خانه > مقالات > تفاوت‌های شورای سیاه در کتاب و سریال

تفاوت‌های شورای سیاه در کتاب و سریال

پس از پایان مقاله‌ی مربوط به تفاوت‌های شورای سبز در کتاب و سریال، این‌بار به سراغ شورای سیاه ملکه رینیرا می‌رویم و تفاوت‌های روایت سریال و کتاب را بررسی می‌کنیم.

تفاوت‌های شورای سیاه در کتاب و سریال

❌ «مطلب زیر حاوی اسپویل کتاب و سریال می‌باشد.» ❌

در دراگون‌استون خبری از فریاد و شادی نبود. در عوض صدای جیغ‌هایی بود که از اتاق ملکه می‌آمد، جایی که رینیرا تارگرین در سومین روز زایمانش درد می‌کشید و می‌لرزید و فریادش در راهروها و پله‌های برج اژدها می‌پیچید.

بچه تا یک ماه دیگر نباید به‌دنیا می‌آمد، اما اخبار وقایع کینگزلندینگ، پرنسس را به خشم آورده بود و ظاهراً این خشم زایمان را به جلو انداخته بود؛ گویی نوزاد درونش هم عصبانی و در پی راهی برای خروج بود.

در سریال پرنسس رینیس تارگرین بعد از فرار از کینگزلندینگ و برهم زدن مراسم تاجگذاری اگان، خبر فوت ویسریس و تاج‌گذاری اگان را می‌دهد اما در کتاب این‌گونه نیست و همان‌طور که قبلاً اشاره کردیم پرنسس رینیس در آن زمان در کینگزلندینگ حضور نداشته است.

از تفاوت‌های دیگر کتاب و سریال این است که در کتاب، پرنسس در تمام مدت زایمانش ناسزاهایی را با فریاد بیان می‌کرد و خشم خدایان را برای برادران ناتنی و مادرشان یعنی ملکه الیسنت می‌خواست و شکنجه‌هایی را به تفصیل بیان می‌کرد که قصد داشت پیش از کشتن آنان بر سرشان بیاورد. ماشروم می‌گوید او فرزند درون شکمش را هم نفرین می‌کرد و وقتی استاد جراردیس و ندیمه‌ی پرنسس قصد داشتند او را مهار کنند، به شکم برآمده‌اش چنگ می‌زد و فریاد می‌کشید:

«هیولا! هیولا، بیا بیرون، بیا بیرون، بیا بیرون!»

وقتی نوزاد بالاخره به‌دنیا آمد، معلوم شد که واقعاً هم یک هیولا بوده است. دختری ناقص، درهم پیچیده و بد‌ترکیب، با سوراخی روی سینه، جایی که قلبش باید می‌بود، و دمی زبر و فلس‌دار.

ماشروم که این‌طور آن را توصیف می‌کند. کوتوله می‌گوید خودش نوزاد را برای سوزاندن به حیاط برده‌ است. روز بعد، هنگامی که شیره‌ی خشخاش درد پرنسس را تسکین داد، رینیرا اعلام کرد که این دختر مرده ویسنیا نام دارد.

«او تنها دختر من بود و آن‌ها او را کشتند. آن‌ها تاج مرا دزدیدند و دخترم را کشتند و تاوانش را پس خواهند داد.»

به این ترتیب رقص آغاز شد و پرنسس برای خود انجمنی گرد آورد. داستان حقیقی آن‌‌ را «شورای سیاه» خوانده و در برابر «شورای سبز» در کینگزلندینگ قرار می‌دهد. خود پرنسس رینیرا بر این انجمن ریاست می‌کرد و بین شوهر و عمویش پرنس دیمون و مشاور معتمدش استاد جراردیس می‌نشست. سه پسرش هم همراهشان بودند، هرچند هیچ یک به سن مردانگی نرسیده بودند (جیس چهارده، لوک سیزده و جافری یازده سال داشت).
دو نفر از گارد شاهی هم همراهشان می‌‌ایستادند: سر اِریک کارگیل، دو قلوی سر آریک و سر لورنت ماربرند. سی شوالیه، صد کمان‌دار و سیصد شمشیرزن بقیه‌ی پادگان دراگون استون را تشکیل می‌دادند. این تعداد همواره برای قلعه‌ای با این استحکامات کفایت می‌کرد. پرنس دیمون با بدخلقی نظرش را در این‌باره اظهار کرد: «اما ارتش ما برای فتح، چیزی نیاز دارد.»

یک دو جین از لردها، پرچمداران و متحدان

دراگون‌استون نیز در شورای سیاه حضور داشتند. سلتیگار از جزیره‌ی پنجه، استانتون از روکس رست، ماسی از استون دنس، بارامون از شارپ پوینت و دارکلین از داسکندیل هم بین آنان بودند. ولی بزرگ‌ترین لردی که قوایش را در اختیار پرنسس گذاشت، کورلیس ولاریون از دریفت‌مارک بود. با آن‌که مار دریا پیر شده بود، دوست داشت بگوید که به زندگی چنگ می‌زند:

«مثل یک ملوان در حال غرق شدن که به لاشه‌ی کشتی غرق‌شده چنگ می‌زند. شاید خدایان هفت مرا برای آخرین جنگ زنده نگه داشته باشند.»

همراه لرد کورلیس همسرش، پرنسس رینیس پنجاه و پنج ساله هم آمده بود که صورتش چروکیده و پف کرده بود و موهای سیاهش رگه‌هایی از سفیدی داشت، اما هنوز خشن و بی‌باک، همچون بیست و دو سالگی بود. ماشروم او را «ملکه‌ای که هرگز ملکه نبود» می‌خواند. «ویسریس چه داشت که رینیس نداشت؟ یه سوسیس کوچولو؟ آیا این تمام چیزی است که برای پادشاه شدن لازم است؟ پس بگذارید ماشروم حکومت کند، سوسیس من سه برابر اندازه‌ی مال اوست.»

آنان که در شورای سیاه نشستند، خود را وفادار می‌دانستند، ولی به‌خوبی آگاه بودند که شاه اگان دوم آن‌ها را خائن می‌نامد. هر کدام از آن‌ها قبلاً احضاریه‌ای از کینگزلندینگ دریافت کرده بودند که از آنان خواسته شده بود در ردکیپ حاضر شوند و سوگند وفاداری به شاه جدید یاد کنند. کل قدرت آن‌ها در مجموع به اندازه‌ی قدرت های‌تاورها به‌تنهایی در میدان نبرد نبود. سبزهای اگان از امتیازات دیگری هم بهره‌مند بودند. اولدتاون، کینگزلندینگ و لنیسپورت بزرگ‌ترین و ثروتمندترین شهرهای مملکت بودند و هر سه در خدمت سبزها بودند.

هر نشانی از مشروعیت در اختیار اگان بود. او بر روی تخت آهنین می‌نشست، در ردکیپ اقامت داشت، تاج فاتح را بر سر می‌گذاشت، شمشیر فاتح را به دست می‌گرفت، و توسط یک سپتون در برابر چشمان ده‌ها هزار نفر تعمید داده شده بود. استاد اعظم اوروایل در شورایش حضور داشت و لرد فرمانده‌ی گارد شاهی هم تاج را بر سر این شاهزاده گذاشته بود. در ضمن او مرد هم بود که در چشم بسیاری او را شاه بر حق می‌کرد و خواهر ناتنی‌اش را غاصب.

در مقابل همه‌ی این‌ها، امتیازات رینیرا اندک بودند. برخی از لردهای پیرتر شاید هنوز سوگندهایی را  به یاد داشتند که در زمان پرنسس دراگون‌استون شدن او و جانشین پدرش شدن یاد کرده بودند. زمانی که او محبوب اشراف‌زادگان و طبقه‌ی عوام جامعه بود، زمانی که او را نور چشمی مملکت می‌خواندند. آن زمان، لردهای جوان و شوالیه‌های نجیب‌زاده‌ی زیادی در پی جلب نظر او بودند… اما حالا که زنی متاهل بود و بدنش پیر شده بود و با شش زایمان زمخت و فربه شده بود، چند تن از آنان برای او می‌جنگیدند؟ این پرسشی بود که کسی نمی‌توانست به آن پاسخ دهد.

با آن‌که برادر ناتنی‌اش خزانه‌ی پدرشان را به یغما برده بود، پرنسس ثروت خاندان ولاریون را در دسترس داشت و ناوگان مار دریا هم در دریاها به او برتری می‌بخشید. همسرش پرنس دیمون هم که در استپ‌استونز آزموده و آب‌دیده شده بود، از مجموع همه‌ی آن‌ها تجربه‌ی جنگی بیشتری داشت. آخرین ولی نه کمترین امتیاز هم این بود که پرنسس اژدهایان خودش را داشت.
استاد جراردیس هم اشاره کرد: «اگان هم دارد.»
پرنسس رینیس، ملکه‌ای که هرگز ملکه نبود و بیش از همه‌ی آن‌ها اژدهاسواری کرده بود، گفت:

«ما بیشتر داریم و اژدهایان ما بزرگ‌تر و قوی‌ترند، غیر از ویگار. اژدهایان این‌جا در دراگون‌استون بهتر پرورش می‌یابند.»

او برای شورا یک به یک اژدهایان را برشمرد. شاه اگان سان‌فایر خودش را داشت؛ هیولایی زیبا ولی جوان‌. ایموند تک‌چشم ویگار را هدایت می‌کرد و خطر سواری بر مرکب ملکه ویسنیا انکارنشدنی بود. ملکه هلینا هم دریم‌فایر را داشت؛ ماده اژدهایی که زمانی خواهر پادشاه پیر، رینا، را در میان ابرها حمل کرده بود. اژدهای پرنسس دیرون هم تزاریون بود، با بال‌های تیره مانند کوبالت و پنجه‌های سفت و فلس‌های شکمش که به روشنی مس بود. رینیس گفت: «به این ترتیب چهار اژدهای جنگجو دارند.» دوقلوهای ملکه هلینا هم اژدهایانی داشتند، ولی آن‌ها فقط جوجه‌هایی بودند و کوچک‌ترین پسر غاصب، میلور نیز تنها یک تخم اژدها در اختیار داشت.

در مقابل، پرنس دیمون کاراکسس را داشت و پرنسس رینیرا هم سایراکس که هر دو جانوارانی بزرگ و مهیب بودند. کاراکسس به‌طرز خاصی ترسناک بود و پس از وقایع استپ‌استونز با آتش و خون هم بیگانه نبود‌. سه پسر رینیرا از لینور ولاریون هم همگی اژدهاسوار بودند؛ ورمکس، آراکس و تیراکسس هم رشد می‌کردند و هر سال بزرگ‌تر می‌شدند. اگان جوان‌تر، بزرگ‌ترین پسر رینیرا از پرنس دیمون هم صاحب اژدهای جوانی به نام استورم‌کلود بود، هر چند هنوز سوارش نشده بود. برادر کوچک‌ترش، ویسریس، هم همه‌جا با تخم اژدهایش می‌رفت. ماده اژدهای خود رینیس یعنی میلیس ملقب به ملکه‌ی سرخ، تنبل شده بود ولی وقتی برمی‌خاست هولناک بود‌. دوقلوهای پرنس دیمون از لینا ولاریون شاید خیلی زود اژدهاسوار می‌شدند. اژدهای بیلا، مون‌دنسر، که سبز کم‌رنگ و لاغر بود و به‌زودی به قدر کافی بزرگ می‌شد تا دختر را بر پشتش سوار کند… و با آن‌که تخم اژدهای خواهرش رینا جوجه اژدهایی داد که چند ساعت پس از تولد از دنیا رفت، سایراکس این اواخر چندین تخم گذاشته بود که یکی از آن‌ها را به رینا داده بودند و گفته می‌شد دخترک هر شب با آن تخم می‌خوابید و دعا می‌کرد اژدهایی همچون اژدهای خواهرش از آن تخم زاده شود. به‌علاوه شش اژدهای دیگر هم در غارهای پر دود دراگون مونت زندگی می‌کردند.
سیلوروینگ، اژدهای ملکه الیسان نیک که حالا پیر شده بود؛ سی‌اسموک جانوری خاکستری که زمانی مایه‌ی غرور و افتخار سر لینور ولاریون بود. ورمیتور پیر که بعد از مرگ شاه جهیریس کسی سوارش نشده بود. آن سوی کوهستان هم سه اژدهای وحشی لانه کرده بودند که هیچ‌کس، زنده یا مرده سوارشان نشده بود.  مردم آن‌ها را شیپ استیلر، گری گوست و کانیبال می‌نامیدند.

پرنسس رینیرا گفت:

«سوارانی برای سیلوروینگ، ورمیتور و سی‌اسموک بیابید تا نه اژدها در برابر چهار اژدهای اگان داشته باشیم. آن سه جانور وحشی را هم رام کنیم و به پرواز دربیاوریم، حتی بدون استورم‌کلود هم دوازده اژدها خواهیم داشت. این‌گونه در این جنگ پیروز خواهیم شد.»

البته در سریال دیدیم که دیمون تارگرین بود که اطلاعاتی در مورد اژدهایان حاضر در جناح سیاه و سبز می‌دهد.
لرد سلتیگار و استانتون موافق بودند. اگان فاتح و خواهرانش ثابت کردند که شوالیه‌ها و ارتش‌ها قادر نیستند در برابر آتش و خون ایستادگی کنند. سلتیگار اصرار داشت پرنسس بی‌درنگ به کینگزلندینگ پرواز کرده و آن شهر را به خاکستر و استخوان تبدیل کند.
مار دریا که برخلاف سریال در این قسمت از شورای سیاه حضور دارد از او پرسید: «چه سودی برایمان خواهد داشت جناب لرد؟ ما می‌خواهیم بر آن شهر حکومت کنیم، نه این‌که آن را بسوزانیم و با خاک یکسان کنیم.»
سلتیگار اصرار داشت: «هرگز به آن‌جا نخواهد رسید. غاصب چاره‌ای نخواهد داشت، جز مقابله با ما به کمک اژدهایانش. نُه اژدهای ما یقیناً بر چهار اژدهای او غلبه خواهند کرد.»

در اینجا تفاوت بزرگی بین کتاب و سریال وجود دارد.
در سریال دیدیم که پرنسس رینیرا می‌گوید:

«ویسریس در مورد تاریخ والریا زیاد صحبت می‌کرد و من به‌خوبی درباره‌ی آن می‌دانم. وقتی اژدهایان به جنگ می‌روند همه‌چیز می‌سوزد. من نمی‌خواهم به قلمرویی از خاکستر و استخوان حکومت کنم و به‌عنوان ملکه باید از صلح و اتحاد اطمینان پیدا کنم یا این‌که باید به هر قیمتی شده روی تخت آهنین بنشینم؟»

اما در کتاب پرنسس رینیرا بیشتر نگران جان فرزندانش به‌عنوان اژدهاسوار است و به لرد سلتیگار می‌گوید:

«به چه قیمتی؟ به یاد داشته باشید پسران من سوار آن اژدهایان خواهند بود‌. نُه در مقابل چهار هم نخواهد بود. من هم تا مدتی قدرت سواری بر اژدها را نخواهم داشت. چه کسی قرار است سیلوروینگ، ورمیتور و سی اسموک را براند؟ شما، جناب لرد؟ فکر نمی‌کنم. پنج در مقابل چهار خواهد بود و یکی از آن چهار اژدها هم ویگار است. این امتیاز به حساب نمی‌آید.»

در سریال دیدیم که بعد از حرف‌های رینیرا پرنس دیمون مخالف حرف‌های پرنسس است و شورا را ترک می‌کند اما در کتاب این‌گونه نیست.

در عین ناباوری، پرنس دیمون هم با همسرش موافق بود. «در استپ استونز دشمنانم یاد گرفته بودند با دیدن بال‌های کاراکسس و شنیدن صدای غرش او فرار کنند و مخفی شوند… ولی آن‌ها اژدهایی نداشتند. اژدهاکشی برای یک انسان کار ساده‌ای نیست. اما اژدهایان می‌توانند اژدهایان را بکشند و این کار را کرده‌اند. هر استادی که تاریخ والریا را مطالعه کرده باشد می‌تواند این را به شما بگوید. من اژدهایانمان را در مقابل غاصب قرار نمی‌دهم، مگر این‌که ناگزیر باشم. راه‌های دیگری برای استفاده از اژدهایان هست که بهتر است.»

بعد از آن پرنس استراتژی خود را در مقابل شورای سیاه مطرح کرد. رینیرا هم باید در پاسخ به اگان، تاجگذاری خودش را انجام می‌داد. بعد از آن کلاغ‌هایی می‌فرستادند و لردهای مملکت را به اعلام وفاداری به ملکه‌ی واقعی فرا می‌خواندند.
پرنس اعلام کرد:

«باید این جنگ را پیش از شروع نبرد، با کلمات پیروز شویم.»

دیمون مصر بود که لردهای خاندان‌های بزرگ کلید پیروزی را در دست دارند و پرچمداران و رعیت‌هایشان از آن‌ها پیروی خواهند کرد. اگان غاصب وفاداری لنیسترهای کسترلی راک را به‌دست آورده بود و لرد تایرل از های‌گاردن هم نوزاد شیرخواری در قنداق بود که مادرش، در مقام نایب، به احتمال زیاد سرزمین ریچ را با پرچمدار قدرتمندترش، های‌تاورها، متحد می‌کرد… ولی باقی لردهای بزرگ هنوز اعلام جانبداری نکرده بودند.

پرنسس رینیس گفت: «استورمزاند کنار ما خواهد ایستاد.» خود پرنسس از سمت مادری هم‌خون آنان بود و لرد بورموند مرحوم همواره یکی از ثابت‌قدم‌ترین دوستانش بود.

پرنس دیمون دلایل خوبی داشت که دوشیزه‌ی ویل هم احتمالاً ایری را به‌جانب آن‌ها ببرد.
نظر دیمون این بود که اگان یقیناً در پی حمایت پایک خواهد رفت؛ اگان تنها با حمایت جزایر آهن می‌تواند به شکست قوای خاندان ولاریون در دریا امید داشته باشد. ولی آهن‌زاده‌ها به‌طرز بدنامی بی‌ثبات بودند و دالتون گریجوی عاشق خون و نبرد بود؛ شاید به‌راحتی متقاعد می‌شد تا از پرنسس حمایت کند.

نظر شورا این بود که شمال دورتر از آن است که در جنگ اهمیت چندانی داشته باشد؛ زمانی که استارک‌ها پرچمدارانشان را جمع کنند و به سمت جنوب راه بیفتند، احتمالاً جنگ تمام شده است. به این ترتیب تنها لردهای رودخانه باقی می‌ماندند؛ یک منطقه‌ی ستیزه‌جوی بدنام که حداقل به‌ظاهر خاندان تالی از ریوران بر آن حکومت می‌کرد.

پرنس گفت:

«ما دوستانی در ریورلندز داریم، هر چند تمامشان جرئت نمایش رنگشان را نداشته‌اند. جایی نیاز داریم که بتوانند در آن جمع شوند؛ جای پایی در سرزمین که برای سپاهی بزرگ کافی باشد و برای ایستادگی در برابر قوای ارسالی از غاصب به‌قدر کافی قوی باشد.» او نقشه‌ای به لردها نشان داد.
«اینجا. هرنهال.»

به این ترتیب تصمیم گرفته شد. پرنس دیمون باید سوار بر کاراکسس، حمله به هرنهال را رهبری می‌کرد. پرنسس رینیرا باید در دراگون استون می‌ماند تا قدرتش را بازیابد. ناگان ولاریون باید از دراگون استون و دریفت مارک راهی می‌شدند تا به تنگه «گالت» نزدیک شوند و راه ورود و خروج خلیج بلک‌واتر را برای ناوگان مسدود کنند.

پرنس دیمون گفت: «قدرت تصرف ناگهانی کینگزلندینگ را نداریم؛ همان‌قدر که دشمنان ما امیدی به گرفتن دراگون استون ندارند. ولی اگان پسری بی‌تجربه است و پسران بی‌تجربه به‌راحتی تحریک می‌شوند. شاید بتوانیم او را به انجام حمله‌ای عجولانه تحریک کنیم.»

مار دریا بر ناوگان فرمان می‌راند و پرنسس رینیس بالای سرشان پرواز می‌کرد تا با اژدهایش مانع حمله‌ی دشمنان شود. در این بین، کلاغ‌ها باید به ریوران، ایری، پایک و استورمزاند فرستاده می‌شدند تا از لردهای این مناطق بیعت بگیرند.

بزرگ‌ترین پسر ملکه، جیسریس به سخن آمد و گفت: «پیغام‌ها را ما باید ببریم. اژدهایان زودتر از زاغ‌ها نظر لردها را جلب می‌کنند.»
برادرش لوسریس هم موافق بود و اصرار داشت او و جیس مرد شده‌اند یا حداقل آن‌قدر مرد شده‌اند که مشکلی ایجاد نکنند. «دایی‌مان ما را استرانگ می‌داند، ولی هنگامی که لردها ما را سوار بر اژدها ببینند، می‌فهمند که این دروغی بیش نیست. فقط تارگرین‌ها بر اژدها سوار می‌شوند.»
ماشروم می‌گوید مار دریا غرولندی کرد و اصرار داشت این سه پسر ولاریون بوده‌اند، ولی این حرف را با غروری در صدایش و لبخندی بر لب گفت. حتی جافری جوان هم مداخله کرد و پیشنهاد داد سوار بر اژدهای خودش تیراکسس شده و به برادرانش ملحق شود.

پرنسس رینیرا این کار را ممنوع کرد؛ جاف فقط یازده سال داشت. ولی جیسریس چهارده ساله و لوسریس سیزده ساله هر دو نوجوانانی زیبا و جسور و ماهر در کار با سلاح بودند و مدت‌ها به‌عنوان ملازم خدمت کرده بودند. پرنسس به آنان گفت: «اگر شما بروید، در نقش قاصد می‌روید، نه شوالیه. شما نباید در هیچ درگیری‌ای دخالت کنید.» تا وقتی هر دو پسر بر نسخه‌ای از ستاره‌ی هفت پر سوگند فرمان‌برداری یاد نکردند، علیاحضرت اجازه نداد آن‌ها فرستاده‌ی او باشند.

تصمیم گرفته شد جیس، بزرگ‌ترین آن‌ها، سفر طولانی‌تر و پرخطرتر را در پیش بگیرد و اول برای مواجهه با بانو ویل به ایری برود، سپس برای متقاعدسازی لرد مندرلی به وایت هاربر و در آخر برای ملاقات با لرد استارک به وینترفل پرواز کند. ماموریت لوک، کوتاه‌تر و امن‌تر بود؛ او باید به استورمزاند پرواز می‌کرد؛ جایی که انتظار می‌رفت بوروس براتیون استقبال گرمی از او به عمل آورد.

روز بعد، تاج‌گذاری شتاب‌زده‌ای برگزار شد. ورود سر استفون دارکلین، از افراد گارد شاهی سابق، شادی زیادی را در دراگون‌استون به وجود آورد، مخصوصاً وقتی معلوم شد او و همراهان وفادارش (وقتی سر اوتو برای دستگیری آن‌ها پاداش در نظر گرفت، آن ها را «رداعوض‌کن‌های خائن» نامید.) تاج مسروقه‌ی شاه جیهیریس آشتی‌دهنده را هم با خود آورده بودند. سیصد جفت چشم شاهد بودند که پرنس دیمون تارگرین تاج شاه پیر را بر سر همسرش گذاشت و او را رینیرا از خاندان تارگرین، نخستین از نام او، ملکه‌ی آندال‌ها، روینارها و نخستین انسان‌ها نامید. پرنس عنوان محافظ مملکت را برای خودش برداشت و رینیرا هم بزرگ‌ترین پسرش، جیسریس را پرنس دراگون‌استون و ولیعهد خود برای تخت آهنین نامید.

در اینجا دو تفاوت بین کتاب و سریال وجود دارد. اولین تفاوت این است که همان‌طور که در بخش نهم و آخر تفاوت‌های شورای سبز در کتاب و سریال و همین پست گفتیم این سر استفون دارکلین بود که تاج جیهیریس اول را می‌دزدد و به پرنسس رینیرا تقدیم می‌کند نه سر اِریک کارگیل، زیرا در این زمان سر اِریک به‌عنوان محافظ پرنسس رینیرا در دراگون‌استون حضور دارد. دومین تفاوت این است که در سکانس‌های شورای سیاه و تاج‌گذاری رینیرا در سریال هیچ اشاره‌ای به جیسریس ولاریون به‌عنوان ولیعهد رینیرا برای تخت آهنین نمی‌شود اما او موقعی که درد زایمان می‌کشد جیسریس را صدا می‌زند و به او می‌گوید که او وارث سلطنتش می‌باشد.

نخستین اقدام ملکه این بود که سر اوتو های‌تاور و ملکه الیسنت را خائن و شورشی اعلام کند. او چنین ابلاغ کرد:

«درباره‌ی برادر ناتنی و خواهر عزیزم هلینا، باید بگویم که گروهی از مردان شیطان‌صفت آن‌ها را گمراه کرده‌اند. بگذارید به دراگون استون بیایند، زانو بزنند و تقاضای بخشش کنند و من با خوشحالی جان آن‌ها را می‌بخشم و آن‌ها را به قلب خود باز می‌گردانم، زیرا آن‌ها از خون من هستند و هیچ زن و مردی به اندازه‌ی فرد خویشاوندکش نفرین‌شده نیست.»

خبر تاجگذاری رینیرا روز بعد به ردکیپ رسید و اگان دوم را بسیار دل آزرده کرد. «خواهر ناتنی و عمویم به جرم خیانت بزرگی گناهکارند. می‌خواهم آن‌ها دادگاهی شوند، دستگیر شوند و می‌خواهم کشته شوند.»

افراد خونسردتر شورای سبز به مذاکره امید داشتند. استاد اعظم اوروایل گفت: «پرنسس باید ببیند که هدفش بیهوده است. برادر نباید با خواهرش وارد جنگ شود. مرا نزد او بفرستید تا بتوانیم صحبت کنیم و به توافقی دوستانه برسیم.»

این حرف‌ها به گوش اگان نرفت. سپتون یوستاس می‌گوید اعلی‌حضرت در عوض استاد اعظم را به عهدشکنی متهم و تهدید کرد او را «با دوستان سیاهش» به زندان تاریک می‌اندازد. ولی هنگامی که دو ملکه، مادرش ملکه الیسنت و همسرش ملکه هلینا، در طرفداری از پیشنهاد اوروایل صحبت کردند، شاه خشمگین با اکراه از ممانعت دست کشید. در سریال دیدیم که هلینا در این موضوع هیچ نقشی ندارد و این پیشنهاد را به اگان دوم نمی‌دهد و این ملکه الیسنت است که این پیشنهاد را مطرح می‌کند.

به این ترتیب استاد اعظم اوروایل زیر پرچم صلح از خلیج بلک‌واتر اعزام شد و به دنبالش هیئتی متشکل از سر اَریک کارگیل از گارد شاهی و سر گواین های‌تاور از رداطلایی‌ها به همراه گروهی از کاتبان و سپتون‌ها از جمله یوستاس او را همراهی کردند. یکی از تفاوت‌هایی که در سریال دیدیم این بود سر گواین های‌تاور پسر سر اوتو های‌تاور و برادر ملکه الیسنت، در جمع فرستادگان پادشاه اگان دوم برای مذاکره با ملکه رینیرا حضور ندارد.

مونکان در داستان حقیقی عنوان می‌کند که پیشنهادات مطروحه از سمت شاه سخاوتمندانه بود. اگر پرنسس او را به‌عنوان شاه تائید می‌کرد و از تخت آهنین اطاعت می‌کرد، اگان دوم هم پرنسس را در مقام خود در دراگون استون باقی می‌گذاشت و اجازه می‌داد آن جزیره و قلعه‌اش، پس از مرگ پرنسس به پسرش جیسریس برسد. پسر دوم پرنسس هم جانشین قانونی دریفت مارک شناخته می‌شد و زمین‌ها و دارایی‌های خاندان ولاریون به او می‌رسید؛ پسران پرنسس از پرنس دیمون، یعنی اگان جوان‌تر و ویسریس هم عناوین مفتخرانه‌ای در دربار خواهند داشت. اولی به‌عنوان ملازم پادشاه و دومی به‌عنوان ساقی پادشاه. لردها و شوالیه‌هایی که خائنانه همراه پرنسس علیه شاه توطئه‌های خیانت‌آمیز کردند هم عفو خواهند شد‌.

همان‌طور که در سریال دیدیم این پیشنهادات در سریال نیز از طریق سفرای ارسالی از طرف اگان به گوش پرنسس رینیرا رسید اما دیمون در سریال بعد از شنیدن عناوینی که اگان برای پسرانش در نظر گرفته بود، بسیار عصبانی شده و جوابی تند به سر اوتو های‌تاور بابت این پیشنهادش می‌دهد.

از دیگر تفاوت‌های کتاب و سریال واکنش متفاوت رینیرا نسبت به این پیشنهادات است. در سریال می‌بینم که او وقتی که این پیشنهادات را می‌شنود و صفحه‌ای از کتابی که با الیسنت در قسمت اول می‌خوانند را می‌بیند، اشک در چشمانش حلقه زده و احساساتی می‌شود و سعی در آرام کردن پرنس دیمون عصبانی دارد. به سر اوتو های‌تاور می گوید: «کینگزلندینگ فردا جواب مرا خواهد داشت.» اما در کتاب رینیرا با واکنشی کاملاً متفاوت و قاطع به این پیشنهادات پاسخ می‌دهد.

در کتاب آتش و خون آمده است که رینیرا در سکوتی سنگی این مفاد را شنید و بعد از اوروایل پرسید آیا پدرش، شاه ویسریس را به یاد می‌آورد یا نه؟
استاد پاسخ داد: «البته علیاحضرت.»
ملکه با تاجی که بر سر داشت، گفت: «شاید بتوانی بگویی او چه کسی را ولیعهد و جانشین خود خواند.»
اوروایل پاسخ داد: «شما، علیاحضرت.»
رینیرا سری به نشانه‌ی تائید تکان داد و گفت: «با زبان خود اعتراف کردی من ملکه‌ی قانونی تو هستم. پس چرا به برادر ناتنی‌ام، آن مدعی و متظاهر، خدمت می کنی؟»
مونکان می‌گوید اوروایل پاسخی طولانی و گسترده ارائه داد و به قوانین آندال‌ها و شورای بزرگ سال ۱۰۱ اشاره کرد‌. ماشروم ادعا می‌کند او لکنت زبان داشت و خودش را خیس کرد. هر کدام صحیح باشد، پاسخش پرنسس را راضی نکرد.

پرنسس به اوروایل گفت: «یک استاد اعظم باید قانون را بداند و به آن خدمت کند. تو استاد اعظم نیستی و برای جامه‌ای که به تن داری تنها ننگ و عار آورده‌ای.»
وقتی اوروایل بیهوده اعتراض کرد، شوالیه‌های رینیرا نشان او را از گردنش باز کردند و او را وادار کردند زانو بزند و در همان حال پرنسس نشان را به یکی از افراد خودش، استاد جراردیس «خدمت گزار حقیقی و با وفا به مملکت و قوانینش» اعطا کرد. رینیرا پس از آن‌که اوروایل و بقیه‌ی فرستادگان را راهی کرد، گفت: «به برادر ناتنی‌ام بگو من یا تاج و تخت را خواهم گرفت یا سرش را.»

همان‌طور که مشاهده می‌کنید هیچ‌کدام از سخنان ردوبدل‌شده‌ی ملکه رینیرا و استاد اعظم اوروایل را در سریال ندیدیم و گفت‌وگویی بین آنان شکل نگرفت. از سویی دیگر احتمالاً باز کردن نشان دست پادشاه از لباس سر اوتو های‌تاور جایگزین باز کردن زنجیر استادی از گردن استاد اعظم اورایل باشد. زیرا در کتاب شواهدی مبنی بر باز کردن و پس گرفتن سنجاق نشان دست پادشاه از سر اوتو های‌تاور وجود ندارد.

مدت‌ها پس از پایان رقص، خواننده‌ای به نام لوسیون از تارت، تصنیفی غمبار به نام «بدرود، برادرم» ساخت که تا امروز خوانده می‌شود‌. مضمون این ترانه برای روایت آخرین ملاقات بین سر اَریک کارگیل و برادر دوقلویش سر اِریک است. در حالی که گروه اوروایل سوار بر کشتی‌ای می‌شدند که آن‌ها را به کینگزلندینگ بازمی‌گرداند. سر اَریک به وفاداری به اگان  سوگند خورده بود و سر اِریک به رینیرا، در این ترانه، هر برادر تلاش دارد نظر دیگری را تغییر دهد. وقتی موفق نشدند هر دو به یکدیگر ابراز محبت کردند و جدا شدند و می‌دانستند در ملاقات بعدی، دشمن خواهند بود.

امکان دارد چنین وداعی واقعاً آن روز در دراگون استون رخ داده باشد، ولی هیچ یک از منابع ما آن زا ذکر نکرده‌اند. در سریال دیدیم که هیچ گفت‌وگویی پس از مذاکره‌ی سفرای دو جناح سبز و سیاه بین این دو برادر رخ نداد اما در حین مذاکرات دوربین فیلمبردار چند باری آن‌ها را نشان می‌دهد و نگاه آن‌ها با هم تلاقی می‌کند.

البته باید به این موضوع اشاره کنیم که در قسمت نهم سریال دیدیم که هنگامی که این دو برادر برای یافتن پرنس اگان از جانب سر اوتو های‌تاور مأمور می‌شوند، سر اِریک سعی در جلب وفاداری برادرش اَریک برای ملکه رینیرا را دارد و به او می‌گوید:

«باید کاری انجام شود و اگان صلاحیت حکومت کردن را ندارد و برادرش سال‌هاست که تمایلات پرنس را تحمل می کند.» اما در این امر موفق نمی‌شود و برادرش به او می‌گوید: «زیرا به او سوگند خورده است و وظیفه‌ی اصلاح اگان بر دوش دست پادشاه سر اوتو های‌تاور است نه آن‌ها و آن‌ها سوگند خورده‌اند که تا سر حد مرگ خدمت کنند.»

البته ممکن نیست که این گفت‌وگوها در کتاب و هنگام پیدا کردن اگان اتفاق افتاده باشد. زیرا همانطور که در بخش پایانی شورای سبز اشاره کردیم، سر اِریک کارگیل در این زمان سال‌هاست که به‌عنوان محافظ پرنسس رینیرا در دراگون استون حضور دارد.

کتاب آتش و خون

۱ دیدگاه

  1. خط به خط رو که میخونی فقط میبینی گند زدن به شخصیت های جناح سیاه با این تغییراتی که دادن
    دانا و پخته و استراتژیست بودن دیمون که صرفا یک کله داغ جنگ طلب نشون دادن
    حمایت خالصانه رینیس و کورلیس که تو سریال انگار زورشون میومد و هی دماغشونو بالا میگرفتن
    شخصیت جسور و مقتدر رینیرا که به یک زن احساساتی تغییر کرد

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*