اولیویا کوک دربارهی الیسنت هایتاور در فصل دوم سریال میگوید:
الیسنت در اوج قدرتشه. اون داره وظیفهای رو که فکر می کنه ویسریس بهش محول کرده انجام میده و حالا که فرزندش روی تخت نشسته، احساس متحیرکنندگی و خاص بودن میکنه. اما پیروزی اون با وحشت همراهه. به علاوه سرنوشت شوم قریب الوقوع و ترس و اضطراب از نحوهی واکنش قلمرو به این موضوع و پاسخ متقابل رینیرا وجود داره.
و قطعا، رینیرا پاسخی تند و تیز در ذهن دارد.
اما دآرسی در این مورد میگوید:
مرگ یک فرزند، مرزهای غم رو جابهجا می کنه. این رابطهی [رینیرا] با خشم خودش رو تغییر میده. اگه تارگرین باشی، از [اهمیت] برقراری تعادل بین میانهروی و مهار کردن اون ناپایداری آتشین تارگرین آگاهی. موضع اون بین این دو، سیّالتر میشه. یکی از پرسشهای فصل دوم برای رینیرا، اخلاقیات در جنگه.
یک چیز قطعی است. محبت کمی بین این دو دوست سابق باقی مانده است.
اولیویا کوک میگوید:
این دلتنگ شدن برای نسخههای گذشتهی یک شخصه، هنوز خاکسترهای گرمی وجود داره که الیسنت بهشون چنگ زده؛ اما در این دنیای جدید، هر چقدر هم که الیسنت بتونه اوضاع رو از فاجعهی هستهای دور کنه، برای عشق به رینیرا، جای زیادی وجود نداره. پس جنگ رو انتخاب میکنه.