دنریس تارگرین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۴۲: خط ۴۲:
دنریس تنها دختر و کوچکترین فرزند پادشاه [[ایریس تارگرین دوم]] (Aerys II Targaryen) و خواهر-همسرش، ملکه [[ریلا تارگرین|ریلا]] (Rhaella) است.او به یاد نخستین [[دنریس تارگرین (دختر اگان چهارم)|دنریس]] (Daenerys) خاندانش و احتمالا توسط مادرش نامگذاری شد.<ref>[http://www.westeros.org/Citadel/SSM/Entry/1202/ و چنین گفت مارتین] 28 فوریه، 2002، سوالات بسیار.</ref> ریلا، دنریس را در آخرین ماه های [[قیام رابرت|قیام]] باردار شد؛ قیامی که نهایتا به دوران سلطنت خاندانش بر [[هفت پادشاهی]] پایان داد. مدت کوتاهی پس از آن، ملکه ریلا به همراه شاهزاده ی جوان، ویسریس به جایگاه آبا و اجدادی خاندان، [[دراگون استون]] فرستاده شدند تا از [[غارت بارانداز پادشاه|غارت قریب الوقوع بارانداز پادشاه]] (Sack of King’s Landing) در امان بمانند. دنریس طی یک طوفان عظیم که بر فراز دراگون استون می کوبید، به دنیا آمد؛ طوفانی که آنچه را که از ناوگان تارگرین باقی مانده بود، غرق کرد، به همین دلیل گاهی دنریس را با عنوان «دنریس طوفان زاد» می نامند. مادرش هنگام وضع حمل مرد.
دنریس تنها دختر و کوچکترین فرزند پادشاه [[ایریس تارگرین دوم]] (Aerys II Targaryen) و خواهر-همسرش، ملکه [[ریلا تارگرین|ریلا]] (Rhaella) است.او به یاد نخستین [[دنریس تارگرین (دختر اگان چهارم)|دنریس]] (Daenerys) خاندانش و احتمالا توسط مادرش نامگذاری شد.<ref>[http://www.westeros.org/Citadel/SSM/Entry/1202/ و چنین گفت مارتین] 28 فوریه، 2002، سوالات بسیار.</ref> ریلا، دنریس را در آخرین ماه های [[قیام رابرت|قیام]] باردار شد؛ قیامی که نهایتا به دوران سلطنت خاندانش بر [[هفت پادشاهی]] پایان داد. مدت کوتاهی پس از آن، ملکه ریلا به همراه شاهزاده ی جوان، ویسریس به جایگاه آبا و اجدادی خاندان، [[دراگون استون]] فرستاده شدند تا از [[غارت بارانداز پادشاه|غارت قریب الوقوع بارانداز پادشاه]] (Sack of King’s Landing) در امان بمانند. دنریس طی یک طوفان عظیم که بر فراز دراگون استون می کوبید، به دنیا آمد؛ طوفانی که آنچه را که از ناوگان تارگرین باقی مانده بود، غرق کرد، به همین دلیل گاهی دنریس را با عنوان «دنریس طوفان زاد» می نامند. مادرش هنگام وضع حمل مرد.


در آن زمان، جنگ تقریبا از دست رفته بود. [[رابرت براتیون]] (Robert Baratheon) مدعی تخت آهنین شده بود و ایریس به همراه باقی خاندان سلطنتی کشته شده بود، بنابراین دنریس و برادر بزرگترش ویسریس به عنوان تنها وارثین زنده ی تارگرین شناخته شدند. محافظین دراگون استون تصمیم گرفتند تسلیم شده و آنها را در ازای جانشان به شورشیان تحویل دهند، اما پیش از آنکه آنا بتوانند نقشه را عملی کنند، سر [[ویلم دری]] (Willem Darry) و چند محافظ وفادار دیگر کودکان را نجات داده و آنها را به تبعیدی خود خواسته قاچاق کردند. آنها به [[براووس|شهر آزاد براووس]] (Free City of Braavos) بادبان کشیدند و در سالها در خانه ای با درب قرمز (Red Door) زندگی کردند. سر ویلم دری پیر و مریض احوال بود، اما دنی به یاد می آورد که او همیشه با او مهربانانه رفتار می کرد. پس از مرگ او، خدمتکاران تارگرین های جوان را از خانه بیرون راندند. دنی هنگامی که مجبور به ترک شدند، گریه کرد.{{رف|بتت|3}}
در آن زمان، جنگ تقریبا از دست رفته بود. [[رابرت براتیون]] (Robert Baratheon) مدعی تخت آهنین شده بود و ایریس به همراه باقی خاندان سلطنتی کشته شده بود، بنابراین دنریس و برادر بزرگترش ویسریس به عنوان تنها وارثین زنده ی تارگرین شناخته شدند. محافظین دراگون استون تصمیم گرفتند تسلیم شده و آنها را در ازای جانشان به شورشیان تحویل دهند، اما پیش از آنکه آنا بتوانند نقشه را عملی کنند، سر [[ویلم دری]] (Willem Darry) و چند محافظ وفادار دیگر کودکان را نجات داده و آنها را به تبعیدی خود خواسته قاچاق کردند. آنها به [[براووس|شهر آزاد براووس]] (Free City of Braavos) بادبان کشیدند و در سالها در خانه ای با درب قرمز زندگی کردند. سر ویلم دری پیر و مریض احوال بود، اما دنی به یاد می آورد که او همیشه با او مهربانانه رفتار می کرد. پس از مرگ او، خدمتکاران تارگرین های جوان را از خانه بیرون راندند. دنی هنگامی که مجبور به ترک شدند، گریه کرد.{{رف|بتت|3}}


وفاداران تارگرین که دو کودک را بزرگ کرده بودند، ویسریس را علی رغم شکست و تبعید خانواده اش، حاکم بحق [[هفت پادشاهی]] می دانستند، همانگونه که ویسریس این حق را برای خود قائل بود. او وظیفه ی خود می دانست که از غاصبانی که خانواده اش را به قتل رساندند، انتقام بگیرد و حق قانونی اش را که زمانی که کودکی بیش نبود از او دزدیدند، باز پس گیرد. در سال های پس از مرگ سر ویلم، ویسریس با خواهرش در نه [[شهرهای آزاد|شهر آزاد]] (Free Cities) سرگردان بود و تلاش می کرد تا برای بازپس گیری [[تخت آهنین]] حمایتی جلب کند. این باعث شد تا لقب تمسخرآمیز «پادشاه گدا» را کسب کند.
وفاداران تارگرین که دو کودک را بزرگ کرده بودند، ویسریس را علی رغم شکست و تبعید خانواده اش، حاکم بحق [[هفت پادشاهی]] می دانستند، همانگونه که ویسریس این حق را برای خود قائل بود. او وظیفه ی خود می دانست که از غاصبانی که خانواده اش را به قتل رساندند، انتقام بگیرد و حق قانونی اش را که زمانی که کودکی بیش نبود از او دزدیدند، باز پس گیرد. در سال های پس از مرگ سر ویلم، ویسریس با خواهرش در نه [[شهرهای آزاد|شهر آزاد]] (Free Cities) سرگردان بود و تلاش می کرد تا برای بازپس گیری [[تخت آهنین]] حمایتی جلب کند. این باعث شد تا لقب تمسخرآمیز «پادشاه گدا» را کسب کند.


به سبب این تحقیر طولانی مدت، ویسریس تندخو شده و حق پایمال شده اش برای او عقده شد. دنی تنها هدف راحت برای ناکامی او بود و با گذشت زمان او حتی دنی را برای مرگ مادرشان نیز سرزنش می کرد. او عدم کنترل بر خشمش را افتخار تلقی می کرد و آن را مدرکی می دانست که او را وارث راستین پادشاهان تارگرین می کرد؛ او مرتبا به دنی هشدار می داد که با عصبانی کردن او «اژدها را بیدار نکن». او معمولا با دنی از اهمیت حفظ خلوص خون سلطنتیشان از طریق رسم کهن [[والریا|والریایی]] ازدواج درون خانوادگی سخن می گفت، به همین دلیل دنی فکر می کرد که یک روز با برادرش ازدواج می کند. او به قدر کافی باهوش بود تا بفهمد که بیشتر نقشه های ویسریس برای باز پس گیری هفت پادشاهی غیرواقعی است و از انجا که دنی خود هیچ خاطره ای از [[وستروس]] (westeros) نداشت، رویاهای ویسریس برای او معنایی نداشت؛ در عوض او عمیقا می خواست تا به خانه ی در قرمز بازگردد، خانه ای که در ذهن او سمبلی از کودکی از دست رفته اش  شده بود.دنی بدون هیچ خانواده ای به جز ویسریس بدزبان و هیچ امیدی برای فرار از دست او، در قامت زن جوان مطیع و وحشت زده ای رشد کرد.
به سبب این تحقیر طولانی مدت، ویسریس تندخو شده و حق پایمال شده اش برای او عقده شد. دنی تنها هدف راحت برای ناکامی او بود و با گذشت زمان او حتی دنی را برای مرگ مادرشان نیز سرزنش می کرد. او عدم کنترل بر خشمش را افتخار تلقی می کرد و آن را مدرکی می دانست که او را وارث راستین پادشاهان تارگرین می کرد؛ او مرتبا به دنی هشدار می داد که با عصبانی کردن او «اژدها را بیدار نکن». او معمولا با دنی از اهمیت حفظ خلوص خون سلطنتیشان از طریق رسم کهن [[والریا|والریایی]] ازدواج درون خانوادگی سخن می گفت، به همین دلیل دنی فکر می کرد که یک روز با برادرش ازدواج می کند. او به قدر کافی باهوش بود تا بفهمد که بیشتر نقشه های ویسریس برای باز پس گیری هفت پادشاهی غیرواقعی است و از انجا که دنی خود هیچ خاطره ای از [[وستروس]] نداشت، رویاهای ویسریس برای او معنایی نداشت؛ در عوض او عمیقا می خواست تا به خانه ی در قرمز بازگردد، خانه ای که در ذهن او سمبلی از کودکی از دست رفته اش  شده بود.دنی بدون هیچ خانواده ای به جز ویسریس بدزبان و هیچ امیدی برای فرار از دست او، در قامت زن جوان مطیع و وحشت زده ای رشد کرد.


سرانجام ویسریس و دنریس کمکی را که به دنبالش بودند، در [[پنتوس|شهر آزاد پنتوس]] (Free City of Pentos) یافتند؛ [[وکیلی]] ثروتمند و قدرتمند به نام [[ایلیریو موپتیس]] (Illyrio Mopatis) که آنها را به اقامت در عمارتش دعوت کرده و کمکش را برای بازپس گیری تختشان پیشنهاد داده بود.{{رف|بتت|3}}
سرانجام ویسریس و دنریس کمکی را که به دنبالش بودند، در [[پنتوس|شهر آزاد پنتوس]] (Free City of Pentos) یافتند؛ [[وکیلی]] ثروتمند و قدرتمند به نام [[ایلیریو موپاتیس]] (Illyrio Mopatis) که آنها را به اقامت در عمارتش دعوت کرده و کمکش را برای بازپس گیری تختشان پیشنهاد داده بود.{{رف|بتت|3}}


== حوادث اخیر ==
== حوادث اخیر ==