هنگام شروع پخش «حاندان اژدها»، تب و تاب طرفداران مجموعهی «بازی تاج و تخت» به پایینترین حد خود رسیده بود. اما فصل اول این سریال پیشدرآمد، با داستانی محکم مملو از دسیسههای سیاسی، پرشهای زمانی و خانوادههای اژدهاسوار، به موفقیتی تمامعیار تبدیل شد. اگرچه بیرون آمدن از زیر سایهی فصل پایانی «بازی تاج و تخت» برای این سریال یک چالش بزرگ بود، فصل دوم با آزمونی سختتر مواجه شد. فصل اول همهچیز به ما ارائه داد، از دو دوست دوران کودکی که در دامهای یک جامعهی مردسالار از هم جدا میافتند تا کودکی که بهطور واقعی در یک درگیری بر سر اژدها، چشمش از حدقه بیرون میآید. آیا خاندان اژدها تواناییِ درخشیدن بیش از فصل اول را دارد؟
پاسخ ساده بله است. به لطف زیربنای محکمی که از فصل اول با توسعهی شخصیتهای فراوان ساخته شد، ما کاملاً میدانیم که در آغاز فصل دوم، جایگاه هر کسی کجاست. در واقع، برای حدس زدن واکنشها به آن پیچش نهاییِ داستان (کشته شدن شاهزاده لوسریس)، نیازی به خواندن کتاب «آتش و خون» اثر جورج آر. آر. مارتین نبود. اکنون که این سریال بهطور کامل دنیای وستروس را به ورطهی جنگ کشانده است، «خاندان اژدها» نه تنها از فصل اول خود پیشی گرفته، بلکه بر اساس چهار قسمت ابتدایی که برای نقد در اختیار منتقدان قرار گرفته است، حتی پتانسیل تحتالشعاع قرار دادن سریالهای محبوبتر را نیز دارد.
«خاندان اژدها» خود را برای موفقیت در فصل دوم آماده کرده است.
بسیار اوقات، مشکل درگیریهای بزرگ یا جنگها این است که صرفاً به دنبال تماشای منظرهی آن هستیم. کسی واقعاً اهمیت نمیدهد که چه کسی در کدام طرف میجنگد و اگر هم طرفی وجود داشته باشد، همیشه یک طرف بهوضوح حق است و طرف دیگر باطل. بهندرت پیش میآید که شاهد جنگی باشیم که هر دو طرف آن را به راه بیاندازند و در انتخاب کسی که واقعاً میخواهیم برنده شود، دچار تردید شویم. در اعماق وجودمان میدانیم که ویسریس اول (پدی کانسیداین) همیشه قصد داشت تا رینیرا (اما دارسی) بهعنوان وارث تخت آهنین تاجگذاری کند، اما آیا این به معنای آن است که همهی افراد در جبههی «سبز» سزاوار کشته شدن با آتش اژدها هستند؟
تبلیغات بازاریابی این سریال بهطور جدی شکاف بین تیم «سیاه» و «سبز» را افزایش داده است. اگرچه این تمایز در فصل اول نسبتاً مبهم بود، اما اکنون که صفوف نبرد کشیده شدهاند، انتخاب یک طرف دشوار است. چطور میتوانید از رینیرا، شخصیتِ محوری ما از همان روز اول، با عمو/شوهر آشوبطلب و کاریزماتیکش، دیمون (مت اسمیت) در کنارش، حمایت نکنید؟ متحدان دیگر او شامل شاهزاده رینیس (ایو بست)، ملکهای که هرگز نبود و آخرین زنی که در مواجهه با یک مرد برای رسیدن به تاج کنار گذاشته شد و شوهر رینیس، دریانورد سرسخت کورلیس ولاریون (استیو توسنت) هستند. دیمون ممکن است از نظر اخلاقی مشکوکترین فرد در این گروه باشد، اما تیم «سیاه» اساساً داد میزند: «ما آدمهای خوب داستان هستیم.»
اما این بدان معنا نیست که سبزها آدمهای بدی هستند. با این که شخصیتهای حیلهگر و فرصتطلبی مانند اتو هایتاور (ریس ایفانز) و لاریس استرانگ (متیو نیدهام) و در راس آنها خود اگان وجود دارند که بعد از تجاوز به یکی از ندیمههای قلعه و سپس بیتفاوت به نظر رسیدن، چندان خود را برای مخاطبان عزیز نکرده است؛ اما در این میان، شخصیتهایی مانند الیسنت (اولیویا کوک) و دخترش هلینا (فیا سبان) نیز وجود دارند. الیسنت دختری بود که توسط پدرش مجبور شد با مردی که دو برابر او سن داشت ازدواج کند و برای پیشبرد اهداف سیاسی خانوادهاش برای او وارث به دنیا بیاورد، در حالی که هلینا با برادرش، اگان، ازدواج کرد و از رویاهای پیشگویانهای رنج میبرد که او را به شخصیتی غمانگیز شبیه به کاساندرا تبدیل کرده است. علاوهبر اینها، گروه سبز یکی از پیچیدهترین شخصیتها را در خود جای داده است؛ ایموند (یوان میچل)، کودکی مورد ترحم که همیشه مورد آزار و اذیت قرار میگرفت و اکنون به بزرگترین قُلدُر آنها تبدیل شده است.
خاندان اژدها با بافتن داستانهای پیچیده برای هر یک از این شخصیتها، به ما اجازه میدهد تا انگیزهها و نقصهای همه را درک کنیم و بدین ترتیب، خود را برای موفقیت فصل اول آماده کرد. حتی با وجود شخصیتهایی مثل لاریس و اتو، هیچ شخصیتی تماما سیاه یا سفید نیست و این همیشه نقطهی قوت دنیای مارتین بوده است، نکتهای که رایان کُندال،گردانندهی سریال، کاملا آن را درک میکند. با ایجاد یک پایه محکم در فصل اول و گذراندن ما از سالهای این داستان، از زمانی که الیسنت و رینیرا دختران جوانی بودند، نیازی به توضیح در مورد شدت پیوند میان این زنان نیست. ما آن را دیده و حس کردهایم.
فصل دوم «خاندان اژدها» دارای سرعتی بیامان است.
فصل دوم به جای ۱۰ قسمت مثل فصل اول، تنها ۸ قسمت دارد، که باعث میشود این بخش از سریال بیشتر به یک دوی سرعت و کمتر به یک ماراتن شباهت داشته باشد. ما با یک تراژدی ویرانگر و منزجرکننده در قسمت اول شروع میکنیم که بر بیرحمی این سریال تأکید دارد. نه، خونینتر از عروسی سرخ نیست، اما وقتی جنگ بین اعضای خانواده باشد، چیزی شومتر در آن وجود دارد. شما فقط یک خاندان دیگر را نمیکشید؛ بلکه کسانی را میکشید که قرار است هنگامی که همه شما را رها میکنند، کنار شما باشند. در حالی که عروسی سرخ از لحاظ خشونتآمیز بودن تکاندهنده بود، در اینجا عنصری درونی از رنج شخصیتها وجود دارد. با ریخته شدن خون، واضح است که در این جنگ برندهای وجود ندارد و همهی ما باید بنشینیم و تماشا کنیم که این خانواده خود را از درون نابود میکند.
اگر به رقص اژدهایان در آتش و خونِ مارتین، نگاه کنید، شاید بتوانید خط داستانی را ترسیم کنید که جزئیات خاصی از جنگ را گسترش میدهد. تصور فصلهای طولانیتر که نویسندگان در آنها شخصیتهای جدید سریال را همانطور که با بازیگران فصل اول انجام دادند، بررسی کنند، دشوار نیست. اما حتی با اینکه فصل دوم خاندان اژدها از قسمتهای بیشتر سود میبُرد، با سرعت بالایی از برخی رویدادهای جنگ داخلی عبور و بر سرعت و آشوب این دوره از تاریخ وستروس تأکید میکند. طی چندین قسمت، شاهد تفرقه در تیم سیاه هستیم که حول نحوهی صحیح پیشبرد جنگ، میان حملات مستقیم با اژدها و دیپلماسی، گرفتار شدهاند. در همین حال، در تیم سبز، نوعی تلاش آهسته و پنهان برای رسیدن به قدرت وجود دارد که منجر به تلخی و درگیری داخلی میشود. این فصل تنها یک شخصیت را باز نمیکند، بلکه همهی آنها را درگیر میکند و به سختی میتوان از آنها چشم پوشید.
آنچه که از دست رفته است، زوجهای عجیب است که اگر بازیگران هنوز متحد بودند، ممکن بود داشته باشیم. صحنههایی با خشم و نفرت اتو و دیمون نسبت به هم یا آزار و اذیت بیرحمانهی جیس (هری کولت) توسط اگان، بسیار کمتر دیده میشوند. یکی از بهترین قسمتهای فصل اول زمانی بود که این دو طرف مجبور به همزیستی شدند و ما نه تنها چیزی را که یک خاندان تارگرین متحد میتوانست باشد، بلکه شکافهای بارزی را که نشان میداد آنها هرگز متحد نخواهند شد دیدیم. وقتی این دو طرف با هم روبرو میشوند، با هم درگیر شده و آن را به مشکل همه تبدیل میکنند. این سریال وقتی برای نشان دادن این که جنگ میان رینیرا و اگان دوم بر کل قلمرو تأثیر میگذارد، تلف نمیکند.
«بازی تاج و تخت» هرگز نمیتوانست بر شکوه و عظمتِ یک «جنگ اژدهایی» چیره شود.
آن احساس متمایزی که هنگام فرود نهایی دنریس تارگرین (با بازی امیلیا کلارک) در وستروس به شما دست داد را به یاد بیاورید؛ حتی با این که نگران شخصیتهایی مانند جیمی لنیستر (با بازی نیکولای کاستر-والداو) بودید، اما دیدنِ دنی سوار بر پشتِ دِروگون در حال تبدیل کردنِ مزارع به آتش، کاملاً حیرتانگیز بود. حالا تصور کنید که این صحنه را با تعداد بیشتری اژدها، درگیریهای بیشتر و خشونتِ افزونتر ببینید. شکوه و عظمتِ فصل دوم «#خاندان_اژدها» شوخیبردار نیست.
گفتن اینکه بهترین چیز در مورد این سریالها، اژدهایان هستند، کمی کلیشهای به نظر میرسد، اما انکار کردن این هم سخت است که یکی از بهترین چیزها در مورد این سریال، اژدهایان هستند.
در فصل اول مشخص بود که برخی از اژدهایان پیوند عمیقتری با سوارانِ خود دارند. اژدهایانی مانند کراکسیس و سایرکس به نظر میرسد تقریباً ارتباطی ذهنی با سواران خود دارند، اما به ندرت آنها را در حال نبرد میبینیم. قسمت پایانی فصل بود که شاهد تعقیب لوسریس (الیوت گری هولت) توسط دایی خونیاش، ایموند، و پاره پاره شدنِ لوک و اژدهای او، آراکس، به وحشیانهترین شکل ممکن توسط ویگار، اژدهای ایموند، بودیم و این مورد اصلاً مبارزهی عادلانهای نبود.
در فصل دوم، ما بهطور کامل به قدرت و وحشتِ یک «جنگ اژدها» پی میبریم. این تنها درگیریِ اعضای یک خانواده با یکدیگر نیست؛ بسیاری از این اژدهایان از نسلهای قبل وجود داشتهاند و در دوران صلحآمیزتر، توسط تارگرین های دیگری سوار میشدند. این موضوع عمق این شکاف را آشکار میکند و دانستن اینکه کلِ این جنگ بر اساسِ یک سوءتفاهم و یک پیشگویی که هیچ ربطی به آنها ندارد، بنا شده است، بر تراژدی ماجرا میافزاید.
با وجود اینکه فقط چهار قسمت (تعداد قسمتهایی که برای نقد در اختیار ما قرار گرفت) و جلوههای ویژهٔ ناقص در اختیار داشتیم، اما انصافاً باید گفت که انیمیشن و طراحیِ اژدهایان خیره کننده است و هر کدام از آنها دارای ویژگیها، غرشها و حتی شخصیتهای متمایز هستند.
یکی از ضعفهای عمدهی «بازی تاج و تخت» این بود که به نظر میرسید دروگون تنها اژدهایی است که واقعاً اهمیت دارد، در حالی که دو اژدهای دیگرِ دنریس در سریال حضور داشتند، اما فقط برای تقویتِ همراهانش بودند. در «خاندان اژدها»، هر اژدها و هر سوار آن متمایز هستند. شاید اگر طرفدارِ کتاب نباشید، به سختی بتوانید نامهای ویسریون و ریگال را به خاطر بسپارید، اما چگونه میتوان کراکسس، ویگار و سایرکس را فراموش کرد؟ فصل دوم همچنین گروه جدیدی از اژدهایان را معرفی میکند و این موضوع بر شکوه و عظمتِ سریال میافزاید.
«خاندان اژدها» ثابت میکند که اقتباسهای درست، واقعاً موفق میشوند.
بدیهی است که وقتی صحبت از اقتباسهای کتابها، بازیهای ویدئویی یا کمیکها به میان میآید، مواردی وجود دارد که از دست میرود. در انتقال از یک رسانه به رسانهی دیگر، برخی از جنبهها، همیشه در ترجمه گم میشوند. با این حال، بر خلافِ گفتهی مارتین، اقتباسها همیشه هم بد نیستند. مطمئناً، در این مورد، شاهد این هستیم که آنها چقدر میتوانند خوب باشند. در حالی که شخصیتهای داستانِ مارتین صرفاً اسکلتی بودند، این بازیگران به طور کامل شخصیتهای خود را به تصویر کشیدهاند. از عملکردهای برجستهی این فصل میتوان به اما دآرسی، اولیویا کوک، مت اسمیت و ایو بست اشاره کرد، اما نقطه برجسته در واقع تام گلین-کارنی است که موفق میشود اگانِ به راحتی قابل تنفر را به شخصیتی تبدیل کند که شاید به او ترحم کنید یا حتی با او همدردی داشته باشید.
با وجود اینکه فصل دوم به شخصیتهای فرعی مانند جیسریس، بیلا (بثانی آنتونیا)، رینا (فیبی کمبل) و هلینا اجازهی رشد میدهد، اما گروه شخصیتهای تازهوارد سریال کمی کمپرداخته به نظر میرسند. با توجه به تعداد بازیگران، یکی از جنبههایی که «خاندان اژدها» همواره با آن دستوپنجه نرم میکرد، توانایی در توسعهی آنها بود. شخصیتهای تازهوارد زمان بسیار کمتری روی پردهی نمایش دارند و از نظر مخاطب جذابیت کمتری دارند، و در حالی که کسانی که کتاب را میشناسند اهمیت آنها را تشخیص میدهند، اما کسانی که با کتاب آشنایی ندارند، شاید لحظهشماری کنند تا خط داستانی، آنها را دوباره به بازیگران اصلی داستان برساند.
یکی از سختترین شخصیتها برای نوشتن، در واقع شخصیت اصلیِ مرکز داستان است. رینیرا قلب تپندهی «خاندان اژدها» است و ما با بازگشت به سریال، او را کاملاً داغدار میبینیم. فصل دوم تلاش زیادی میکند تا به ما یادآوری کند که او در عذاب است و همزمان به یک جنگ داخلی کشیده میشود، اما دیدنِ از دست رفتنِ فرصتهایی که میتوانست در آنها برتری پیدا کند، میتواند آزاردهنده باشد.
بارها و بارها در هر دو طرف، با گزینههایی روبرو میشویم که میتوانستند جنگ را در نطفه خفه کنند، اما احتیاط به خرج داده میشود که به طرز طنزآمیزی منجر به عواقب خونینتری میشود. تردید و احتیاط رینیرا، که بدون شک ریشه در باری دارد که او با رسالتی که پدرش در فصل اول بر دوش او گذاشت (نغمهی یخ و آتش) حمل میکند، میتواند برای شخصیتها و بینندگان خفهکننده باشد. در نتیجه، بیتحرکی تیم سیاه ممکن است حتی با وجود درگیریهای داخلی آنها، باعث همدردی بیشتر مخاطب با تیم سبز شود.
فصل دوم با وجود اینکه بر اساس یک داستان موجود ساخته شده است، با تغییر و بازنویسی جنبهها، بسط دادن رویدادهای بحثبرانگیز و عمیقتر شدن در روانِ شخصیتهای اصلی، همچنان خوانندگان کتاب را هیجانزده نگه میدارد. این فصل مملو از چرخشهای غیرمنتظره، از جمله توطئههای شگفتانگیز، جفت شدن شخصیتها و حضورهای غیرمنتظره است. انکارناپذیر است که فصل دوم «خاندان اژدها» به گونهای شکوفا میشود که «بازی تاج و تخت» هرگز نتوانست. انتخابِ خاندان وستروس خودتان در طول فصلهای «بازی تاج و تخت» کار سختی نبود، اما انجامِ آنچه خط داستانی فصل دوم «خاندان اژدها» از شما میخواهد، غیرممکن است. همه باید انتخاب کنند؟ چگونه یک انتخاب غیرممکن میکنید؟ با این همه پیچیدگی و تأثیر بصری، «خاندان اژدها» به سادگی ممکن است بهترین سریال تلویزیونی فانتزی این دهه باشد و به طرز شایستهای میراث این فرنچایز را زنده نگه دارد.
این فصل شروع خوبی داشت امیدوارم روندش رو حفظ کنه