یوانمیچل، بازیگر خاندان اژدها میگوید تصمیم ایموند در اپیزود چهارم همهچیز را برای «همیشه» تغییر میدهد: «هیچ راه برگشتی وجود ندارد»!
هشدار اسپویل: این پست حاوی اسپویل از اپیزود چهارمِ فصل دومِ خاندان اژدهاست!
در اپیزود چهارمِ فصل دومِ خاندان اژدها، جنگ داخلی وستروس تا روکزرست گسترش مییابد. زمانی که ایموند حرکت غافلگیرکنندهای انجام میدهد؛ که یوانمیچل ادعا دارد همهچیز را برای «همیشه» عوض میکند.
بعد از اینکه اگان (تام-گلین کارنی) به صورت ناگهانی بر روی سانفایر در نبرد حضور پیدا کرده و با رینیس (ایو بست) و میلیس مبارزه را شروع میکند، ایموند تعلل کرده و کمی بعد ظاهر میشود تا با ویگار به این مخمصه پایان بدهد. ویگار به جای اینکه فقط رینیس را عقب براند، به سانفایر هم حمله کرده و باعث سقوط اگان و اژدهایش میشود.
زمانی که اگان در آتش گرفتار شده و همزمان ایموند تلاش میکرد تا رینیس را شکست بدهد، میشود گفت که نگاه پر از ترس اگان به حملهی ویگار، نشان میدهد که این حمله از عمد بود:
یکی از استدلالهای جالب پیرامون قضیه، این است که ایموند هرکاری هم بکند، گویی از عمد برای آسیب رساندن به اگان بوده و نه اینکه در آن لحظه اگان فقط آسیب ثانویه بوده و علت اصلی این است که اگان به رینیس چسبیده بود.
همچنین میچل در TheWrap میگوید:
آیا هدف فقط رینیس است یا هدف، هم رینیس و هم اگان هستند؟
با توجه به شکاف این دو برادر در داستان که تاکنون به موقعیتی در اپیزود چهارم رسید که ایموند برادرش اگان را در برابر شورای کوچک تحقیر میکند، یوان میچل میگوید که سکانس روکزرست بازتابی از «سرنوشت دو برادر است که در نهایت در آسمان به هم گره میخورد.»
پس از نبرد، کریستون کول ایموند را با شمشیرش در نزدیکیِ بدن اگان و اژدهای زخمخوردهاش پیدا میکند. با توجه به اینکه سرنوشت اگان تا پایان اپیزود چهارم نامشخص است، میچل میگوید ترجیح میدهد که نیت ایموند «مبهم» بماند. هرچند این واضح است که رابطهی دو برادر برای همیشه تغییر پیدا کرده است:
فکر میکنم هرچه جلوتر پیش بریم، ایموند متوجه خواهد شد که همهچیز را بین خودش و برادرش عوض کرده است. هیچ راه برگشتی وجود ندارد.
میچل همچنین میگوید:
این یک نقطهی عطف جالب برای شخصیتهاست.
میچل در ادامه توضیح میدهد که رابطهی اگان و ایموند در این فصل چهگونه بیشتر رشد پیدا کرد و اینکه چرا ترجیح میدهد عملکرد ایموند مبهم بماند و چرا اگان و ایموند را با فردو و مایکل کورلئونه در فیلم «پدرخوانده» مقایسه میکند.
در TheWrap به میچل:
اول باید راجع به صحنهی برهنگی که در اپیزود سوم داشتی بپرسم که واکنشهای زیادی را از سمت بینندهها دریافت کرد. آیا با یک مشاور صحنههای جنسی برای ثبت آن کار کردی؟
ما با یک مشاور فوقالعاده کار کردیم. این تصمیم راحتی نبود. ما مکالمات زیادی داشتیم تا اینکه در نهایت همه با هم سر اینکه باید ایموند در آن لحظه کاملاً برهنه میشد، همنظر بودیم. چرا که ایموند شخصیتی است که اهمیت نمیدهد چه فکری راجع بهش میکنید و شما این رو میبینید.
در ادامه:
صحنهی روسپیخانه اوجِ حقارتی بود که اگان به ایموند داد. چهطوری رابطه آنها با اینکه اگان تاج را در این فصل تصاحب کرده، ادامه پیدا کرده؟
من فکر میکنم ایموند در همان ذهنیتی قرار دارد که در فصل یک ازش دیدیم. همچنان فکر میکند برادرش برای حکمرانی مناسب نیست. اگان با چرخزدن در کوچه پسکوچههای کثیف فلیباتم، در حال تلف کردن وراثتش بود. همزمان ایموند مشغول تعلیم دادن خود به همراه کریستنکول بود. هر روز به همراه مرشدانش به یادگیری میپرداخت. داشت کمکم خودش را تبدیل به سلاح میکرد.درست است که ایموند پسر دوم است اما خودش باور عمیقی دارد که باید مانند پسر ارشد با او رفتار شود.
در اپیزود چهارم ایموند را میبینیم که قدرت را از اگان میگیرد و او را سر جایش مینشاند. به نظرت چه چیزی در ایموند تغییر کرده که به او اعتماد به نفسِ انجام این کار را داده است؟
اینجا دوتا مسئله مطرح هست. ما میدیدیم ایموند و کول از همان اپیزود اول قصد این را داشتند تا از شورای کوچک برای رسیدن به نیازهای خودشان و آنچه میخواستند، استفاده کنند. من فکر میکنم ذهنیت این دو دربارهی غیرقابل اجتناب بودن جنگ مشابه است. این که یا باید صبر کنید جنگ به سراغتان بیاید، یا اینکه از آن پیشی بگیرید. در نتیجه ایموند و کول ترجیح میدادند که اقدام کنند و پیش بروند.
بعد از آن میتوان این قضیه را با سرگذشت اگان و دیمون گره زد. اگان دلیل اصلی خیلی از آزار و اذیتهایی است که ایموند در کودکی تجربه کرده بود. البته که ایموند این را میبخشد، اما فراموشش نمیکند. احتمالاً این مسئله تا ابد ته ذهنش میماند. در نهایت در اپیزود چهارم، بهخصوص در ملاقات با شورا این را میبینیم که ایموند اظهار میکند که ما باید اقدام کنیم و اگر با من همراه نباشی، مجبور میشم که بشونمت سرجات.
اگان نقشه را با حضورش در روکسرست خراب میکند. این غافلگیری چه تاثیری روی ایموند میگذارد؟
خب این یک خلل در نقشهی ایموند و کریستن کول است. نقشهی کریستن کول این بود که با استفاده از خاکریزهای شهرها نیرویی جمع کرده و به سمت روکسرست هدایتشان کند. از آن طرف ایموند قرار بود که در صورت حضور اژدهایی دیگر در آسمان، از بالا نیرو را حمایت کند. این تغییر ناگهانی، یعنی حضور اگان بر روی سانفایر، درست بالای سرشان بود.
درست قبل از این که کریستن کول برسد، ایموند اگان را پیدا کرد، اما در موقعیتی بود که باید شمشیرش را غلاف میکرد. ایموند قصد داشت قبل از اینکه کول پیدایش کند، چه کار کند؟
به نظرم این مبهمه، چیزی که شخصاً راجع بهش دوست دارم، همینه. اگر من تمام پاسخها را داشته باشم، مردم دیگر سؤالی نمیپرسند. من این بحثها رو دوست دارم. از تئوریهایی که طرفدارهای سریال میسازند، خوشم میآید.
ایموند چه احساسی راجع به کشتن دخترعموی بزرگش دارد؟ آیا مردد است؟ با توجه به این مسئله، انتظار واکنشهای منفی شدید از طرفداران سریال داری؟
حتی اگر احساس پشیمانی هم کند، مشخصاً هیچوقت آن را نشان نمیدهد. این پشیمانی پشت چهرهی سرسخت ایموند مخفی میماند. اتفاقا این یکی از نکتههای جذابِ بازی در نقش این شخصیت است. شما واقعا هیچوقت نمیفهمید ایموند چه زمانی، به چه چیزی فکر میکند. او میتواند به یک نفر نگاه کند، در حالی که در این فکر است که برایش غذا بپزد یا او را به دیت ببرد. یا میتواند به آن شخص نگاه کند، در حالی که میخواهد در دیت با ویگار، او را یک لقمهی چپ کند. در هر صورت نمیدانید که او همیشه به چیزی فکر میکند. ایموند فقط یک جامعهستیزِ بیفکر نیست. او چیزهایی را میبیند که سایرین از دیدن آن چیزها عاجزند. این یک ویژگی بسیار خطرناک و حسابگرانه شخصیت ایموند است. او لحظات را میقاپد.
لوسریس ولاریون به همراه بقیهی خواهرزادههایش، حین بزرگ شدن، ایموند را بیرحمانه اذیت میکرد. فکر میکنم ایموند لوک را بابت گرفتن چشمش بخشیده باشد، اما با این حقیقت که لوک راحت از آن قضیه گذر کرده، کنار نمیآید. چیزی که میتوانست با دو کلمه عذرخواهی درست شود، صرفاً بدتر و کثافتتر شد. بچهها همچنان بچه میمانند، اما این مسئولیت بزرگترهاست که به آنها قدرت تشخیص را یاد بدهند؛ چیزی که اتفاق نیافتاد. در نتیجه این مسئله حل نشد. این نفرت بین دو شخصیت بیشتر و بیشتر شکل گرفت، تا جایی که در نهایت چیزی که بر فراز استورمزاند میبینید، رخ میدهد؛ طبیعت انتقامجوی انسان است که مسیر خود را طی میکند. ایموند نمیخواست از عمد به لوک آسیب برساند، فقط قصد داشت او را بترساند.
آیا ایموند باطناً آرزو میکرد که رابطهی خودش و برادرش مثل رابطهی لوک و جیس باشد؟ یا اینکه نوع تربیت و بزرگشدنشان از یک رابطهی بدون عشق و شادی میان آلیسنت، ویسریس و رینیرا، هاروین به این معنا بود که شانسی برای همچون ارتباط عمیقی نداشتند؟
اگان و ایموند در یک زندگی مشترکِ سرشار از درد و رنج رشد کردند، چون نیمی از خانوادهای را تشکیل میدادند که شانسی برای تصاحب قلمروی پادشاهی نداشت. در نتیجه این دو برادر تا حدی کنار گذاشته شدند و ویسریس آنها را نادیده میگرفت. آنها هیچوقت عشق بیقید و شرطی را از طرف آلیسنت یا ویسریس تجربه نکردند و برای همین شاید نمیدانند که محبتشان را چهطور نشان بدهند. مطمئنا ایموند نمیداند باید چهطور نشانش بدهد.
من همیشه این دو را مانندِ فردو کورلئونه و مایکل کورلئونه میبینم، چون که فردو باید مراقب مایکل میبود. همانطور که اگان باید حواسش به ایموند میبود. اما در عوض، اگان به ایموند پشت کرد و به کمک خواهرزادههایش علیه او توطئه کرد. ایموند از دشمنانش نفرت دارد، اما وقتی این برادر خود آدم است که از پشت به او خنجر میزند، این نفرت حتا عمیقتر هم میشود. نسبت به کسی که میبایست مراقب تو میبوده و از تو حمایت میکرده است.