برای رفع کسل کنندگی متن، قسمتی طنز را چاشنی آن کرده ایم.
تنها فاصل میان شمال هفت پادشاهی و شمال، دیوار بود که در انتهای فصل هفتم شاهد نابودی بخشی از دیوار ایست واچ توسط ویسریون، اژدهای وایت واکر و فرو ریختن آن بودیم و دیدیم که پادشاه شب به همراه ارتش بسیار بزرگ خود از دیوار عبور کرده و وارد هفت پادشاهی شد.
از ابتدای مجموعه بازی تاج و تخت، وایت واکرها به عنوان تهدیدی بزرگ وجود داشته اند؛ همانطور که در پیش نمایش قسمت اول فصل اول سریال دیدیم، سه تن از نگهبانان شب در آنجا بودند که دو نفرشان توسط وایت واکرها کشته شدند و دیگری بخاطر ترک دیوار توسط ند استارک اعدام شد.
اگرچه سریال تلویزیونی بیشتر هدف یک سریال با ژانری تاریخی_فانتزی_سیاسی را دنبال میکرد و به حملات وایت های شمالی تنها گاهی اشاره می شد. همانطور که از اسم سریال که بازی تاج و تخت است، میتوان به ماهیت آن پی برد. اما نام خود رمان که نغمه یخ و آتش است، به نبرد آخر اشاره دارد.
البته که دنریس تارگرین با آوردن اژدهایانش آتش را وارد این بازی کرد. او مدعی تخت آهنین است که پیش از این متعلق به خاندان او بود. پدرش که روزی پادشاه بود، کشته شد و پس از او خانواده اش تار و مار شدند و او و برادرش ویسریس توانستند بگریزند و سالیان سال دور از وطن خود زندگی کنند. دنریس قصد دارد که قدرت را به خاندان تارگرین برگرداند و شاید در این راه اصلاحات سیاسی_اجتماعی زیادی را انجام دهد تا قدرت و امنیت پایدار بماند.
بعضی انگیزه های دنریس کاملا در تضاد دیگری است. مثلا او میگوید میخواهد چرخه این سبک حکومت کردن را بشکند اما همچنان میخواهد که خودش محور اصلی و در واقع بالای همه چیز باشد. ممکن است چنین چیزی پیش بیاید؟ در یک نمایش شاید! چرا که باعث پیچیدگی شخصیت ها می شود و آنها را بسیار واقعی تر جلوه می دهد.
اما مسئله اینجاست که روشی که ما میتوانیم اندیشه های دنریس و سایر شخصیت ها را بفهمیم، در مورد وایت واکرها کاربرد ندارد. ما تنها میتوانیم از حرکت های آنها چیزهایی را حدس بزنیم و فکر میکنم که مردم میخواهند آن موجودات را پیچیده و پیچیده تر کنند. شاید برداشت های سطحی تر، ممکن تر باشند. مثلا گفتگوی زیر را در نظر بگیرید:
پادشاه شب: درسته، ما از مردم عادی خوشمون نمیاد.
من: جدی میگی؟
پادشاه شب: اوهوم، ما اونارو میکشیم، بعد یکی از نوچه هام یا خودم اونارو به عنوان یه وایت برمیگردونیم تا به ما خدمت کنن.
من: اصلا استثنایی وجود نداشته؟
پادشاه شب: خب ما یه قراردادی با کرستر داشتیم. اون مرد با خدایی بود و پسراشو میداد به ما.
من: خب این مسئله کلی سوال آورده تو ذهن من. چرا فقط کرستر اینکارو میکرد؟ چرا فقط پسرا؟ این قضیه هزاران سال طول نکشیده؟
پادشاه شب: والا اینجوری میگن!
من: یعنی چی؟ نکته دیگه ای نگفتن؟
پادشاه شب: هیچی. تو سریال رو دیدی. من یه هیولام که کلمات منو ساختن.
تنفر وایت ها از انسان های زنده را در سریال بارها و بارها دیده ایم. آنها کمین میکردند و چه وحشی های شمالی و چه نگهبانان شب را میکشتند و به وایت ها تبدیل میکردند. همین مسئله باعث شد که منس ریدر بتواند وحشی ها را برای رفتن به جنوب دیوار متحد کند.
این گروه از وحشی ها می توانستند بسیار موثر واقع شوند. تا پیش از آمدن استنیس باراتیون مردم آزاد یا همان وجشی ها قصد آدمن به جنوب دیوار را داشتند و و در آن وضعیت می توانستند به راحتی علیه وایت واکر ها مبارزه کنند اما با کشته شدن منس و شکستن این اتحاد، در هاردهوم تعداد زیادی از مردمان وحشی به نیروهای دشمن پیوستند.
پس از نبرد هاردهوم کاملا منطقی است که وایت واکرها، وحشی های باقی مانده در شمال را نیز کشته باشند و قصد سرزمین های جنوبی را کنند.
جان اسنو: ببین من با اسم سرزمینهای جنوبی راحت نیستم. ما باید با اسم اصلی شمال، شمال رو صدا کنیم.
من: خیلی درگیر اسما نشو. اگان!
جان اسنو: چی؟
من: گفتم خیلی درگیر اسما نشو … آ ~ جان!
جان اسنو: نمیفهمم چی میگی.
دنریس: اما میتونه بفهمه.
بهتره به بحث اصلی برگردیم. چرا وایت واکرها دارند به رفتار های وحشیانه سیاسی خود ادامه می دهند؟ آیا پادشاه شب به تخت آهنین علاقه مند است یا فقط از انسان ها بیزار است؟
پادشاه شب: کجای “تنفر داشتن از آدما” اینقدر غیر قابل فهمه که نیازمند توضیح بیشتریه؟
احتمالا هدف خفن و پیچیده ای وجود ندارد.
بر اساس تفسیرات ما از چیزی که برن در فصل ششم و از فرزندان جنگل دید، پادشاه شب به عنوان سلاحی به وجود آمده تا انسانها را نابود کند. در مورد شکل ظاهری پادشاه شب باید بگوییم که مطمئن نیستیم او از اول به همان شکل بوده و یا خودش را به این شکل درآورده اما در مورد هدف او می توان گفت که تنها هدفش نابودی انسانها نیست و در همان ابتدا در پی نابودی فرزندان جنگل نیز بود. تا جایی که فرزندان جنگل دیواری را به کمک انسان ها و با قدرت جادویی برای مقابله با او ساختند.
اگر پادشاه شب و هم نوعانش به عنوان سلاحی علیه انسان ها ساخته شده باشند، پس انگیزه آنها رفتارشان را کاملا توجیه می کند. تا پیش از این آنها اجازه عبور از دیوار و نابودی مردمان هفت اقلیم را نداشته اند اما اکنون می توانند.
اما آیا این به عنوان چشم اندازی برای داستان رضایت بخش است؟ از آنجایی که جورج ار.ار مارتین تماما بناهای فانتزی را زیر و رو کرد و ما در طی این سالها شاهد کشته شدن ناگهانی قهرمانان داستان بودیم و امکان نجات اکثر آنها اصلا وجود نداشت، ما به تنفر به خاندان ها عادت کرده ایم.
یقینا ایده نهایی نبرد بین طرف خوب و طرف بد است و بی شک طرف بد ماجرا وایت واکر ها هستند. در این مورد هیچ پیچیدگی خاصی وجود ندارد. نمیتوان تصور کرد که وایت واکرها طرف خوب باشند. پس این مورد چیز گنگ و غیرقابل فهمی نیست. وایت واکرها مردم را می کشند و آنها را به شکل چیزی شبیه به خود در می آورند. این قطعا نمی تواند چیز مثبتی را نشان دهد و آنها را طرف مثبت نشان دهد. هرچند که این کشت و کشتار در میان خود انسان ها هم هست اما باز هم توجیهی ندارد.
البته من با این قضیه که وایت واکر ها طرف مثبت باشند، مشکلی ندارم. حتی اگر واقعا چیزی باشند که توصیف شده اند: موجوداتی خطرناک به دنبال نابودی هرگونه حیات هستند. این موقعیتی است که حقیقتا از خواندن آن لذت بردم.
بیایید به سال ۱۹۶۳ و اولین داستان کوتاه فرد سیبرهگن به نام برسرکرز بازگردیم؛ نبرد ربات ها به عنوان سلاح در جهانی آخر الزمانی! در آن داستان برسرکرها نبردی را که سازندگانشان مخترع آن بودند، را حذف کردند و در آخر سازندگان خود را نیز نابود کردند. ما دقیقا نمیدانیم که چرا آنها این کار را با سازندگان خود کردند اما هدف از خلق آنها همین بود که سلاحی آخرالزمانی باشند.
این سلاح های پیچیده دارای دستوری ساده بودند.
برسرکر ها: ما از زندگی متنفریم. زندگی دشمن ماست.
من: استثنایی نداره؟
برسرکر ها: خب، ما گاهی اوقات میذاشتیم زنده بمونم اما با شرط داشتن یه زندگی خوب – ما استثنائاتی رو برای خوب زندگی کردن داریم.
من: ایول، خیلی جالبه! حالا چجوری هست این زندگی خوب؟
برسرکر ها: اونایی که کمک ما میکنن تا زندگی بد رو حذف کنیم و اون افرادی که اون راه رو انتخاب میکنن بکشیم. موجوداتی که با دستور العمل ضد زندگی ما مخالفن باید بمیرن!
کرستر: بذارین من ثبت نام کنم! من زندگی خوبم!
گرچه برسرکر ها انگیزه پیچیده ای ندارند اما نباید داستان را ساده پنداشت. ممکن است بگویید که این داستان تنها دو طرف داشت و نمایانگر نبرد خوب و بد است. اما باید بدانید که این طور نیست. آشفتگی وضعیت انسانها و انسانیت، وجود جناح های مختلف، مردمانی با ایده های متفاوت که چگونه به جنگ با برسرکر ها بروند، خودخواهی انسان ها که به دنبال برتری نسبت به سایرین بودند و غیره و غیره وضعیتی ساده را شرح نمی داد.
اما برسرکر ها به تلفات ناشی از نبرد با انسان ها واکنش نشان می دادند. آنها اشتباهاتی میکنند و اعمال انسانی را دست کم میگیرند. آنها از افراد خاصی ترسیدند که این مورد هم عواقب جالبی در پیش داشت. این موارد برسرکر ها را از داستان علمی و تخیلی خوبی به داستان علمی و تخیلی بی نظیری تبدیل کرد.
این مورد بسیار شبیه به وضعیت وایت واکرهایی است که به جنوب حرکت کرده اند. آنها یک نیروی متحد هستند و برنامه و انگیزه ای روشن دارند. مقابله با آنها توسط هر آدمی در جنوب دیوار، به سختی می تواند ممکن باشد.
مردمان قدرتمند جنوب درگیر مشکلات بسیار از مشکلات شخصی تا سیاسی هستند. حداقل سه جناح وجود دارد: استارک ها، تارگرین ها و لنیستر ها. ما شاهد اتحاد نو ظهور استارک- تارگرین هستیم اما ممکن است با برملا شدن هویت اصلی جان، این اتحاد در هم بکشند و شورش نیز رخ دهد. سرسی لنیستر برنامه های دیگری دارد و قاطی این اتحاد ها نمی شود. او اواخر فصل هفتم دست راست خود یعنی جیمی را که دست راست ندارد، از دست داد و دیگر متحدش یعنی یورون گریجوی ممکن است که همراهی کوتاهی با او داشته باشد.
سرسی واقعا کیسه هایی از طلا به یورون داد تا سربازانی را اجیر کند؟ و این فکر را نکرد که سربازانی را که یورون میخرد، احتمالا به حرف سرسی گوش نخواهند داد؟ و یورون می تواند کاملا او را بپیچاند؟
پس میبینید که تنش های روانی زیادی بین زنده ها وجود دارد و این غیرمنصفانه است که مردم اصرار دارند تا مرده ها هم مسئله دار باشند!
قطعا در فصل هشتم شاهد اتحاد ناگهانی و بی دلیل طرف ها نخواهیم بود که جوگیر شده و بر علیه دشمن مشترک در کنار یکدیگر مبارزه کنند. این قضیه واقعا چیز بسیار ساده ای برای بازی تاج و تخت می شود.
از طرفی بهتر بود که افراد به نصیحت های ند استارک گوش می کردند تا همه چیز به این فاجعه ختم نشود. سرسی وفتی اوضاع خوب بود، باید دست بچه هایش را می گرفت و از مقر پادشاهی فرار می کرد. آنوقت شاید فرزندانش زنده میماندند.
سرسی: بیخیال بابا. من میتونم بچه های بیشتری بیارم. من و جیمی شلوغ ترین خانواده وستروسی رو ساختیم.
دنریس: حالا نمیخواد لاف بزنی.
احتمالا برای رنلی نیز بهتر بود تا به حمایت از برادرش استنیس برخیزد. پرنس رنلی بسیار بهتر از جسد بودن است.
رنلی: ولی لوراس میخواست من شاه باشم.
لوراس: فقط منو شاه کش صدا کن.
مارجری: واقعا که!
اما یک لحظه درنگ کنید. آیا من گفتم که ند استارک دخل اولین کسی را که هشدار داد وایت واکرها آمده اند، درآورد؟
نگهبان شب فراری: اگر اینطوره که باید بیاد از من عذرخواهی کنه که سرمو الکی الکی به باد داده!
گیلی: این دقیقا به بدی کاریه که سم با من کرد و داستان پرنس ریگار و ازدواج دومش رو از سمت خودش گفت.
اما فقط منظورم این است که ند صحبت هایی کرد که اگر اتفاق میفتاد، وضعیت کنونی بهتر بود.
وقتی برف می بارد و بادهای زمستانی می وزند، گرگ تنها می میرد اما گله اش زنده می ماند. تابستان زمان نبرد و درگیری هاست اما زمستان زمان حل اختلافات و اتحاد است. ما باید یکدیگر را گرم نگه داریم و با هم در غذاهایمان شریک شویم.
زمستان رسیده و وقت آن است که مردان و زنان اختلافات را کنار گذاشته و نقاط قوت خودشان را به اشتراک بگذارند.
این تئوری که ممکن است در فصل هشتم، تهدید وایت واکرها خرابکاری سربازان باشند، را شنیده اید. «چی؟ ممکنه که اونا فقط معامله انسانها باشن؟ سورپرایز!» و بعد اپیزود پشت اپیزود شاهد این خواهیم بود که مردم تصمیم میگیرند که چه کسی روی صندلی نه چندان راحت بنشیند.
البته من واقعا موافق این تئوری نیستم. حتی اگر مردم اختلافات خود را کنار گذاشته و برای نبرد با وایت ها متحد شوند، شاید اینبار حکومت مرده ها بر زنده ها شکل دهد.
وایت واکرها مدت زمان بسیار طولانی است که برای ورود به این بازی انتظار کشیده اند. این باعث شرمساری است که آنها را با سرعت نابود کنند. مردمان جنوب زمان بسیاری را باید صرف مبارزه با آنها کنند که صرف هیچکسی نکرده اند.
پادشاه شب: ببین داداش من فقط میخوام از اسنارک ها و گرامکین ها دور باشم. ما واقعا بدیم، از زندگی متنفریم داداش … متنفر! اما این یاروها بدتر از ما هستن.
اسنارک: من میتونم توی تئوری “برن استارک پادشاه شبه” بهت علاقه مند شم؟
پادشاه شب: نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!
گرامکین: نمیتونم قبول کنم که دیوار بدون شیپور زمستان ریخت! شرم! شرم!
پادشاه شب: ببین من بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم. اینکه آریا استارک بیاد و با خنجرش کارم رو تموم کنه خیلی بهتره!
من: باشه اما تا قسمت ششم یعنی آخر باید صبر کنی.
پادشاه شب: باشه، این یک قرارداده.
دمتون گرم که دوباره دارید فعال میشید.
وینترفیل هم تعطیل شد الان همه امیدمون شما هستید.
موفق باشید.
یه پیشنهاد، میتونید تئوریهای مطرح شده رو تو سایت قرار بدید تا بچه ها هم نظراتشون رو بگن.امید به زندگیه سایت رو ببرید بالا…
متنی کاملا بی سر و ته، درهم و برهم و بدون هدف که وقتم رو تلف کرد
دوستان سلام.من نمیدونستم کجا سوالمو طرح کنم به همین خاط اینجا میذارمش:چرا توی فصل۲قسمت۱۰وقتی اون آدر سمول تارلی رو دید نکشتش یا مرده های باهاش نکشتنش؟
یه سری تئوری هایی هست که میگه تکلیف این قضیه به طور کامل تو فصل هشت مشخص میشه
که البته استارتش هم تو قسمت اخر فصل هفت خورد.اونجایی که سموئل و برن استارک با هم دیدار میکنن.
دوست ندارم اسپویل کنم ولی انگار یه رابطه هایی بین این دونفر و وایت واکرها هست.به اضافه اینکه برن میتونه به هرزمانی که دلش میخواد سفر کنه.از جمله زمان اغاز لشکر کشی وایت واکرها.تو فصل هشت هم که داریم با وایت واکرا میجنگیم پس..
چون سم خیلی ترسیده بود اگه در پیش نمایش قسمت اول فصل اول دقت کنی او کسی که ند استارک سرش رو زد یه وایت واکر رو دید ولی چون خیلی ترسیده بود وایت واکر اونو نکشت
من نمیتونم به خودمو توجیح کنم که سریالی به اون عظمت تو فصل فینالش که در حقیقت چیزیه که ازش به یادگار میمونه بشه جلوه های ویژه ی صرف که پایانشم مشخصه.و هفت فصل کامل مارو از وایت واکر ها ارتش مردگان ترسونده باشه فقط برا اینکه اخرش بیاد تو فصل اخر بترکوندشون.
بدون اینکه به اندازه پنج خط بشناسیمشون.این شرایط فاجعست.
بنظر من فصل هشت باید پیچیده تر از این حرفا باشه.
جناب رضا یورن یک سوال دیگه اینکه:چرا سرسی جناب تیریون رو تو قتل تامن مقصر میدونه.منظوور خودش اون سپت ها رو قدرتمند کرد ولی…
هیچکس پاسخ رو نمیدونه؟
دوست عزیز آیا شما در وجود سرسى به دنبال عقل و منطق مىگردید؟ lol
سرسی برا این تیریون رو قاتل میدونه که اعتقاد داره تیریون با قتل تایوین خاندان لنیستر ها رو بی دفاع و ضعیف جلوی رقبای خاندانشون رها کرد…میگه اگه تایوین زنده بود هیچوقت ملکه دورن جرات میکرد میرسلا رو بکشه نه کار سرسی وتامن به اینجا میکشید که تامن ترجیح بده خودکشی کنه بخاطر منجلابی که سرسی درست کرده بود
هیچکس بطور دقیق نمیتونه متوجه بشه که در ذهن یک بیمار روانى، اون هم از نوع حاد و خطرناکش مثل سرسى، دقیقاً چه میگذره؛ اما توجه شما رو به گفتگوى سرسى و تیریون در آخرین اپیزود (۶۷) جلب میکنم که ضمن شماتت و سرکوفت زدن به تیریون میگه که تو تایوین را کشتى و ما را بیدفاع کردى و لاشخورها اومدن و ما را دریدند. یعنى سرسى معتقده که مجبور بوده گنجشک ها را تقویت کنه تا بتونه از اونها در برابر تایرلها استفاده کنه و اگر تایوین زنده مانده بود نیازى به این کار وجود نداشت و قدرتگیرى گنجشکها و پیامدهاى اون پیش نمىآمد و به این ترتیب باز هم کاسه و کوزه همهى حماقتهاى خودش را بر سر تیریون میشکنه! البته این صرفاً یه حدسه که از ظاهر حرفاى سرسى برمیاد و باز هم تاکید میکنم که این تیپ افراد از منطق خاص خودشون تبعیت میکنند که الزاماً براى من و شما به طور صد در صد قابل درک نیست. امیدوارم براى پرسش شما پاسخ قانعکنندهاى ارائه کرده باشم.
ضمناً سپت = هفت به پرستشگاههاى مذهب هفت (خدایان هفتگانه) گفته میشه مثلاً سپتِ بیلور که توسط سرسى به هوا فرستاده شد و روحانیان این مذهب را اگر مذکر باشند سپتون و اگر مؤنث باشند سپتا میخوانند. پس گنجشک اعظم و دار و دستهاش “سپت” نبودند. اونها یک گروه از متعصبان مذهبى بودند (مثل سپتا اونلا که سرسى را شکنجه میداد) که قاعدتاً از طرف سپتونها و سپتاهاى رسمى به عنوان یک گروه بدعتگذار و انحرافى تلقى میشدند.
سلام
یه سوال
وقتی وایت واکرها دور دریاچه یخ زده جمع شده بودن که دنریس اومد و جان اسنو رو نجات داد، نمیتونستن از تو اب رد بشن. و حتی تو قسمت آخر فصل هفت یورن هم از جان اسنو پرسید که اینا میتونن شنا کنن و جان اسنو گفت نه.
اما چطور اژدهای مرده داخل دریاچه رو درآوردن؟ اونا که به هیچ وجه تو آب نمیتونستن زنده بمونن یا شنا کنن؟ اون زنجیر بزرگ رو از کجا آوردن؟
یه سوال خیلی عجیب دارم اپن نوزادی که تو فصل های قبلی توسط خود شاه شب لمس شد و به یه وایت واکر تبدیل شد تو کل ارتش هنگام جنگ طبیعتا نباید میبود که نبود حالا سوال اینجاست بعد کشته شدن نایت کینگ اون نوزاد هم از بین رفته عایا / اصلا کجا بوده و الان کجاست نایت کینگ بعدی اونه؟ نایت کینگ اریا رو هم لمس کرد قبل مردن این چی میشه ؟
اون باتک توجهم هامون تسخیر میکردم نه با دست زدن ( یا حداقل دست زدن به سر)