لرد اسنو (سریال): تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه نغمه ای از یخ و آتش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۵: خط ۱۵:


=== در شمال ===
=== در شمال ===
با بیدار شدن [[برن]] (Bran)، [[ننه ی پیر]] (Old Nan) برای او داستانی از اولین پدیدار شدن وایت واکر های سوار بر اسب که آن هایی را که کشته بودند، زنده می کردند و از زمستان های بی پایان گذشته تعریف می کرد که توسط [[راب استارک]] (Robb Stark) قطع شد. او غمگینانه به برن می گوید که مصدومیت او دائمی است و دیگر نمی تواند راه برود. [[برن]] آرزو می کند که درباره ی سقوطش یادش بیاید و این که ای کاش او مُرده بود.
با بیدار شدن [[برن]] (Bran)، [[ننه ی پیر]] (Old Nan) برای او داستانی از اولین پدیدار شدن وایت واکر های سوار بر اسب که آن هایی را که کشته بودند، زنده می کردند و از زمستان های بی پایان گذشته تعریف می کرد. اما با آمدن [[راب استارک]] (Robb Stark) قطع شد و او غمگینانه به برن می گوید که مصدومیت او دائمی است و دیگر نمی تواند راه برود. [[برن]] آرزو می کند که درباره ی سقوطش یادش بیاید و این که ای کاش او مُرده بود.

نسخهٔ ‏۱۴ سپتامبر ۲۰۱۳، ساعت ۰۱:۰۶

UnderConstructionOrange.png
در حال ترجمه
این موضوع توسط کاربر:QelThuzad در حال ترجمه است.
این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند.
لرد اسنو
سریال بازی تاج و تخت
Syrio and Arya.jpg
قسمت فصل 1، قسمت 3
قسمت ها (لیست)
→ بعدی قبلی ←
«فلج ها، حرامزاده ها و چیزهای شکسته» «راه شاهی»

موضوع اصلی

آنسوی دریای باریک

دنریس (Daenerys) اعتماد به نفس جدیدی در نقشش به عنوان همسر کال به دست آورده و همچنین توسط شوالیه ی تبعیدی سر جوراه مورمونت (Jorah Mormont) احترام کسب کرده است. اما رابطه اش با برادرش تیره و تار شده، از زمانی که به خاطر دستور دادن به او مورد ضرب و شتم قرار گرفت. راکارو (Rakharo) بلادرایدر دنریس، که برای تنبیه او را نزدیک بود خفه کند و یا بکشد، ویسریس را مجبور به پیاده رفتن تا اردوگاه کرد. ایری (Irri) اعلام می کند که دنریس باردار است و این موضوع را با جوراه (Jorah) و راکارو (Rakharo)در میان می گذارد. برای خوشحال کردن، جوراه مخفیانه برای تدارکات به سمت کوهور (Qohor) می رود. در چادر دنریس به دروگو (Drogo) می گوید که بچه شان پسر است.

در شمال

با بیدار شدن برن (Bran)، ننه ی پیر (Old Nan) برای او داستانی از اولین پدیدار شدن وایت واکر های سوار بر اسب که آن هایی را که کشته بودند، زنده می کردند و از زمستان های بی پایان گذشته تعریف می کرد. اما با آمدن راب استارک (Robb Stark) قطع شد و او غمگینانه به برن می گوید که مصدومیت او دائمی است و دیگر نمی تواند راه برود. برن آرزو می کند که درباره ی سقوطش یادش بیاید و این که ای کاش او مُرده بود.