۴۲۴
ویرایش
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
== نقل قول ها == | == نقل قول ها == | ||
{{نقل قول|به خاطر شادی او، [[ادارد استارک|ند]] یک [[سپت]] کوچک درست کرد تا او برای [[مذهب هفت|هفت خدا]] دعا بخواند، اما خون [[نخستین انسانها]] همچنان در رگ های [[خاندان استارک|استارک ها]] جریان دارد، و خدایانشان قدیمی ها هستند, خدایان بی نام, و بی چهره جنگل که آن ها را با [[فرزندان جنگل]] که دیگر ناپدید شده اند، شریک بودند.{{رف|بتت|2}} | افکار [[کتلین استارک]]}} | {{نقل قول|به خاطر شادی او، [[ادارد استارک|ند]] یک [[سپت]] کوچک درست کرد تا او برای [[مذهب هفت|هفت خدا]] دعا بخواند، اما خون [[نخستین انسانها]] همچنان در رگ های [[خاندان استارک|استارک ها]] جریان دارد، و خدایانشان قدیمی ها هستند, خدایان بی نام, و بی چهره جنگل خدایان که آن ها را با [[فرزندان جنگل]] که دیگر ناپدید شده اند، شریک بودند.{{رف|بتت|2}} | افکار [[کتلین استارک]]}} | ||
{{نقل قول|[[ | {{نقل قول|[[کستل بلک]] هیچ [[جنگل خدایان]]ی ندارد، تنها یک [[سپت]] کوچک و یک [[سلادور|سپتون مست]]، اما جان نمیتوانست با خودش کنار بیاید که هر خدایی را عبادت کند، جدید یا قدیم. او با خود فکر کرد، اگر آن ها وجود داشته باشند، به ظالمی و سنگدلی زمستان هستند.{{رف|بتت|19}} - افکار [[جان اسنو]]}} | ||
{{نقل قول| | {{نقل قول|آن ها کوچک بودند، [[فرزندان جنگل|فرزندان]] سریع و زیبا بودند. زن و مرد در کنار یکدیگر، با کمان هایی از جنس [[ویروود]] و کمند شکار میکردند. خدایانشان خدایان جنگل, رود، و سنگ بودند، خدایان قدیم که نامشان یک راز هست.{{رف|بتت|66}} - [[لوین]] به [[برن استارک]]}} | ||
{{نقل قول| | {{نقل قول|دیدم که داشتی با [[جنگل خدایان وینترفل|درخت نیایش]] صحبت میکردی. شاید خدایان هم بخواهنمد با تو صحبت کنند.{{رف|نش|4}} - [[آشا]] به [[برن استارک]]}} | ||
ویرایش