صفحات همنامی با این صفحه وجود دارد. اگر قصد آمدن به این صفحه را نداشتید به صفحه ابهام زدایی بروید.Disambig.png

اژدهای یخی داستانی کودکانه اثر جرج آر. آر. مارتین (George R. R. Martin) است که اولین بار در 1980 به چاپ رسید.[۱] داستان مجددا در اکتبر 2007 با تصاویر پرجزئیات نقاشی شده ی مداد از یوآن گیلبرت منتشر شد. کتاب هشت فصل کوتاه دارد و به سبکی شعرگونه نگاشته شده است. بحث هایی مبنی بر آن که آیا کتاب در همان دنیای مجموعه ی نغمه ای از آتش و یخ (A Song of Ice and Fire) اتفاق می افتد، وجود دارد. برخی شباهت های چشمگیر بین این دو دنیا اشکار است، اما تفاوت هایی هم وجود دارد. اگرچه، چند ناشر گفته اند که اینها در همان دنیا رخ می دهند.[۲]

اژدهای یخی
The Ice Dragon (Novel).jpg
نویسنده جرج آر. آر. مارتین
عنوان اصلی The Ice Dragon
زبان انگلیسی
ژانر داستان کودکان
ناشر Starscape؛ چاپ اول
تاریخ نشر 2 اکتبر 2007
طراح جلد یوآن گیلبرت
انواع در دسترس Mass Market Paperback
تعداد صفحات 112 صفحه
شابک 978-0765355393

داستان

داستان درباره ی دختر کوچکی به نام آداراست که در زمستان طولانی به دنیا آمد. در طول بدترین یخبندانی که هیچ کس مانند آن را به یاد نداشت. مادرش در زمان تولد او مرد. آدارا زمستان را دوست دارد و شیفته ی سرماست. او ترجیح می دهد با برف و یخ و مارمولک های یخی بازی کند. هنگام لمس کردن پوستش همیشه سرد است. او احساس می کند که اژدهای یخی همیشه در زندگی اش بوده است. وقتی چهار ساله است، برای اولین بار اژدهای یخی را لمس می کند. در پنج سالگی برای اولین بار بر پشت عریض و سرد او سوار می شود. مردم شهر او از اژدهای یخی می ترسند. گفته شده که او موجودی افسانه ای است و هیچ انسانی هرگز یکی از آنها را رام نکرده است. وقتی بالای سر پرواز می کند، سرزمینی خالی از سکنه، سرد و یخ زده باقی می گذارد. اما آدارا از اژدهای یخی نمی ترسد، چون او فرزندی از زمستان است. وقتی او هفت ساله است اژدهایان آتشین از شمال می آیند و بر مزرعه ی آرامی که خانه ی آداراست فرود می آیند. او و اژدهای یخی اش به سمت آنها پرواز می کنند و اژدهای یخی برای محافظت از آدارا و خانواده اش، با دیگر اژدهایان می جنگد. اژدهای یخی اژدهایان آتشین را شکست می دهد، اما پس از آن اژدهای یخی هیچ کجا دیده نشد. فقط برکه ای که قبلا هرگز آنجا نبود،باقی ماند، استخری کوچک و آرام که آبش بسیار سرد است. پس از ناپدید شدن اژدهای یخی، سرما آدارا را ترک کرد. او سرنجام توانست مثل دیگر دختران کوچک لبخند بزند، بخندد و گریه کند.[۳]

منابع و یادداشت ها