع نشده است.

سپس زمانی که جراردیس اعلام می‌کند که آدام به عنوان اژدها سوار قرار است آموزش ببیند، بیلا و جیس نگاه معناداری به یک‌دیگر می‌اندازند و می‌توان بهت و ناراحتی را در صورت جیس دید. اما ریشه‌ی این واکنش چیست؟ همان‌طور که در ادامه این قسمت می‌بینیم و به آن نیز اشاره خواهیم کرد، جیس و برادرانش به عنوان فرزند ملکه، بر خلاف دیگر تارگرین‌ها، موی سیاه در زمان تولد داشتند. این موضوع علاوه بر دیگر حرف و حدیث‌ها باعث شده بود شایعه‌ی حرامزاده بودن آن‌ها در گوشه و کنار شنیده شود.

حتی ویموند ولاریون زمانی که تصور می‌شد کورلیس فوت شده و قرار بود جانشینش لوسریس نوه‌ی کورلیس و فرزند رینیرا شود، به حقانیت آن‌ها اعتراض کرد و آن‌ها را حرام‌زاده خواند. اما چیزی که باعث شد این ادعاها در نطفه خاموش شده و کسی جرئت به زبان آوردنشان را نداشته باشد، این بود که فرزندان رینیرا که سریال پدر آن‌ها را هاروین استرانگ معرفی کرده بود، توانسته بودند صاحب اژدها شوند. این قضیه اعتبار آن‌ها را به عنوان یک تارگرین حفظ کرده بود و مشروعیت آن‌ها را تایید می‌کرد. اما حالا که قرار است یک رعیت و مهم‌تر از همه یک حرام‌زاده به عنوان اژدهاسوار معرفی شده و راه و رسم آن را آموزش ببیند. این موضوع باعث می‌شود ادعای آن‌ها خدشه‌دار شده و مردم می‌فهمند که حرام‌زادگان نیز حتی می‌توانند صاحب اژدها شوند. این موضوع جیس را بسیار اذیت می‌کند و منجر به مکالمه‌ی مهم او با مادرش می‌شود که در بخش‌های بعدی به آن اشاره خواهیم کرد.

سپس ما مکالمه رینیرا و میساریا را با یک‌دیگر داریم. میساریا نگران اعتماد کردن به فرد جدیدی است که حالا قدرتی عظیم را بدست آورده اما رینیرا به او می‌فهماند که چاره‌ی دیگری ندارد و به‌دنبال اسناد کتاب‌خانه دراگون استون می‌رود تا سراغ دیگر حرام‌زادگان خاندان تارگرین را بگیرد. میساریا این‌جا اما خنده‌ای طعنه آمیز می‌زند. علت این است که در حالت عادی این حرام‌زادگان بیشتر مایه‌ی دردسر برای خاندان‌های اشرافی هستند و آن‌ها ترجیح می‌دهند که به‌جز وصلت‌های رسمی خود، اسمی از آن‌ها در اسنادشان نبرند. او به رینیرا می‌گوید که باید جای دیگری دنبال آن‌ها بگردد و آن‌جا نیز فاحشه‌خانه‌های کینگزلندینگ، جایی که میساریا پیش از این خدمت کرده بوده است. چرا که تارگرین‌ها به این مکان‌ها رفت و آمد‌های زیادی داشته و حتی در خود سریال چند نمونه بارز آن یعنی دیمون، اگان و ایموند را دیده بودیم. پس این جرقه‌ی تصمیمی می‌شود تا آن‌ها فراخوانی به این حرام‌زاده‌ها بدهند.

بالاخره سریال میوه زمینه‌ چینی‌های خود را به بیننده می‌چشاند. ما می‌بینیم که ندیمه رینیرا در حال رساندن پیغام او برای جمع شدن بذرهای اژدها و امتحامی سخت است. جالب است که در حین مسیر به او توسط رداطلایی‌های شهر کمک می‌شود. علت این مسئله علاوه بر نفوذ میساریا این است که بسیاری از رداطلایی‌ها هنوز در قلب خود به دیمن تارگرین وفادار هستند.

در ادامه شک و تردید‌های بذرها خصوصا آن‌هایی که قرار است اژدهایی سوار شوند را می‌بینیم. هیو و همسرش در حال بحث و جدل با یک‌دیگر هستند. دختر آن‌ها مرده است. گرچه مرگ او را ندیدیم اما خود واقعه دردناکی است. ما می‌فهمیم که هیو نوه جیهریس اول است و مادرش میزا سرا تارگرین می‌باشد. این‌ موضوع باعث می‌شود که ما بدانیم که دختر او نیز یک نیمه‌تارگرین بوده و مرگ او خود نمادی کوچک از مسیر نابودی است که این خاندان در آن قدم برداشته است.

شخصیت مهم دیگر اولف می‌باشد. او که به دائم‌الخمر بودن معروف است حالا فرصتی پیش روی‌ش گذاشته شده که می‌تواند زندگی‌ش را زیر و رو کند. گرچه سریال اصل و نسب او را به ما فرزند بیلون شجاع، پدر ویسریس و دیمن، معرفی کرد، اما همان‌طور که می‌دانید، بیلون عشق زبان‌زدی به همسر خود داشته و این موضوع تغییری‌ بحث برانگیز است که خب به هر حال باید با آن کنار بیاییم. حال او نیز در کنار دیگر بذرهای اژدها به مسیری قدم بر می‌دارد که با آتش و خون پیوند خورده است.

در همین حین رینا نیز ویل را عاجزانه ترک می‌کند.او که حالا به نحوی شرمنده رنیرا شده و بسیار درمانده است و مسئولیت فرزندان او بر روی دوشش، سنگینی می‌کنند،تصمیم می‌گیرد تابه سراغ اژدهایی که در ویل حضور دارد یعنی شیپ‌استیلر برود. تنها چیزی که می‌تواند حضور دوباره آن‌ها را در ویل محقق سازد، این است که او بتواند این اژدها را رام کند. باید ببینیم که موفق می‌شود یا خیر.

بذرهای اژدها در دراگوون استون گرد هم می‌آیند. رینیرا با آن‌ها سخخن‌های پایانی‌ش را می‌گوید. اما پیش از آن، اژدهابانان به حضور آن‌ها اعتراض می‌کنند و رینیرا را بابت تصمیمی که گرفته سرزنش می‌کنند. البته دیدگاه آن‌ها منطقی است. همان‌طور که خودشان نیز گفتند، اژدهایان موجوداتی باستانی هستند که تنها بازمانده‌های شکوه ووالدریای کهن می‌باشند و حالا قراد است عده‌ای رعیت که از ناکجا‌آباد آمده، سوار آن‌ها شوند.

پس از این‌که بذرهاعزم‌شان را جزم کرده وارد دراگون‌مونت می‌شوند. دراگون‌مونت یک آتش‌فشان غیرفعال است که اژدهایان دراگون استون در آن لانه کرده و تخم‌گذاری می‌کنند. اولین اژدهایی که قرار است بذرها بخت خود را با آن بیازمایند، ورمیثور، خشم برنزی، اژدهای جیهریس است. اژدهایی رعب انگیز که بعد از ویگار بزرگ‌ترین اژدهای زنده است.

اولین کسی که داوطلب می‌شود و جرئت به چالش کشیدن ورمیثور را به جان می‌خرد، دنیس نقره‌ای است. جالب است بدانید بازیگر این شخصیت دچار معلولیتی مادرزادی در چهره خود است و هیچ‌گونه گریمی برای او صورت نگرفته است. اما ورمیثور، یا بهتر است بگوییم اژدهایان، هرکسی را به عنوان سوار لایق نمی‌بینند برای همین شاهد یکی از خونین‌ترین صحنه‌های سریال که با آتش پیوند خورده هستیم. ورمیثور خشم برنزی خود را بر سر بذرهای بخت برگشته اژدها فرود می‌آورد.

درنهایت پس از یک گریز، تنها کسی که باقی می‌ماند تا ورمیثور سر خود را برای او خم کند، هیوی پتک است. آهنگری که همه چیزش را از دست داده و تنها به امید همسرش زنده است. دیگر بذر اژدهایی که فرار می‌کند، اولف است. او که همان‌طور که مشخص بود آن‌قدر جربزه‌ای در خود ندارد، به گوشه و کناری می‌گریزد که ناگهان با سیلوروینگ، اژدهای ملکه آلیسان روبرو می‌شود. جالب است بدانید سیلوروینگ بسیار اژدهای دوستانه‌ای است. به‌خاطر همین با مهربانی با اولف برخورد کرده و درنهایت او را به عنوان سوار می‌پذیرد.

سپس می‌بینیم که اولف با سیلوروینگ بر فراز کینگزلندیگ پرواز می‌کند. ایموند متوجه حضور اژدهای جدیدی می‌شود. لاریس و لرد آیرنراد نگاهی معنادار به یک‌دیگر می‌اندازند. باد حالا خبر اژدهایان را به ایموند رسانده است. او با عجله به دنبال ویگار می‌رود تا این اژدهای جدید را دنبال می‌کند. اما چیزی ترسناک‌تر منتظر اوست. حالا دیگر رینیرا درمانده نیست و اژدهایان زیادی را دارد که قرار است وزنه‌ی جنگ را به سمت او پایین بیاورند. ایموند با دیدن اژدهایان رینیرا شاید، یا این‌که می‌داند دراگون استون لانه‌ی اژدهایان زیادی‌ است، تصمیم به فرار می‌گیرد. حالا باید دید که رینیرا از قدرتی که به دست او رسیده چگونه استفاده می‌کند.
آیا حرام‌زادگان سواران لایقی هستند؟ سوالی که در ادامه داستان جواب آن را خواهیم یافت.

شمشیر عدالت

روایت ما را باری دیگر به هرنهال باز می‌گرداند. شاهد عبور اسکار تالی و سربازانش برای گذر از دروازه ی ورودی هرنهال میباشیم. آن‌ها با طمانینه در حالی که پرچم و نماد خاندان تالی به همراه آن‌هاست و خودنمایی می‌کند، به درون میراث هرن سیاه قدم برمیدارند. در پشت زمینه ساختمان عظیم هرنهال و ۵ برج آن خودنمایی می‌کنند. حال ماهی ها بازگشته‌اند تا در مرداب شنا کنند.

کات دوربین نمایی از دیمن را نشان می‌دهد که در پس زمینه محو شده است، در حالی که قطرات باران از ساختمان مخروبه‌ی هرنهال به کاسه‌ها می‌چکند. او با آرامش دستان خود را گره کرده و در حال شکیبایی و تفکر است. سردرگم اما مصمم برای سرنوشت نامشخص پیشرو برای او. رویای مخروبه‌ی هرن گرچه به مانند نمای خود به درون میزبان‌هایش آسیب می‌زند، اما این آزمونی است برای رسیدن به یک حماسه. سایمن به دیمن اطلاع می‌دهد که لرد تالی درخواست او را اجابت کرده و اربابان رودخانه را جمع کرده است تا با او ملاقات کنند.

دیمن دستان گره کرده خو را جمع کرده و انگشتان اشاره هر دست خود را به نماد تعلل و تفکر مقابل صورتش قرار می‌دهد تا ابهام خود را در سرنوشت پیشرو به تصویر بکشد.
در ادامه دیمن و اسکار در مقابل یک‌دیگر قرار می‌گیرند. دیمن در حالی که بر میز گرد هرنهال نشسته است با اسکار ملاقات می‌کند. او به مانند برادرش که هنگام ملاقات های مهم خود، شمشیر بلکفایر خود را در سالن تخت کینگزلندینگ به دست می‌گرفت، شمشیر خود دارک سیستر را درحالی که روی میز قرار گرفته است به نمایش ملاقات کننده‌اش می‌گذارد. او به اسکار بخاطر فوت پدربزرگش تسلیت می‌گوید. با این‌حال اما سریعا به سراغ موضع خود رفته و به او می‌گوید که بخاطر جانشینی‌اش و به دلیل این‌که از این طریق می‌تواند به تاج و تخت خدمت کند تبریک می‌گوید.

اسکار اما واضحا از این پدیده خوشنود نیست و دل خوشی هم از دیمن ندارد. به همین دلیل با لحنی نه همراه رضایت به دیمن می‌گوید که او هیچ کاری نکرده است که خدمتی برای تاج و تخت باشد. او یادآور میشود که در ملاقات پیشین دیمن او را پی کار خود فرستاده است. دیمن در پاسخ به ساختار اندیشه سیاسی خود تاکید می‌کند و می‌گوید در ملاقات پیشین اسکار اهمیتی برای او نداشته است. او در حالی که از صندلی خود برمی‌خیزد، اشاره میکند که اما الان می‌تواند ارتش خود را با استفاده از لرد جوان آماده کند.

صندلی آسیب دیده و تیره‌ای که دیمن از آن برمی‌خیزد در پشت خود نقشه‌ای آهنین اما آسیب دیده از سرزمین رودخانه‌ها را به نمایش می‌گذارد. نقشه نمایش گذاشته شده  تفاوت جزئی با نقشه فعلی سرزمین رودخانه‌ها دارد. دلیل آن هم می‌تواند این باشد که این تقسیم بندی در زمان هرن سیاه صورت گرفته است کسی که سابقا بر این سرزمین حکم‌فرمایی می‌کرده است.

دیمن به اسکار تاکید می‌کند که در مقطع فعلی او باید تصمیمی بگیرد. تصمیمی که آینده یک سرزمین به آن گره خورده است. لرد جوان به او توضیح می‌دهد که با این که تجربه کافی را ندارد اما به دیمن یاد آور می‌شود که تصمیم گیری‌های سابق باعث ارتکاب جنایت‌هایی در قبال  ساکنین این سرزمین شده و او به نام ملکه، مرتکب اعمال وحشیانه‌ای شده است. لیاقت و شکوهمندی اسکار در ساختار فکری خود مقابل دیمن به نمایش گذاشته می‌شود. او می‌داند که به عنوان ارباب در قبال زیردستان خود وظیفه‌ای دارد و به همین دلیل هم به مانند پدربزرگش دین خود را باید نسبت به عهد و پیمان مردم ریورلندز ادا کند.

دیمن از او می‌پرسد که تو طرف کدام جناح هستی؟ او همانطور که گفته شد به عهد و پیمان اشاره کرده و می‌گوید این نظام فکری چیزی است که که آن‌ها را درکنار یکدیگر نگاه داشته است. به همین دلیل هم پایبندی به این اصالت نه تنها از جهت خوشنودی آن‌ها، بلکه اتحاد آن‌ها برای نبرد پیش رویی است که دیمن به آن نیاز دارد. اسکار اشاره می‌کند که به مانند پدربزرگش به عهد و پیمان خود وفادار است و خاندان تالی به پادشاه ویسریس سوگند خورد تا از رینیرا حمایت کند او هم قصد دارد این راه را ادامه دهد و دیمن را نیز به عنوان پادشاه هم‌نشین به رسمیت می‌شناسد. دیمن با لبخند خود نشان می‌دهد که از اقتدار پسرک تمجید می‌کند. او نشان می‌دهد که اسکار می‌تواند مهره ای ویژه برای پیشبرد اهداف او باشند. همانطور که می‌دانیم ساختار شخصیتی دیمن بیش از آن که چاپلوسان را تمجید کند به دنبال افراد لایق و با صلابت است این لبخند او نیز از همین نشات می‌گیرد.

در ادامه دیمن و لرد جوان به محوطه.ی بیرونی هرنهال قدم می‌گذارند. اهمیت ساختار این سکانس از آن جهت است که هردوی آن ها به دنبال قانع کردن و راضی کردن یکدیگر و متقابلا افرادی که در حلقه قدرت آن ها، برای پیشبرد مقصود خود هستند. سرنوشت آینده‌ی هردو آن ها به ملاقات پیش رو گره خورده است. به همین دلیل هم سخنان دیمن با اقتدار آغاز می‌شوند، تا این جایگاه قدرت به رخ افراد حاضر کشیده شود؛ شاید که آسان‌تر بتواند آن‌ها را در اختیار خود بگیرد. سخنان او اما نوید از شروع دوباره‌ای می‌دهد که آغازگر آن اسکار است و تولدی دوباره را برای این سرزمین رقم می‌زند.

حاضرین چهره‌هایی آشنا هستند. همان‌ها که اعتراض خود را نسبت به اعمال پیشین بلک وودها در این سرزمین به دیمن رساندند. افرادی چون لرد پیتر پایپر از پینک میدن، لرد دری از قلعه دری، بانو میلیستر از سیگارد و لرد ویلیس موتون از میدن پل. همگی آن‌ها حاضر شده‌اند تا شاهد هنرنمایی کسی باشند که آینده آن‌ها را به دست دارد. اثبات لرد جوان به مثابه اثبات اقتدار این قلمرو است.

نوع کارگردانی در این سکانس مشابه یک پرده نمایش است. دیمن تلاش می‌کند تا با اشاره کردن به راه و رسم و اصالت‌مداری مردمان سرزمین رودخانه، کنترل اوضاع را به دست گرفته و با تاثیر بر هنجار آیینی آن‌ها‌، هدف خود را محقق کند. در ادامه هم سعی می‌کند تا با اشاره به پیوند مردمان روخانه با تالی ها، ایستادگی در حلقه قدرت آن‌ها را به نمایش گذاشته تا به آسانی مقصود خود برسد. اسکار نیز از تاکید بر تحقق همین امر وارد گفتگو می‌شود، تا ثابت کند با اینکه جوان و خام است، اما هدفش چیزی جز کمال برای این سرزمین نیست. چیزی که در راستای آن حاضر است تجربه کسب کرده و خامی پیشین خود را کنار زند.

ساکنین ریورلندز اما رنجیده‌اند. همان‌طور که اشاره شد عهد و پیمان و پیوستگی در این راستا دلیلی بوده که آن‌ها را کنار یک‌دیگر نگه داشته است. به همین مقصود هم لازم است تا سرخوردگی، رنج و آسیب‌های وارد شده به آن ها توسط لرد جوان رسیدگی شود. چرا که اسکار اگر که حمایت مردمان‌ش را می‌خواهد، باید فرای وفاداری به شاهزاده خود، به مردمان و اصالت خویش وفادار باشد. تحقق این امر اولیه بدون دومی ممکن نبوده و این شیوه ایده‌آل حکمرانی یک حاکم است. آن‌ها نیز همین را یادآور می‌شوند و از او خواستار هستند تا عدالت در قبال آن‌ها مقابل اعمال ویلم بلک‌وود تحقق یابد. رسیدن به این مهم اما تنها از یک شیوه قابل دستیابی است و آن هم همانطور که بانو میلیستر به پیش می‌کشد، یک محاکمه است.

در اینجا اسکار برای این که پیوند خود و این گره خوردگی و اصالت مداری را به اثبات مردمان سرزمینش برساند، اشاره می‌کند که او نیز از اعمال دیمن و کسانی که به اسم او باعث رنجیدن مردمانش شده اند آزرده خاطر است. او برخلاف سکانس ملاقات آن‌ها که پیشتر دیمن را شاه خطاب کرده بود‌، این‌جا او را شاهزاده خطاب می‌کند. مقصود از این بازی با کلمات دو دلیل دارد. دلیل اول این است که همان‌طور که توضیح داده شد، اسکار در قبال عهد و پیمان مردمان خود وظیفه دارد. او نیز مانند پدربزرگ‌ش به عهد خود وفادار است پس باید نگاه فکری‌ش نیز در راستای حمایت و سخنان پیشین او باشد. عهدی ملکه رینیرا را جانشین دانسته است. دلیل دوم نیز در امتداد دلیل اول است. تحقق اولی باعث می‌شود تا در قدم بعدی او نشان دهد، بیش از آن که به دیمن وفادار باشد به مردمان و راه و رسم خود احترام می‌گذارد.

جلوه‌گر این پایبندی اما چیزی جز قدم گذاشتن و رسیدن به آخرین نمایش نیست و آن هم اجرای این عدالت است. ویلیم بلک وود با آن که به دسکار سوگند خورده و وفاداری‌ش را اعلام می‌کند، اما اعمال او نشان داده که فردی خودکامه بوده که برای رسیدن به اهداف خود حاضر است ساکنین سرزمین خود را آزرده کرده و به عهد آن ها خیانت کند. به همین دلیل هم اسکار چاره ای ندارد به جز این‌که برای همراه کردن مردمان خود، تهدید مقابل آن‌ها را کنار زند. از همین جهت هم خواستار این می‌شود تا دیمن این امر را محقق کند.

پیشتر هم توضیح داده شد که شرایط کیفی افتدار دیمن و اسکار مشابه یک‌دیگر است. او برخلاف این‌که می‌داند ویلم مهره‌ای قابل توجه برای پیشبرد اهداف اوست، اما بیش از آن که به یک فرد نیاز داشته باشد، به یک ارتش نیاز دارد. به همین دلیل هم همان‌طور که برداشت صحنه نشان داد، صداهای دور او محو می‌شوند تا به‌طور استعاری تضاد و تقابل قلب و فکر او صورت گیرد. درنهایت این ناچارگی او در مقابل جایگاه قدرت باشد تا او دست به شمشیر ببرد نه میل قلبی‌ش. شمشیر عدالت نیز فرود می‌آید.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*