❌خطر اسپویل❌
بر خلاف قسمتهای اول و دوم، در قسمت سوم سریال از کتاب فاصله میگیرد و شاخ و برگهای بیشتری به خودش میدهد.
بهطور مثال، در «آتش و خون» میخوانیم که رابطهی رینیرا و آلیسنت تا زمان به دنیا آمدن «اگان دوم» همچنان دوستانه بود، و پس از به دنیا آمدن فرزند اول، دشمنی آنها شکل گرفت، اما در قسمت سوم میشنویم که رینیرا در این «چند سال» به شدت «عصبی» بوده است، که البته به دلیل ازدواج بهترین دوستش با پدرش و در واقع مورد خیانت قرار گرفتن از طرف هر دوی این افراد، امری طبیعیست.
در کتاب میخوانیم که:
«هر بار شاه ویسریس صاحب فرزندی میشد، کینگزلندینگ در جشن و سرور غرق میشد»
نیمهی اول کل این قسمت از روی همین یک خط ساخته شده است. شکوه و تجمل جشن نامگذاری «اگان دوم» تداعیگر صلح طولانی مدتیست که بر وستروس حاکم است. در تضادی کامل با این مسئله در نیمهی دوم این قسمت، جنگ در «استپ استون» را مشاهده میکنیم، با ارتشی که تحت فشار کمبود آذوقه و تجهیزات است.
در کتاب زیاد دربارهی این جنگ و این جنگجویان نمیخوانیم، شاید حتی یک بار هم اشاره نشده باشد که «لینور ولاریون» در این جنگ حضور داشته، هر چند که دور از ذهن نیست «کورلیس ولاریون» پسرش را هم با خود به جنگ ببرد.
تنها دلیلی که کتاب برای عدم وجود لینور در این جنگ به ما میدهد، این است که او تا قبل از ازدواجش با «رینیرا» به مقام شوالیه نمیرسد، در واقع به دلیل ازدواجش با رینیرا به مقام شوالیه میرسد، و در کل هم آدم خشنی نمیباشد.
اما در سریال میبینیم که لینور علاوه بر اینکه اژدهاسواری ماهر و جنگجویی تواناست، یک استراتژیست نظامی قابل نیز میباشد، او همان استراتژیای را پیشنهاد میدهد، که کمی بعد دیمون به وسیلهی آن، «کربفیدر» را از مخفیگاهش بیرون میکشد. البته اژدهاسواری لینور خارج از کتاب نمیباشد، او در سال ۱۰۱ ب.ف. با اژدهایش «سیاسموک» ارتباط کامل برقرار کرد و توانست با آن پرواز کند.
مسئلهی استپ استون در قسمت سوم شامل تعدادی از جزئیات گفته شده در «آتش و خون» نیز میباشد، بهطور مثال به اسارت بانو «جوانا سوان» توسط دزدان دریایی و فروختنش به فاحشهخانهای در «لیس». با اینکه تأثیر خاصی در روند داستان ندارد، اما توجه «رایان کُندال» و تیم نویسندگانش به این جزئیات کتاب، قابل تحسین است.
در مثالی دیگر، بخشی که شاهزاده «دیمون» پس از خواندن نامه، خشمش را بر روی نامهرسان خالی میکند، در کتاب نیز اتفاق میافتد اما در موقعی دیگر: «در ویل، شاهزاده دیمون شخصی را که این خبر را به او داد تا پای جان کتک زد.»
این خط اشاره به هنگامی دارد که خبر ازدواج «ویسریس» و «آلیسنت» را برای دیمون میآورند.
در سریال میبینیم، ویسریس بارها بر روی این نکته تأکید میکند که حاضر نمیباشد برای دیمون کمک بفرستد، زیرا این جنگیست که حکومت آنرا آغاز و تأیید نکرده است. اما در کتاب ماجرا کمی متفاوت است:
«ویسریس با ارسال متداول طلا از این جنگ حمایت میکرد و از همان ابتدا این کار را میکرد زیرا این کار دیمون را از دردسر دور نگه میدارد.»
جالب است که سازندگان تصمیم گرفتند رویارویی نهایی دیمون و کربفیدر را به ما نشان ندهند، ما تنها شاهد بیرون آمدن دیمون از غار در حالی که تنها بالاتنهی جسد کربفیدر را در دست دارد، میبینیم. در کتاب ما جزئیات بسیار دقیقی از نحوهی قطع کردن سر کربفیدر توسط دیمون را میخوانیم.