تاج طلایی (سریال)

نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ آوریل ۲۰۱۴، ساعت ۰۰:۱۰ توسط SaWhar (بحث | مشارکت‌ها)
تاج طلایی
سریال بازی تاج و تخت
پرونده:800px-GoT A Golden Crown.jpg
قسمت فصل 1، قسمت 6
قسمت ها (لیست)
→ بعدی قبلی ←
«میبری یا کشته میشی» «گرگ و شیر»

موضوع اصلی

در شمال

برن استارک (Bran Stark) با هیجان دلپذیری به خاطر تمام شدن ساخت زین منحصر به فردش که توسط آن می تواند دوباره اسب سواری کند از یکی دیگر از خواب های تکراری‌اش در مورد یک کلاغ سه چشم بیدار می شود. او با سرپرستی برادرش راب (Robb) و تیان گریجوی (Theon Greyjoy) برای آزمایش زین به جتگل می رود.زمانی که تیان سعی می کند راب را قانع کند که انتقام پدرش را به خاطر حمله‌ی لنیستر‌ها بگیرد، گروه کوچکی از وحشی‌ها (Wildings) که به جنوب نفوذ کرده‌اند، برن را دستگیر می کنند.

در دره

تیریون (Tyrion Lannister) با حیله گری لایسا آرن (Lysa Arryn) را برای شنیدن اعترافاتش به دادگاه فرا می خواند که اظهار می کند هیچ نقشی در سوء قصد به جان برن (Bran) و مرگ همسر لایسا ندارد. سپس تیریون به طور عمومی تقاضای محاکمه با مبارزه می کند و بران (Bronn) پولکی برای جنگیدن داوطلب می شود، لایسا مجبور به پذیرفتنش می شود. بران با خسته کردن شوالیه‌ی زره پوش سنگین، قهرمان لایسا را شکست می دهد و تیریون به همراه بران به عنوان نگهبان ، مجاز به رفتن می شوند که باعت ناامیدی خواهران تالی می شود.

در بارانداز پادشاه

ند در اتاقش در حالی که رابرت و سرسی بالای سرش هستند بیدار می شود. سرسی، ند را متهم به دزدیدن برادرش تیریون می کند و ادعا می کند که ند مست بوده و او ابتدا به جیمی حمله کرده است. اما با سیلی رابرت ساکت می شود. بعد از ترک سرسی ، رابرت به ند می گوید که اگر خاندان لنیستر و استارک در جنگ باشند، نمی تواند هفت پادشاهی را اداره کند و اصرارا می کند که ند دست پادشاه بماند، در غیر این صورت این مقام را به جیمی می دهد. او همچنین ند را مطلع می کند که زمانی که خودش به شکار می رود، ند در جای پادشاه عمل می کند. در همین حال، آریا در طول کلاس شمشیر-رقص اش با فکر آسیب دیدگی پدرش و از دست دادن جوری کلنجار می رود، سیریو به او می گوید که این بهترین موقعیت برای یادگیری اجتناب از حواس پرتی هنگام مبارزه است. در اتاق مشترک خاندان استارک، صحبت های سانسا و سپتا موردین توسط شاهزاده جافری قطع می شود، که از سانسا به خاطر رفتارهای گذشته اش معذرت خواهی می کند و گردنبندی به او می دهد.

ند هنگام فعالیت به جای پادشاه متوجه می شود سر گرگور کلگان "کوه" (Ser Gregor Clegane) در حال پیش بردن راهزنان و حمله به روستا ها در سرزمین های رودخانه (RiverLlands) دیده شده است. ند متوجه می شود این کارها برای انتقام دستگیری تیریون است و دستور بازداشت گرگور و عزل او از تمام مقام ها و سرزمین هایش را می دهد و لرد او تایوین لنیستر (Tywin Lannister) را برای پاسخ گویی به اعمال گرگور فرامی خواند. او از ترس جنگ با خاندان لنیستر و جان دخترانش ، دستور بازگشت آریا و سانسا به وینترفل (Winterfell) به خاطر امنیتشان را می دهد. سانسا اعتراض می کند و به موهای بلوند جافری اشاره می کند؛ ند متوجه چیزی می شود و کتاب اجداد خاندان براتیون را دوباره می خواند. او با کنار هم گذاشتن تکه ها متوجه می شود: جافری همانند پدرش، اجداد پدرش و حرامزادههای رابرت که او و جان آرن در مورد آن ها تحقیق می کرده‌اند، موهای مشکی ندارد. ند نتیجه می گیرد که جافری پسر واقعی رابرت نیست.

آن سوی دریای باریک

دنریس (Daenerys) یکی از تخم های اژدها را درون منقل داغ مشتعلی می گذارد. او تخم سوزان را از درون منقل بلند می کند. پیشخدمتش به سویش می رود تا تخم داغ را از دستانش بردارد و در این عمل خود را می سوزاند. دست های دنریس بی آسیب می ماند. در ویز دوتراک (Vaes Dothrak)، دنریس تشریفات مراسم را با خوردن قلب خام اسبی شروع می کند. پس از مقداری تلاش ، پس از اتمام تکلیفش ، بلند می شود تا پسر زاده نشده اش را به عنوانی کالی که تمام جهان را زیر یک پرچم متحد می کند ، معرفی کند. و او را ریگو (Rhaego) می نامد. ویزریس (Viserys) از محبوبیت خواهرش میان قوم دوتراکی خشمگین می شود ، ولی سر جوراه مورمونت (Jorah Mormont) اصرار می کند که صبر پیشه کند. ولی ویزریس تحمل نمی کند و پنهانی به چادر دنریس می رود تا تخم اژدهایان را بدزدد و سرمایه ای برای ارتشش تهیه کند. هرچند جوراه با او مقابله می کند و او را مجبور می کند که تخم ها را سر جایش بگذارد و پس از رد و بدل شدن نیش و کنایه هایی میان آن دو ، ویزریس می رود. بعد از آن ، در ضیافتی برای کال دروگو و دنریس ، ویزریس مست شمشیرش را به روی خواهرش می کشد ، تهدید می کند که اگر کال به او ارتشی برای بازگشت به هفت پادشاهی ندهد ، دنریس را پس می گیرد و نوزاد را از او بیرون می کشد. کال دروگو قبول می کند که تاج طلایی را که می خواهد به او بدهد. ولی برای وحشت ویزریس ، "تاج طلایی" در واقع ریختن طلای آب شده بر روی سر اوست. دنریس بدون ناراحتی مرگ برادرش را نگاه می کند و به سردی می گوید : " او اژدها نبود. آتش نمی تواند اژدها را بکشد"