هشدار اسپویل داستان اپیزود چهارمِ فصل دومِ خاندان اژدها
در حال حاضر «اژدهای سرخ و طلایی» تراژدیِ رینیس را به اوج میرساند؛ زنی که به نفع ویسریس از تخت آهنین گذشت. رینیس بیش از آنچه که لایقش باشد، رنج کشیده و از دست دادن را تجربه کرده است. هر دو فرزندش را به خاطر همسرش کورلیس از دست داده است. رینیس با رغبت با رینرا متحد شد. او طرفدار پر سر و صدایی نیست، هم منتقد شریکِ جوانش است و هم صدایی مداوم علیه جنگ است. در فصل آخر، وقتی که با میلیس به کینگزلندینگ رسیدند، میتوانست کل جناح سبز را با یک دراکاریس از بین ببرد، ولی تصمیم گرفت که اولین جرقهی جنگ را نزند.
برای بِست، گذار شخصیت رینیس از کسی که صلح را به هر قیمتی حفظ میکند، به کسی که داوطلب نبرد میشود، بااهمیت است. در حالی که عملکرد اژدهایان را در این جنگ هستهای مقایسه میکند:
نکته اینجاست که هرگونه احساسی که داریم، در نهایت باید تصویر بزرگتر را ببینیم و اژدهایان را به جنگ نفرستیم، اصلا به هیچوجه نباید جنگ هستهای را پیش ببریم.
بست در Veriety میگوید:
در نتیجه رینیس که میگوید خودش انجامش میدهد، میداند که زندگیای پس از آن نیست.
در Zoom، بِست در مورد واقعیتهای قابل استفاده در فیلمبرداریِ نبرد اژدهایان صحبت میکند. اینکه چهطور رینیس مانند یک سامورایی است و اینکه احتمال بازگشتش پس از مرگ وجود دارد و یا نه.
مهمتر از فعالیتهای فیزیکی انجام صحنه، من باید تماماً با احساسات رینیس ارتباط میگرفتم.
من با کارگردان اپیزود، آلنتیلور، حرف زدم و جلسهای داشتیم در مورد اینکه چه به سر احساسات رینیس آمد. مخصوصا اینکه میدانستیم بهنظر یک مأموریت کامیکازه است.چرا که به طور مؤثر، او در حال شروع یک جنگ هستهای است و کسی بود که هرکاری میکرد تا جلوی این جنگ را بگیرد، زیرا رینیس از تجربهی تلخ آگاهی داشت. وقتی نسلهای جوانتر فریاد میزنند «اژدهایان را بفرستید»، او و کورلیس تنها بزرگسالان باقیمانده بودند که به چشم خود دیده بودند قرار است با چه چیزی روبه رو شوند.
زمینهسازی جنگ هستهای برای ما کمککننده بود. و من میدانستم که رینیس وقتی خودش پیشنهاد داد، میدانست که باید مسئولیتش را بپذیرد و اگر قرار است کسی این بار سنگین را به دوش بکشد، خودِ اوست. من فکر میکنم رینیس میداند که باید خودش را برای گروهش فدا کند. انتخابِ رفتن و آن دور دوم برای فرود آمدن با ویگار، قطعاً یک مأموریت کامیکازه¹ است. برای من این همان وقتی بود که رینیس شبیه به یک سامورائی شده بود. این آخرین مقاومت جنگجوی شریف به حساب میآمد. میتوانست فرار کند یا میتوانست همهچیز را رها کند تا بقیه با آن سر و کله بزنند. اما او برگشت، چون از نظر معنوی و اخلاقی میدانست که باید این کار را بکند.
در این فصل دیدیم بازیگرانی که قبلاً از سریال خارج شدهاند، مثل میلی آلکاک، دوباره در صحنههایی مانند رویاها حضور پیدا کردهاند (مثل خواب دیمون). از آنجایی که رینیس دیگر زنده نیست، احتمال این هست که با زمینهای مشابه برگردد؟
من که ترجیح میدهم باشد. فکر میکنم که باید دیمون را به شکل دیوانهواری تسخیر کند. باید هر جا میرود، ظاهر شود و به او هرگونه مشورتی بدهد و کمی از افکارش را با او در میان بگذارد. در هرحال، خواهیم دید.
حضور رینیس از اول سریال به عنوان فرد بالقوه برای نشستن روی تخت آهنین بود. و بعد زندگیاش را برای هدفی مهمتر فدا میکند. فکر میکنید در پایان زندگیاش با وجود از دست دادن این فرصت به آرامش رسیده؟
فکر نمیکنم این به او آرامش داده باشد، اما حس کردم که مسیر اتفاقات فصل دوم، در گروی بیشتر کردن کنارهگیریها و جداسازی بود. رها کردن و رها کردن و رها کردن. تا لحظهی آخر، رینیس هرچه بیشتر و بیشتر پشت میلیس احساس سبکی میکرد. من فکر میکنم این همان لحظهای بود که در آن آرامش را پیدا میکند. در واقع همان رهاشدگی را. تا آن زمان در فصل دو، بار مسئولیتهای خود و تا حدی برای دیگران را حمل میکرده. وزن این رنج غیرقابل تصور و سپس رها کردنش… واقعا آرامشبخش بوده. هرچه که باشد و اسمش را هرچه که بگذارید، سعادت و وصول است.
¹پینوشت: کامیکازه به معنی «باد الهی» است و به حملات انتحاری هواپیما توسط خلبانان ژاپنی در طول جنگ جهانی دوم اشاره دارد. این خلبانان، هواپیماهای خود را با بمبها و مواد منفجره پر میکردند و به سمت کشتیهای دشمن پرواز میکردند تا با برخورد به آنها، آسیبهای جدی وارد کنند و خودشان نیز جان خود را از دست میدادند. این عملیاتها بخشی از تلاشهای ژاپن برای مقاومت در برابر نیروهای متفقین در جنگ بود.