اما دارسی دربارهی رینیرا گفت:
اون داغداره، و این تقریباً فلجش کرده. توان شفاف عمل کردن رو نداره. مشاورینش مدام از تصمیماتش انتقاد میکنن. تو این فصل همش دنبال راهچارههای عجیب و غریب می گرده.
اولیویا کوک دربارهی الیسنت در فصل دوم میگوید:
خیلی ترسیده. پسرش به طرز بیرحمانهای پسر رینیرا رو کشته و می دونه که لب مرز جنگ داخلی هستن و خاندان تارگرین و کل قلمرو پادشاهی داره به دو تکه شکسته میشه.
مت اسمیت هم دربارهی دیمون گفت:
اون یه جورایی به سمت پرتگاه میلغزه. خیلی از چیزهایی که دربارهی اون میدونین کمی به هم میریزن. از هم میپاشه. اساساً مثل یه کلاف کامواست که تو مسیر باد میفته و کمی از هم باز میشه. یه جورایی یه کم دیوونه میشه.