فصل دوم خاندان اژدها، نفس تماشاچیها را با نمایش جنگ اژدهایان و خیانتهای اعضای خانوادهی قرونوسطایی، حبس کرد. همچنین خیلی از طرفداران کتاب را بهخاطر تغییرات بزرگش نسبت به منبع اصلی، گیج کرد. برخلاف بازی تاج و تخت که بر اساس مجموعه کتابی بود که مارتین هنوز تمام نکرده، خاندان اژدها اقتباس از اثری تمامشده است و کتاب آتش و خون ماجرای جنگ داخلی و رقص اژدهایان را کامل گفته. این مسئله خیلی از تغییرات سریال را حتی بیشتر غیر قابل درک میکند؛ نه فقط برای مارتین، که ماه گذشته در وبلاگش از سریال انتقاد کرد و به تأثیری که این تغییرات روی کل روایت داستانش میگذارند، اعتراض کرد. درست است که تمام تغییرات بد نبودند. برخی از آنها خیلی خوب در سریال کار شدهاند؛ اما نمیشود انکار کرد که سریال آنقدر بعضی از روایتها و شخصیتهای داستان را خودمختار کرده که در حال حاضر، با آن چیزی که در کتاب گفته شده، کاملاً تفاوت دارند.
منطقی که کُندال برای توجیه این تغییرات استفاده کرده، این است که آتش و خون روایتی واقعی نیست. در واقع یک کتاب تاریخی تقلبی است که اتفاقات مختلف و تنشزا را به تصویر کشیده است. پس سریال باید از روش خود برای پر کردن جاهای خالی استفاده کند. صحبتهای کُندال برخی از مخاطبان را قانع و برخی دیگر را عصبانیتر کرد.
دیمون تارگرین یکی از این شخصیتهای متضاد با نسخهی کتابش است. در کتاب، او به ریورزلند رفته و به سرعت لشکر بنا میکند. سپس به جاهای مختلف میرود و متحدان جناح سبز را غارت میکند. سبزها کاملاً حق داشتند از او بترسند؛ چرا که در این دورهی تاریخی، دیمون یکی از باتجربهترین فرماندهها در کل وستروس است. در سریال، او به بالای قلعهی تسخیرشدهی هرنهال میرود و همهچیز را یکییکی سرهمبندی میکند تا اینکه در آخر لشکرش آماده شود. همزمان با این، تصویر رویاهایش را میبینیم؛ بهانهای برای برگرداندن بازیگرانی که دیگر در سریال حضور ندارند. این کمئوهای¹ هفتگی اولش هیجانانگیز بودند، اما زمانی که شاه ویسریس آمد و مونولوگ فصل اول را تکرار میکرد، هیجانزده شدن با این صحنهها سخت بود. قسمتهایی از داستان دیمون در سریال جذاب بودند، اما برای خیلی از طرفداران نقطهضعف محسوب میشدند و برخلاف صحنههایی مثل ملاقات آلیسنت و رینیرا که در کینگزلندینگ صورت گرفت، به نظر نمیآید که داستان دیمون از آن جاخالی پرکردنهایی باشد که انتظارش را داشتیم. ظاهراً خاندان اژدها اشتباه سریال بزرگ فانتزی دیگری را تکرار کرده است. سریال ویچر.
خطر ساخت سریالی تمام و کمال
فصل دوم ویچر تا الان بدترین بخش سریال به نظر میرسد و آنقدر اقتباسش از منبع اصلی دور شده که داستان دیگر قابل تشخیص نیست. کتابی که فصل دوم بر اساس آن نوشته شده، یعنی خون الفها، احتمالاً ضعیفترین کتاب مجموعه باشد؛ بنابراین برخی از تغییرات سریال منطقی به نظر میرسند. اما اِلِمانی که داستان سریال را بیثبات کرد، توجه بیش از حدِ آن روی کر مورهن، قلعهی گرالت و همراهان ویچرش بود. در کتاب، گرالت و شاگردش سیری، فقط دو فصل را در آنجا گذراندند؛ در حالی که سیری توسط باقی ویچرها آموزش میبیند. این تنها زمانی بود که ما قلعهی کر مورهن را در کتابهای ساپکوسکی دیدیم. سریال، قلعه را تبدیل به تنها منطقهی داستان کرد که صحنهاش چندین بار تکرار شد. گرالت و سیری در قسمت دوم به قلعه میرسند و تقریباً در تمام قسمتهای سریال، با چند شخصیت دیگر به آنجا میروند. حتی فصل آخر هم که نبرد با هیولاها را نشان میدهد، در منطقهای اتفاق میافتد که اصلاً در کتاب اصلی به آن اشارهای نشده. در هر صورت مکانی که چندان مانوری روی آن در کتابهای اصلی نیست، نمایش دادنش به این شکل در سریال عجیب است.
کاری که خاندان اژدها با هرنهال و دیمون کرد حسی مشابه دارد. در آتش و خون، هرنهال تا مدتی محل سکونت دیمون است؛ اما در سریال او قلعه را بهندرت ترک میکند. در هر دو موردِ ویچر و خاندان اژدها، توجه بیش از حد به مکانی که در منابع اصلی خیلی حضور نداشتند، داستانشان را جابهجا کرد. البته که دلایلی فنی وجود دارند و ساخت قلعهای مانند هرنهال هزینهبر است. علاوه بر آن، کمتر قلعهای در داستان مانند آن تاریخ و داستان دارد. اما این به این معناست که دیمون، یکی از جذابترین شخصیتهای کل سریال، تمام فصل را باید در هرنهال بگذراند. خط داستانی دیمون بیشترین نقدها را دریافت کرده است… با ساختن مکانی جذاب و توجیه آن با ایجاد روایت داستانیهای جدید. مشکل اینجاست که این روایتهای جدید درست نتیجه نداده و سریال را تضعیف کردهاند.
کمئو: به حضور کوتاه چهرههای مشهور یک نمایش یا سریال میگویند. این نقشها اغلب کوتاهند و حضورشان معنای مهمی دارد.