یکی از مهمترین دلایل ناامیدکننده بودن پایان «بازی تاج و تخت»، ترتیب نادرست نبردها بود.
از همان آغاز سریال مشخص شده بود که خطر اصلی برای وستروس، پادشاه شب و وایتواکرها هستند، نه رقابت بر سر تخت آهنین. سریال با حضور مرموز و ترسناک این موجودات در شمال دیوار شروع شد و همین نشان میداد داستان باید با رویارویی نهایی با آنها به پایان برسد.
در طول هفت فصل، تهدید وایتواکرها بزرگتر شد. افسانهها و نشانهها واضح بود: دیوار برای مقابله با دشمنی فراتر از انسانها ساخته شده و ارتش مردگان خطری است که تمام وستروس را تهدید میکند. هرچه بیشتر از پادشاه شب دیدیم، روشنتر شد که او بزرگترین دشمن است؛ دشمنی که برای قدرت نمیجنگد، بلکه برای نابودی خواهد جنگید.
اما مشکل زمانی ایجاد شد که نبرد شب طولانی سه قسمت پیش از پایان سریال خاتمه یافت!
سالها زمینهچینی برای بزرگترین تهدید داستان در یک نبرد کوتاه پایان یافت، در حالی که پیشتر بارها دیده بودیم شکستدادن مردگان تا چه اندازه دشوار است؛ از هاردهوم گرفته تا حمله به مخفیگاه کلاغ سهچشم.
دو مسیر منطقیتر برای پایان سریال وجود داشت:
۱. سقوط وینترفل و نبرد نهایی در کینگزلندینگ
در روایت قدرتمندتر، وینترفل باید به دست پادشاه شب سقوط میکرد و بازماندگان به کینگزلندینگ پناه میبردند. این وضعیت، تقابل اضطراری با سرسی را شکل میداد و در نهایت همه را مجبور میکرد برای مقابله با دشمن مشترک متحد شوند. زمستان بهجای یک تهدید ناتمام، واقعاً به پایتخت میرسید.
۲. عقبنشینی پیش از رسیدن پادشاه شب
راه دوم این بود که شخصیتها مطابق پیشبینیهای برن، پیش از رسیدن ارتش مردگان وینترفل را تخلیه کنند و داستان روی تلاش برای متقاعدکردن سرسی متمرکز شود. این سناریو هم میتوانست منجر به نبردی بزرگ در کینگزلندینگ شود و در نهایت مشخص کند که نبرد واقعی، میان زندگان و مردگان است.
در هر دو مسیر، پایان «بازی تاج و تخت» میتوانست همانطور تمام شود که آغاز شده بود: با وایتواکرها و تهدیدی که از اولین دقیقه سریال بر فراز داستان سایه انداخت.
وستروس اولین مرجع فارسی نغمه ای از یخ و آتش
