خانه > مقالات > تحلیل سریال خاندان اژدها، فصل دوم، اپیزود ششم

تحلیل سریال خاندان اژدها، فصل دوم، اپیزود ششم

تغییرات تیتراژ آغازین

ما صحنه‌ی تفکیک شدن سبز و سیاه (حضور الیسنت با لباس سبز) و بخشی از تاج‌گذاری اگان و رینیرا را در تیتراژ نداریم. در عوض، صحنه‌ی کشته شدن آراکس و لوک توسط ویگار و ایموند، به تیتراژ بازگشته است. تصویر خاکسپاری جهیریس و اعدام موش‌گیرها را همچنان داریم.

از این جا به بعد تصاویر جدیدی به تیتراژ اضافه شده‌اند:

سربازان کشته‌شده‌ی سیاه‌، هم‌ می‌تواند به سربازان سوخته اشاره داشته باشد و هم به سربازان سیاه‌پوش خاندان استانتون (احتمال اولی بیشتر است، چون صورت‌های سیاهی را نیز می‌بینیم؛ درست مثل صحنه‌ی به آتش کشیده شدن هرن‌هال). اجساد سفیدپوشانی نیز بر روی زمین وجود دارد که احتمالاً اشاره به این است که در جنگ، افرادی هم به هر دلیل دیگری جز اژدهایان و آتششان، کشته شدند. اما از آن‌جایی که جلوتر ایموند را با لباس مشابهی نشان می‌دهد، می‌تواند اشاره به ارتش سبزها داشته باشد. باید بگوییم که پتوی جهیریس، فرزند اگان، نیز رنگ مشابهی در این پرده دارد. اگر اینطور برداشت کنیم، سوختن اجساد سیاه را می‌توان نمادی از شکست سیاه‌ها در نبرد روکزرست نیز دانست.

و اما ایموند که در میان ملیس و سان‌فایر است و ویگار بر فراز آن‌ها در حال پرواز:

دقت کنید که در اینجا‌ ایموند شمشیر را به نشانه‌ی پیروزی بالا گرفته است. از آنجایی که او در میان سان‌فایر و ملیس است، این پیروزی ایهام دارد و همزمان به دو پیروزی او اشاره می‌کند.

بر جسد ملیس، تیرها و نیزه‌هایی وجود دارد و بر بدن سان‌فایر، زخم‌ها و خراشیدگی‌هایی. بخش‌هایی از بدن سان‌فایر نیز در حال سوختن است.

خون در این پرده، نمادی از مرگ است. از سان‌فایر خون سیاه اژدهایان خارج نشده، حال آن‌که از بدن ملیس این خون خارج شده، پس ملیس مرده و سان‌فایر زنده است.

از طرفی، این خون سیاه تغییر جدید تیتراژ است که جایگزین خون ریخته‌ شده‌ی موش‌گیرها بود. این یعنی آغاز رقص اژدهایان و آغاز انقراض این موجودات!

زمینه‌چینی برای ردفورک

خطر اسپویل اتفاقات آتی

سریال با جیسون لنیستر، برادر دوقلوی تایلند لنیستر که از اعضای شورای سبز است، و حرکت ارتش او آغاز می‌شود که به گلدن‌توث رسیده‌اند. در کتاب، تا جایی که من به خاطر دارم، خبری از توقف ارتش لنیستر در این مکان نیست. البته این موضوع دور از تصور هم نیست که مقصد اولیه‌ی این ارتش، این مکان بوده باشد تا لفوردها نیز به آن‌ها ملحق شوند.

گلدن توث کجاست؟ یک دژ بسیار مهم برای لنیسترهاست که بر روی کوهی از طلا قرار دارد. این دژ متعلق به خاندان لفورد است که از خاندان‌های تحت سلطه‌ی لنیسترها به حساب می‌آیند. شاید فراموش کرده باشید که این مکان، محل نبرد مهمی در طول جنگ پنج پادشاه در «بازی تاج و تخت» هم بود؛ در اپیزود هشتم فصل اول این سریال و جایی که جیمی لنیستر، لردهای رودخانه را شکست داد.

ما شاهد سپرها و بنرهای قرمز لنیستر‌ها با نشانی از شیر طلایی بر روی آن هستیم، اما نکته‌ی جالب حمل دو شیر برای نبرد است. چرا؟ چنین کاری هزینه‌ی سنگینی برای ارتش دارد و فایده‌ی آن نیز چندان مشخص نیست. شاید چون تارگرین‌ها اژدهایانشان را به نبرد آورده‌اند، جیسون لنیستر خیال کرده که او نیز باید کار مشابهی انجام دهد. جیسون بر خلاف برادرش، آدم مغروری‌ست.

نیت او هرچه که باشد، ما در آینده قرار است این شیرها را دوباره ببینیم. امیدواریم غذای ویگار نشوند 🙂

کسی که به جیسون خوشامد می‌گوید، باید لرد هامفری لفورد باشد؛ از فرماندهان حاضر در نبرد ردفورک که ظاهری نسبتاً مشابه در کتاب «آتش و‌ خون» دارد. او به جیسون می‌گوید که ۵۰۰ سرباز مسلح جمع کرده است.

جیسون: من خودم ۱۰۰۰ تا شوالیه و هفت برابر کماندار و سرباز با خودم آوردم.

یعنی در حدود هشت هزار نفر برای جیسون می‌جنگند. پس ارتشِ سبزها از وسترلندز، تاکنون شامل ۸۵۰۰ نفر است. جالب است بدانید که نیروی لنیسترها در کتاب نیز ۱۰۰۰ شوالیه و ۷۰۰۰ کماندار و سرباز توصیف شده است.

جیسون: بعد اینکه کارمون با تفاله‌های ریورلندز تموم شد، همه می‌فهمن چرا اسم اون رودخونه ردفورک (چنگال سرخ) گذاشته شده.

اینجا کنایه‌ی جالبی داریم‌. چرا که جیسون هرگز نمی‌تواند از ردفورک عبور‌ کند و در آن‌جا به دست یک ملازم کشته می‌شود.

لرد لفورد: به فرمان شما آماده‌ی حرکتیم، سرورم. فکر می‌کنم تمایل دارید تا فوراً به سمت هرن‌هال لشکرکشی کنیم.
جیسون: می‌خوام یه زاغ به کینگزلندینگ بفرستید و به برادرم بگید که به محض اینکه شاهزاده‌ ایموند بتونن سوار بر ویگار بهمون ملحق بشن، آماده‌ی حرکت هستیم.
لرد لفورد: و تا وقتی که پاسخی از طرف شاهزاده به دستمون برسه چی، سرورم؟
جیسون: افرادم مسیری طولانی رو طی کردن. خیلی مشتاقن بدونن توی دژ شما چطور ازشون استقبال و پذیرایی میشه.

می‌توان غرور جیسون را از تک‌تک دیالوگ‌هایش درک کرد. البته ما در فصل گذشته او را دیده بودیم، این ویژگی جدیدی در او نیست. باید اشاره کنیم که در کتاب، جیسون مطیع امر ایموند بود و بدون توقفی، راهی هرن‌هال شده و در ردفورک با لردهای ترایدنت مواجه گشت.

اما چرا این موضوع مهم است؟ به نظر می‌آید جنگی که در این فصل همه‌ی ما منتظر آن هستیم، ردفورک است. البته زمینه‌‌ی جنگ‌های زیادی چیده شده، اما ردفورک محتمل‌تر به نظر می‌آید. چون لشکر لنیستر از غرب به سوی هرن‌هال اعزام شده و ایموند هم در شورا به کول دستور اعزام لشکر را از سمت شرق به هرن‌هال می‌دهد. این همان زمانی است که ما شاهد نبرد ردفورک خواهیم بود.

در بخش تحلیل شورای سبز، از این موضوع بیشتر خواهیم گفت.

ایموند در شورای سبز می‌تازد!

خطر اسپویل اتفاقات آتی

در شورای سبز ایموند از احضار شدنش بسیار خشمگین است. همان‌طور که گفتیم، جیسون در کتاب بدون درنگی به سوی هرن‌هال رهسپار می‌شود. اما پیش از هر چیزی، روایت کتاب را در مورد تصمیم حمله‌ به هرن‌هال بخوانیم:

عزمی مشابه در آن سوی خلیج، در سینه‌ی ایموند تارگرینی که به جای برادرش فرمانروایی می‌کرد، ریشه دوانده بود. ایموند یک چشم، بیزار از خواهر ناتنی خود، عمویش، شاهزاده دیمون، و ارتشی که در هرن‌هال گرد هم آورده بود، را تهدید بزرگتری می‌دید. وی با فراخواندن پرچمداران و شورا، از قصد خود در بردن نبرد به سوی عمویش، و تنبیه لردهای شورشی ریورلندز سخن گفت.

او پیشنهاد کرد که از شرق و غرب به ریورلندز حمله کنند تا در نتیجه‌ی آن، لردهای ترایدنت مجبور به نبرد در دو جبهه به طور همزمان شوند… باید او از زمین‌های مرتفع و از روی ردفورک با آتش و شمشیر بر سرشان فرود بیاید، در حالی که همزمان سر کریستون از کینگزلندینگ به همراه شاهزاده ایموند بر روی ویگار بـه سویشان لشکرکشی می‌کرد. در نهایت، دو ارتش در هرن‌هال به یکدیگر می‌پیوستند، تا «خائنان ترایدنت را در هم بکوبند.» حتی اگر عمویش از دژ خارج شود تا با آن‌ها رو در رو شود که بی‌شک این کار را می‌کرد، ویگار از پس کراکسیس برمی‌آمد و شاهزاده ایموند با سرِ شاهزاده دیمون به شهر بازمی‌گشت.

تمامی اعضای شورا با پیشنهاد جسورانه‌ی شاهزاده موافق نبودند. ایموند حمایت سر کریستون کول، دست شاه، و سر تایلند لنیستر را داشت، اما استاد بزرگ اورویل او را دعوت کرد که به استورمزاند نامه بفرستند و قدرت خاندان براثیون را پیش از لشکرکشی به ارتش خود اضافه کنند. آیرون‌راد، لرد جسپر وایلد، اعلام کرد که شاهزاده باید لرد های‌تاور و شاهزاده دیرون را از جنوب فرابخواند، چرا که از نظر او دو اژدها بهتر از یکی بود. ملکه‌ی بیوه نیز حامی احتیاط بیش‌تر بود و از پسرش خواست که تا بهبودی برادرش، شاه و اژدهای او، سان فایر طلایی، صبر کند تا بتوانند به او در این حمله کمک کنند.

شاهزاده ایموند میلی به تأخیر نداشت. او اعلام کرد که احتیاجی به برادرانش و یا اژدهایانشان ندارد؛ اگان به شدت مجروح بود و دیرون بیش از اندازه جوان. بله، کراکسیس هیولایی ترسناک، وحشی و زیرک و جنگ‌دیده بود، اما ویگار، پیرتر سرسخت‌تر و حدود دو برابر بزرگ‌تر از او بود. سپتون یوستاس می‌گوید که خویشاوندکش مصصم بود که این باید پیروزی او باشد؛ و به هیچ عنوان نمی‌خواست این افتخار را با برادرانش و نه هیچ کس دیگر شریک شود.

همچنین هیچ کس نمی‌توانست جلودارش شود، زیرا تا زمانی که اگان دوم دوباره می‌توانست شمشیر در دست بگیرد، نیابت و فرمانروایی از آن او بود.

به یاد داشته باشید که در کتاب، دیمون ارتشی عظیم برای خود دست و پا کرده و این اقدام باعث نبردهای عظیمی خواهد بود.

در سریال، ایموند کول را به هرن‌هال می‌فرستد. کول مدعی می‌شود که بیشتر مردانش را در روکزرست از دست داده و این نقشه‌ی خوبی نیست. در اینجا، کول پیشنهاد می‌کند تا منتظر لشکر های‌تاور‌ها باشند. حال آن‌که در کتاب این پیشنهاد توسط لرد جسپر داده می‌شود.

ایموند می‌گوید خودش به این نبرد ملحق خواهد شد، چون عمویش چالشی است که از آن استقبال خواهد کرد، اگر جسارت رودررویی با او را داشته باشد!

ما شاهد مخالفت برخی از اعضای شورا با این تصمیم هستیم، اما کول در کتاب، موافق این نبرد بود و در اینجا مخالف آن. به نظر می‌آید که از مقام دست هم خلع خواهد شد؛ موضوعی که در کتاب مطرح نمی‌شود. البته در سریال هم قطعی نشده است.

ایموند از تایلند می‌خواهد تا به «سه خواهر» نامه‌ای برای درخواست کمک جهت باز کردن محاصره‌ی گالت بفرستد. این درخواست از‌ سه خواهر، در کتاب توسط اُتو مطرح می‌شود. هرچند، استدلال ایموند استدلال مشابهی با اُتو است. سه سالاری با دیمون و کورلیس دشمنی دارد؛ ایموند دشمنی آن‌ها را با کورلیس مطرح می‌کند‌ و اُتو دشمنی‌شان را با دیمون. نکته‌ی دیگر اینکه اُتو جزایر استپ‌استونز را به آن‌ها پیشنهاد می‌دهد؛ همان جزایری که دیمون به کمک مار دریا، از آن‌ها گرفته بود.

در سریال، به ایموند هشدار داده می‌شود که آن‌ها خطرناک هستند و دردسرساز. الیسنت در مورد گریجوی‌ها می‌پرسد. گریجوی‌ها هرگز با سبزها متحد نخواهند شد؛ همانطور که لرد جسپر اشاره می‌کند: «کراکن سرخ منتظره تا بتونه از این وضعیت به نفع خودش استفاده کنه.» آن‌ها گریجوی هستند و عادت به غارت دارند. پیشنهاد ازدواج با ملکه‌ی بیوه نیز موضوع جدیدی است. کول در اینجا با الیسنت موافقت می‌کند و اتحاد با سه‌سالاری را عاقلانه نمی‌بیند. از همین رو، ایموند تصمیم می‌گیرد از شر او نیز خلاص شود.

در کل، تمام این نشانه‌ها ما را به آغاز جنگ در ریورلندز می‌رساند. ردفورک بسیار نزدیک است!

تنهایی الیسنت و احساس گناه در مورد اگان

خطر اسپویل اتفاقات آتی

در شورای سبز، ایموند بارها مادرش را نادیده می‌گیرد. پس از شورا نیز می‌خواهد تا با او صحبت کند، اما پیش از بررسی آن، بیاید مسئله‌ی مطرح شدن ازدواج او با گریجوی را بررسی کنیم که شاید همگی شما را به یاد ازدواج سرسی لنیستر با یورون گریجوی بیاندازد. دالتون گریجوی، جوان بسیار خشن و شهوت‌رانی توصیف شده است. اگر با منطق کتاب پیش برویم، حتی چنین پیشنهادی نیز او را مجاب نخواهد کرد. دیمون در کتاب، از همین ویژگی او برای قانع کردنش به ملحق شدن به رینیرا استفاده می‌کند. دالتون، عاشق خونریزی و غارت است.

در اینجا کول بالاخره زبان باز کرده و از الیسنت حمایت می‌کند. اینکه آیا ایموند به رابطه‌ی آن دو پی برده و می‌خواهد شر او را کم کند، یا اینکه چون می‌داند او از نیتش در مورد سوءقصد به جان اگان آگاه است، یا اینکه صرفاً از مخالفت با خود بیزار است و یا حتی طبق ادعایش، مسئله اهمیت زمان است، دقیق مشخص نیست. شاید انگیزه‌ی ایموند هر چهار مورد باشد، اما او باید از شر کول خلاص شود. کول تبدیل به نقطه ضعف ایموند شده و ایموند ضعف را دوست ندارد. ایموند کول را اکنون مانعی برای پیشبرد هدف‌هایش می‌بیند. هرچند در کتاب، کول و ایموند با هم در اینجا هم‌رأی هستند.

در نهایت، الیسنت حمایت کامل معشوقش را از دست می‌دهد. در پایان شورا، شاهد نگاه نگران الیسنت و کول به یکدیگر هستیم. شاید کول اکنون به اشتباهش پی برده باشد… فعلاً مشخص نیست!

الیسنت به ایموند هشدار می‌دهد که جسور بودن با عجولانه رفتار کردن فرق دارد، اما ایموند او را از شورا بیرون می‌کند. چنین اتفاقی در کتاب رخ نمی‌دهد، اما همانطور که در بخش قبلی تحلیل اشاره شد، ایموند خودسرانه رفتار می‌کند و به پیشنهاداتِ سایر اعضا اهمیت نمی‌دهد. این باعث می‌شود تا دیمون برای آن‌ها تله پهن کند. بله! درست مثل روکزرست که نقشه‌ای برای فریب جناح سیاه بود، این حمله‌‌ی سبز با تمام قوا به هرن‌هال، نقشه‌ی دیمون است که به فتح کینگزلندینگ منتهی می‌شود. پس احتمال فتح کینگزلندینگ در این فصل بسیار زیاد است؛ چرا که پیش از رسیدن ایموند به هرن‌هال، کینگزلندینگ باید فتح شده باشد.

الیسنت به ایموند می‌گوید که جوان و بی‌پرواست. باز باید بگوییم که یادآوری حرف‌های عاقلانه‌ی اُتو در آخرین ملاقات با دخترش، الیسنت، بد نیست. جوانان چون طاووس‌اند؛ عجول، اهل شوآف و بی‌پروا. در شورا به آدم میانه‌رو نیاز دارند و ایموند تعداد آنان را بیشتر از چیزی که باید، می‌بیند.

زمانی که الیسنت از ایموند ناامید می‌شود، سراغ پسر دیگرش، اگان، می‌رود. اگان پیشتر توسط برادرش تهدید شده بود. بنابراین، حتی اگر هوشیار هم بود، احتمالاً جرأت گفتن حقیقت را نداشت. الیسنت متوجه است که در حق اگان اشتباه بزرگی کرده است و از او عذرخواهی می‌کند. جلوتر و پس از اینکه متوجه می‌شود کار خاصی از او بر نمی‌آید، تصمیم می‌گیرد تا برایش دعا کرده و شمعی را در سپت بزرگ روشن کند. پس به سراغ هلینا می‌رود. البته پیش از آن، نزد برادرش رفته و از دیرون می‌پرسد که در بخش بعدی تحلیل از آن خواهیم گفت.

چند نکته: اورویل اشاره می‌کند که اگان از هر ۱۰ ساعت، ۹ ساعت را در خواب است و روند بهبودی او طولانی و دردناک خواهد بود. پس فعلاً ایموند مسئول همه‌چیز است و قرار نیست تا مدتی چیز خاصی تغییر کند.

الیسنت به پدرش نیز نامه می‌نویسد و توسط پدر نیز نادیده گرفته می‌شود، اما اورویل اشاره می‌کند که به مکان‌های مختلفی نامه نوشته و خبری از سر اُتو نبوده است. این موضوع مهم است، چرا که هنوز مشخص نیست اُتو به کجا رفته، و بحث فرستادن زاغ برای برگرداندن اُتو به عنوان دست نیز مطرح می‌شود.

همچنین، اورویل به اعلان جنگ خاندان بیزبری علیه های‌تاور اشاره می‌کند. لرد بیزبری اولین قربانی رقص بود و در فصل گذشته و در شورای سبز، به دست کریستون کول کشته شد. این موضوع باعث شد تا لرد فرمانده گارد پادشاه، وسترلینگ، از شورا خارج شود که تا به امروز خبری هم از او نشده است. وسترلینگ در کتاب به هنگام پادشاهی ویسریس می‌میرد و کول همان زمان به مقام لرد فرمانده گارد شاه ویسریس می‌رسد.

اما اعلان جنگ بیزبری‌ها اهمیت دیگری نیز دارد. چرا که زمینه‌‌ی نبرد معروف دیگری را رقم می‌زند که باعث رونمایی از اژدهای دیگری به نام تساریون می‌شود. باید دید که آیا این زمینه‌چینی کامل شده و شاهد نبرد هانی‌واین و حضور شاهزاده دیرون خواهیم بود؟

هانی‌‌واین، در کنار ردفورک، نبرد دیگری است که احتمال وقوع آن در این فصل وجود دارد.

دلتنگی الیسنت برای دیرون و پیشگویی دیگری از هلینا

اهمیت سلامت روان در این سریال موضوعی برجسته است. استرس و هیاهوی سیاست وستروسی، چیزی متفاوت از زندگی واقعی ما نیست و بین ضرورت خودآگاهی عاطفی، در داستان و در زندگی واقعی مرزی وجود ندارد. می‌بینیم که الیسنت به عقده‌های کودکی ایموند اشاره می‌کند و از رفتار خود با اگان پشیمان است. این موضوع در مکالمه‌ی الیسنت با برادرش برجسته‌تر هم می‌شود. بیایید این صحنه را قدم به قدم بررسی کنیم:

الیسنت سربازان (کول و سایرین) را می‌بیند که در حال آماده شدن برای رهسپاری به سوی هرن‌هال هستند. با حسرت به کول می‌نگرد که برادرش او را خطاب می‌کند. گواین از رابطه‌ی او و کول باخبر است و در ابتدا، با الیسنت سرسنگین است. الیسنت از اُتو می‌پرسد و گواین اشاره می‌کند که به پدرش نامه‌ای نفرستاده و الیسنت «سوگلی» پدر بوده! همچنین اشاره می‌شود که گواین در سن ۸ سالگی مادرش را از دست داده، و پدرش نیز ترجیح داد تا او را در اُلدتاون رها کند. این بدان معناست که گواین هر دو والدین خود را در آن سن از دست داده است. رابطه‌ی گواین و الیسنت کم‌کم گرم‌تر می‌شود. او نگران پدرش است که گواین می‌گوید زمانی از اُتو خبری می‌شود که خبر ارزشمندی وجود داشته باشد. ما می‌دانیم اُتو آدمی نیست که برای بیان احساساتش نامه بنویسد. الیسنت حتی اگر سوگلی او بوده باشد، ابزار محبوب پدر بوده و به این معنا نیست که آن‌ها از نظر عاطفی به هم نزدیک بوده‌اند.

سپس الیسنت از دیرون می‌پرسد. دیرون توسط دایی خود، پسری ۱۶ ساله، تنومند، باهوش، شمشیرزنی قهار، محبوب دختران جوان و مهربان توصیف می‌شود. همچنین اشاره می‌شود که دیرون ساز لوت را به خوبی می‌نوازد. در کتاب، دیرون در جریان رقص شانزده ساله و برادر شیری شاهزاده جیسریس است.

الیسنت مهربانی را خصلتی نادر در دو برادر دیگرش می‌داند. گواین معتقد است که ردکیپ مکان سالمی برای پرورش پسران جوان نیست و این دوری را دلیل ذات پاک دیرون می‌پندارد‌. البته که دور بودن از بازی‌های سیاسی کثیف و جنگ و دعوای همیشگی، بر روان ناپخته‌ی کودکان و نوجوانان تأثیرگذار است. شاید اگر ایموند در کودکی نابینا نمی‌شد، اکنون شخصیت آرام‌تری داشت.

در آخر، گواین با خواهرش خداحافظی می‌کند و راهی هرن‌هال می‌شود. دوباره باید متذکر شویم که این موضوع بر نزدیکی فتح کینگزلندینگ تأکید دارد. پیش از رسیدن این ارتش به هرن‌هال، کینگزلندینگ باید توسط سیاه‌ها فتح شود.

نگاه آخر کول و الیسنت نگاه جالبی است. اگر همه‌چیز مثل کتاب پیش برود، کول دیگر به کینگزلندینگ باز نمی‌گردد. اکنون برادر و معشوق الیسنت، او را ترک‌ کرده‌اند. الیسنت به معنای واقعی کلمه تنهاست. پس به سراغ هلینا می‌رود تا برای پسری که امید بیشتری به او دارد، دعا کند.

هلینا: «این دیگه نمی‌خونه. عجیب نیست؟»

تمام جملات عجیبی که هلینا به زبان می‌آورد، نوعی پیشگویی هستند که توسط کسی هم جدی گرفته نمی‌شود. او دچار نفرین کاساندراست‌. اما این جمله‌ی او به چه چیزی اشاره دارد؟

به نظر، می‌تواند به مرگ شخص خاصی اشاره کند. شاید دیرون که به تازگی بحث او شده و گفته شده آواز هم می‌خواند؟ یا شاید اگان که می‌خواهند برای او شمع روشن کنند؟ و یا شاید حتی گاردهایی که جلوتر جان می‌دهند؟ رداسپیدها در جریان رقص به راحتی کشته می‌شوند.

اما نظریه‌ای که می‌خواهیم مطرح کنیم، این است که هلینا پایان هیچ شخصیتی را پیشگویی نمی‌کند، بلکه پایان خود این داستان را پیشگویی می‌کند.  به یاد بیاورید که مجموعه‌ کتاب‌های جرج آر. آر. مارتین که الهام بخش کل فرانچایز بازی تاج و تخت بود، «نغمه‌ای از یخ و آتش» نام دارد. مشخص شده که «نغمه‌ی یخ و آتش» نامی بود که اگان فاتح به رویای خود داد و همین رویا او را در وهله‌ی اول به تسخیر وستروس تشویق کرد.

پیشگویی بیان می‌کند که یک تارگرین باید قاره‌ی وستروس را متحد کند، تا برای یک رویداد آخرالزمانی در آینده آماده شود. این خبر نه تنها برای رینیرای جوان، بلکه برای طرفداران بازی تاج و تخت نیز تعجب‌آور بود، اما گویا این رویا به همراه اژدهایان فراموش شده است. با در نظر گرفتن این موضوع، توقف آواز خواندن می‌تواند به گم شدن این پیشگویی در تاریخ اشاره کند.

دارکلین یا آدام

در شورای سیاه، رینیرا سر استفن دارکلین را احضار می‌کند تا ایده‌ی رام کردن اژدهایان را مطرح کند. رینیرا به دارکلین هشدار می‌دهد که ممکن است با مرگ رو‌به‌رو شود. در این مورد اطلاعات زیادی در کتاب نیست‌. در کتاب، تنها توضیح داده شده که دارکلین به هنگام تلاش برای رام کردن سی‌اسموک، می‌میرد. ما حتی نمی‌دانیم که اصل و نسب دارکلین به تارگرین‌ها می‌رسد و یا نه… البته احتمال پیوند خونی وجود دارد، دارکلین‌ها همیشه به تارگرین‌ها نزدیک بوده‌اند. البته موضوع جد بزرگ مادری کمی دور از ذهن به نظر می‌آید، چرا که از تارگرین‌ها تنها دو نسل باقی مانده و آن‌ هم از رینیس و ویسریس ادامه پیدا کرده است. ما شاهدخت تارگرین دیگری نداریم که توانسته باشد صاحب فرزندی شود. حتی اگر مسئله به زمان اگان فاتح بازگردد و اقوام احتمالی آن‌ها، آریانا نمی‌تواند یک شاهدخت باشد‌. اگر به حرامزاده‌ها بازگردد، او نمی‌تواند یک تارگرین باشد! به هرحال، توجیه یافتن نسبت فامیلی با دارکلین‌ها کار سختی نیست و حتی می‌توان توجیهاتی برای این نسبت یافت، مسئله‌ی اصلی رفتار سی‌اسموک است که بعد از بررسی نکات مهم در شورای سیاه، به آن خواهیم پرداخت.

رینیرا از دراگون‌استون به عنوان جزیره‌ای که ارتشی در آن نیست، یاد می‌کند. حتی در زمان اگان فاتح نیز، خود تارگرین‌ها ارتش آنچنانی نداشتند و سربازانشان از خاندان‌های سلتیگار، ولاریون و… بودند. دراگون‌استون جزیره‌ی مناسبی برای داشتن یک ارتش نیست، دخمه‌ای برای اژدهایان است و به دلیل نزدیکی به دراگون‌مونت، بهترین مکان برای زندگی این موجودات.

رینیرا امیدی به دیمون ندارد. البته نباید فراموش کنیم که او آلفرد بروم را راهی هرن‌هال کرده و اکنون همه‌چیز را به او سپرده است. فاصله‌ی دراگون‌استون با هرن‌هال بسیار طولانی است و ما در این اپیزود شاهد حضور بروم نبودیم. بدون شک، او باید در اپیزود بعدی به مقصد خود برسد.

رینیرا در اشاره به سه اژدهای دراگون‌استون، در مورد سی‌اسموک می‌گوید: «I bealive missed his bond»! این جمله‌ی رینیرا ایهام دارد. می‌توان هم آن را «دلتنگی برای سوار» ترجمه کرد و هم «از دست دادن رابطه با سوار». برای اعضای حاضر در شورا، معنای اول دریافت می‌شود، اما رینیرا باور خود را نیز می‌گوید. او مطمئن شده که لینور مرده است. البته چیز خاصی تاکنون در سریال به صورت مستقیم مطرح نشده و این نمی‌تواند یک تأییدیه‌ی رسمی باشد.

کورلیس اشاره می‌کند که اژدهایان دراگون‌استون رینا را قبول نکرده‌اند. به نظر می‌آید که تلاش‌های رینا مختص یک اژدها نبوده و او بارها و با چندین اژدها شانس خود را امتحان کرده است.

سر استفن اژدهایان را در مقام خدایی می‌بیند و خود را مردی عادی. شاید همین موضوع در آینده باید تردید او می‌شود. رینیرا او را مجبور به انجام کاری نکرده، اما استفن مدعی است که قسم خورده تا به هر قیمتی از ملکه‌اش محافظت کند.

مراسم رام کردن اژدهایان با آواز آشنایی برای احضار اژدها آغاز می‌شود. در فصل گذشته، دیمون همین آواز را برای ورمیتور خوانده بود. سی‌اسموک در ابتدا مجاب شده بود، اما تردید سر استفن همه‌چیز را خراب کرد.

زنده زنده سوختن موضوعی دردناک است و سر استفن به بدترین شیوه کشته شد. محافظ اژدهایی که سوخت، آمادگی بیشتری داشت و خود را خلاص کرد. نتیجه‌ی این اتفاق، فرار سی‌اسموک از دراگون‌استون و سوختن دارکلین و یکی از محافظین اژدها بود.

رینیرا در گفتگو با میساریا به این موضوع اشاره می‌کند که اشراف‌زاده‌ی دیگری پس از این اتفاق حاضر به تلاش برای رام کردن اژدهایی نخواهد بود. البته او سعی می‌کند تا موردی را بیابد. او دارکلین را محتمل‌ترین گزینه می‌دانست.

اما رفتار عجیب سی‌اسموک که در ساحل به دنبال آدام می‌گردد. کمی پیش از پخش این اپیزود، مارتین در وبلاگش در مورد اژدهایان نوشته بود که همه معتقدند اعتراضی به این موضوع است:

لوک آراکس رو به استورم‌اند و جیس ورمکس رو به وینترفل می‌بره، بله، اما اژدها‌یان به تنهایی به اون مکان‌ها پرواز نمی‌کردن، مگر در شرایط بسیار خاص؛ سرزمین‌های شمالی یا کوه‌های دورن.
فانتزی باید پایه و اساسی داشته باشه. شما نباید اجازه داشته باشید تا هر کاری می‌خواین، بکنید.

اینکه سی‌اسموک خودش سواری برای خود یافته، مورد انتقاد طرفداران و حتی خود مارتین هست. درست است که اژدهایان باید سوار خود را انتخاب کنند، اما از میان افرادی که به سراغشان می‌روند، انتخاب می‌کنند.
به رینیرا گزارش می‌دهند که سی‌اسموک بر فراز اسپایس‌تاون دیده شده و او با سرعت راهی می‌شود، چون خیال می‌کند سبزها به آنجا آمده‌اند. بعید هم نیست، چرا که لرد براثیون نیز خون تارگرینی دارد. به نظر، موضوع آدام باعث شود تا آن‌ها در آینده به حرامزاده‌ها روی بیاورند.

یک اژدها‌ی وحشی و یک کشتی مهم در ویل ارن

خطر اسپویل اتفاقات آتی

در اپیزود سوم، ما متوجه شدیم که رینیرا جافری، اگان و ویسریس را به همراه رینا به ویل می‌فرستد تا به قول خود عمل کند. بانو جین، یک اژدها برای دفاع از ویل می‌خواست. البته قرار بر این شد که اگان و ویسریس پس از آن به همراه رینا راهی پنتوس شوند. جافری و اگان دو اژدها به نام‌های تایراکسس و استورم‌کلاود دارند که هیچ‌کدام بانو جین را راضی نکرده‌اند.

در کتاب آتش و خون جرج آر. آر. مارتین، جافری تا زمان از دست دادن برادر بزرگ‌ترش، جیسریس، در نبرد گالت، نقش خاصی ندارد. پس از آن، او ناگهان وارث دراگون‌استون شده و به یک مهره‌ی برجسته‌تر تبدیل می‌شود.

در ویل، رینا با شاهزاده جافری قدم می‌زند و از نقش کمرنگ خود در جنگ می‌گوید که آن‌ها با علف‌های سوخته و اجساد سوخته‌ی گوسفندان بسیاری مواجه می‌شوند که نشان می‌دهد اژدهایی در حال شکار در آنجا بوده است. می‌توان حدس زد که این اژدها شیپ‌استیلر است. البته در کتاب ما شیپ‌استیلر را اکنون در ویل نمی‌بینیم. این نتلز است که او را به کوهستان‌های اطراف ویل می‌برد. همانطور که مارتین به ما گفته است، اژدهایان خودشان به چنین محیط‌هایی سفر نمی‌کنند. آن‌ها ترجیح می‌دهند تا در نزدیکی زادگاهشان بمانند. با این حال، استدلال استادِ بانو جین این است که آن اژدها به خاطر غذا به ویل سفر کرده‌ است.

در ایری، نگاهی اجمالی به اگان جوان و اژدهایش استورم‌کلاود داریم. اگان کوچک، بزرگ‌ترین پسر رینیرا از دیمون است. اژدهایش بدون شک، شما را یاد اژدهایان تازه متولد شده‌ی دنریس می‌اندازد. تماشای دوباره‌ی بچه‌اژدها حس خوبی را داشت. یکی از اژدهایان اسباب‌بازی‌ اگان نیز در دست ریناست.

بانو جین می‌گوید که شاهزاده رجیو از پنتوس در حال فرستادن یک کشتی تجاری به نام گی‌اباندن است، تا رینا، اگان کوچک و برادرش ویسریس را به شهر آزاد پنتوس برساند. این موضوع از این جهت حائز اهمیت است که زمینه‌ی نبرد گالت را نیز می‌چیند. اگر پسران رینیرا سوار آن کشتی شوند، گالت را در این فصل خواهیم داشت، اما با توجه به موضوع بعدی مطرح شده، احتمالاً این اتفاق در این فصل رخ ندهد. به علاوه، تهیه کنندگان صحبت‌های ضد و نقیضی در این باره داشته‌اند. یکبار گفته‌اند گالت به دلیل هزینه‌ی زیاد به فصل بعدی منتقل شده و یک بار هم گفته‌اند که یک نبرد عظیم دریایی در این فصل داریم. اما موضوع بعدی:

جین همچنین جزئیاتی در مورد اژدهایی که به ویل نقل مکان کرده، می‌دهد. هنوز به طور کامل تأیید نشده، اما باید تکرار کنیم که به احتمال زیاد آن اژدها، از اژدهایان وحشی کتاب به نام شیپ‌استیلر است و احتمالاً هفته‌ی آینده او را خواهیم دید. پیش‌تر شایعاتی مبنی بر حذف نتلز و رام شدن شیپ‌استیلر توسط رینا مطرح شده است. اگر این اتفاق بیافتد، به احتمال زیاد فرستادن دو پسر رینیرا به پنتوس کمی تأخیر می‌خورد… البته همچنان شدنی هست. از طرفی، اگر رینا شیپ‌استیلر را رام کند، مشکل خودش و بانو جین را هم‌زمان حل خواهد کرد.

چون پیش‌تر در مقاله‌ای در مورد شیپ‌استیلر توضیح داده شده است، در تحلیل زیاده‌گویی نمی‌کنیم.

رستگاری دیمون؟

در هرن‌هال، توهمات دیمون ادامه دارد. گویا این توهمات چیزهای حل نشده‌ی ذهن دیمون است. اکنون، او به آخرین مسئله‌ی حل نشده‌اش رسیده: برادرش، پادشاه ویسریس تارگرین اول.

ویسریس دقیقاً همان سخنرانی «وارث یک روزه»‌ی خود را از اولین فصل سریال ارائه می‌دهد، اما بیان دیالوگ‌ها کمی متفاوت است؛ کمتر رسمی و بیشتر محاوره‌ای است. خود اتاق نیز در مقایسه با محیط گرم و پر مشعل صحنه‌ی اصلی، کم‌‌نورتر و سورئال‌تر به نظر می‌آید.

دیمون می‌گوید که «امکان نداره هنوزم سر اون موضوع عصبانی باشی». به نظر، این عصبانیت برادرش نیست، عصبانیت خود دیمون است. این نقطه، همان نقطه‌ای است که رابطه‌ی ویسریس و دیمون متزلزل می‌شود و دیمون همه‌چیز را به خاطر نادانی‌اش از دست می‌دهد. او این فرصت را داشت تا برادرش را دلداری دهد و در عوض، آزرده‌خاطرش کرد و پس از آن، از او دور شد. در این صحنه نیز می‌خواهد رفتار مشابهی را انجام دهد و از اتاق و آن جو دور شود و بدون بحثی هم به سمت در می‌رود، اما در قفل است. دیمون حتی در رویا نیز نتوانست برادرش را دلداری دهد.

به نظر می‌رسد که صدای برخورد تاج ویسریس بر تخت آهنین، به نوعی دیمون را به هوشیاری باز می‌گرداند. شاید چیزی خارج از این رویا/توهم وجود دارد که به آن صدا کمک کند؟ تقریباً مرا یاد زنگی می‌اندازد که برای بیدار کردن کسی از هیپنوتیزم به صدا درآمده است.

در رویای بعدی، دیمون تارگرین بالاخره روشنایی پیدا می‌کند. این آخرین حضور پدی کانسیداین در سریال است. اولین رویا از ویسریس، نشان داد که چگونه دیمون در یک لحظه‌ی مهم از برادرش دور شد. این یکی نشان می‌دهد که دیمون در عوض، برادرش را دلداری می‌دهد. یعنی او به جای رفتن به فاحشه‌خانه و گفتن آن جمله، پیش برادرش می‌ماند و او را دلداری می‌دهد. گویی یاد می‌گیرد که رفتار درستی که باید انجام می‌داده، چه چیزی است. این یعنی دیمون با خودش کنار آمده و خودش را بخشیده است.

اِما ارن را نیز برای یک صحنه‌ی کوتاه در اینجا داریم؛ البته به عنوان یک جسد.

دیمون به ندرت از توهماتش بیدار می‌شود. اگر دقت کرده باشید، او همیشه میان اتفاقات خاصی هوشیاری‌اش را به دست می‌آورد و یا بر روی تختی بیدار می‌شد که از چوب ویروود ساخته شده بود. فرقی نمی‌کند که شما ادعای آلیس ریورز را در مورد تخت ویروود باور داشته باشید، شایان ذکر است که دیمون اینجا بر روی آن نخوابیده، بلکه روی میز سالن بزرگ دژ خوابیده است. این بار و با دلداری برادرش، می‌بینیم که او در واقع، قبل از اینکه بیدار شود، به آرامی خوابیده است. به نظر می‌آید، او توانسته بر این رویاها چیره شود. او خود را بخشیده است!

اگر رویاهای دیمون در همین‌جا پایان یابد، باید اعتراف کنم که نویسندگان در این باره بسیار هوشمندانه عمل کردند. دیمونِ سریال باید خودش را می‌بخشید و گره‌های ذهنی‌اش را باز می‌کرد. او به رستگاری رسیده و این دیمون می‌تواند دیمونی باشد که به خاطر رینیرا حتی جان خود را نیز فدا کند.

حل شدن مشکل اصلی دیمون به کمک آلیس

هنگامی که دیمون از اولین توهم/رویای خود بیدار می‌شود، کنترل خود را از دست داده و همه‌چیز را زیر سر سایمون استرانگ می‌بیند. در پاسخ به هیاهوی او، استرانگ در واقع دیمون را مانند یک کودک آرام می‌کند. به نظر، دژبان پیر به دیوانه شدن مردم از بی‌خوابی در این دژ عادت کرده، اما دیمون چه افرادی را متهم می‌کند؟ های‌تاورها، لاریس استرانگ و رینیرا!

سپس دیمون به بیرون از دژ فرار می‌کند؛ جایی که کراکسیس در گادزوود در حال استراحت است. اما آلیس ریورز آنجا منتظر او است!

آلیس بلافاصله می‌پرسد که آیا دیمون قصد خداحافظی با او را داشته و یا نه. او آنجا منتظر بود، پس می‌دانست که دیمون قصد رفتن دارد. بازی او چیست؟

دیمون می‌گوید کسی او را مسموم کرده و آلیس به روح هرن سیاه اشاره می‌کند که آمده تا او را تسخیر کند. دیمون به این خرافات باور ندارد، اما آلیس پاسخ جالبی را به او می‌دهد: «وقتی از شرایط ناراضی هستی، همیشه فرار می‌کنی!»، «تو یه بازیکن نیستی، فقط یه مهره روی تخته‌ی بازی هستی؛ مثل خودم، اما مهم نیست.»

این جملات شاید یادآور دیالوگ سرسی لنیستر به ند استارک در سریال بازی تاج و تخت باشد: «در بازی تاج و تخت، یا می‌بری و یا می‌بازی»، راه فراری وجود ندارد و دیمون باید مثل یک مهره، نقش خود را بازی کند.

دیمون می‌گوید که رینیرا هیچ‌وقت تخت را نمی‌خواست. شاید سخنان آلیس در پاسخ به او و اینکه احتمالاً ویسریس به همین خاطر تخت را به او داده و افرادی که تلاش می‌کنند تخت را به دست بیاورند، لایق نشستن بر آن نیستند، شما را به یاد گفتگوی واریس و تیریون در اواخر سریال بازی تاج و تخت بیاندازد؛ جایی که واریس این ایده را مطرح می‌کند که بی‌میلی جان اسنو برای حکومت کردن، می‌تواند دلیلی برای مناسب بودن او باشد.

آلیس همچنین می‌گوید که ویسریس هرگز خودش تاج را نخواست. ما واقعاً چنین چیزی را در سریال ندیدیم، اما در سال‌های منتهی به شورای بزرگ ۱۰۱ پ.ف، ویسریس خیلی بر ادعای خود پافشاری نمی‌کرد. این اطرافیان او، مانند دیمون و لردهای وستروسی بودند که وارثی مذکر بر تاج و تخت می‌خواستند که واقعاً به ویسریس برای پادشاه شدن فشار آوردند. ویسریس این مسئولیت را بر عهده گرفت، اما طمعی به آن نداشت. آلیس تاج و تخت را یک جایزه نمی‌بیند، بلکه باری بر روی دوش می‌پندارد.

دیمون از آلیس مشورت می‌خواهد. آلیس خاندان تالی را نه ثروتمندترین و نه بزرگترین خاندان می‌داند، بلکه آن‌ها را باثبات‌ترین معرفی می‌کند. او ادامه می‌دهد که برای «قرن‌ها» این خاندان، دیگر خاندان‌های ریورلندز را کنترل می‌کردند. تالی‌ها قبل از فتح اگان، خاندان حاکم بر سرزمین‌های رودخانه نبودند. مشخص نیست که آیا او فقط به بیش از یکصد سال پس از فتح اگان اشاره می‌کند و یا به روش‌هایی اشاره دارد که تالی‌ها برای حفظ صلح، حتی در زمان سلطنت هرن سیاه، تلاش کردند. اما او از آن‌ها به عنوان ارباب یاد می‌کند و باید یادآور شویم که از فتح اگان تنها صد و سی سال می‌گذرد.

دیمون اشاره می‌کند که گروور به درد او نمی‌خورد. آلیس به دیمون می‌گوید سه روز دیگر شرایط تغییر می‌کند و او کاری نکند. این دقیقاً همان چیزی است که الیسنت قبل از نبرد روکزرست به اگان گفته بود. خوشبختانه، دیمون کمی صبورتر از برادرزاده‌اش است.

آلیس یک جغد واقعی دارد! او به شوخی گفته بود که او یک جغد بود و در پوست انسان گیر افتاده است. آیا ممکن است که او یک اسکین‌چنجر، یک سبزبین، باشد؟ پیش‌تر در مقاله‌ای به این موضوع پرداخته بودیم.

چیزی که ما جلوتر می‌فهمیم، این است که آلیس ریورز برای کمک به رسیدگی وضعیت لرد گروور تالی رفت. آیا او به گروور کمک کرد تا وارد قبر شود؟ مطمئناً مفهومی پشت این کمک آلیس هست. راه برای دیمون هموار شده است!

چلاق‌ها و چیزهای شکسته

زمانی که ایموند تصمیم می‌گیرد تا کریستون را به هرن‌هال بفرستد، لاریس او را تأیید می‌کند. این تأیید لاریس برای رهایی از کریستون کول و خالی شدن مقام «دست» است. ایموند تنها کسی نیست که به این چرب‌زبانی پی برده باشد، الیسنت نیز متوجه لاریس شده است. هرچند، کول به درستی اشاره کرد که ارتش او خسته است و توان کافی را ندارد. جلوتر و وقتی الیسنت می‌خواهد به بدرقه‌ی برادرش (البته احتمالاً کول) برود، ما سربازانی که سر و دستشان باندپیچی شده را می‌بینیم.

در جلسه‌ی دوم شورای سبز، ایموند در مورد اینکه چرا مردم از او به خاطر محاصره‌ی رینیرا عصبانی هستند، گیج شده است. لاریس استرانگ سعی می‌کند از این فرصت برای لابی کردن جایگاه «دست پادشاه» استفاده کند، اما ایموند متوجه این قضیه می‌شود و از او می‌خواهد تا به اُتو نامه بنویسد. همچنین، ایموند لاریس را به بدترین حالت تحقیر می‌کند؛ چیزی که شخصی مثل لاریس نمی‌تواند فراموش کند. زبان بدن لرد جسپر هم در اینجا قابل اشاره هست. وقتی حرف از تعیین دست جدید می‌شود، به نظر می رسد که توقع دارد او انتخاب شود و به وقت تحقیر لاریس نیز خشنود می‌شود. پس از دریافت خبر به هوش آمدن اگان توسط اورویل، ایموند به لاریس خیره می‌شود.

یک نکته‌ی دیگر، ایموند تمام دستورات پیشین برادرش را زیر سؤال می‌برد، حال آنکه در کتاب این موضوع را نداریم. جایگزینی مقام دست و خودرأیی ایموند در کتاب تا این اندازه نیست‌. او به کول احترام می‌گذارد. در سریال، ایموند را برجسته‌تر کرده‌اند و این برجستگی را از شخصیت‌هایی چون اُتو، کول و اگان ربوده است‌.

در صحنه‌ی بعدی، ایموند به ملاقات اگان می‌رود. اگان ادعا می‌کند که چیزی به خاطر نمی‌آورد، اما مشخص است که خوب به یاد دارد و فقط می‌ترسد. ایموند بلافاصله با فشار دادن توپ کوچک شورای سبز  به زخم‌های اگان، او را آزار می‌دهد. چه کسی می‌داند اگر ورود به موقع استاد بزرگ اورویل نبود، این صحنه چقدر بدتر می‌شد؟

اما چرا ایموند به اگان توپ شورا را داد؟ قطعاً این موضوع یک تهدید بود. همانطور که در این صحنه می‌بینیم، او شمشیر بلک‌فایر را حمل می‌کند. او صاحب تمام چیزهایی است که نماد تاج و تخت محسوب می‌شوند و دادن آن توپ به اگان نیز یادآوری همین موضوع است. یعنی قدرت دست من است و نباید مرا تهدید کنی!

ایموند حتی به اورویل می‌گوید که «به نظر حالاحالاها مونده که برادرم بتونه سرپا بشه». این صرفاً بیان یک وضعیت نیست، یک تهدید نیز هست.

نتیجه‌ی تهدید اورویل توسط ایموند در اینجا دیده می‌شود که لاریس به خدمتکار اجازه نمی‌دهد تا شیره‌ی خشخاش پادشاه اگان را فعلاً به او بدهد. او این کار را از سر بی‌رحمی انجام نمی‌دهد (اگرچه این موضوع قدرت او را بر اگان مجروح نشان می‌دهد)، بلکه به این دلیل است که شیره‌ی خشخاش مغز افراد را زائل می‌کند. شاهد بودیم که پادشاه ویسریس در آخرین ساعات زندگی‌اش در فصل اول، از مصرف آن سر باز زد. مفهوم این است که اگر فردی دائماً از شیره‌ی خشخاش استفاده کند، نمی‌تواند درست فکر کند و در حال حاضر، موقعیت بسیار خطرناکی برای اگان است.

لاریس داستان چگونگی به دنیا آمدنش در هرن‌هال را تعریف می‌کند… و اشاره می‌کند که یکی از اعضای خانواده‌اش به دلیل پاهای پیچ خورده‌ی او به جادوگری متهم شده. آیا ممکن است به آلیس ریورز اشاره کند؟

لاریس همچنین آینده‌ی اگان را برای او به تصویر می‌کشد، اما تمام این تلاش‌ها برای هموار کردن جایگاه خود اوست که با قدرتمند بودن ایموند، شانسی برای رسیدن به آن جایگاه ندارد. مشخصاً انگیزه‌های لاریس شبیه به پیتر بیلیش در سریال بازی و تاج و‌ تخت است. او دلش به حال اگان نمی‌سوزد، بلکه او را نردبانی برای صعود از سدی می‌بیند که ایموند روبه‌روی او ساخته است.

با این حال، اشک‌های لاریس نیز ارزش اشاره را دارد. با وجود تمام سیاست‌های کثیفش، او انسان رنج‌دیده‌ای‌ست.

لرد امواج و حرامزاده‌های او

خطر اسپویل اتفاقات آتی

کورلیس، سنجاق دست ملکه را روی لباس خود قرار می‌دهد.

در شورا، او کسی است که خواستار حضور سر استفن است. به صراحت بیان نمی‌شود، اما به نظر می‌رسد که رینیرا، کورلیس و جیس تنها افراد حاضر در شورا هستند که از موضوع یافتن سوار برای اژدهایان باخبرند.

از میز منقوش دراگون‌استون می‌گذریم و به دریفت‌مارک می‌رسیم؛ جایی که کورلیس در حال بررسی کشتی خود، مار دریا، است که تقریباً آماده‌ی حرکت است. آلین اشاره می‌کند که به زودی محاصره‌ی گالت توسط کراکن‌ها (گریجوی) و یا شیرها (لنیستر) به چالش کشیده می‌شود. البته او اشتباه می‌کند. نه لنیستر و نه گریجوی این محاصره را نمی‌شکنند و بانی آن سه‌سالاری خواهد بود. اصلاً شاید به همین خاطر در این نبرد تاحدودی شکست می‌خورند (ناوگان مار دریا تقریباً نابود و محاصره شکسته و جیس کشته می‌شود، سیاه‌ها استورم‌کلاود و ورمکس را از دست می‌دهند و خیال می‌کنند ویسریس هم کشته شده، با این حال، سبزها آسیب خاصی نمی‌بینند. شاید به ظاهر پیروز این نبرد سیاه‌ها باشند، اما در اصل بازنده‌ی آن بودند). چون پیش‌بینی چنین چیزی را نکرده و در نتیجه، از دخالت سه‌سالاری شوکه شدند. در کل، این صحنه دلیلی دیگر بر نزدیکی وقوع نبرد گالت خواهد بود.

آلین در این صحنه یک تکه پارچه به دور سرش بسته است. ما بعداً متوجه می‌شویم که موهای نقره‌ای ولاریونی او شروع به رشد کرده، پس آن را پنهان می‌کند.

کورلیس تمایل دارد تا آلین به عنوان دستیارش در این سفر همراهی‌اش کند. این یک دستور است. همچنین می‌گوید که لرد بار اِمون می‌خواهد برادرزاده‌اش را به عنوان ملون ارشد به خدمه بفرستد. شارپ‌پوینت قلعه‌ای درست در نوک قلاب میسی و شبه جزیره‌ای است که در سمت جنوبی، با گالت همسایه است. بار امون‌ها از دست‌نشانده‌‌های دراگون‌استون هستند.

این که کورلیس در برابر جایگاه دست مقاومت می‌کرد و اکنون پسر حرامزاده‌اش، آلین، نیز مردد است که قدم پیش بگذارد، شباهت پدر و پسر را به خوبی نشان می‌دهد. آلین همچون کورلیس سیّاس و کمی لجوج است. هرچند در کتاب او مشتاق‌تر توصیف شده، ولی این کشمکش میان او و کورلیس جالب است. حسادت آدام را اینجا می‌بینیم و در صحنه‌ی بعدی علناً ابراز می‌شود. او می‌گوید که برادرش موقعیت مناسب دستیاری را رد می‌کند، در حالیکه آدام به طور کلی توسط کورلیس نادیده گرفته می‌شود. البته کورلیس از دور او را زیر نظر دارد.

در دریفت‌مارک، ما در نهایت یک گفتگوی روشن بین آلین و آدام داریم که موضوع والدین آن‌ها را تأیید می‌کند و گویا هر دوی آن‌ها از این موضوع مطلع هستند. من در مورد آلین حدس‌هایی زده بودم، اما در مورد آدام مطمئن نبودم که این موضوع را بداند.

آلین در این صحنه در حال تراشیدن موی سر خود است و نشان می‌دهد که موهای ولاریونی دارد. آن بشقاب و تصویر نه چندان واضح آلین هم نکته‌ی بامزه‌ای‌ست 😁

در مستند پشت صحنه‌ی سریال در این اپیزود، مشخص شده که نماهای آلین که موهای سرش را می‌تراشد، بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد. هر بار که دوربین فقط روی دست‌ها و سر او زوم می‌کند، در واقع دو نفر کاملاً متفاوت را نشان می‌دهد: یک بدلکار که سرش در تصویر است و یک آرایشگر مو که دست‌هایش در حال اصلاح هستند.

آلین می‌گوید که بخشی از این که چرا او نمی‌خواهد پست دستیار اول کورلیس را بپذیرد، به این دلیل است که نمی‌خواهد خدمه «ایده‌ی اشتباهی داشته باشند» و یا متوجه شوند که او حرامزاده‌ی کورلیس است و فکر می‌کند که این یک حرکت جانبدارانه است.

اینکه آدام اشاره می‌کند ممکن است تخت دریفت‌مارک به آلین برسد، نشان می‌دهد که در سریال آلین از آدام بزرگتر است. در کتاب، آدام برادر بزرگتر است و آن‌ها بسیار‌ جوان‌تر هم توصیف شده‌اند.

نکته‌ی جالب دیگر این است که به نظر همه از موضوع حرامزاده‌های کورلیس باخبرند. در کتاب، رینیس هیچ‌چیز از این موضوع نمی‌داند‌ و یا دست کم، در تاریخ گفته نشده است. در صحنه‌ی بعدی، آدام در ساحل دریفت‌مارک است که سی‌اسموک از بالای سر او اوج می‌گیرد و به اطراف می‌چرخد ​​و به نیت او پرواز می‌کند.

کاملاً مشخص نیست که چرا سی‌اسموک آدام را انتخاب می‌کند، اما بهترین تئوری این است که اژدها خون خاندان ولاریون را حس می‌کند. سی‌اسموک برای لینور از تخم درآمده و به او وابستگی شدیدی داشت. لینور برادر ناتنی آدام است. طبق توضیحات مارتین، یک اژدها تا زمانی که سوار قبلی خود نمرده، سوار دیگری را نمی‌پذیرد.‌ لینور به احتمال زیاد مرده است. چون اگر سی‌اسموک آدام را شبیه لینور می‌دید، اجازه‌ی نزدیک شدن استفون را در همان حد هم نمی‌داد.

جسور شدن رینیرا

خطر اسپویل اتفاقات آتی

در دراگون‌استون، شورای سیاهِ رینیرا برای بحث در مورد حرکات بعدی خود تشکیل جلسه می‌دهد و موضوع اژدهاسوار جدید مطرح می‌شود، اما اعتراضی را از جانب لرد بارتیموس سلتیگار می‌بینیم که به نظر از این ایده خشمگین است. سلتیگارها در کنار دو خاندان تارگرین و ولاریون، از خاندان‌هایی هستند که اصل و نسب والریایی دارند. مشخص نیست که اعتراض او فقط به خاطر دیوانه‌وار بودن این ایده است و یا او از این ناراحت است که چرا خاندان خودش انتخاب نشده است؟

به وقت تلاش برای رام کردن سی‌اسموک، سر استفن زیر لب برای طلب یاری از هفت، دعا می‌کند. نکته‌ی جالب در اینجا این است که رینیرا شاهد اتفاقی است که بعدها برای خودش می‌افتد.

پس از مرگ دارکلین، لرد بارتیموس سلتیگار پیر در حال غر زدن به رینیرا در مورد تقریباً همه‌چیز است. در اینجا صبر رینیرا تمام شده و به او سیلی می‌زند. رینیرا تنها کسی نیست که در این اپیزود خشمش را روی یک پیرمرد خالی می‌کند، در هرن‌هال نیز دیمون به سایمون استرانگ حمله می‌برد. رینیرا می‌گوید: «فکر می‌کنم تقصیر خودمه که فراموش کردی از من بترسی.»

در پایان اپیزود پنجم دیدیم که رینیرا در حال مطالعه‌ در مورد ویسنیا، خواهر-همسر اگان فاتح، بود که به رفتارهای تند شهرت داشت. این‌طور به نظر می‌آید که رینیرا تلاش می‌کند تا از همه نظر او را الگو قرار دهد؛ جسور بودن، حمل شمشیر و حتی آرایش موهایش!

در صحنه‌ای که میساریا نزد رینیرا می‌آید، ما متوجه می‌شویم که رینیرا در مورد رام‌ کردن اژدها توسط استفن به میساریا هم گفته بوده است. با اینکه رینیرا تحت تأثیر مرگ شوالیه‌اش قرار گرفته، اما باز تلاش خواهد کرد تا مورد دیگری را بیابد. با این حال، به نظر در اپیزود بعدی و دیدن آدام، ایده‌ی بذرهای اژدها بالاخره مطرح شود. در انتها، میساریا به رینیرا می‌گوید که حمل شمشیر «به او می‌آید». تعریفی که احتمالاً رینیرا از آن خوشش آمده است.

به نظر می‌رسد که سوختن سر استفن و واکنش لرد بارتیموس، باعث تردید رینیرا شده. جیس به او نزدیک می‌شود تا هم او را دلداری داده و هم از چرایی خالی کردن خشمش روی لرد بارتیموس بپرسد. رینیرا می‌گوید که باید به چشم یک حاکم دیده شود. جیس می‌گوید که: «حاکم من مادرمه و جور‌ دیگه‌ای هم نمی‌خوام باشه»، شاید چون او به رینیرا گفته بود تا از ویسنیا تقلید نکند و یا شاید، او رینیرا را همانطور که هست، کافی می‌بیند.

به نظر من، این گفتگوی بسیار مهمی است. جیس اصرار دارد تا رینیرا همانی باشد که هست و رینیرا آن را کافی نمی‌بیند. ما می‌دانیم که رینیرا پس از مرگ جیس به کلی تغییر می‌کند. شاید مرگ جیس، مرگ رینیرایی باشد که جیس آن را ترجیح می‌دهد و این حقیقتاً باعث غنای شخصیت او خواهد بود. البته این مورد حدس و گمان است، اما می‌دانیم که رینیرا در کینگزلندینگ کمی جسوتر و خشن‌تر خواهد بود.

رینیرا می‌گوید که به لرد موتون از میدن‌پول دستور داده تا به روکزرست لشکرکشی کند. کول فقط یک گروه کوچک را برای محافظت از بقایای دژ و سان‌فایر در آنجا باقی گذاشته و این اتفاق بسیار مهمی است، چرا که رینیرا از زنده بودن سان‌فایر اطلاعی ندارد. به علاوه، والیس موتون (و یا هر اسمی که برای لرد موتون بگذارند) برای کشتن اژدهای اگان تلاش می‌کند و به نظر، این تلاش را ما در این فصل شاهد خواهیم بود.

او همچنین می‌گوید که نامه‌ی دیگری به ویل فرستاده و از بانو جین خواسته تا ارتش خود را به میدان بیاورد. به نظر می‌رسد که جین با به تعویق انداختن این لشکرکشی، به ترفند زیرکانه‌ی رینیرا برای فرستادن یک بچه‌اژدها پاسخ دهد. مگر اینکه پیش از آن، اتفاق دیگری بیافتد.

جیس اصرار دارد که آن‌ها به دیمون محتاجند. پیش‌تر هم در شورا، دارکلین نظر مشابهی داشت و حتی قبل از او، آلفرد بروم!

همان‌‌طور که رینیرا فریاد می‌زند که می‌خواهد حتی برای یک ساعت هم که شده از شنیدن «دیمون، دیمون، دیمون» رها شود، میساریا حضور پیدا می‌کند. در این لحظه، او بهترین پاسخ رینیرا به این واقعیت است که دیمون او را با هر قدرت نظامی فرضی، رها کرده است و باید خودش دست به کار شود.

به نظر می‌رسد جیس به میساریا و قصد و غرض او مشکوک است. این به خاطر تنفر شخصی جیس از او نیست و بیشتر به این دلیل است که متوجه شده که مادرش بدون مشورت با او، در حال طراحی توطئه‌هایی مخفیانه علیه سبزهاست. هرچند، نمی‌توان به رینیرا خرده گرفت. خود جیس بدون مشورت با مادرش تا تویینز رفته بود. نگاه رینیرا به میساریا در این صحنه هم با توجه به اتفاقات پیش رو، قابل اشاره است.

«سرنوشت ما این بوده که با هم بسوزیم!»

در صحنه‌ی آخر اپیزود ششم سریال، همه چیز در مورد رینیرا، میساریا و عمیق شدن رابطه‌ی آن‌‌هاست.

رینیرا خیال می‌کند که در این جنگ پیروز نخواهد شد، چرا که حتی پسر خودش هم به توانایی‌هایش شک دارد. می‌توان گفت چیز مشابهی در کتاب رخ می‌دهد. رینیرا در کتاب، مشغول عزاداری است و تمام اقداماتی که در جبهه‌ی سیاه‌ها انجام می‌شود، منهای اقدامات دیمون، توسط جیس صورت می‌گیرد و جز چند بار (مثلاً بر سر موضوع کاشت بذرها)، اشاره‌ای نمی‌شود که جیس برای انجام این کارها با مادرش مشورتی کرده باشد. پس، او را ناتوان دیده و تصمیم گرفته خودش کاری کند. البته در سریال، چون مدام به اسم دیمون اشاره می‌شود، رینیرا چنین نتیجه‌ای گرفته است.

رینیرا: اون [دیمون] همیشه کسی بود که من می‌خواستم باشم: رها، خطرناک… یک مرد! و منم کسی بودم که اون می‌خواست باشه: سوگلی پدرم و وارث اون. ما همو تکمیل کردیم، اما اون هیچ‌وقت رنگ آرامش رو ندید. می‌خواست منو تسخیر کنه و خودش تسخیر نشه. می‌خواست ببینه چیزی رو تصاحب می‌کنم که معتقد بود متعلق به خودشه. می‌ترسم الان از تصمیمی که گرفته، پشیمون شده باشه. می‌ترسم که علیه من شده باشه.

رینیرا از ابتدا هم به خاطر حفظ قدرت به دیمون پیشنهاد کرد تا با هم ازدواج کنند، چون هر چه که او نداشت را دیمون داشت و هرچه که دیمون نداشت را، او…

وقتی رینیرا به این فکر می‌کند که آیا دیمون علیه او شده، میساریا می‌گوید که دیمون بیشتر عادت دارد تا «ناپدید شود». میساریا این را به خوبی می‌داند؛ چون دیمون پس از استفاده از میساریا برای آزار ویسریس در فصل اول، او را رها کرد و سال‌ها در استپ‌استونز جنگید. حتی خود رینیرا در دوران نوجوانی‌اش، از این ویژگی دیمون ضربه خورده است.

زمانی که رینیرا از به تخت نشستن و شک پسرش می‌گوید، میساریا پاسخ می‌دهد که او رینیرا را باور می‌کند و سپس از راز پشت زخمش می‌گوید. چنین روایتی در کتاب نیست، اما شخصیت‌پردازی او را عمیق‌تر می‌کند. ما در کتاب، میساریا را زنی جادوگر می‌بینیم و ابداً اطلاعاتی از گذشته‌اش نداریم. همچنین در کتاب، میساریا در واقع در اوایل داستان از دیمون باردار می‌شود، اما آن بچه را دست می‌دهد. سریال این موضوع را دستکاری کرده و ادعا می‌کند که میساریا اصلاً نمی‌توانست بچه‌دار شود. نمی‌توان مدعی شد که این تغییر بدی است.

نکته‌ی مهم دیگر این است که در سریال، روایت‌های میساریا و لاریس با هم پیش می‌رود و گره‌های داستانی این دو شخصیت به طور همزمان گشوده می‌شود. همان‌طور که هم‌زمان توانستند اعتماد اگان و رینیرا را به دست بیاورند، به طور همزمان هم بزرگترین رازشان را با آن دو در‌ میان گذاشتند و جالب اینجاست که هر دو، از سر هم‌دردی راز خود را بیان کردند.

رینیرا تارگرین در کتاب، رابطه‌ی عاشقانه‌ای با میساریا ندارد، اما همچنان از او به عنوان شخصیتی کوییر یاد می‌شود. سریال زمانی برای پوشش رابطه‌ی فرضی رینیرا با لینا ولاریون در طول فصل اول نداشت و گویا خواهان نمایش این ویژگی در رینیرا بود. بازگرداندن کوییر بودن او به سریال از این طریق، راهی عالی برای پرداختن به آن به نظر می‌رسد، در حالی که وضعیت از قبل پیچیده‌ای را با میساریا داشته و چندین بار توسط او نجات داده می‌شود؛ هم در مورد هشدار به نگهبانان به وقت ورود سر اَریک، و هم ماجرای شورش کینگزلندینگ. تنها شخصی هم که مدام او را تشویق می‌کند و نمی‌خواهد مانع او باشد، میساریاست. در روایت سریال، این رابطه عجیب و بیرون‌زده نیست، به خصوص پس از برملا شدن راز میساریا و احساس همدردی با او به عنوان یک زن.

اما جملات پایانی میساریا در مورد عدم اعتماد به دیگران، ممکن است عمیقاً بر روی رینیرا تأثیر بگذارد. میساریا از رینیرا به عنوان یک شخص «استوار» یاد کرده و وفاداری خود را به او ابراز می‌کند. او اولین کسی است که به خاطر خود رینیرا و فقط خود رینیرا، به او خدمت می‌کند. برای میساریا قوانین جانشینی و منتخب بودن رینیرا مطرح نیست، رینیرا انتخاب اوست و این چیزی است که رینیرا دنبال آن است. او دوست دارد توسط دیگران انتخاب و شنیده شود.

کمی بعد، سر لورنت ماربرند وارد می‌شود و به رینیرا می‌گوید که سی‌اسموک با سوار جدیدی در اسپایس‌تاون دیده شده؛ شهری در دریفت‌مارک و محل زندگی آلین و آدام. اینکه آیا سر لورنت متوجه چیزی شده، فعلاً مشخص نیست، اما نگاه او یه میساریا معنادار است 🙂

رینیرا خیال می‌کند که یکی از سبزها توانسته چنین کاری کند. منطقی هم هست، براثیون‌ها خون مشترک با تارگرین‌ها دارند. پس بدون مشورتی، خودش راهی می‌شود، چرا که اگر اژدهایی بتواند حریف سی‌اسموک شود، آن اژدها سایرکس است.

اسمال‌فوک

نام اپیزود ششم از نامی گرفته شده که به مردم عادی وستروس گفته می‌شود و نوعی تحقیر در آن وجود دارد. معنای تحت‌الفظی آن «مردم کوچک» است و شاید متناسب‌ترین معنی نیز «افراد پست و‌ دون‌پایه» باشد. در این اپیزود، این افراد پررنگ‌ترین نقش را ایفا می‌کنند و ما در دو بخش، به آن‌ها می‌پردازیم.

ایموند اشاره می‌کند که شهرهای آزاد درست در آن سوی دریای باریک قرار دارند، در حالی که هر کشتی از کسترلی‌راک و اُلدتاون ماه‌ها طول می‌کشد تا به کینگزلندینگ برسند. کینگزلندینگ در سمت شرقی وستروس قرار دارد، در حالی که هر دو شهر دیگر، در ساحل غربی قرار دارند و برای اینکه کشتی‌هایشان به پایتخت برسند، باید تمام مسیرهای جنوب قاره را دور بزنند، تا به گالت برسند. پس می‌بینیم که ایموند به دنبال شکستن محاصره‌ی گالت هست.

در کینگزلندینگ، شایعات میساریا در حال گسترش است. در اپیزود قبلی، دیدیم که الیندا میسی با دایانا، دختر خدمتکاری که اگان در فصل قبلی به او تجاوز کرده بود، ملاقات می‌کند. اکنون می‌بینیم که نقشه‌ی میساریا در حال اجراست، زیرا یکی از زنان فاحشه‌خانه شایعاتی را پخش می‌کند که خاندان سلطنتی در حال جشن گرفتن در دژ هستند، در حالی که دهقانان از گرسنگی می‌میرند.

اُلف سفید نیز آنجاست و در مورد اینکه فقط «ماهی» برای خوردن پیدا می‌شود، غر می‌زند.

فاحشه، همانی که ایموند به او علاقه‌ی خاصی داشت و در آغوش او از مرگ لوک ابراز پشیمانی کرده بود، می‌گوید در دربار غذاهای متنوعی است و دیگر فاحشه‌های او شاهد این موضوع بوده‌اند. در اینجا، اُلف مدعی می‌شود که شاه ویسریس هم عاشق جشن بود، اما وقتی مردم گرسنه بودند، ضیافتی بر پا نمی‌کرد. سپس، فاحشه همدردی خود را با ملکه رینیرا ابراز می‌کند. فراموش نکنید که اُلف هم صراحتاً در مورد اینکه فکر می‌کرد رینیرا وارث بر حق است، گفته بود.

میساریا که گویی نقشه‌اش جواب داده به رینیرا گزارش می‌دهد که مردم عادی کینگزلندینگ متوجه شده‌اند که توسط غاصب (اگان) رها شده‌اند، آن‌ها گرسنه‌اند و باید کسی را به خاطر این موضوع سرزنش کنند. او هیزمی را ریخته و باید مشعلی را روشن کند تا آتش توطئه‌‌اش شعله‌ور شود. اگر ایموند هم با خشم پاسخ دهد، تنها هیزم بیشتری به این آتش ریخته و همه‌چیز از کنترلش خارج خواهد شد.

دوباره به کینگزلندینگ بازمی‌گردیم و می‌بینیم که در شهر هرج و مرج است. این صحنه با کت، همسر هیو، شروع می‌شود که در صف غذا منتظر است.  درست قبل از اینکه نوبت او برسد، غذا تمام می‌شود و در همین حین، گاری گوسفندی در شهر می‌چرخد. آن گوسفندها را به قلعه نمی‌برند، آن‌ها به دراگون‌پیت و نزد اژدهایان برده می‌شوند. در دو اپیزود قبل و در شورای سبز، در مورد اشتهای سیری‌ناپذیر ویگار گفته شده بود. تنفر مردم از اژدهایان روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شود و آن‌ها با اشتباه کول پی برده‌اند که اژدهایان خدا نیستند.

کسی که با ناامیدی بلند می‌گوید که گوسفند کافی برای اژدهایان وجود دارد، اما برای مردم نه، اُلف است. همان‌طور که گوسفندان از مقابل مردم عبور می‌کنند، تقریباً زد و خوردی بین مردم گرسنه و برخی از رداطلایی‌ها رخ می‌دهد.

در شورای سبز، ایموند در مورد این‌که چرا مردم از او به خاطر محاصره‌ی رینیرا عصبانی هستند، می‌پرسد.

قابل اشاره است که لاریس دقیقاً صحبت‌های میساریا را که کسی نمی‌تواند با شهر خودش بجنگند، با جملاتی متفاوت‌تر بیان می‌کند:

شاید بشه دشمن خارجی رو با سلاح و شمشیر شکست داد، اما دشمن داخلی مهلک‌تره.

گویا هر چه قدر به شباهت این دو شخص اشاره کنیم، باز هم کم گفته‌ایم.

شورش کینگزلندینگ

خطر اسپویل اتفاقات آتی

جلوتر که جیس متوجه می‌شود مادرش با مشورت میساریا در حال ضربه زدن به سبزهاست، از این اقدام خودسرانه‌اش عصبانی می‌شود.

قایق‌های حامل غذا در هوای مه‌آلود کینگزلندینگ به سمت آن‌جا فرستاده شدند و همانطور که میساریا حدس می‌زد، آتش خشم مردم از سبزها شعله‌ور شد. زمزمه‌ها این‌طور است که رینیرا گالت را محاصره کرده تا حقش را پس بگیرد، اما به فکر مردم کینگزلندینگ هست. این موضوع در کتاب مطرح نشده، اما در کتاب مردم کینگزلندینگ رینیرا را دوست دارند و به دلیل چرایی این علاقه آنچنان پرداخته نشده، رینیرا مسبب بسته شدن گالت بود و مردم در وضعیت بدی قرار داشتند. بنابراین، این اتفاق دور از ذهن نیست و فاصله‌ی کینگزلندینگ از دراگون‌استون به اندازه‌ای نیست که این نقشه را نشدنی بپنداریم.

از طرفی، الیسنت که کاملاً ناامید است، تصمیم می‌گیرد به همراه هلینا برای اگان شمعی روشن کند. بنابراین، آن دو راهی سپت بزرگ می‌شوند.

ما هم‌زمان وضعیت مردم کینگزلندینگ را نیز مشاهده می‌کنیم. هیو، سگِ پنیر را در خیابان‌های کینگزلندینگ می‌بیند. او قبل از شروع شورش برای غذا، به اندازه‌ی کافی می‌ایستد تا او را نوازش کند.

بله، رینیرا به هدف خود رسیده و مردم زمزمه می‌کنند که او حتی در جنگ هم به فکر ماست. هیو یکی را با مشت می‌زند و کیسه‌ی غذای او را می‌دزدد. او شخصیتی است که نقش بزرگی را در رقص اژدهایان ایفا خواهد کرد و در کتاب هرگز قابل احترام نیست. شخصاً از تماشای بخش تاریک شخصیت او با منطقی انسانی لذت می‌برم. هرچه ویلین‌ها و شخصیت‌های سیاه یک داستان قابل‌ درک‌تر باشند و تبدیل به شخصیت‌هایی خاکستری شوند، غنای آن داستان بیشتر است. در کتاب آتش و‌ خون که کتابی تاریخی در مورد تارگرین‌هاست، پرداختن به شخصیتی چون هیو بیهوده است، اما در سریالی با این جزئیات، این شیوه‌ی پرداخت، ایده‌ای خلاقانه و جذاب به نظر می‌آید. من هیوی سریال را بیشتر از ورژن کتاب می‌پسندم، چون خشم او برای من ملموس‌تر است.

هم‌زمان، در سپت بزرگ سر ریکارد ثورن به الیسنت آغاز شورش را گزارش می‌دهد. بنابراین، آن‌ها تلاش می‌کنند تا از سپت بگریزند. دهقانی که ماهی را به صورت الیسنت پرت می‌کند، او را «ملکه‌ی ماهی‌ها» می‌نامد. کمی‌ پیشتر اُلف از این موضوع شکایت کرده بود. با محاصره‌ی مار دریا، مردم اساساً تنها با خوردن ماهی زنده مانده‌اند.

یکی از گاردهای شاه اگان، دست دهقانی که الیسنت را گرفته، قطع می‌کند و این بهانه‌ای برای بدتر شدن اوضاع می‌شود. ممکن است که خاندان اژدها سعی در معرفی «چوپان»، از ویلین‌های جریان رقص در کتاب و شخصیتی شبیه به گنجشک اعظم در سریال بازی تاج و تخت، داشته باشد.

سه گارد اگان، همان سه گاردی که ایموند به بی‌عرضگی‌شان اشاره کرده بود، به احتمال زیاد کشته شدند. شاید این نتیجه‌ی پیشگویی هلینا بوده باشد و شاید هم پیشگویی او به چیزهایی که پیش‌تر اشاره کرده باشیم، اشاره کند.

کسی که الیسنت و هلینا را به سلامت باز می‌گرداند، ریکارد ثورن است. من هنوز هم با دیدن او حسرت حذف میلور را می‌خورم.

الیسنت در طول هرج و مرج، دقیقاً در همان جایی که در اپیزود هفتم فصل اول، «دریفتمارک»، با خنجر اگان دست رینیرا را برید، دچار آسیب شد. به نظر می‌آید که نویسندگان بر گرد بودن دنیای الیسنت اصرار بسیاری دارند 🙂

در نهایت، میساریا گزارش می‌دهد که پرچم‌های رینیرا که بر روی قایق‌ها بودند، تا خود دروازه‌های ردکیپ رفته‌اند و سبزها از جانب رینیرا تهدیدی جدی را حس کرده‌اند. اما آیا این موضوع قرار است به نفع رینیرا تمام شود و یا در بلندمدت دردسر ایجاد کند؟ اگر کول با نشان دادن سر میلیس ضعف اژدهایان را به نمایش گذاشت، رینیرا نیز ضعف خاندان سلطنتی را به آن‌ها نشان داد.

پایان

امیدواریم از تحلیل اپیزود ششم لذت برده باشید.

 

 

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*