۲۲۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
=== در مهمان خانه نزدیک دو راهی ها === | === در مهمان خانه نزدیک دو راهی ها === | ||
در راه [[مقر پادشاهی]]، پادشاه و همراهانش در مهمان خانه ای برای استراحت توقف میکنند. در حالی که پرنس [[جافری]] (Joffrey) و بانو [[سانسا]] (Sansa) که به تازگی به نامزدی در آمده اند مشغول پیاده روی کنار رود خانه هستند با [[آریا]] (Arya) برخورد میکنند که بسر یک قصاب با شمشیر های چوبی تمرین میکند. [[جافری]] مشغول اذیت کردن پسر میشود. او را به خاطر اتفاقی زدن آریا به مبارزه دعوت میکند و شروع به زخمی کردن پسر میشود. آریا ضربه ای به جافری میزند و پسر فرار میکند. جافری به آریا حمله میکند ولی قبل از این که آریا آسیبی ببینید [[دایرولف]]ش نایمریا (Nymeria) جافری را گاز میگیرد. آریا شمشیر را به رودخانه می اندازد و به داخل جنگل فرار میکند، نایمریا را از خود و | در راه [[مقر پادشاهی]]، پادشاه و همراهانش در مهمان خانه ای برای استراحت توقف میکنند. در حالی که پرنس [[جافری]] (Joffrey) و بانو [[سانسا]] (Sansa) که به تازگی به نامزدی در آمده اند مشغول پیاده روی کنار رود خانه هستند با [[آریا]] (Arya) برخورد میکنند که بسر یک قصاب با شمشیر های چوبی تمرین میکند. [[جافری]] مشغول اذیت کردن پسر میشود. او را به خاطر اتفاقی زدن آریا به مبارزه دعوت میکند و شروع به زخمی کردن پسر میشود. آریا ضربه ای به جافری میزند و پسر فرار میکند. جافری به آریا حمله میکند ولی قبل از این که آریا آسیبی ببینید [[دایرولف]]ش نایمریا (Nymeria) جافری را گاز میگیرد. آریا شمشیر را به رودخانه می اندازد و به داخل جنگل فرار میکند، نایمریا را از خود و اطراف دور می کند و تا تاریکی هوا پنهان میشود. جافری به پادشاه دروغ میگوید و پسر را گناهکار جلوه میدهد و میگوید آریا و گرگش اول به او حمله کردند. سانسا که نمیخواهد نامزد خود را دروغگو جلوه دهد فقط میگوید که چیزی به یاد ندارد. پادشاه بی عرضه بودن پسرش را به یادش می آورد و تصمیم میگیرد که پدر های بچه ها،خود فرزندانشان را تنبیه کنند. اما همسر پادشاه خواستار کشته شدن گرگ است. و چون نایمریا فرار کرده،لیدی (Lady) گرگ سنسا قربانی میشود. [[ادارد]] (Eddard) که نتوانست پادشاه را قانع کندتصمیم میگیرد خودش گرگ را بکشد.بعد از کشتن گرگ با محافظ جافری، [[سندور گلکان]] (Sandor Clegane) ملقب به تازی (The Hound) میشود که پسر قصاب را شکار کرده بود و جنازه خونی او را برای شاهزاده میبرد. در شمال، [[برن]] بلاخره بیدار میشود و چشمانش را باز میکند. |
ویرایش