خانه > اخبار > اخبار سریال > دو پسربچه‌ی‌ ترسیده!

دو پسربچه‌ی‌ ترسیده!

دو پسربچه‌ی‌ ترسیده!

مت‌اسمیت و فابین فرانکل در مورد شخصیت‌هایشان در خاندان اژدها حرف می‌زنند :

“اونا یه‌جورایی دوتا پسربچه ترسیده هستن”

در حالی که فقط یک اپیزود از فصل دوم خاندان اژدها مانده، جرقه‌های اولیه جنگ میان حزب‌ سبزها و سیاهان همچنان ادامه دارد؛ زمانی که متحدها جهت عوض می‌کنند، وفاداری زیر سوال می‌رود و نیرنگ سر زشتش را می‌چرخاند‌.

داستان خاندان اژدها که پیش‌‌آیندی از اتفاقات بازی تاج و تخت به‌شمار می‌آید، اقتباسی از رمان “آتش وخون” جرج‌آر‌آرمارتین است‌ که توسط رایان‌کندال به نمایش درآمده‌.

درحالی که شخصیت‌های هردو جناح یا درحال فرصت‌طلبی برای رسیدن به قدرت و یا در تلاش برای دوری جستن از فشارها و سرنوشت مریض‌شان در تاریخ حکم‌رانی خاندان‌شان هستند، شاهزاده دیمون تارگرین و سِر کریستون کول دو فیگور محاسبه‌گرِ باقی‌مانده‌ از هرکدام از جناح‌ها هستند که به نبرد ادامه می‌دهند و بیننده‌ها را وادار کرده تا به ابراز عشق/نفرت به آن‌ها ادامه دهند.

با بازیِ مت‌اسمیت و فابین‌ فرانکل، من با این بازیگران نشست داشتم تا سر از ذهنیت خلاقشان‌ تا این‌جا، در خصوص آرک شخصیتی‌شان در بیاورم‌ و بررسی کنم که چرا شخصیت‌هایشان این‌ شکلی هستند‌.

فرانکل از کریستون و دیمون می‌گوید:

” هردوی آن‌ها خشونت عظیمی درونشان دارند که در ابراز آن خوب عمل می‌کنند. با این نوع ذهنیت، شما در شرایطی غرق می‌شوید که بی‌رحمی را تا حدی از درونتان بیرون بکشد. من فکر می‌کنم که هردوی آن‌ها همچنین رنج بسیاری را به‌خاطر ازدست‌رفته‌هایشان تحمل می‌کنند. برای کریستون، از دست رفتنِ آزادی‌اش بوده. به‌نظرم زمانی که سرباز بودن را رها کرد و عضوی از کینگزگارد شد، آزادی‌اش را از دست داد.
و البته برای دیمون، این از دست رفتنِ برادرش بود. درنتیجه به‌ گمانم از دست دادن و خشونت خصوصیت‌هاییست که در این دو شخصیت صدق می‌کند.”

اسمیت اضافه می‌کند:

” من واقعاً این احساسات را درک می‌کنم. به طرز عجیبی، وقتی به آن‌ها نگاه می‌کنید، هر دو در مواقعی پسربچه‌هایی ترسیده هستند، نه؟ پسربچه‌هایی بدون هیچ راهنمای درست‌حسابی.”

در حین این مکالمه، اسمیت که کنار فرانکل نشسته، رو به او می‌کند و می‌گوید:

“تو هیچ‌وقت نمی‌شنوی که خانواده‌ت به خانه برگشتند، نه؟ شاید در جوانی آدم‌های منزوی‌ای بودند. صحنه‌ای در فصل اول هست که شخصیت‌ها به‌هم می‌رسند و یک‌جور جدالی بین‌شان شکل می‌گیرد، و به نظرم لحظه‌ای هست که هر دو متوجه می‌شوند بیشتر از آن‌که بروز می‌دهند، به هم شبیهند.”

فرانکل در ادامه می‌گوید:

” رقابت‌های بزرگ منجر به روابط قوی می‌شوند.”

در اپیزودهای اخیر، دیمون به نقشه کشیدن ادامه داده و ارتشی می‌سازد تا از او به عنوان پادشاه آینده پیروی کند. با خود فکر کردم به‌نظرِ اسمیت برنامه دیمون دقیقا چیست و آیا هنوز وفاداریِ خالصانه‌ای به ملکه رینیرا و یا احترامی برای تخت قائل است یا نه.

اسمیت می‌گوید:

“من واقعا تصمیمات او را قضاوت نمی‌کنم و تا جایی که می‌توانم صادقانه از جانب خودش رفتارهایش را نشان می‌دهم. فکر نکنم دیمون خیلی به قدرت علاقه‌مند باشد. به‌نظرم بیشتر به آشفتگی و اختلال علاقه‌مند است‌. انگار که مثلا تبر به دست در حال راندن یک جت‌اسکی به سمت ارتش باشی. او برای همچین احساسی زندگی می‌کند، اگر بشود این‌طور جمع‌بندی کرد.”

در این فصل کریستون خود را در رابطه‌ای پرمحبت اما گیج‌کننده‌ با ملکه الیسنت های‌تاور می‌یابد. وقتی از فرانکل راجع‌به رویکردش به عنوان بازیگر همراهِ اولویا کوک در آن صحنه‌های پرشهوت پرسیدم، گفت:

“نمی‌خواهم زیاد از آن حرف بزنم؛ چرا که معتقدم به‌عهده مخاطبین است که تعیین کنند انگیزه‌ی این رابطه چیست. این‌که عشق خالص است، یا شیدایی است، یا این‌که حرکتی استراتژیک از سمت هردو طرف. چرا که منفعتی برای هر دوی آن‌ها وجود دارد.
در کل می‌خواهم بگم که آن صحنه‌ها به‌خاطر یک کارگردان عالی و کلیر کیلنر است که اکثر قسمت‌های رمانتیک بین من و اولیویا را اداره کرده و صحنه را به یک تجربه آسان و برحسب همکاری تبدیل کرد.
خوشبختانه اولیویا  یک دوست خیلی خوب هست و کار کردن باهاش راحته.”

در حالی که HBO فصل سوم خاندان اژدها را تایید کرده، می‌دانیم که هنوز داستان‌های زیادی در این دنیای ناسازگار فانتزی برای گفتن وجود دارد‌. از آن‌جایی که کل فصل دوم فیلم‌برداری شده، کنجکاو بودم که اسمیت و فرانکل اگر می‌توانستد، به شخصیت‌های مرموزشان چه می‌گفتند.

اسمیت به‌جای این‌که از شخصیت خودش بگوید، به شوخی به کریستونِ فرانکل اشاره می‌کند:

” خب من می‌رفتم پیشش و بهش می‌گفتم، “مرد! واقعا نیاز داری که لباسات رو عوض کنی. همه‌ش همینا رو می‌پوشی”

همچنین فرانکل اضافه می‌کند:

“فکر کنم من به کریستون می‌گفتم که، “پسر، یکم تعطیلات برو.” حس می‌کنم که نیاز داره برای یک لحظه هم که شده از اون حالت خارج شه. سفر به اسوس به نظر خیلی دوست‌داشتنی بود. برای خودش چند تا پرتقال تازه و کوکتل درست کنه.”

در آخر اسمیت می‌گوید:

“من به دیمون می‌گفتم، “تا حالا به تیره کردن موهات فکر کردی؟ یا مثلا موهات رو رنگ جدیدی بزنی؟ کلا یه چیز جدید؟ شاید این تغییر، چشم‌اندازت رو عوض کنه”

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*