این تئوری بر پایه هفت نکته است:
- آدرها تا پیش از ورود نخستین انسانها هرگز وجود نداشتهاند.
بنا به صحبت های ننه پیر آدرها در شب طولانی پیدا شدند و از جای مشخصی نیامدند: «هزاران هزار سال پیش زمستانی آمد که سرد و سخت و بی پایان و فراتر از خاطر هر مردی بود. شبی آمد که بیش از یک نسل طول کشید … در تاریکی برای اولین بار آدرها آمدند.» (بازی تاج و تخت، برن)
همچنین لیف به برن میگوید که آدرها به مدت «هزاران هزار سالِ شما انسانها، در قارها زندگی میکردند.» او ادامه داد: «خدایان به ما زندگی طولانی اعطا کردند اما جمعیت زیادی نه ، مبادا که ما جهان را به اشغال خودمان در بیاوریم … مانند گوزن ها که در صورت نبود گرگ ها برای شکارشان ، جنگل را به اشغال خود در میاورند.»
فرزندان جنگل میلیونها سال است که در وستروس زندگی میکنند و هیچ شکارچیای وجود نداشته تا آنها را نابود کند و از تعدادشان بکاهد (البته اگر استعارهای در این حرف لیف نباشد). و اما دیگر شبههای هم وجود دارد و آن هم اینکه وقتی لیف از سپیده قرون تا به امروز همه چیز را توصیف میکند، از همه موجودات عجیب (تک شاخها، غولها، دایروولفها) میگوید اما چیزی از زامبی ها نمیگوید.
- فرزندان جنگل سبزبینی را به انسانها آموختهاند.
زاغ خونین گفت: «این آوازخوان ها بودند که به نخستین انسانها آموختند تا پیامهای خود را با زاغ ارسال کنند … اما در آن زمان پرندهها صحبت میکردند. درختان به یاد دارند اما انسانها فراموش کردهاند. بنابراین اکنون پیامهایشان را بر روی چرم و پوست مینویسند و به پای پرندگانی میپیچند که دیگر هرگز پوست خودشان را به آنها نمیدهند (به درون آنها نمیروند).» (برن، رقصی با اژدهایان)
در این نقل قول کلمه کلیدی «خودشان» است که به این معناست: نخستین انسانها با تعویض خود به درون زاغها میرفتند. دلیل دیگر هم این حرف لووین به تیان گریجوی: «در تاریخ آمده که مردان مرداب در روزگاری که سبزبینها سعی میکردند با جادوی پتک آبها، نک را به زیر آب ببرند، در نزدیکی فرزندان جنگل زندگی میکردند، شاید به این خاطر که آنها دانشهای مخفی را میدانستند.»
باز مجددا اشاره شده که فرزندان جنگل به نخستین انسانها و به ویژه مردان مردا برخی دانشهای مخفی را آموختهاند.
در آن زمان نخستین انسانها حتی خدایان خود را کنار گذاشته و خدایان فرزندان جنگل را پرستش کردند. (برن، بازی تاج و تخت)
البته این نکته بیشتر نزدیک شدن فرهنگ دو گونه از مردمانی را که در نزدیکی هم زندگی میکنند، را نشان میدهد اما باز هم ارزش اشاره کردن را داشت. مسئله بعدی نکتهایست که لووین اینبار به برن میگوید: «این رو یاد بگیر، برن. مردی که به جادوها اعتماد میکند، با شمشیر شیشهای دوئل میکند. درست همانند کاری که فرزندان جنگل کردند.» (برن، بازی تاج و تخت)
اولا چیز عجیبی است که جادوهایی که فرزندان استفاده میکردند، اصلا بر ضدشان نشده باشد. ثانیا در اینجا ممکن است جرج مارتین از عمد از کلمه شمشیر شیشه ای استفاده کرده باشد تا دست داشتن کودکان جنگل در خلق مردمانی با شمشیرهای کریستالی را از پیش خبر دهد.
- یک سبزبین میتواند درون انسانی دیگر زندگی کند.
این امری بدیهی است و همه میدانیم و نیازی به جزئیات زیادی برای یادآوری آن نیست. با این حال به تعدادی از آن اشاره میکنیم:
« تیستل فکر کرد … وارامیر میتوانست هر حیوانی که میخواست را تسلیم خود و بدنشان را از آن خودش کند. سگ یا گرگ، خرس یا گورکن.» (مقدمه رقصی با اژدهایان)
وارامیر میتوانست از بدن قدیمی اش به بدنی جدید رفته و جای آن زندگی کند.
«هودور در تونل های تاریک، در حالیکه در دست راستش شمشیری داشت و در دست چپش مشعلی، نگران بود. یا این نگرانی برن بود؟ هیچکس هرگز نخواهد فهمید.» (رقصی با اژدهایان، برن)
ما نمونه های فراوانی از سبزبین ها داریم که پس از مرگ بدن خودشان، در بدن دیگران زندگی میکردند و این سوال پیش می آید که اگر قدرت کافی داشته باشند، این جریان میتواند ادامه داشته باشد؟ یعنی تا ابد وقتی میمیرند، به بدنی دیگر بروند؟
- فرزندان جنگلی که سبزبین هستند، زندگی کوتاه تری نسبت به سایرین دارند.
«موجوداتی که شما به نام فرزندان جنگل میشناسید، چشمانی به رنگ طلایی چون خورشید دارند، اما تعداد کمی از آنها با چشمانی قرمز چون خون و یا سبز چون خزه در درختی در دل جنگل متولد شدند. خدایان به فرزندانی با این نشانه ها، هدیه ای را ارزانی داشتند. آنهایی که انتخاب شدند، قدرتمند نیستند و سالهای کوتاهی بر روی زمین هستند. چرا که برای هر آهنگی تعادلی باید باشد.» (رقصی با اژدهایان، برن)
فرزندان تعادلی دارند و این نوشته اشاره کرده که تعدادی از آنها با چشمهای سبز(سبزبین)، زندگی های کوتاهی دارند. فرزندان اصیل هستند اما شخصی مانند وارامیر هرکاری میتوانست انجام دهد تا عمری طولانی به دست بیاورد. برن به ناراحتی فرزندان از اینکه زمانشان به پایان رسیده، اشاره میکند: «انسانها غمگین نمیشوند. انسانها عصبانی میشوند. انسانها متنفر میشوند و قسم به انتقامی خونین میخورند. آوازخوان ها سرودهای غمگین میخوانند، در حالیکه انسانها میجنگند و میکشند.» به نظر من دقیقا این اتفاق افتاده و این باعث برهم زنی تعادل شده است.
- آدرها انسانهای زنده را به عنوان قربانی میبرند.
برن گفت: «او یکی از وحشی ها بود که زنانی را حمل میکرد و به آدرها میفروخت.» پدرش با لبخند گفت: «ننه پیر بازم برایت قصه هایی را گفته.» (بازی تاج و تخت، برن)
ننه پیر جانوری مکار است. او بینشی منحصر به فرد دارد اما با این حال گاهی حرف های بی معنا میزند.
«او پسران را به خدایان میدهد. وایت می آید و او اینکار را میکند. اخیرا بیشتر می آید و به همین خاطر او به آنها گوسفند می دهد. حالا گوسفند دیگری باقی نمانده. بعدی احتمالا سگها هستند، تا …» او نگاهش را به پایین انداخت و شکمش را گرفت: «کدام خدایان؟ خدایان سرد.» (نزاع شاهان، جان)
شاید این قضیه بیشتر از تایید تئوری من، باعث تخریب آن شود. چرا که سریال به وضوح از تشکیل آدرها بعد از کودکان کرستر گفته است اما من بیشتر بخش حیوانات آن را مد نظر دارم.
«وقتی مشخص شد که قربانیانی به آدرها تقدیم می کرد، هر اسنادی مرتبط با او نابود شد و نامش به فراموشی سپرده شد.» (یورش شمشیرها، برن)
اشاره ای به زنده یا مرده بودن قربانیان نشده است. اما اگر آنها قربانیان مرده بخواهند، چرا خود کرستر را نمیکشند؟ آنها به جای اینکار کودکی تازه متولد شده را می گیرند تا شاید داخل بدن او بروند و از جوانی بدن آنها استفاده کنند.
- اطلاعات بسیاری کمی در مورد چهره اصلی آدرها وجود دارد!
همانطور که پیش از گفته شد، رنگ چشم می تواند بیان کننده قدرت باشد (زاغ خونین به قرمز یا سبز اشاره کرد). در مورد آدرها نیز جز رنگ چشمانشان، پوستشان و نوع لباسشان، هیچ توصیفی نشده است.
با توجه به توصیفات مارتین نیز به موجودی غیرانسانی میرسیم، اما بدون آنکه گفته شود آن موجود هرگز انسان نبوده است.
- توصیفاتی وجود دارد که نشان می دهد آدرها پیشینه ای انسان گونه داشته اند!
«او گفت: او سیزدهمین مردی بود که نگهبانان شب را رهبری می کرد. جنگجویی که هیچ ترسی را نمیشناخت. و سپس اضافه کرد: همین اشتباه او بود. همه مردان باید ترس را بشناسند. یک زن باعث سقوط او بود. زنی که از بالای دیوار نگاه کرد، با پوست سفید همانند ماه، و چشمانی شبیه ستاره آبی افتاد. او را تعقیب کرد و با آنکه پوست او یخ و سرد بود، به عشق بازی با او پرداخت، و روح خود را نیز تسلیم آن زن کرد.» (یورش شمشیرها، برن)
با این داستان ننه پیر که قطعا داستانی آمیخته با افسانه است، می توان فهمید که آدرها به اندازه کافی انسان هستند، تا جایی که میتوان عاشق آنها شد.
«برن گفت: شوالیه ای بود که نمیتوانست ببیند. ننه پیر در مورد اون بهم گفت. او چوبی بلند با تیغه هایی در هر دو انتهای آن داشت و می توانست آن را در دستانش بچرخاند و همزمان سر دو مرد را قطع کند. سایمون چشم ستاره. وقتی چشمانش را از دست داد، ستاره هایی به رنگ آبی را در کاسه چشمانش گذاشت. یا آوازه خوان ها چنین ادعایی می کنند.» (بازی تاج و تخت، برن)
آوازه خوانها شعرهایی در مورد مرد کوری سروده اند که با عصای چوبی دو تیغه میجنگید. اما صبر کنید:
«سایمون چشم ستاره کور مبارزه سگهای جهنمی را دید.» (یورش شمشیرها، برن)
اگر او کور نبود و دو ستاره آبی در کاسه چشمانشان نگذاشته است، پس چه دلیلی می تواند داشته باشد که رنگ چشم او آبی بود؟
نتیجه
فرزندان جنگل در طی عقد پیمان صلح به نخستین انسانها سبزبینی را آموختند. آدر ها کمی بعد از این قضیه پیدا شدند. وارگ های قدرتمند قدرت وارگ در سایر انسانها را نیز دارند. وارگ ها پس از مرگ بدنشان همچنان زنده می مانند. در نتیجه آدرها نخستین انسانهایی هستند که از قدرت سبزبینی خود برای دور زدن مرگ و زنده ماندن ابدی استفاده کردند و مدام از یک بدن به بدن دیگری رفتند.