خانه > مقالات > نگاهی به اژدهایان در عصر حکومت تارگرین‌ها

نگاهی به اژدهایان در عصر حکومت تارگرین‌ها

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌ها و جذابیت‌های دنیای نغمه‌ی یخ و آتش، حضور اژدهایان است. این موجودات افسانه‌ای که هویت خاندان تارگرین به آن‌ها گره خورده، از زمان فتح وستروس تا زمان انقراضشان، نشان شکوه و قدرت خاندان تارگرین و شاید بتوان گفت حاکمان حقیقی وستروس بودند.
در این مقاله قصد داریم به معرفی اژدهایان شناخته شده در دوران حکومت تارگرین‌ها بپردازیم و با اژدهایان فاتح وستروس شروع می‌کنیم.


بالریون، وحشت سیاه

بالریون در والریا به دنیا آمده و یکی از پنج اژدهایی بود که اینار تارگرین با خود به دراگون استون آورد. بعد از مرگ چهار اژدهای دیگر و نابودی والریا، گفته می‌شد بالریون آخرین موجود زنده‌ای بود که شکوه و عظمت والریا را به چشم دیده است.

بالریون به نام یکی از خدایان باستانی والریا نام‌گذاری شده بود. بال‌ها و فلس‌های او سیاه رنگ و آتشی که می‌دمید سیاه با رگه‌های سرخ بود. شعله‌ی آتش او می‌توانست سنگ و فولاد را ذوب کرده و شن را به شیشه تبدیل کند.
از زمان فتح اگان، بالریون بزرگ‌ترین اژدهایی بود که وستروس به خود دیده بود. او آن‌قدر بزرگ بود که هنگام پرواز روی بعضی شهرها، آن‌ها را کاملاً زیر سایه‌ی خود می‌برد. دندان‌هایش به بلندی شمشیر و آرواره‌هایش چنان بزرگ بودند که می‌توانست یک گاو وحشی یا حتی یک ماموت را درسته ببلعد. گفته می‌شد بالریون جانوری خودسر است و بایستی در مقابل او احتیاط کرد.

اولین اژدهاسوار شناخته شده‌ی بالریون، اگان فاتح بود.
اگان ابتدا برای کمک به تایروش و پنتوس در جنگ با ولنتیس، و بعد در جنگ‌هایی که به فتح وستروس انجامید، از بالریون به عنوان مرکب و اسلحه‌ی جنگی استفاده کرد.
به جز اگان فاتح، میگور اول، شاهدخت ایریا تارگرین و ویسریس اول نیز از سواران بالریون بودند.

شاهزاده میگور، هیچ اژدهای دیگری را لایق خود نمی‌دانست و تا زمان مرگ پدرش، اژدهای دیگری را تصاحب نکرد که بتواند بالریون را داشته باشد. او سوار بر بالریون شورش جونوس ارن را سرکوب کرد، سپت یادآوری را سوزاند، در درگیری‌هایش با سرسپردگان مذهب هفت موفق شد و در نبرد زیر گادزآی (چشم خدایان) برادرزاده‌اش اگان بی‌تاج شده و اژدهای او کوئیک‌سیلور را کشت و بر تخت آهنین نشست.

در سال ۵۴ پس از فتح و در زمان حکومت جهریس اول، شاهدخت ایریا تارگرین بالریون را تصاحب کرد و بر او سوار شد؛ اما اژدها و سوارش ناپدید شدند و تا بیش از یک سال با وجود جست‌‌وجوهای فراوان اثری از آن‌ها پیدا نشد.
بالأخره یک روز بالریون در حالی که شاهدخت به زحمت به او چنگ زده بود در حیاط ردکیپ فرود آمد. اژدها زخم‌های زیادی برداشته بود که بعضی از آن‌ها نیمه‌ ترمیم شده و بعضی تازه بودند و خون سیاه و داغی از آن‌ها می‌چکید؛ شاهدخت ایریا هم به سختی بیمار شده بود و مدت‌ کوتاهی بعد درگذشت.
بارث معتقد بود که احتمالاً شاهدخت تجربه و توانایی کافی برای مهار بالریون را نداشته و اژدها او را با خود به والریا برده است. پس از این اتفاق بالریون اولین اژدهایی شد که در دراگون پیت اسکان داده شد و نگهبانان اژدها از او نگهداری و نگهبانی می‌کردند.

در سال ۷۵ ب.ف، هنگامی که شاهدخت الیسا تارگرین به دراگون پیت آمد تا اژدهایی تصاحب کند، نگهبانان اژدها به بهانه‌ی پیر و کند شدن بالریون او را قانع کردند که اژدهای دیگری انتخاب کند.

بالأخره در سال ۹۳ ب.ف رشد وحشت سیاه متوقف شد. در همین سال شاهزاده ویسریس تارگرین او را تصاحب کرد و سوار بر او سه بار دور کینگزلندینگ پرواز کرد. او بعدها به پدرش گفت که قصد داشته به دراگون استون پرواز کند، اما اژدها دیگر بسیار پیر و سنگین شده بود و نگرانی از این‌که مسیر را تاب نیاورد او را منصرف کرده است. کمتر از یک سال بعد از این جریان، بالریون بالأخره در بیش از ۲۰۰ سالگی و در سال ۹۴ ب.ف. به مرگ طبیعی از دنیا رفت.

ویگار

ویگار در سال ۵۲ پیش از فتح، در دراگون استون از تخم درآمد و به نام یکی از خدایان باستانی والریا نام‌گذاری شد. او ماده اژدهایی به رنگ برنز با رگه‌های آبی مایل به سبز و چشمانی سبز و درخشان بود. روایت‌ها می‌گویند که می‌شد در طول گردنش اسب راند.

اولین اژدهاسوار شناخته شده‌ی ویگار، ملکه ویسنیا تارگرین، خواهر و همسر اگان فاتح بود که مدتی پیش از ازدواج، ویگار را تصاحب کرده و سوار بر او در جنگ‌هایی که به فتح وستروس ختم شد (و جنگ اول دورن) شرکت کرد.

پس از مرگ اگان فاتح، جسد او با آتش ویگار سوزانده شد.

هنگامی که جنگجویان مذهب هفت علیه اینیس اول شورش کردند، ویسنیا از او اجازه خواست تا سوار بر ویگار به اولدتاون رفته و سپت ستاره‌ای را بسوزاند؛ اما اینیس مخالفت کرد.
بلافاصله پس از مرگ اینیس، ملکه ویسنیا با ویگار به پنتوس پرواز کرد و میگور را به دراگون استون برگرداند تا تاج‌گذاری کند و سپس دوباره سوار بر ویگار، او را که بر بالریون سوار بود تا کینگزلندینگ همراهی کرد. ویسنیا در طول درگیری‌های پسرش با شورش‌های جنگجویان مذهب هفت، حامی او بود و تنها در یک شب با آتش ویگار مقر پنج خاندان در ریورلندز را سوزاند.

پس از مرگ ملکه ویسنیا در سال ۴۴ ب.ف، ویگار تا ۲۹ سال اژدهاسواری نداشت و بخشی از این زمان را در دراگون استون گذرانده و سپس در دراگون پیت کینگزلندینگ اسکان داده شد. در سال ۷۳ ب.ف و هنگام سلطنت جهریس اول، شاهزاده بیلون شجاع پس از دریافت مقام شوالیه، ویگار را تصاحب و سوار بر او در جنگ چهارم دورن شرکت کرد.

پس از مرگ بیلون، ویگار دوباره بی‌سوار شد، تا این که در زمان حکومت ویسریس اول، بانو لینا ولاریون او را تصاحب کرد و سپس همان‌طور که در سریال خاندان اژدها هم دیدیم، شاهزاده ایموند تارگرین، در طول مراسم تدفین لینا در دریفت‌مارک ویگار را مال خود کرد.
در زمان رقص اژدهایان، ویگار به بزرگی بالریون در زمان فتح شده و نعره‌اش چنان قدرتی داشت که پایه‌های استورمز اند را می‌لرزاند. او پیرترین و بزرگ‌ترین اژدها در وستروس بود که از صدها نبرد جان به در برده و تجربه‌ی این جنگ‌ها او را خشن کرده بود. هیچ اژدهای زنده‌ی دیگری را نمی‌شد از نظر اندازه و درنده‌خویی با او مقایسه کرد.

اسپویل فصل اول سریال خاندان اژدها

ایموند سوار بر ویگار، لوسریس ولاریون که بر اژدهایش ارکس سوار بود را از استورمزاند تعقیب کرد و در حین یک طوفان مهیب، بر فراز خلیج شیپ‌بریکر (کشتی‌شکن) هم لوسریس و هم ارکس را کشت.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی در فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

ایموند سوار بر ویگار به شرکت در جنگ ادامه داد. در نبرد روکس‌رست، او و برادرش اگان که بر سان‌فایر سوار بود هم‌زمان به پرنسس رینیس تارگرین و اژدهایش میلیس حمله کرده و آن‌ها را کشتند. ویگار و ایموند تقریباً سالم ماندند ولی اگان و سانفایر هر دو آسیب جدی دیدند. اگان دیگر توان سلطنت نداشت و ایموند نائب السلطنه شد.
او که باور داشت دیمون تارگرین (که در این زمان در هرنهال بود) در این جنگ تهدید اصلی علیه سبزهاست، تصمیم گرفت در هرنهال به مصاف او برود. ایموند ویگار و بخش اعظم نیروهای سبزها را به سوی شمال حرکت داد، اما وقتی به هرنهال رسید، آن‌جا را خالی یافت. مشخص شد که ایموند فریب خورده و از ابتدا این نقشه‌ی دیمون بوده که ویگار را از کینگزلندینگ دور کند.

پس از این که سیاه‌ها کینگزلندینگ را به دست آوردند، فرماندهان جناح سبز، به‌خصوص دست پادشاه کریستون کول، با نقشه‌های جنگی ایموند ‌شروع به مخالفت کردند. در نهایت ایموند به تنهایی و سوار بر ویگار مشغول سوزاندن پشتیبانان رینیرا در ریورلندز شد و خرابی‌های وحشتناکی به بار آورد. او کابوس لردهای منطقه‌ی ترایدنت شد، تا این‌که دیمون اعلام کرد او و اژدهایش کراکسیس در هرنهال منتظر ایموند و ویگار هستند. ایموند به همراه معشوقه‌اش الیس ریورز به هرنهال رفت.

بالأخره ایموند و دیمون با اژدهایانشان در نبردی که شاید بهتر باشد آن را دوئل نامید، بر فراز گادزآی (چشم خدایان) با هم درگیر شدند. دو اژدها به هم آویختند و کراکسیس آرواره‌هایش را دور گردن ویگار قفل کرد. دیمون از زین اژدهای خودش روی ویگار جهید و شمشیر دارک سیستر را در چشم ایموند فرو کرد. هر دو اژدها و سوارانشان درون دریاچه سقوط کردند.
سال‌ها بعد جسد ویگار کشف شد، زره ایموند که استخوان‌هایش در آن بود، هنوز به زین ویگار زنجیر شده و دارک سیستر تا دسته در کاسه‌ی چشمش فرو رفته بود.
به این ترتیب ویگار در ۱۸۱ سالگی، پس از کشتن سه اژدها در طول رقص، در روز بیست و دوم ماه پنجم سال ۱۳۰ پس از فتح از دنیا رفت.

اژدهایان فاتح

مراکسیس

مراکسیس زمانی بین سال‌های ۱۱۴ تا ۵۲ پیش از فتح در دراگون استون از تخم بیرون آمد. ماده اژدهایی نقره‌ای رنگ با چشمانی طلایی که نام یکی از خدایان باستانی والریا را بر او نهادند. رینیس تارگرین مدتی پیش از ازدواج با برادرش اگان فاتح او را تصاحب کرد.
در زمان فتح وستروس، مراکسیس از ویگار بزرگ‌تر ولی هنوز از بالریون کوچک‌تر بود. اگان پس از فرود آمدن در وستروس و شروع جنگ، ویسنیا و رینیس را با اژدهایانشان برای تسخیر قلعه‌های نزدیک فرستاد. قلعه‌ی روزبی بدون جنگ تسلیم رینیس و مراکسیس شد. آن‌ دو اوریس براثیون را در نبرد آخرین طوفان برای مبارزه با ارگیلاک دوراندن، آخرین پادشاه طوفان، همراهی کردند. در این نبرد، باد و باران اجازه نداد مراکسیس پرواز کند؛ اما او روی زمین هم بسیار خطرناک بود و در نهایت استورمزاند تسلیم شد.
پس از این نبرد، رینیس در جنوب به اگان و ویسنیا پیوست تا در نبرد دشت آتش شرکت کند. این تنها نبردی در طول فتح بود که هر سه اژدهای فاتح یعنی بالریون، ویگار و مراکسیس هم‌زمان در آن شرکت کردند. در پایان نبرد تارگرین‌ها با کشتن پادشاه مرن گاردنر، خاندان او را از بین برده و پیروز شدند.
سپس هر سه تارگرین و اژدهایانشان به شمال رفتند تا برای رویارویی با تورهن استارک، پادشاه شمال آماده شوند ولی تورهن استارک ترجیح داد به‌جای جنگ با اژدهایان، در مقابل اگان زانو بزند.
پس از تسلیم شمال، رینیس سوار بر مراکسیس برای تسخیر دورن به جنوب رفت. این بار فتح ساده‌ای پیش‌روی او نبود. هر قلعه‌‌ای که رینیس به آن می‌رسید، خالی بود و فقط زن‌ها و بچه‌ها و پیرمردها در شهرها و روستاها مانده بودند. رینیس تا سان‌اسپیر به پرواز ادامه داد و در آن‌جا با مریا مارتل، شاهزاده‌ی هشتاد ساله‌ی دورن روبه‌رو شد.
مریا به رینیس گفت به اگان اطلاع دهد دورن نه می‌جنگد، نه زانو می‌زند و نه پادشاهی خواهد داشت. رینیس به او هشدار داد که تارگرین‌ها باز خواهند گشت و سان‌اسپیر را ترک کرد. به این ترتیب دورن تنها قلمرو تسخیر نشده باقی ماند.
در سال ۴ ب.ف. اگان تصمیم گرفت دورن را فتح کند. ملکه رینیس تارگرین، اولین حمله را شروع کرد و سوار بر مراکسیس به سوی سان‌اسپیر راه افتاده و مقر خاندان‌های دورنی در مسیر را سوزاند و گرفت. اما این جنگ، ساده و کوتاه نبود، در سال ۱۰ ب.ف. در هل‌هولت، تیری آهنین که از یک اسکورپیون رها شده بود به چشم مراکسیس نشست. مراکسیس و رینیس سقوط کردند و مراکسیس با آخرین آتش خود بلندترین برج قلعه‌ و دیواره‌ی آن را خراب کرد.
بعضی می‌گویند رینیس از روی زین اژدها سقوط کرد و بعضی معتقدند او زیر اژدها افتاد و له شد. به هر حال مراکسیس و رینیس هر دو جان خود را از دست دادند. جمجمه‌ی مراکسیس بعدها طی پیشنهاد صلح به اگان بازگردانده شد، اما استخوان‌هایش دهه‌ها در دشت باز هل‌هولت باقی ماندند.

تا این‌جا نگاهی به زندگی سه اژدهای فاتح وستروس داشتیم. حال به نسل بعدی اژدهایان می‌پردازیم. اژدهایانی که شاید از تخم‌‌های مراکسیس و ویگار بیرون آمده‌ باشند.

کوئیک‌سیلور

کوئیک‌سیلور، در سال ۷ ب.ف. در دراگون‌استون از تخم در آمد و با اینیس تارگرین (پسر ملکه رینیس و اگان فاتح) خو گرفت. اینیس از زمان تولد ضعیف بود و حالتی بیمارگونه داشت و همین باعث شده بود شایعاتی به وجود آید که او واقعاً فرزند اگان نیست؛ اما پس از ارتباط گرفتن با کوئیک‌سیلور، وضعیت سلامت او بهبود یافت و این شایعات هم ساکت شد. اینیس کوئیک‌سیلور را بسیار دوست داشت و به او وابسته بود.
کوئیک‌سیلور ماده اژدهایی نقره‌ای رنگ بود که آتشی سفید می‌دمید. در سال ۲۳ ب.ف. اینیس سوار بر او به سان‌اسپیر رفت و در جشنی که به مناسبت دهمین سال صلح بین دورن و تخت آهنین برگزار شد، شرکت کرد. در زمان مرگ اگان فاتح، اینیس در های‌گاردن بود و سوار بر کوئیک‌سیلور خود را به دراگون‌استون رساند تا در مراسم ترحیم او شرکت کند. در همان سال (۳۷ ب.ف.) اینیس و کوئیک‌سیلور در ریورران بودند که شورش‌هایی شروع شد. فردی به نام هرن سرخ، لرد هرنهال را کشته و قلعه را تصاحب کرده بود. لرد تالی به اینیس پیشنهاد کرد مثل پدرش در زمان فتح، سوار بر اژدهایش شده و هرنهال را به آتش بکشد، اما اینیس نپذیرفت.
پادشاه اینیس اول، در سال ۴۲ ب.ف. از دنیا رفت و جسدش با آتش کوئیک‌سیلور، سیلوروینگ و ورمیثور سوزانده شد.

پس از مرگ اینیس، برادرش میگور پسر او اگان (که به بی‌تاج‌شده ملقب شد) را نادیده گرفته و به تخت آهنین نشست. در این زمان اگان و همسرش رینا تارگرین در کرک‌هال بوده، اما کوئیک‌سیلور و دریم‌فایر (اژدهای رینا) در کینگزلندینگ بودند. اگان و رینا با کمک چندین نفر در کینگزلندینگ، به شهر نفوذ کرده و پروازکنان بر اژدهایان خود، از آن‌جا خارج شدند و به این ترتیب آن‌ها را پس گرفتند.
در سال ۴۳ ب.ف. اگان بی‌تاج‌شده تصمیم گرفت تخت آهنین را پس بگیرد. او حدود ۱۵ هزار نیرو جمع کرده و سوار بر کوئیک‌سیلور به جنگ عمویش میگور بی‌رحم رفت. در این زمان کوئیک‌سیلور تقریباً یک چهارم بالریون بود. در نبرد پایین گادزآی، در حالی که دو ارتش روی زمین می‌جنگیدند، میگور سوار بر بالریون و اگان سوار بر کوئیک‌سیلور در آسمان درگیر شدند. کوئیک‌سیلور حریف بالریون بزرگ‌تر، پیرتر و خشن‌تر نبود و آتش سفید رنگ‌پریده‌اش نتوانست در مقابل آتش سیاه او مقاومت کند. بالریون گردن او را به دندان گرفت و یک بال او را از تنش جدا کرد. کوئیک‌سیلور و اگان هر دو سقوط کرده و جان خود را از دست دادند.

دریم‌فایر

دریم‌فایر حدود سال ۳۲ پ.ف. به‌دنیا آمد. او ماده اژدهایی به‌رنگ آبی روشن با رگه‌های نقره‌ای بود. دریم‌فایر را به‌سرعت و شکوه می‌شناختند و به‌نظر می‌رسید او دختران جوانی که روح بزرگی دارند را به‌عنوان سوار می‌پذیرد. دریم‌فایر در زمان حکم‌رانی اگان اول به‌دنیا آمد و با شاهدخت رینا تارگرین (اولین نوه‌ی اگان فاتح) خو گرفت. در سال ۴۱ ب.ف. رینا با برادرش اگان (که بعدها به بی‌تاج‌شده ملقب شد) ازدواج کرد. پادشاه اینیس آن‌ دو را برای بازدیدهای سلطنتی فرستاد. رینا می‌خواست دریم‌فایر را نیز با خود ببرد اما از آن‌جایی که اگان هنوز اژدها نداشت، اینیس به او این اجازه را نداد؛ چون نمی‌خواست پسرش سوار اسب دیده شود، در حالی که همسر او سوار اژدهاست. در سال ۴۲ ب.ف. اینیس از دنیا رفت و میگور تخت آهنین را غصب کرد. رینا و اگان به کینگزلندینگ نفوذ کرده و دریم‌فایر و کوئیک‌سیلور را از آن‌جا فراری دادند. بعدها وقتی اگان به مصاف میگور رفت، رینا و دریم‌فایر او را همراهی نکردند. با توجه به جوان و کوچک بودن دریم‌فایر، احتمالاً حضور او کمکی به نتیجه‌ی نبرد نمی‌کرد و بالریون او را هم از بین می‌برد. پس از مرگ اگان، رینا دختران دوقلوی خود (ایریا و ریلا) را پنهان کرد، اما چون دریم‌فایر را به‌همراه داشت، می‌دانست که خودش نمی‌تواند مخفی شود.
رینا و دریم‌فایر به جزیره‌ی فیر رفتند و تا سال ۴۷ ب.ف. آن‌جا ماندند. در همین سال میگور رینا را به کینگزلندینگ احظار کرد، او دختران رینا را گروگان گرفته بود تا رینا با او ازدواج کند. رینا به ردکیپ رفت و سال بعد، با دریم‌فایر، دخترش ایریا و شمشیر بلک‌فایر از آن‌جا گریخت تا به برادرش جهریس بپیوندد.
رینا از سال ۴۹ تا ۵۰ ب.ف. دوباره در جزیره‌ی فیر اقامت کرد. تا این زمان دریم‌فایر دو بار تخم‌گذاری کرده بود و حضور دریم‌فایر و تخم‌های اژدها، ترس و نگرانی‌هایی بین مردم جزیره به وجود آورد و باعث ناآرامی‌هایی شد که باعث شدند رینا با دریم‌فایر و تخم‌های او جزیره را ترک کند.
رینا و دریم‌فایر این‌بار به کسترلی‌راک رفتند. لرد لایمن و لیدی جوکاستا لنیستر، سعی کردند با پیشنهاداتی مثل این‌که رینا می‌تواند برای قدردانی از مهمان‌نوازی آن‌ها یک یا چند تخم‌ اژدها به آن‌ها هدیه کند و یا حتی پیشنهاد خرید تخم‌های اژدها، آن‌ها را به‌دست آورند.
رینا پس از شنیدن این حرف‌ها کسترلی راک را ترک کرده و به بازدید از وسترلندز پرداخت. او به‌زودی متوجه شد بقیه‌ی لردهای غربی هم چشم طمع به دریم‌فایر و تخم‌های او دوخته‌اند.
در سال ۵۱ ب.ف. رینا به کینگزلندینگ رفت و این مشکلات را با پادشاه در میان گذاشت. بالأخره مقرر شد رینا و دریم‌فایر در دراگون استون اقامت کنند و تخم‌هایی که دریم‌فایر در جزیره‌ی فیر گذاشته بود تبدیل به اژدها شدند.
در سال ۵۴ ب.ف. رینا متوجه شد دوست نزدیک او اِلیسا فارمن، سه تخم اژدها از دراگون استون دزدیده و به پنتوس فرار کرده است. او این موضوع را به پادشاه جهریس اطلاع داد و قرار شد اگر اژدهایی از آن تخم‌ها بیرون آمد و به وستروس نزدیک شد، ورمیثور و دریم‌فایر آن‌ها را نابود کنند، اما هرگز چنین نشد.
در اواخر همین سال بود که شاهدخت ایریا تارگرین سوار بر بالریون ناپدید شد. رینا سوار بر دریم‌فایر تمام وستروس را به‌دنبال دخترش گشت، اما او را نیافت. پس از پیدا شدن ایریا و مرگ او رینا خاکستر او را با دریم‌فایر به آسمان برد و در باد رها کرد، چون معتقد بود ایریا می‌خواست پرواز کند.
پس از مرگ ایریا، شاهدخت رینا به هرنهال رفت و با این‌که هم‌چنان برای پرواز سوار دریم‌فایر می‌شد، دوست نداشت با کسی معاشرت کند و انزوا را انتخاب کرده بود. دریم‌فایر تا سال ۷۳ ب.ف. در هرنهال ماند و پس از مرگ رینا، به کینگزلندینگ بازگردانده شد.

در زمان حکومت ویسریس اول، شاهدخت هلینا تارگرین دریم‌فایر را تصاحب کرد و بسیار او را دوست داشت.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

وقتی پسر هلینا جلوی چشمانش کشته شد، او دچار افسردگی شدید گشت و دیگر قادر به اژدهاسواری نبود. او بالأخره خودکشی کرد و گفته می‌شود در آن لحظه دریم‌فایر چنان بلند شد و نعره کشید که دو تا از زنجیرهایش را پاره کرد.
دریم‌فایر تا زمان حمله به دراگون پیت، زنجیرشده در آن‌جا باقی ماند. در زمان حمله به دراگون پیت، او تنها اژدهایی بود که توانست زنجیرهاش را پاره کند و بیش از تمام اژدهایان از شورشیان کشت. تیرهای بسیاری به سمت او روانه شد و بالأخره تیری به چشمش نشست. دریم‌فایر به سمت سقف گنبدی شکل پرواز کرد و نیمی از آن را فرو ریخت. سنگ‌های سقف بر سر شورشیان ریخت و بسیاری از آن‌ها را کشت. دریم‌فایر در دراگون پیت جانش را از دست داد
.

سیلوروینگ

سیلوروینگ ماده اژدهایی نقره‌ای رنگ بود که بین سال‌های ۳۶ تا ۴۲ ب.ف. از تخم اژدهایی که شاهدخت رینا تارگرین در گهواره‌ی خواهرش شاهدخت الیسین گذاشت بیرون آمد.‌ او اژدهایی نسبتاً مطیع بود و با غریبه‌ها به‌نسبت دوستانه رفتار می‌کرد.

در سال ۴۴ ب.ف. الیسین، برادرش جهریس و مادرشان الیسا ولاریون در دراگون استون گروگان بودند. در همین سال ملکه ویسنیا از دنیا رفت و آن‌ها از هرج‌ومرج ایجاد‌شده استفاده کرده و با سیلوروینگ و ورمیثور (اژدهای جهریس) از دراگون استون گریختند. در سال ۴۸ ب.ف. و پس از مرگ میگور، الیسین سوار بر سیلوروینگ، جهریس و رینا را که بر ورمیثور و دریم‌فایر سوار بودند تا کینگزلندینگ همراهی کرد که برادرش جهریس بتواند تخت آهنین را تصاحب کند. حدود یک سال بعد، الیسین و جهریس سوار بر اژدهایان خود به دراگون استون رفتند تا با وجود مخالفت مادرشان و دست پادشاه، مخفیانه ازدواج کنند.

جهریس در طول دوران طولانی سلطنتش بارها مهمان لردهای وستروس شد و در شهرها و روستاها با مردم دیدار کرد. در این دیدارها او سوار بر ورمیثور شده و الیسین سوار بر سیلوروینگ او را همراهی می‌کرد. الیسین و سیلوروینگ سفرهایی هم بدون جهریس داشتند. آن‌ها در طول سالیان از اولدتاون گرفته تا دیوار (سیلوروینگ در این‌جا برای اولین بار از فرمان الیسین سر باز زده و به آن‌سوی دیوار پرواز نکرد) تقریباً تمام وستروس را با هم پرواز کردند. در زمان حکومت جهریس، سیلوروینگ و ورمیثور هیچ‌گاه به دراگون پیت نرفتند و در ردکیپ نزدیک سواران خود اقامت داشتند.
در سال ۹۲ ب.ف. الیسین و جهریس با هم مشاجره کردند. الیسین از این که جهریس پس از مرگ شاهزاده ایمون (بزرگ‌ترین پسر و وراث آن‌ها) شاهدخت رینیس، تنها فرزند او را کنار گذاشته و پسر کوچک‌ترشان بیلون را به عنوان وارث انتخاب کرد، ناراحت بود. پس از این مشاجره الیسین سوار بر سیلوروینگ به دراگون استون رفت و دو سال از جهریس جدا زندگی کرد. آن‌ها حتی پس از آشتی بر سر موضوع جانشینی به توافق نرسیدند. پس از مرگ ملکه الیسین در سال ۱۰۰ ب.ف. سیلوروینگ بی‌سوار ماند و در دراگون‌استون لانه کرد.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در سال ۱۲۹ ب.ف. در جریان رقص اژدهایان، با فراخوان شاهزاده جسریس، بذرهای اژدها (حرام‌زادگانی که خون والریایی دارند) تلاش کردند اژدهایان بی‌سوار را تصاحب کنند تا در ارتش ملکه رینیرا تارگرین بجنگند. این جریان بعدها به «کاشتن بذرها» معروف شد. افراد زیادی در این راه کشته و زخمی شدند؛ اما تعدادی، از جمله فردی به نام الف سفید که سیلوروینگ را تصاحب کرد هم توانستند اژدهاسوار شوند. سیلوروینگ در نبرد گالت (آب‌گذر) در کنار ورمیثور، شیپ‌استیلر، ورماکس و سی‌اسموک جنگید. پس از تسخیر کینگزلندینگ توسط سیاه‌ها، سیلوروینگ در دراگون‌ پیت برای خود لانه‌ای درست کرد. در نبرد اول تامبلتون، الف و هیو همر (که ورمیثور را تصاحب کرده بود) به رینیرا خیانت کرده و به سبزها پیوستند. پس از نبرد، الف و سیلوروینگ در تامبلتون ماندند و سیلوروینگ بدون زنجیر خارج از شهر آزاد بود تا پرواز و شکار کند. نبرد دوم تامبلتون نیمه‌شب با شبیخون آدام ولاریون که سوار سی‌اسموک بود آغاز شد. در طول نبرد الف خواب بود و سیلوروینگ به تنهایی وارد میدان جنگ شد؛ اما پس از این‌که به سمت او تیراندازی کردند، دست از مبارزه برداشت. با این حال او تمام طول شب را در آسمان چرخ زد و بالأخره غروب روز بعد بین جنازه‌های ورمیثور، تساریون و سی‌اسموک فرود آمد. پس از طلوع آفتاب، سیلوروینگ شروع به پرواز در دشت و خوردن جنازه‌های سوخته‌ی سربازان و حیوانات کرد. پس از مرگ شاهزادگان ایموند و دیرون و ناپدید شدن اگان دوم، الف وایت مدعی پادشاهی شد، در نتیجه سر هوبرت های‌تاور با شراب سمی او را از میان برداشت. پس از مرگ الف تلاش‌ها برای تصاحب سیلوروینگ بی‌نتیجه ماند، حتی اگان دوم که پس از مرگ سان‌فایر به دنبال اژدهای دیگری بود، جرئت نکرد به سراغ او برود. سیلوروینگ اژدهایی وحشی شد و در جزیره‌ی کوچکی در دریاچه‌ی سرخ لانه کرد. او تا پایان عمر در آن‌جا ماند.

ورمیثور، خشم برنزی

ورمیثور یک اژدهای نر به‌رنگ برنز با بال‌های بسیار بزرگ بود که بنا به افسانه‌ها در سال‌ ۳۵ ب.ف. از تخم اژدهایی که شاهدخت رینا تارگرین در گهواره‌ی برادرش شاهزاده جهریس گذاشت بیرون آمد.‌

در سال ۴۴ ب.ف. جهریس، خواهرش الیسین و مادرشان الیسا ولاریون در دراگون استون گروگان بودند. در همین سال ملکه ویسنیا از دنیا رفت و آن‌ها از هرج‌ومرج ایجاد‌شده استفاده کرده و با ورمیثور و سیلوروینگ (اژدهای الیسین) از دراگون استون گریختند. تا سال ۴۸ ب.ف. ورمیثور جهریس را به‌عنوان سوار پذیرفته بود. در این زمان او اژدهای بزرگی شده بود و فقط بالریون و ویگار از او بزرگ‌تر بودند. در همین سال جهریس مدعی تخت آهنین شد و نه روز پس از مرگ میگور، سوار بر ورمیثور همراه با الیسین و رینا که بر سیلوروینگ و دریم‌فایر سوار بودند به کینگزلندینگ رفت تا تاج و تخت را تصاحب کند. حدود یک سال بعد، الیسین و جهریس سوار بر اژدهایان خود به دراگون استون رفتند تا با وجود مخالفت مادرشان و دست پادشاه، مخفیانه ازدواج کنند.
جهریس اول در طول زمان سلطنتش بارها سوار بر ورمیثور از مکان‌های مختلفی از جمله وینترفل و دیوار بازدید کرد.
در زمان حکومت جهریس، ورمیثور و سیلوروینگ هیچ‌گاه به دراگون پیت نرفتند و در ردکیپ نزدیک سواران خود اقامت داشتند. پس از مرگ پادشاه جهریس اول در سال ۱۰۳ ب.ف. ورمیثور بی‌سوار ماند و در دراگون‌استون لانه کرد. در طول دوران حکومت ویسریس اول، او همچنان بی‌سوار باقی‌ماند.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در سال ۱۲۹ ب.ف. در جریان رقص اژدهایان، با فراخوان شاهزاده جسریس، بذرهای اژدها (حرام‌زادگانی که خون والریایی دارند) تلاش کردند اژدهایان بی‌سوار را تصاحب کنند تا در ارتش ملکه رینیرا تارگرین بجنگند. این جریان بعدها به «کاشتن بذرها» معروف شد. افراد زیادی در این راه کشته و زخمی شدند؛ اما تعداد کمی، از جمله فردی به نام هیو همر که ورمیثور تصاحب کرد هم توانستند اژدهاسوار شوند. ورمیثور در نبرد گالت (آب‌گذر) در کنار سیلوروینگ، شیپ‌استیلر، ورماکس و سی‌اسموک جنگید. پس از تسخیر کینگزلندینگ توسط سیاه‌ها، ورمیثور در دراگون‌ پیت برای خود لانه‌ای درست کرد. در نبرد اول تامبلتون، هیو همر و الف سفید (که سیلوروینگ را تصاحب کرده بود) به رینیرا خیانت کرده و به سبزها پیوستند. در این نبرد، ورمیثور و سیلوروینگ در کنار تساریون (اژدهای شاهزاده دیرون) تامبلتون را به آتش کشیدند. پس از نبرد اول، ‌هیو همر و ورمیثور در تامبلتون ماندند. از آنجایی که اگان دوم ناپدید شده و ایموند مرده بود، هیو همر به‌عنوان کسی که مسن‌ترین و بزرگ‌ترین اژدهای وستروس را می‌راند، مدعی پادشاهی شده بود. نبرد دوم تامبلتون، نیمه‌شب با شبیخون آدام ولاریون که سوار سی‌اسموک بود آغاز شد. هیو همر با عجله می‌رفت تا سوار ورمیثور شود که جان راکستون با شمشیر والریایی خود اورفن مِیکر (یتیم‌ساز)، او را کشت.
دو شوالیه سعی کردند ورمیثور را که بی‌سوار شده و هنوز خواب و بیدار بود بکشند، اما ورمیثور زودتر آن‌ها را کشت. او که حالا زخمی و خشمگین بود، شروع به پرواز کرده و هر کسی که سر راهش بود را کشت؛ هنوز کاملاً اوج نگرفته بود که سی‌اسموک از بالا خود را روی او کوبید. دو اژدها در دشت به هم پیچیدند و چنان به هم گره خوردند که هیچ یک نتوانست خود را آزاد کند. سی‌اسموک بسیار جوان‌تر و کوچک‌تر از ورمیثور بود، به گفته‌ی لرد بنجیکات بلک‌وود، اگر تساریون خود را وارد درگیری نکرده بود، ورمیثور او را تکه تکه می‌کرد. سه اژدها تا حد مرگ جنگیدند. بالأخره ورمیثور گردن سی‌اسموک را گرفت و سر او را از تنش جدا کرد، در حالی که هنوز سر و گردن سی‌اسموک را در آرواره‌هایش داشت، شروع به پرواز کرد ولی بال‌هایش پاره شده بودند و بعد از چند لحظه، سقوط کرد و جانش را از دست داد. بقایای ورمیثور و سی‌اسموک در دشت تامبلتون باقی ماند و پس از بازسازی تامبلتون، به یک جاذبه‌ی گردشگری تبدیل شد
.

میلیس، ملکه‌ی سرخ

میلیس‌ ماده‌اژدهایی با فلس‌های سرخ‌فام، بال‌هایی که رویشان را غشائی صورتی رنگ پوشانده و پنجه‌ها و شاخ‌هایی براق مثل مس بود. او را اژدهایی باشکوه و تحسین‌برانگیز توصیف می‌کردند و به ملکه‌ی سرخ معروف بود.

در سال ۷۵ ب.ف. شاهدخت الیسا تارگرین وارد دراگون پیت شد تا اژدهایی برای خود انتخاب کند. نظر شاهدخت روی بالریون بود، اما اژدهابان‌ها او را قانع کردند که بالریون پیر و کند شده و بهتر است او اژدهایی جوان‌تر و سریع‌تر انتخاب کند؛ در نتیجه الیسا میلیس را برگزید. تا آن زمان هیچ‌کس سوار میلیس نشده بود و بعدتر اثبات شد که او یکی از سریع‌ترین اژدهایان است. هنگامی که الیسا همراه برادرانش پرواز می‌کرد، میلیس به‌راحتی از ویگار و کراکسیس پیشی می‌گرفت.
الیسا اژدهاسواری و میلیس را دوست داشت و حتی نوزادانش (ویسریس را نُه روز و دیمون را دو هفته بعد از تولد) با خود به آسمان برد. در سال ۸۴ ب.ف. الیسا از دنیا رفت و میلیس بی‌سوار شد.

در سال ۸۷ ب.ف. شاهدخت رینیس تارگرین میلیس را تصاحب کرد. او در سال ۹۰ ب.ف. سوار بر اژدهایش وارد جشن عروسی خود شد. رینیس در سال ۱۲۹ ب.ف. (شروع رقص اژدهایان) همچنان اژدهاسوار میلیس بود.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در سال ۱۲۹ ب.ف. ارتش سبزها به فرماندهی کریستون کول روکس‌رست را محاصره کردند. شاهدخت رینیس سوار بر میلیس برای کمک رفت. نیروهای کول با کمان و اسکورپیون به میلیس تیراندازی کردند. این تیرها فقط او را خشمگین کرد و آسیبی به او نزد. در این نبرد میلیس حدود ۸۰۰ نفر را کشت.‌ اما این نبرد یک تاکتیک جنگی بود و مدتی بعد شاهزاده ایموند و اگان تارگرین با اژدهایانشان ویگار و سان‌فایر در آسمان ظاهر شدند. رینیس و میلیس رو به سمت آن‌ها برگشته و آماده‌ی نبرد شدند. به گفته‌ی استاد گیلدین میلیس احتمالاً می‌توانست حریف یکی از اژدهایان شود، ولی در مقابل ویگار و سان‌فایر با هم، شانسی نداشت. سه اژدها درگیر نبردی خشونت‌بار شدند. میلیس توانست گردن سان‌فایر را بین آرواره‌هایش بگیرد، در همین لحظه ویگار خود را از بالا روی آن‌ها کوبید و سه اژدها سقوط کردند.

تنها ایموند و ویگار سالم از میان غبار و خاکستر ایجاد‌شده از این سقوط برخواستند. اگان و سانفایر هر دو آسیب جدی دیدند.
جسد رینیس چنان سوخته بود که قابل شناسایی نبود و میلیس هم بر اثر سقوط جانش را از دست داد.

سبزها سر میلیس را جدا کرده و به کینگزلندینگ بردند. آن‌ها سر را روی یک گاری گذاشته و در شهر چرخاندند. هزاران نفر از مردم کینگزلندینگ پس از دیدن این صحنه شهر را ترک کردند، تا این که ملکه الیسنت های‌تاور دستور داد دروازه‌ها را ببندند.

کراکسیس

دقیقاً مشخص نیست که کراکسیس در چه سالی از تخم بیرون آمد، اما در سال ۷۲ ب.ف. اژدهایی جوان بود که شاهزاده ایمون تارگرین او را تصاحب کرده و سوارش شد.

او اژدهایی بزرگ، سرخ رنگ و لاغر اندام بود. اژدهابان‌ها او را خشن‌ترین اژدهای جوان می‌دانستند و به او لقب ویرم خون (Blood wyrm) داده بودند.

ایمون در سال ۸۳ ب.ف. و جنگ چهارم دورن، سوار بر کراکسیس علیه ناوگان دریایی دورن جنگید. آن دو در سال ۹۳ ب.ف. جزیره‌ی تارث پرواز کردند تا لرد کامرون تارث و بورموند براثیون را در مقابل حمله‌ی مهاجمان به جزیره یاری کنند. هنگامی که کراکسیس در حال غذا خوردن بود، شاهزاده ایمون با اصابت تیری به گلویش کشته شد.

در سال ۱۰۵ ب.ف. شاهزاده دیمون تارگرین (برادرزاده‌‌ی ایمون) کراکسیس را تصاحب کرد. او در جنگ استپ‌استونز بر کراکسیس سوار بود. دیمون و برادرزاده‌اش رینیرا تارگرین اغلب سوار بر اژدهایان خود با هم پرواز می‌کردند. شاهزاده دیمون و بانو لینا ولاریون (که ویگار را در اختیار داشت) پس از ازدواج با اژدهایان خود از شهرهای آزاد اسوس دیدن کردند.

در زمان رقص اژدهایان، دیمون همچنان کراکسیس را در اختیار داشت. در این زمان کراکسیس اژدهایی مسن، خشن و بسیار آزموده و باتجربه در میدان نبرد به حساب می‌آمد.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در زمان شروع جنگ، دیمون ابتدا سوار بر کراکسیس به هرنهال حمله کرد.
مدتی پس از شروع جنگ، شاهزاده ایموند تارگرین با اژدهایش ویگار به کابوس لردهای منطقه‌ی ترایدنت تبدیل شده بود و خرابی زیادی به بار آورد. دیمون و یکی از بذرهای اژدها به نام نتلز به جستجوی او پرداختند و بالأخره در روز بیست و دوم ماه پنجم سال ۱۳۰ پس از فتح، بر فراز دریاچه‌ی گادزآی (چشم خدایان) نبرد بین دیمون و ایموند و اژدهایان آن‌ها شکل گرفت. دو اژدها به هم آویختند و کراکسیس آرواره‌هایش را دور گردن ویگار قفل کرد. ویگار یک بال کراکسیس را پاره کرده و با پنجه‌هایش شکم او را درید. دیمون از زین کراکسیس روی ویگار جهید و شمشیر دارک سیستر را در چشم ایموند فرو کرد. هر دو اژدها و سوارانشان درون دریاچه سقوط کردند. ویگار از سقوط جان به در نبرد ولی کراکسیس آن‌ قدری زنده ماند که خود را به خشکی رسانده و از آب بیرون بکشد؛ اما زخم‌هایش کاری بود و خیلی زود جلوی دیوار هرنهال جانش را از دست داد.

سی‌اسموک

سی‌اسموک اژدهایی نقره‌ای-خاکستری بود. در سال ۱۰۱ ب.ف. او اژدهایی جوان بود و لینور ولاریون او را تصاحب کرد. پس از مرگ لینور در سال ۱۲۰ ب.ف. سی‌اسموک بی‌سوار شد و در دراگون‌استون لانه کرد.

ادامه‌ی این متن وقایع فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند‌.

در جریان فراخوان شاهزاده جسریس برای اژدهاسوارانی که بتوانند اژدهایان بی‌سوار را رام کنند (این فراخوان به کاشتن بذرها معروف شد)، اکثر افراد داوطلب هنگام تلاش برای رام کردن اژدهایان با آتش اژدها شدیداً سوخته یا کشته شدند (این صدمات به نام کاشت سرخ به یاد آورده می‌شود). در این جریان سی‌اسموک سر استفان دارکلین یکی از اعضای گارد ملکه رینیرا را کشت. سرانجام پسر پانزده ساله‌ای به‌ نام آدام از هول، توانست سی‌اسموک را رام کند. برادر آدام، الین از هول نیز سعی کرد شیپ‌استیلر را تصاحب کند، هرچند او موفق نشد، ولی آدام توانست با کمک سی‌اسموک از او محافظت کرده و مانع مرگش شود. کورلیس ولاریون ادعا کرد آدام و الین فرزندان نامشروع پسرش لینور هستند. او از ملکه رینیرا درخواست کرد نام ولاریون را به آن‌ها عطا کند و آدام را وارث دریفت‌مارک نامید. با توجه به گرایش لینور ولاریون به مردان، شایعه شد که آدام و الین در واقع فرزندان نامشروع خود کورلیس ولاریون هستند. در هر صورت احتمال دارد که رابطه‌ی خونی آدام و لینور در تصاحب سی‌اسموک به او کمک کرده باشد.

سی‌اسموک در نبرد گالت (آب‌گذر) و تسخیر کینگزلندینگ شرکت کرد. پس از استقرار نیروهای سیاه‌ها در کینگزلندینگ سی‌اسموک، سایرکس (اژدهای ملکه رینیرا) و تایرکسیس (اژدهای شاهزاده جافری) برای دفاع از شهر در دراگون‌پیت مستقر شدند و ورمیثور و سیلوروینگ همراه سواران خود به نبرد فرستاده شدند. اولف وایت و هیو همر در نبرد اول تامبلتون به ملکه رینیرا خیانت کردند. پس از شنیدن این خبر رینیرا دستور داد آدام ولاریون دستگیر شود. کورلیس این خبر را به آدام رساند و آدام سوار بر سی‌اسموک فرار کرد. هنگامی که مقدمات نبرد دوم تامبلتون در حال آماده‌سازی بود؛ آدام برای اثبات وفاداری خود به ملکه، تصمیم گرفت در نبرد شرکت کند. او شب‌هنگام حمله را آغاز و سبزها را غافلگیر کرد. در شروع جنگ دو اژدهاسوار سبزها یعنی شاهزاده دیرون (ملقب به دلیر) و هیو همر کشته شده بودند، ولی آدام از این مطلب بی‌اطلاع بود. ابتدا تساریون به سمت آسمان پرواز کرد؛ آدام سی‌اسموک را به سمت او چرخاند و نبرد آن دو آغاز شد. سپس ورمیثور شروع به پرواز کرد و هنوز کاملاً اوج نگرفته بود که سی‌اسموک از بالا خود را روی او کوبید. به گفته‌ی استاد گیلدین، احتمالاً آدام هم می‌دانست که سی‌اسموک حریف ورمیثور نیست ولی چون نسبت به مردانش روی زمین احساس وظیفه می‌کرد وارد نبرد شد. دو اژدها در دشت به هم پیچیدند و چنان به هم گره خوردند که هیچ یک نتوانست خود را آزاد کند. سی‌اسموک بسیار جوان‌تر و کوچک‌تر از ورمیثور بود. به گفته‌ی لرد بنجیکات بلک‌وود، اگر تساریون خود را وارد درگیری نکرده بود، ورمیثور او را تکه تکه می‌کرد. اما تساریون وارد جنگ شد و سه اژدها تا حد مرگ جنگیدند. بالأخره ورمیثور گردن سی‌اسموک را گرفت و سر او را از تنش جدا کرد، در حالی که هنوز سر و گردن سی‌اسموک را در آرواره‌هایش داشت، شروع به پرواز کرد ولی بال‌هایش پاره شده بودند و بعد از چند لحظه، سقوط کرد و جانش را از دست داد. بقایای ورمیثور و سی‌اسموک در دشت تامبلتون باقی ماند و پس از بازسازی تامبلتون، به یک جاذبه‌ی گردشگری تبدیل شد. اگر چه آدام و سی‌اسموک هر دو جان خود را از دست دادند، ولی دو اژدها را نیز از بین بردند. فداکاری آدام باعث شد کینگزلندینگ از حمله‌ای سنگین با چند اژدها نجات پیدا کند و اوضاع جنگ به نفع ملکه رینیرا شود.

سایرکس

سایرکس ماده اژدهایی بزرگ و ترسناک با فلس‌های زرد بود. ملکه رینیرا تارگرین اولین بار در سال ۱۰۴ ب.ف. سوار او شد. رینیرا در آن زمان هفت ساله بود و خودش نام سایرکس (یکی از الهه‌های باستانی والریا) را برای اژدهایش انتخاب کرد.

سایرکس در طول دوران حکومت ویسریس اول، چند مرتبه تخم‌گذاری کرد که آخرین بار آن درست پیش از جنگ داخلی تارگرین‌ها بود. سایرکس را زنجیرشده نگه می‌داشتند و خوراک بسیار زیادی به او می‌دادند. هنگام شروع رقص اژدهایان سال‌ها بود که شکار نکرده بود.

به‌نظر می‌رسد که تمام اژدهایان پسران رینیرا فرزندان سایرکس باشند، اما فقط در مورد یک اژدها می‌توان با قطعیت گفت که او از یکی از تخم‌های سایرکس بیرون آمده است.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

یکی از تخم‌هایی که سایرکس پیش از شروع جنگ گذاشته بود به رینا تارگرین (دختر شاهزاده دیمون تارگرین و لینا ولاریون) داده شد و در نهایت اژدهایی که رینا او را مورنینگ نامید، از آن بیرون آمد.

ملکه رینیرا پس از زایمان ناموفقی که داشت، تا مدتی نمی‌توانست اژدهاسواری کند. بالأخره در زمان حمله‌ی نیروهای سیاه‌ها به کینگزلندینگ، ملکه تا حدی سلامت خود را بازیافت و سوار بر سایرکس در حمله شرکت کرد.

پس از تسخیر کینگزلندینگ، سایرکس را به دراگون پیت نفرستادند، بلکه اصطبلی را در خود ردکیپ خالی کرده و در اختیار او قرار دادند. زنجیرهای بلندی به اژدها متصل شده بود که به او اجازه می‌داد به راحتی گردش کند، ولی مانع از پرواز کردنش می‌شد.

در زمان حمله‌ به دراگون پیت، شاهزاده جافری سوار بر سایرکس شد تا او را به دراگون پیت برده و اژدهایان ساکن دراگون پیت از جمله اژدهای خودش تایرکسیس را نجات دهد.
این حرکت شجاعانه‌ی شاهزاده یک اشتباه مهلک بود. از آن‌جایی که اژدهایان تا زمانی که سوارشان زنده باشد از سوار دیگری فرمان نمی‌برند، سایرکس کمی پس از بلند شدن جافری را پایین انداخت و موجب مرگش شد. سایرکس به‌جای این‌که سر جایش برگشته یا به جای امنی پرواز کند، به دراگون پیت رفت.
او می‌توانست در حال پرواز بماند و با آتش به شورشیان حمله کند، اما مشخص نیست که چرا فرود آمد. او با چنگ و دندان شورشیان زیادی را کشت و در نهایت خودش هم کشته شد
.

سان‌فایر، طلایی

سان‌فایر اژدهایی نر با فلس‌های طلایی درخشان بود که در نور آفتاب مثل طلا می‌درخشید. روی بال‌هایش را غشائی صورتی‌رنگ پوشانده و آتشی که می‌دمید، طلایی رنگ بود. به گفته‌ی استاد گیلدین سان‌فایر زیباترین اژدهای شناخته شده در دنیا بود.

سان‌فایر در دراگون‌استون از تخم بیرون آمد. زمان دقیق تولد او و زمانی که اگان دوم او را تصاحب کرد مشخص نیست، ولی تا سال ۱۲۰ ب.ف. اگان دوم او را تصاحب کرده و در زمان رقص اژدهایان، اژدهایی جوان و بزرگ بود. اگان دوم به‌خاطر او رنگ اژدهای سه سر نماد تارگرین‌ها روی پرچمش را به طلایی تغییر داد.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در نبرد روکس‌رست، کریستون کول با نیروهایش شاهدخت رینیس و اژدهای او میلیس را با فریب به میدان نبرد کشید تا شاهزادگان اگان و ایموند با ویگار و سان‌فایر به او حمله کنند. در این نبرد بین اژدهایان، میلیس گردن سان‌فایر را بین آرواره‌هایش گرفت و ویگار خود را روی آن‌ها کوبید. هر سه اژدها سقوط کردند. ویگار آسیب جدی ندید ولی میلیس کشته شد و یک بال سان‌فایر از تنش جدا گشت. اگان دوم هم به‌شدت زخمی شده و سوخته بود، او را به کینگزلندینگ بازگرداندند و برای سان‌فایر که دیگر قادر به پرواز نبود، در نزدیکی روکس‌رست نگهبانانی گماردند تا با گذشت زمان بهبود پیدا کند. اژدها اول از جسد کشتگان جنگ و بعد تمام شدن آن‌ها از گوسفند و گوساله‌هایی که سربازان کول برایش می‌آوردند تغذیه می‌کرد.

وقتی لرد ولیس موتن روکس‌رست را از نیروهای سبزها پس گرفت، شجاع‌ترین افرادش را برای کشتن سان‌فایر هدایت کرد. سان‌فایر در این حمله با آتش و دُم خود شصت نفر از جمله خود لرد ولیس را کشت. با این‌که بالش با زاویه‌ای نادرست جوش خورده بود، کمتر از دو هفته پس از این حمله سان‌فایر ناپدید شد.

پس از تسخیر کینگزلندینگ توسط سیاه‌ها، لریس استرانگ اگان دوم را فراری داده و او را در دهکده‌ی کوچکی در جزیره‌ی دراگون استون مخفی کرد.
سان‌فایر هم پس از مدتی خود را به دراگون‌استون رساند. عده‌ای می‌گویند او قصد داشته به محل تولدش بازگردد و عده‌ای دیگر معتقدند او می‌توانست احساس کند که اگان آن‌جاست و به او نیاز دارد.

پس از مدتی مردم محلی دو اژدها را در حال مبارزه در آسمان دیدند و مدتی بعد جسد نیمه خورده‌شده‌ی گری‌گوست (یکی از اژدهایان وحشی) پیدا شد. تصور می‌شد کشتن گری‌گوست کار کانیبال (یکی دیگر از اژدهایان وحشی) باشد. اما اگان دوم که با لباس مبدل و ناشناس از مردم شنیده بود که یکی از اژدهایان فلس‌های طلایی داشته، به همراه چند نفر از افرادش به جست‌وجو پرداخت و در نهایت در آتشفشان دراگون‌مَونت سان‌فایر را پیدا کرد.
هنگامی که حامیان اگان برای تسخیر دراگون‌استون آماده می‌شدند، او هر روز با سان‌فایر پرواز می‌کرد تا قدرتش را بازیابد.

بالأخره نیروهای سبزها دراگون‌استون را تسخیر کردند. بیلا تارگرین (دختر شاهزاده دیمون و لینا ولاریون) توانست پیش از دستگیری خود را به اژدهایش مون‌دنسر برساند. هنگامی که اگان دوم به نشانه‌ی پیروزی با سان‌فایر به سوی قلعه پرواز می‌کرد، مون‌دنسر در مقابلش بلند شد. ولی مون‌دنسر جوان و کوچک، سریع‌تر از سان‌فایرِ زخمی بود. او تمام پشت، پهلو، گردن و شکم سان‌فایر را زخمی کرده و چشم راست او را نابینا کرد، اما سان‌فایر هم با آتشش چشمان او را هدف گرفت. دو اژدها سقوط کردند، مون‌دنسر کشته شد، هر دو پای اگان خُرد شد و سبزها بیلا را دستگیر کردند.
سان‌فایر پس از این نبرد قادر به حرکت نبود. او را همان‌جا که سقوط کرده بود نگه داشتند؛ او ابتدا از جسد مون‌دنسر و بعدتر از گوسفند تغذیه می‌کرد.

اگان دوم استاد جراردیس و بعدتر خواهرش رینیرا را (در حالی که پسر او اگان سوم را مجبور کرده بود به این صحنه نگاه کند) به خورد سان‌فایر داد.
بالأخره سان‌فایر ضعیف و ضعیف‌تر شد تا این‌که در سال ۱۳۰ ب.ف. بر اثر زخم‌هایش جانش را از دست داد.

تساریون، ملکه‌ی آبی

تساریون ماده اژدهایی جوان و زیبا بود. پنجه‌ها و فلس‌های سینه و شکمش مسی روشن و بال‌هایش و آتشی که می‌دمید به رنگ آبی کبالت بود.
هرچند زمان دقیق تولد او مشخص نیست، اما تا سال ۱۲۰ ب.ف. او با شاهزاده دیرون تارگرین خو گرفته بود. اولین باری که دیرون سوار او شد نیز مشخص نیست. اما در سال ۱۲۹ ب.ف. (شروع رقص اژدهایان) دیرون اژدهاسوار شده و تساریون نیز به اندازه‌ی لازم برای نبرد بزرگ شده بود.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در نبرد هانی‌واین دیرون سوار بر تساریون خود به منطقه‌ی ریچ رساند و باعث شد اورموند های‌تاور در این نبرد پیروز شود.
دیرون و تساریون در کنار نیروهای اورموند های‌تاور به سوی کینگزلندینگ پیش رفتند. دیرون تساریون را جلوتر از ارتش پیش می‌برد تا اوضاع را بررسی کند ولی همین کار باعث می‌شد نیروهای سیاه‌ها با دیدن اژدها از نزدیک بودن سبزها باخبر شده و برای روبه‌رو نشدن با اژدها فرار کنند.

ارتش های‌تاور در تامبلتون با گروه کوچک‌تری از حامیان ملکه رینیرا روبه‌رو شده و با کمک تساریون پیروز شدند. پس از نبرد تساریون و دیرون در کنار ارتش های‌تاور در تامبلتون باقی ماندند. تساریون در کمپ سوارش می‌خوابید و بدون زنجیر آزاد بود تا پرواز و شکار کند.

پس از ناپدید شدن اگان دوم و مرگ شاهزاده ایموند، هیو همر (بذر اژدهایی که ورمیثور را تصاحب کرده و حالا با خیانت به سبزها پیوسته بود) مدعی تخت آهنین شده بود. از آن‌جایی که تساریون یک‌سوم اندازه‌ی ورمیثور و بسیار جوان‌تر از او بود، او فکر می‌کرد که می‌تواند دیرون را هم کنار بزند.

نبرد دوم تامبلتون با حمله‌ی آدام ولاریون سوار بر سی‌اسموک آغاز شد. شاهزاده دیرون در همان ابتدای نبرد کشته شد و تساریون بی‌سوار به نبرد ادامه داد. او با فریاد و آتش به سمت سی‌اسموک حمله کرد. دو اژدها چند بار به سمت هم یورش بردند و در یک لحظه تساریون میان ابرها ناپدید شده و از پشت سی‌اسموک ظاهر شد و به او آتش دمید. بعدها گفته شد که نبرد تساریون و سی‌اسموک بیشتر به یک رقص جفت‌گیری شبیه بود تا مبارزه.
وقتی ورمیثور در آسمان پدیدار شد، آدام ولاریون سی‌اسموک را به سمت او چرخاند و در حین درگیری آن دو، ناگهان تساریون نیز حمله کرد. هر سه اژدها در این نبرد کشته شدند. سی‌اسموک و ورمیثور زودتر جان دادند. تساریون سه بار سعی کرد دوباره پرواز کند، اما نتوانست.
بعدازظهر فردای نبرد، به‌نظر می‌رسید اژدها درد زیادی می‌کشد. بالأخره لرد بنجیکات بلک‌وود به بهترین کمان‌دارش دستور داد با تیراندازی به چشم اژدها او را بکشد.

ورماکس

شاهزاده رینیرا تارگرین و همسر اولش لینور ولاریون صاحب سه پسر شدند. ملکه الیسنت های‌تاور و حامیان او در دربار، شایعه کردند که لینور پدر این پسران نبوده و آن‌ها در واقع فرزندان نامشروع هاروین استرانگ استخوان‌شکن هستند.
پادشاه ویسریس اول برای این‌که نشان دهد او رینیرا و فرزندان او را وارث حقیقی تخت آهنین می‌داند، دستور داد در گهواره‌ی هر کدام از آن‌ها یک تخم اژدها گذاشته شود تا اژدهایانی که از این تخم‌ها بیرون می‌آیند، با بچه‌ها خو بگیرند. ملکه الیسنت و حامیانش می‌گفتند که هرگز اژدهایی از این تخم‌ها بیرون نخواهد آمد؛ اما وقتی اژدهایان هر سه تخم به نوبت به دنیا آمدند، ناامید گشتند.

ورماکس اژدهایی بود که از تخم اژدهایی که به شاهزاده جسریس (بزرگ‌ترین پسر) داده بودند بیرون آمد. در کتاب‌ها به رنگ او اشاره نشده، اما در سریال خاندان اژدها، او را با فلس‌های سبز زیتونی و غشائی نارنجی رنگ نشان دادند.

هنگام رقص اژدهایان ورماکس اژدهایی جوان، بالنده و قابل سوار شدن بود که هر سال هم بزرگ‌تر می‌شد.

در شروع رقص اژدهایان، جسریس به عنوان فرستاده‌ی ملکه رینیرا سوار بر ورماکس به مقصد ایری، وایت هاربر و وینترفل پرواز کرد تا حمایت لیدی جین ارن، لرد دزموند مندرلی و لرد کریگان استارک را جلب کند.

ادامه‌ی این متن وقایع فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

شاهزاده جسریس در مأموریت خود موفق بود و هر سه خاندان حمایت خود را از ملکه و سیاه‌ها اعلام کردند. جسریس علی‌رغم استقبال گرم و مهمان‌نوازی بسیاری که در وینترفل دید، نتوانست مدت زیادی در شمال بماند، چرا که سرما و یخ ورماکس را عصبی و بدخُلق کرده بود.

جسریس و ورماکس در نبرد گالت (آب‌گذر) شرکت کردند. پیروزی نزدیک بود که ورماکس (که احتمالاً چشمش زخمی شده یا با یک قلاب کشتی پایین کشیده شده بود) بسیار پایین و نزدیک به آب پرواز کرده و در یک کشتی جنگی در حال سوختن سقوط کرد. جسریس توانست به موقع پایین بپرد و به بقایای یک کشتی چنگ بزند، اما آن‌قدر به او تیراندازی کردند تا جانش را از دست داد و غرق شد.

اراکس

همان‌طور که در قسمت قبل اشاره شد، پادشاه ویسریس اول برای مقابله با شایعاتی که ملکه الیسنت های‌تاور و حامیانش در مورد مشروعیت سه فرزند اول دخترش شاهزاده رینیرا در دربار مطرح کرده بودند، دستور داد در گهواره‌ی هر کدام از آن‌ها یک تخم اژدها گذاشته شود تا اژدهایانی که از این تخم‌ها بیرون می‌آیند با بچه‌ها خو بگیرند و اژدهایان هر سه تخم به دنیا آمدند.

اژدهایی که با شاهزاده لوسریس (دومین پسر رینیرا) خو گرفت، اراکس نام داشت. فلس‌های او به رنگ سفید مرواریدی، چشم‌ها و فلس‌های سینه‌اش طلایی و شعله‌های آتشی که می‌دمید زرد رنگ بود.
در زمان شروع رقص اژدهایان، لوسریس می‌توانست سوار اراکس شود و اراکس هنوز هم در حال رشد بود.

ادامه‌ی این متن وقایع فصل اول سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در شروع جنگ لوسریس هم مثل برادرش جسریس به عنوان فرستاده‌ی ملکه رینیرا سوار بر اژدهایش سفری را آغاز کرد. رینیرا پیش از سفر لوسریس و جسریس را مجبور کرد سوگند یاد کنند که به هیچ عنوان درگیر مبارزه نخواهند شد. آن‌ها پذیرفتند و لوسریس به سوی استورمزاند پرواز کرد تا حمایت بوروس براثیون را جلب کند.
شاهزاده لوسریس هنگام ورود به استورمزاند، متوجه شد که شاهزاده ایموند زودتر از او با اژدهایش ویگار به آن‌جا رسیده است. بوروس براثیون پیشنهاد ازدواج ایموند با یکی از دخترانش در ازای حمایت از اگان دوم را پذیرفته بود و لوسریس نتوانست پیشنهاد بهتری به او بدهد؛ بنابراین بوروس او را رد کرد.
پیش از این‌که لوسریس از قلعه خارج شود، ایموند او را به مبارزه طلبید و از او خواست یک چشمش را به جبران چشمی که در زمان کودکی‌اشان از ایموند گرفته بود، به او بدهد. لوسریس که سوگند خورده بود وارد درگیری نشود، نپذیرفت ولی ایموند دست‌بردار نبود. بوروس براثیون که نمی‌خواست خون فرستاده‌ای زیر سقف او ریخته شود، دستور داد افرادش لوسریس را تا نزد اژدهایش همراهی کنند. لوسریس سوار اژدهایش شد. در این هنگام طوفان سختی شروع شده بود و لوسریس و اراکس به سختی پرواز می‌کردند.
شاهزاده ایموند به تحریک یکی از دختران بوروس سوار ویگار شد و دنبال لوسریس راه افتاد. اراکس که اژدهایی جوان و سریع بود، احتمالاً در شرایط عادی می‌توانست از ویگار پیشی گرفته و فرار کند ولی تجربه‌ی پرواز در این طوفان سخت و شدید را نداشت، از طرفی ویگار جثه‌ای پنج برابر اراکس داشت و بازمانده‌ی سرسخت صدها نبرد بود و در صورت درگیری مسلماً او پیروز می‌شد. بالأخره دو اژدها بر فراز خلیج شیپ‌بریکر (کشتی‌شکن) به هم رسیدند. نگهبانان استورمزاند صدای غرشی بلندتر از رعد شنیده و در آسمان شعله‌های آتش و بعد در نور تُندر قفل شدن دو اژدها به هم را دیدند. سر اراکس سه روز بعد به خشکی استورمزاند رسید و جسد شاهزاده لوسریس هرگز پیدا نشد.

تایرکسیس

همان‌طور که در قسمت‌های قبل اشاره شد، پادشاه ویسریس ابتدا برای مقابله با شایعاتی که ملکه الیسنت های‌تاور و حامیانش در مورد مشروعیت سه فرزند اول دخترش شاهزاده رینیرا در دربار مطرح کرده بودند، دستور داد در گهواره‌ی هر کدام از آن‌ها یک تخم اژدها گذاشته شود تا اژدهایانی که از این تخم‌ها بیرون می‌آیند با بچه‌ها خو بگیرند و اژدهایان هر سه تخم به دنیا آمدند. زمان دقیق تولد این سه اژدها معلوم نیست، اما گویا تا سال ۱۲۰ ب.ف. هر سه از تخم بیرون آمده بودند. اژدهای جافری (سومین پسر) تایرکسیس نام داشت. در زمان شروع رقص اژدهایان، تایرکسیس به‌قدری بزرگ شده بود که با شاهزاده جافری مسافت‌های طولانی را پرواز کند، ولی هنوز برای نبرد کمی کوچک بود.

ادامه‌ی این متن وقایع فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

شاهزاده جافری بارها به مادرش التماس کرد اجازه دهد او سوار بر تایرکسیس در جنگ شرکت کند، اما ملکه رینیرا او را منع کرد.

مدتی پس از شروع جنگ، شاهزاده جسریس تصمیم گرفت برادرش جافری و رینا تارگرین را به ویل، نزد لیدی جین ارن بفرستد تا هم آن‌ها امنیت بیشتری داشته باشند و هم وجود یک اژدها و سوارش باعث شود لیدی جین اطمینان خاطر بیشتری از حمایت ملکه پیدا کند. شاهزاده جافری و رینا سوار بر تایرکسیس به ویل رفتند.

پس از تصرف کینگزلندینگ، ملکه رینیرا پسرش را فراخواند و جافری سوار بر تایرکسیس به کینگزلندینگ آمد و در طول مدت اقامت آن‌ها در کینگزلندینگ، تایرکسیس در دراگون پیت مستقر شد.

هنگام حمله‌ی اوباش به دراگون پیت، تایرکسیس هنوز در آن‌جا بود. او آن‌قدر با آتشش از شورشیان کشت که اجساد آن‌ها ورودی لانه‌اش را مسدود کرد. سپس مهاجمان از انتهای لانه وارد شدند که اژدها را گیج کرد. مردان و زنان زیادی ادعا کردند تایرکسیس را کشته‌اند، ولی در حقیقت او خودش با زنجیرهایش خود را خفه کرد. پس از مرگ تایرکسیس شورشیان پوست بال‌های او را جدا کردند تا برای پیروان چوپان (فردی که شورشیان را رهبری می‌کرد) شنل‌هایی با پوست اژدها درست کنند.

استورم‌کلود

هنگام تولد شاهزاده اگان تارگرین (فرزند شاهزاده دیمون و ملکه رینیرا)، تخم اژدهایی در گهواره‌ی او گذاشته شد و یک اژدهای نر به نام استورم‌کلود از آن بیرون آمد.
در هنگام شروع رقص اژدهایان، اگان نُه ساله با اژدها خو گرفته ولی هنوز سوار او نشده بود.

ادامه‌ی این متن وقایع فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

اگان در کودکی ارتباط خوبی با استورم‌کلود داشت و مشخص است که ترس و نفرتش از اژدهایان پس از دیدن نحوه‌ی مرگ مادرش شروع شد.

در زمان جنگ داخلی تارگرین‌ها، شاهزاده جسریس تصمیم گرفت دو برادر کوچکش اگان و ویسریس به‌خاطر امنیتشان به پنتوس فرستاده شوند و شاهزاده‌ی پنتوس از آن‌ها مراقبت کند. دو شاهزاده‌ی کوچک در دراگون‌استون سوار یک کشتی پنتوسی شده و حرکت کردند. اگان استورم‌کلود و ویسریس تخم‌ اژدهایش (که هنوز نشکسته بود) را با خود برد.

در طول مسیر، کشتی‌های جنگی با پرچم سه دختر به کشتی شاهزادگان و کشتی‌هایی که آن‌ها را اسکورت می‌کردند حمله کردند. اگان توانست به گردن استورم‌کلود آویزان شده و بگریزد. استورم‌کلود اگان را به دراگون‌استون رساند، ولی تیرهای زیادی به شکمش خورده و یک تیر اسکورپیون به گردنش نشسته بود و حدود یک ساعت پس از فرود آمدن، در حالی که خون سیاهی که دود از آن بلند می‌شد از زخم‌هایش می‌چکید، جانش را از دست داد.

فداکاری استورم‌کلود باعث شد اگان سوم زنده مانده و نسل تارگرین‌ها پس از رقص اژدهایان ادامه پیدا کند.

مورنینگ

ادامه‌ی این متن وقایع مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در زمان نوزادی رینا تارگرین (دختر شاهزاده دیمون و لینا ولاریون) تخم اژدهایی به او داده شده بود؛ اما اژدهایی که از آن بیرون آمد بیمار بود و چند ساعت پس از تولد مُرد.

در زمان رقص اژدهایان، رینا به همراه شاهزاده جافری به ویل نزد لیدی جین ارن فرستاده شد. رینا (که بسیار مشتاق و آرزومند بود که اژدهایی داشته باشد) سه تخم اژدها که سایرکس گذاشته بود را با خود برد و از یکی از آن‌ها، ماده‌اژدهایی بیرون آمد که رینا او را مورنینگ نامید. فلس‌های این اژدها به رنگ صورتی روشن و شاخ‌ها و فلس‌های سینه‌اش سیاه رنگ بود.

در اوایل سال ۱۳۱ ب.ف. خبر تولد مورنینگ به سبزها رسید و آن‌ها را بسیار نگران کرد. سبزها تمام اژدهایان خود را در طول جنگ از دست داده بودند و ملکه الیسنت های‌تاور می‌ترسید داشتن یک اژدها باعث شود مردم بیشتری سیاه‌ها را وارثان واقعی تخت آهنین بدانند. در هر صورت جنگ حدود شش ماه بعد (پیش از این که مورنینگ به اندازه‌ی کافی بزرگ شود) تمام شد.

پس از مرگ اگان دوم، رینا به همراه مورنینگ به کینگزلندینگ آمد. همگان از دیدن اژدها هیجان‌زده شدند؛ به‌جز پادشاه اگان سوم که پس از دیدن خورده شدن مادرش (ملکه رینیرا) توسط سان‌فایر از اژدهایان ترس و نفرت پیدا کرده بود.

رینا در طول مدت اقامت در کینگزلندینگ، در حالی که مورنینگ مثل شالی روی گردنش قرار گرفته بود در شهر گردش می‌کرد. در سال ۱۳۵ ب.ف. مورنینگ بسیار بزرگ شده و در دراگون پیت لانه کرده بود. یک سال بعد رینا توانست بر او سوار شود. رینا تنها یک بار با مورنینگ داخل ردکیپ فرود آمد. ملکه دینیرا ولاریون از دیدن اژدها ذوق کرد ولی پادشاه اگان سوم نپذیرفت که اژدها را ببیند.
بالأخره رینا تارگرین و مورنینگ به دراگون‌استون رفته و آن‌جا اقامت کردند.

مون‌دنسر

مون‌دنسر، اژدهای بیلا تارگرین، ماده اژدهایی باریک و قلمی بود. فلس‌هایش سبز روشن و شاخ‌ها و فلس‌های استخوان‌های بال و سینه‌اش به رنگ مروارید بود. او هم در آسمان و هم روی زمین بسیار سریع بود. در سال ۱۲۹ ب.ف. (شروع رقص اژدهایان) مون‌دنسر به اندازه‌ی یک اسب جنگی ولی سبک‌تر بود؛ پس هنوز آن‌قدر بزرگ نشده بود که بیلا سوارش شود.

ادامه‌ی این متن وقایع مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

بیلا و مون‌دنسر بیشترِ مدتِ دو سال اول جنگ را در دراگون‌استون ماندند. بیلا در اواخر سال ۱۲۹ ب.ف. برای اولین بار سوار اژدهایش شد. معلوم نیست که او پیش از نبرد روکس‌رست تمرین را شروع کرد یا پس از آن؛ ولی دیگران نزدیک نبرد اول تامبلتون متوجه شدند که می‌تواند اژدهاسواری کند. به‌هرحال بیلا و مون‌دنسر هر روز با جدیت تمام در دراگون‌استون به تمرین می‌پرداختند و حتی تا دریفت‌مارک هم رفته و برگشتند.

وقتی نیروهای سبزها دراگون‌استون را تسخیر کردند. بیلا توانست پیش از دستگیری خود را به مون‌دنسر رسانده، زنجیرهایش را باز کرده و او را زین کند. هنگامی که اگان دوم به نشانه‌ی پیروزی با سان‌فایر به سوی قلعه پرواز می‌کرد، مون‌دنسر در مقابلش بلند شد. مون‌دنسر جوان و کوچک، سریع‌تر از سان‌فایر بود. او توانست مدت نسبتاً زیادی از آرواره‌ها، چنگ‌ها و شعله‌های آتش سان‌فایر گریخته، تمام پشت، پهلو، گردن و شکم سان‌فایر را زخمی کرده و چشم راست او را نابینا کند. اما بالأخره آتش سان‌فایر مستقیم به چشمانش خورد و او را نابینا کرد. با این وجود مون‌دنسر دوباره حمله کرد و خود را به سان‌فایر کوبید. دو اژدها سقوط کردند ولی از سقوط جان به در بردند.

مون‌دنسر روی زمین هم از سان‌فایر سریع‌تر بود، ولی نابینا شده و حریف وزن زیاد و جثه‌ی بزرگ او نشد. بالأخره مون‌دنسر کشته شد و سان‌فایر جسد او را خورد. با این وجود مرگش بیهوده نشد، چون سان‌فایر هم پس از این نبرد قادر به حرکت نبود و بالأخره بر اثر زخم‌های همین نبرد جانش را از دست داد.

شرایکس و مورگول

شرایکس ماده اژدهای جوان جهریس تارگرین و مورگول اژدهای جهیرا تارگرین (فرزندان اگان دوم) بود. نام مورگول در زبان والریایی اشرافی به معنی مرگ است. هنگام شروع رقص اژدهایان، هر دو شاهزاده با اژدهایان خود خو گرفته، ولی هرگز بر آن‌ها سوار نشده بودند.

ادامه‌ی این متن وقایع فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در زمان حکومت ملکه رینیرا تارگرین، یکی از پیروان مذهب هفت که نام او در تاریخ گم شده و با نام «شبان» به یاد آورده می‌شود، مردم را به شورش علیه ملکه و اژدهایان تحریک می‌کرد. او مدعی پیش‌گویی بود و تنها یک دست داشت. شبان در سخنرانی‌هایش خطاب به مردم کینگزلندینگ می‌گفت که اژدهایان موجوداتی شیطانی، بازماندگان والریای بی‌خدا و باعث نابودی انسان‌ها هستند. بالأخره تحریکات او کار خود را کرد و اوباش کینگزلندینگ به رهبری او به دراگون‌پیت حمله کردند.

شرایکس و مورگول در زمان حمله به دراگون‌پیت در آن‌جا زندگی می‌کردند.

هیزم‌شکنی به نام هابِ هیور (بُرّنده) روی گردن شرایکس (که زنجیر شده بود) پرید و پاهایش را دور گردن او قفل کرد. در حالی که شرایکس می‌چرخید و می‌غُرید تا او را پایین بیندازد، هاب با تبرش به جمجمه‌ی او می‌کوبید. هاب با هر ضربه نام یکی از خدایان مذهب هفت را فریاد می‌زد. وقتی به نام «غریبه» رسید، تبر از فلس‌ و استخوان گذشت، به مغز اژدها خورد و او را کشت. احتمالاً شرایکس پیش از مرگ چند ده نفر از اوباش را کشته باشد.

مورگول هم با آتش خود چند ده نفر را کشت، تا این‌که مرد قوی هیکلی که زره سنگینی به تن داشت، به او حمله کرد و نیزه‌ی خود را در چشم او فرو کرد. مورگول هم در آخرین لحظات زندگی‌اش قاتل خود را در آتش غرق کرد. از شخصی که مورگول را کشت با نام «شوالیه‌ی سوزان» یاد می‌شد.

شیپ‌استیلر

شیپ‌استیلر اژدهایی نر بود و زمانی که پادشاه جهریس اول هنوز جوان بود از تخم بیرون آمد.

فلس‌های او قهوه‌ایِ گِلی بدرنگ بود. شیپ‌استیلر در غارهای آتشفشان دراگون‌مَونت در دراگون‌استون لانه داشت و بین دریفت‌مارک و وندواتر شکار می‌کرد. غذای مورد علاقه‌ی او گوسفند بود و مردم محلی (به دلیلی واضح) او را شیپ‌استیلر به معنی گوسفند دزد نامیدند.

شیپ‌استیلر نسبت به انسان‌ها حالت تهاجمی نداشت، مگر این که تحریکش می‌کردند؛ اما می‌توانست عصبی و شرور باشد. گاهی پیش می‌آمد که سگ گله را بدرد، اما هرگز به هیچ چوپانی آسیب نزد.

در سال‌های جوانی شیپ‌استیلر کسی او را تصاحب نکرد. هر چه زمان گذشت تصاحب او سخت‌تر شد؛ چرا که با گذر زمان به حضور انسان‌ها در نزدیک خود عادت نداشت. به این ترتیب او بیش از هفت دهه به‌عنوان اژدهایی رام‌نشده و با خوردن گوسفندهای مردم به زندگی در دراگون‌استون ادامه داد. در هنگام شروع رقص اژدهایان، او یکی از سه اژدهای وحشی ساکن دراگون‌استون بود.

ادامه‌ی این متن وقایع بسیار مهمی از فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

هنگام فراخوان شاهزاده جسریس برای افرادی که بتوانند اژدهایان بی‌سوار را تصاحب کنند (جریانی که بعدها به کاشتن بذرها معروف شد) افراد زیادی سعی کردند شیپ‌استیلر را تصاحب کنند؛ اما او به تنهایی بیشتر از مجموع داوطلبانی که توسط ورمیثور، سیلوروینگ و سی‌اسموک کشته شدند از بذرهای اژدها کشت. او دست دنیس نقره‌ای (که ادعا می‌کرد از نوادگان میگور است) را از بدنش کَند و الین از هول را سوزاند.

سرانجام دختری به نام نتلز توانست با شیوه‌ای هوشمندانه او را تصاحب کند. نتلز هر روز صبح یک گوسفند می‌کشت و برای شیپ‌استیلر می‌برد. به این ترتیب اژدها به حضور او عادت کرد و سرانجام اجازه داد که نتلز سوارش شود.

نتلز و شیپ‌استیلر در نبرد گالت (آب‌گذر) و فتح کینگزلندینگ شرکت کردند و پس از تسخیر کینگزلندینگ، شیپ‌استیلر در دراگون‌پیت ساکن شد.

مدتی بعد نتلز و شیپ‌استیلر به شاهزاده دیمون تارگرین و اژدهایش کراکسیس ملحق شدند تا شاهزاده ایموند تارگرین و ویگار را در منطقه‌ی ترایدنت پیدا کنند. آن‌ها در میدن‌پول اقامت کرده و هر روز صبح جست‌وجو را شروع می‌کردند.

وقتی ملکه رینیرا تصور کرد نتلز هم مثل دو بذر اژدهای دیگر (اولف وایت و هیو همر) خائن است و دستور قتل او را داد، نتلز با همکاری شاهزاده دیمون از میدن‌پول گریخت. او یک روز صبح زود قوچ سیاه رنگی که بزرگ‌ترین قوچ موجود در قلعه بود را به خورد شیپ‌استیلر داد و سوار بر او فرار کرد. اژدها و سوارش آخرین بار هنگام پرواز روی خلیج خرچنگ‌ها دیده شدند.

هنگامی که اگان دوم دوباره به تخت نشست شایعاتی وجود داشت که نتلز و شیپ‌استیلر در کوه‌های ماه دیده شده‌اند.

در سال ۱۳۴ ب.ف. و زمان سلطنت اگان سوم، سِر رابرت رُوان ارتشی را به سمت ویل ارن هدایت می‌کرد که در غاری به شیپ‌استیلر و نتلز که ژنده‌پوش شده بود برخورد. درگیری رخ داد و از افراد سر رابرت شانزده نفر کشته و شصت نفر زخمی شدند. آن‌ها آخرین بار نتلز و شیپ‌استیلر را دیدند که به اعماق کوهستان‌های ماه پرواز کردند.

در وستروس افسانه‌هایی در مورد «جادوگر آتش» وجود دارد. سال‌ها قبل یکی از قبایل کوچک و بسیار وحشی ویل شروع به پرستش جادوگر آتش کردند. آن‌ها پسرانشان را با هدایایی نزد جادوگر می‌فرستادند. در ازای این هدایا پسران این قبیله با آتش اژدهای جادوگر روبه‌رو می‌شدند تا ثابت کنند مرد شده‌اند. برخی می‌گویند این احتمال وجود دارد که جادوگر و اژدهایش، همان نتلز و شیپ‌استیلر بوده باشند.

گری گوست

گری گوست اژدهایی با فلس‌های سفید و خاکستری رنگ‌پریده، مثل رنگ مه صبحگاهی بود.
او بسیار کم‌رو و خجالتی به نظر می‌رسید و گاهی حتی تا سال‌ها از چشم مردم دور می‌ماند.

به دلیل دوری کردن از انسان‌ها و توانایی‌اش در پنهان شدن بین ابرها، مردم او را «گری گوست» به معنی «شبح خاکستری» نامیدند. گری گوست در سمت شرقی دراگون‌مَونت لانه داشت و ماهی غذای مورد علاقه‌ی او بود. او اغلب در حال پرواز روی دریای باریک و شکار ماهیان آن دیده می‌شد. در زمان شروع رقص اژدهایان، هرگز کسی او را تصاحب نکرده بود و او یکی از سه اژدهای وحشی ساکن دراگون‌استون بود.

ادامه‌ی این متن وقایع فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

هنگام فراخوان شاهزاده جسریس برای افرادی که بتوانند اژدهایان بی‌سوار را تصاحب کنند، تعدادی از بذرهای اژدها به دنبال گری گوست گشتند، ولی هیچ‌کدام نتوانستند او را بیابند که برای رام کردنش تلاش کنند.

در سال ۱۳۰ ب.ف. خدمه‌ی کشتی نساریا، دیدند که گری گوست در آسمان بالای دراگون‌مَونت با اژدهایی درگیر شده است. در این درگیری گری گوست کشته شده و اژدهای حریفش، بخشی از جسد او را خورده بود. از همین رو سِر رابرت کوئینس و دیگران فکر کردند که کانیبال (یکی از سه اژدهای وحشی که به هم‌نوع‌خواری شهرت داشت) او را کشته است، ولی در واقع این سان‌فایر بود که در بازگشت به دراگون‌استون، گری گوست را از پای درآورد.

از سن گری گوست اطلاعی در دسترس نیست، اما با توجه به نحوه‌ی مرگش، به دو دلیل می‌توان حدس زد که او در زمان مرگ اژدهای جوانی بوده است. دلیل اول این‌که همه تصور کردند کانیبال او را کشته است و کانیبال اژدهایان کوچک و جوان را می‌خورد؛ دلیل دوم هم این‌که سان‌فایر که در حقیقت او را کشت، اژدهایی جوان بود و زخم‌هایی که نبرد روکس‌رست برداشته بود هم به تازگی بهبود یافته بودند، پس می‌توان تصور کرد که گری گوست هم حریف عظیم‌الجثه‌ای برای او نبوده است.

کانیبال

کانیبال اژدهایی سیاه مثل زغال، با چشمانی سبز و تهدیدکننده بود. او یکی از سه اژدهای وحشی و رام‌نشده‌ی ساکن دراگون‌استون و مسن‌ترین و بزرگ‌ترین آن‌ها محسوب می‌شد.

زمان تولد او مشخص نیست؛ اما با توجه به این‌که او از شیپ‌استیلر مسن‌تر بوده، می‌توان تخمین زد که در زمان رقص اژدهایان بیش از هفت دهه از زندگی او می‌‌گذشته است.

مردم محلی دراگون‌استون او را کانیبال (به معنی هم‌نوع‌خوار) نامیدند، چرا که او به اژدهایان کوچک حمله و آن‌ها را شکار می‌کرد و تخم‌های اژدها، جسد اژدهایان مرده و اژدهایان تازه از تخم بیرون‌آمده را می‌خورد.

بعضی از مردم محلی دراگون‌استون مدعی بودند کانیبال حتی پیش از آمدن تارگرین‌ها و اژدهایان آن‌ها به این جزیره در آن‌جا زندگی می‌کرده است. اگر این ادعا درست باشد، یعنی کانیبال در زمان رقص حتی از ویگار هم مسن‌تر بوده است. همچنین این که کانیبال از نسل اژدهایان تارگرین‌ها نبوده و گونه‌ی دیگری از اژدها بوده باشد، می‌تواند دلیل این‌که چرا او به دیگر اژدهایان به چشم غذا نگاه می‌کرد را توضیح دهد. با این حال او در زمان رقص نه تنها به بزرگی ویگار، که حتی به اندازه‌ی ورمیثور هم نبود. استاد بزرگ مونکان و سپتون یوستاس هم این ادعا را صحیح نمی‌دانستند.

کانیبال در سمت شرقی دراگون‌مَونت لانه داشت و پیش از رقص اژدهایان، چندین نفر برای رام کردنش تلاش کرده ولی هیچ‌کدام موفق نشده بودند و حالا استخوان‌هایشان در لانه‌ی او می‌پوسید.

ادامه‌ی این متن وقایع فصل‌های آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل می‌کند.

در زمان فراخوان شاهزاده جسریس، هیچ‌کدام از داوطلبان آن‌قدر احمق و خوش‌خیال نبودند که به سراغ کانیبال بروند؛ اگر هم کسی بی‌خبر رفته بوده باشد، زنده برنگشت که داستان تلاشش را تعریف کند. اما با این حال او قربانی خود را گرفت. شیپ‌استیلر، بازوی دنیس نقره‌ای که قصد رام کردن او را داشت را از بدنش کَند و پسران دنیس به یاری او شتافتند که زخمش را ببندند. در همین هنگام کانیبال روی سرشان فرود آمد، شیپ‌استیلر را فراری داد و دنیس نقره‌ای و پسرانش را خورد.

در سال ۱۳۰ ب.ف. وقتی که جسد گری گوست (که سان‌فایر او را کشت) پیدا شد، مردم دراگون‌استون وحشت کردند. آن‌ها که فکر می‌کردند کانیبال قاتل گری گوست است، می‌ترسیدند که اژدها این‌ بار به آن‌ها حمله کند و از سِر رابرت کوئینس خواستند که شوالیه‌هایش را برای کشتن او بفرستد. اما سِر رابرت معتقد بود تا زمانی که مردم به کانیبال کاری نداشته باشند، او نیز به آن‌ها آسیبی نخواهد زد. او فقط ماهیگیری در آب‌های شرق دراگون‌مَونت (که جسد گری گوست هم آن‌جا پیدا شده بود) را ممنوع کرد. بیلا تارگرین که قانع نشده بود، پیشنهاد کرد سوار بر مون‌دنسر کانیبال را پیدا کند. او گفت که هیچ ترسی از کانیبال ندارد، چرا که مطمئن است مون‌دنسر می‌تواند سریع‌تر از او پرواز کند. رابرت کوئینس اجازه نداد بیلا چنین ریسکی کند و او را در اقامتگاهش حبس کرد.

در سال ۱۳۲ ب.ف. هنگامی که جسد کورلیس ولاریون را به آب می‌سپردند، کانیبال پرواز کرد تا به مرحوم ادای احترام کند. البته استاد گیلدین معتقد است این ادعا درست نیست و احتمال این‌که کانیبال به دنبال خوردن جنازه‌ بوده باشد، خیلی بیشتر از این است که به او ادای احترام کند.

مدتی پس از پایان رقص اژدهایان، کانیبال ناپدید شد.

آخرین اژدها

ادامه‌ی این متن ممکن است وقایع آینده‌ی سریال خاندان اژدها را اسپویل کند.

آخرین اژدهای متعلق به خاندان تارگرین، در زمان حکومت اگان سوم به دنیا آمد. او ماده اژدهایی سبز رنگ و کوچک بود که به خوبی رشد نمی‌کرد و بال‌هایی خشک و چروکیده داشت. نام او مشخص نیست. این اژدها با این‌که بیمار بود، پنج تخم گذاشت که هرگز اژدهایی از آن‌ها متولد نشد. این اژدها در سال ۱۵۳ ب.ف. از دنیا رفت.

با مرگ او اژدهایان منقرض شدند و تا بیش از یک قرن‌ بعد که دنریس تارگرین معجزه‌وار سه اژدها را از تخم‌های سنگی‌شده بیرون آورد، اژدهای دیگری متولد نشد.

پس از مرگ این اژدها، اگان سوم هم به زهر اژدها ملقب شد. از آن‌جایی که او پس از دیدن نحوه‌ی مرگ مادرش از اژدهایان تنفر داشت، بعضی فکر می‌کردند که او آخرین اژدها را مسموم کرده است.

بعضی معتقدند که پس از مرگ اژدهایان، جادو کم‌کم از این دنیا رخت بربست. سر ارلن باور داشت که پس از مرگ آخرین اژدها، تابستان‌ها کوتاه‌تر و زمستان‌ها سردتر و سخت‌تر شدند.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*