خانه > مقالات > تفاوت‌های شورای سبز در کتاب و سریال

تفاوت‌های شورای سبز در کتاب و سریال

❌ هشدار: «این مقاله حاوی اسپویل کتاب می‌باشد.» ❌

یکی از تفاوت‌های مهم و عجیب شورای سبز در کتاب و سریال حضور لرد لاریس استرانگ کلاب فوت در این شوراست. هنوز مشخص نیست که قصد نویسندگان سریال از حذف او در این شورا چه بوده است اما در کتاب‌ها او در این شورا حضوری کم‌حرف اما بسیار مؤثر دارد که به آن می‌پردازیم.

او در کتاب‌ها در مقام ارباب نجواگران در شورای سبز حضور دارد ولی در طول شورا کاملاً ساکت است و ثبت نشده است که هنگام مباحثات دیگر اعضای شورا کلامی را به زبان بیاورد.

لرد لاریس استرانگ نخستین بار و تنها زمانی به سخن می‌آید که لرد جاسپر وایلد آیرون رود می‌گوید:

«افرادی که به شاه اگان سوگند وفاداری نخورند خائن‌اند و باید مثل یک خائن بمیرند.»

آنگاه لاریس استرانگ ارباب نجواگران‌، برای نخستین بار و تنها بار به حرف آمد و گفت:

«بگذارید ما نخستین کسانی باشیم که سوگند یاد می‌کنیم، مبادا خائنی در میانمان باشد.»

آن گاه کلاب فوت خنجرش را بیرون کشید و کف دستش کشید. بعد مصرانه گفت:

«سوگندی با خون، تا همه‌ی ما را به هم پیوند دهد؛ پیوند برادری تا سر حد مرگ.»

به این ترتیب همه‌ی توطئه‌گران کف دست‌هایشان را بریدند و دست در دست یکدیگر گذاشتند و سوگند برادری یاد کردند. ملکه الیسنت در میان آن‌ها به خاطر زن بودنش از سوگند خوردن معاف شد.

از دیگر تفاوت‌های شورای سبز در کتاب و سریال می‌توان به محل برگزاری آن اشاره کرد. در کتاب این شورا در اتاق ملکه در دژ میگور تشکیل شد اما در سریال دیدیم که این شورا در اتاق برگزاری جلسات شورای کوچک تشکیل شد.

در کتاب استاد اعظم اوروایل جلسه را با مرور وظایف مرسوم و اقدامات ضروری در مرگ شاه آغاز کرد. او گفت:

«سپتون یوستاس باید برای اجرای آخرین مراسم و دعا برای روح شاه احضار شود. کلاغی باید فوراً به دراگون‌استون فرستاده شود و به پرنسس رینیرا خبر درگذشت پدرش را برساند. شاید علیاحضرت ملکه بخواهند این پیام را بنویسند تا این اخبار غم‌بار را با کلماتی تسلی‌بخش ملایم کنند. همیشه ناقوس‌ها خبر درگذشت شاه را اعلام می‌کنند، کسی باید به این کار برسد و البته ما هم باید مقدمات تاج‌گذاری ملکه رینیرا را فراهم…»

سر اوتو های‌تاور حرف او را قطع کرد. او اعلام کرد: «برای همه‌ی این کارها باید منتظر بمانیم تا موضوع جانشینی مشخص شود.»

او به‌عنوان دست شاه، قدرت داشت که به‌جای شاه صحبت کند و حتی در زمان غیاب شاه، روی تخت آهنین بنشیند. ویسریس به او اختیار حکومت بر هفت پادشاهی را داده بود و «تا وقتی شاه جدید تاج‌گذاری کند» این حکومت ادامه پیدا می‌کرد.

کسی گفت: «تا وقتی ملکه‌ی جدید تاج‌گذاری کند» در روایت استاد اعظم مونکان، این کلمات را اوروایل به آرامی و در حد زمزمه گفت ولی ماشروم و سپتون یوستاس اصرار دارند که لرد بیزبری بود که با لحنی گزنده این حرف‌ها را زد‌.

در سریال دیدیم که سازندگان در این بخش از شورا روایت مونکان و ماشروم را مبنا قرار دادند.

در ادامه ملکه الیسنت در کتاب مصرانه از حق پسرش دفاع می‌کند و در جواب می‌گوید: «شاه؛ تخت آهنین طبق قانون باید به بزرگ‌ترین پسر حقیقی اعلی‌حضرت برسد.»

استاد اعظم مونکان می‌گوید که این بحث تا هنگام سحر ادامه یافت. ماشروم و سپتون یوستاس هم اتفاق نظر دارند. در روایت آن دو، تنها لرد بیزبری به نیابت از پرنسس رینیرا سخن گفت.

ارباب سکه‌ی پیر که در بخش عمده‌ی سلطنت شاه ویسریس و همین‌طور شاه پیر جهیریس، خدمت کرده بود، به انجمن یادآوری کرد که رینیرا بزرگ‌تر از برادرش است و خون تارگرینی بیشتری در رگ‌هایش دارد، شاه مرحوم او را به‌عنوان ولیعهدش برگزیده و به رغم همه‌ی تقاضاهای ملکه آلیسنت و سبزهایش مکرراً آن‌ها را رد کرده است و صدها لرد و شوالیه در سال ۱۰۵ ب.ف. با پرنسس بیعت کرده‌اند و سوگند خورده‌اند از حقوق او دفاع کنند.

«تنها تفاوت روایت استاد اعظم اوروایل در این است که این استدلال‌ها را به‌جای لرد بیزبری، از قول خودش روایت می‌کند، ولی وقایع پس از آن، همان‌گونه که خواهیم دید، نشان می‌دهد که این گونه نبوده است.»


از دیگر تفاوت‌های شورای سبز در کتاب و سریال می‌توان به حذف بحث‌های اعضای شورا پیرامون مسئله‌ی جانشینی پرنسس رینیرا و پرنس دیمون اشاره کرد.

در این شورا سر تایلند لنیستر، ارباب کشتی‌ها و لرد جاسپر وایلد، ارباب قوانین، به‌طور قاطعانه‌تر از ادعای اگان حمایت می‌کنند و مسائلی را به اعضای شورا یادآور می‌شوند.

سر تایلند اشاره کرد که بسیاری از لردهایی که به دفاع از جانشینی پرنسس رینیرا سوگند خورده‌اند، مدت زیادی از مرگشان می‌گذرد.

او گفت: «بیست و چهار سال پیش بود. من شخصاً چنین سوگندی نخوردم. آن زمان کودکی بیش نبودم.»

لرد جاسپر وایلد ارباب قوانین، ملقب به عصا آهنین به شورای بزرگ سال ۱۰۱ اشاره کرد و شاه پیر که به‌جای رینیس در سال ۹۲ بیلون را انتخاب کرد و به تفصیل راجع به اگان فاتح و خواهرانش و رسوم کهن آندال‌ها توضیح داد که طبق آن‌ها همواره حق جانشینی یک پسر حلال‌زاده بر حقوق دختران پیشی می‌گیرد.

همچنین سر اوتو های‌تاور نیز در نکوهش شاهزاده دیمون تارگرین سخن گفت‌‌. سر اوتو به آن‌ها یادآوری کرد که شوهر رینیرا کسی جز پرنس دیمون نیست و گفت:

«ما همه طبیعت اون فرد رو می‌شناسیم. اشتباه نکنین، اگه رینیرا به تخت بشینه، این دیمونه که بر ما حکومت خواهد کرد، شاه شوهری به سنگدلی و بی‌رحمی اون‌چه میگور بوده. سر خود من اول از همه قطع می‌شه، شک ندارم، اما ملکه‌ی شما، دختر من، نیز به دنبالم فرستاده خواهد شد.»

ملکه الیسنت نیز گفته‌های او را منعکس کرد.

«اون‌ها از جون بچه‌هام نمی‌گذرن. اگان و برادرانش پسران مشروع پادشاهن، و ادعایی بهتر از تخم‌های حروم‌زاده‌ی اون برای تخت دارن. دیمون بهونه‌ای پیدا می‌کنه تا همه‌ی اون‌ها رو به قتل برسونه. حتی هلینا و بچه‌های کوچکش. هرگز فراموش نمی‌کنم که یکی از استرانگ‌ها چشم ایموند رو درآورد. اون یه پسربچه بود، درسته، اما پسر موقع مرد شدن پدر می‌شه و حرومزاده‌ها ذاتاً خیانتکارن.»

سر کریستون کول صحبت کرد. او به آن‌ها خاطرنشان کرد که اگر پرنسس به سلطنت برسد، جیسیریس ولاریون بعد از او حکومت خواهد کرد. «هفت این مملکت رو حفظ کنن اگه یک حرومزاده به سلطنت برسه.» او از عیاشی‌های رینیرا و بدنامی شوهرش گفت. «اون‌ها ردکیپ رو تبدیل به فاحشه‌خونه می‌کنن، نه دختر و نه همسر هیچ مردی در امان نخواهد بود. حتی پسرها… ما همه می‌دونیم لینور چی بود.»

هیچ کلمه‌ای از زبان لرد لاریس استرانگ در طول این مباحثه ثبت نشده است، اما این امر غیرعادی نیست. اگرچه ارباب نجواها در مواقع لزوم چرب‌زبان بود، اما او مانند یک آدم بخیل که سکه‌هایش را پنهان می‌کند کلماتش را احتکار می‌کرد… و ترجیح می‌داد گوش کند تا آن‌که سخن بگوید.

در سریال شاهد این هستیم که لرد لایمن بیزبری در حال سرزنش اعضای شورای سبز برای تاجگذاری پرنس اگان است که سِر کریستون کول او را سر جایش می‌نشاند و سر او با گوی روی میز برخورد می‌کند و به‌صورت اتفاقی کشته می‌شود، اما در کتاب برای مرگ او روایت‌های متفاوت دیگری ذکر شده است.

طبق روایت داستان حقیقی، استاد اعظم اوروایل به انجمن اخطار داد: «اگر این کار را بکنیم، یقیناً به جنگ منجر خواهد شد. پرنسس به‌راحتی کنار نمی‌ایستد و او اژدهایان را دارد.»

لرد بیزبری اعلام کرد: «و دوستانی دارد. مردانی وفادار که سوگندشان را به او و پدرش از یاد نخواهند برد. من پیرمرد هستم، ولی نه آن‌قدر پیر که بی‌اعتنا اینجا بنشینم و امثال شما تاج او را بدزدند.» با این حرف، برخاست که برود.

در خصوص وقایع بعدی، منابع ما اختلاف دارند. استاد اعظم اوروایل می‌گوید لرد بیزبری جلوی در به دستور سر اوتو های‌تاور بازداشت شد و او را تا سیاهچال همراهی کردند. او محبوس در زندانی تاریک، در انتظار دادگاهش، از سرما جان سپرد. سپتون یوستاس آن را به شکل دیگری بیان می‌کند. در روایت او، سر کریستون کول به زور لرد بیزبری را وادار کرد روی صندلی‌اش بنشیند و سپس گلوی او را با خنجری شکافت. ماشروم هم سر کریستون را در مرگ لرد متهم می‌داند، ولی در روایت او، کول پشت یقه‌ی پیرمرد را گرفته و او را از پنجره به بیرون انداخته تا روی نیزه‌های آهنین خندق خشک پایین بمیرد. هر سه روایت در یک امر توافق دارند: اولین خونی که در رقص اژدهایان ریخته شد، به لرد لایمن بیزبری، ارباب سکه و لرد خزانه‌دار هفت پادشاهی، تعلق داشت.

پس از مرگ لرد بیزبری هیچ اعتراض دیگری شنیده نشد. باقی شب به برنامه‌ریزی برای تاج‌گذاری شاه جدید (همگی قبول داشتند این کار باید به‌سرعت انجام شود) و تهیه‌ی فهرستی از متحدان احتمالی و دشمنان بالقوه، در صورتی که پرنسس رینیرا جانشینی شاه اگان را نپذیرد، صرف شد. با گرفتاری پرنسس رینیرا در دراگون‌استون برای زایمان، ملکه الیسنت و سبزها از امتیازی بهره می‌بردند؛ هرچه بیشتر رینیرا از مرگ شاه غافل می‌ماند، دیرتر حرکت می‌کرد.

در این‌جا اختلاف فاحشی بین سریال و کتاب وجود دارد. در سریال الیسنت بسیار برای جان رینیرا نگران بود و حتی حاضر نبود که او و فرزندانش بازداشت شوند، اما در کتاب طبق روایت ماشروم گزارش شده که ملکه گفته است: «شاید آن هرزه در زایمان از دنیا برود.»

آن شب هیچ کلاغی پرواز نکرد. هیچ ناقوسی به صدا در نیامد. خدمتکارانی که از درگذشت شاه خبر داشتند، به سیاهچال فرستاده شدند. بر خلاف سریال که لاریس استرانگ مسئول بازداشت و شناسایی سیاه‌های باقی‌مانده در دربار بود، در کتاب سر کریستون کول بود که موظف شد که همه‌ی سیاه‌های باقی‌مانده در دربار را بازداشت کند؛ لردها و شوالیه‌هایی که ممکن بود به سمت پرنسس رینیرا متمایل باشند. سر اوتو های‌تاور دستور داد: «هیچ خشونتی در برابر آنان به خرج نده، مگر آن‌که مقاومت کردند. این مردان اگر در مقابل شاه اگان زانو بزنند و سوگند بخورند، نباید هیچ آسیبی از جانب ما ببینند.»

استاد اعظم اوروایل پرسید: «و آنان که چنین نکنند؟»
لرد جاسپر وایلد آیرون رود گفت: «خائن‌اند و باید مثل یک خائن بمیرند.»
لرد لاریس استرانگ، ارباب نجواگرایان، برای نخستین بار و تنها بار به حرف آمد و گفت: «بگذارید ما نخستین کسانی باشیم که سوگند یاد می‌کنیم، مبادا خائنی در میانمان باشد.» آن‌گاه کلاب‌فوت خنجرش را بیرون کشید و کف دستش کشید. بعد مصرانه گفت: «سوگندی با خون، تا همه‌ی ما را به هم پیوند دهد؛ پیوند برادری تا سر حد مرگ.» به این ترتیب همه‌ی توطئه‌گران کف دست‌هایشان را بریدند و دست در دست یکدیگر گذاشتند و سوگند برادری یاد کردند. ملکه آلیسنت در میان آن‌ها به خاطر زن بودنش از سوگند خوردن معاف شد.

تفاوت احضار فرزندان ملکه آلیسنت و پیدا کردن شاهزاده اگان برای تاج‌گذاری در کتاب و سریال

صبح در حال نورافشانی بر شهر بود که ملکه آلیسنت گارد شاهی را برای آوردن پسرانش اگان و ایموند فرستاد. (پرنس دیرون، کوچک‌ترین و باوقارترین فرزندش در اولدتاون بود و به‌عنوان ملازم لرد های‌تاور خدمت می‌کرد. گفته می‌شود که او بر مرگ پدر والامقامش اشک ریخت‌.)

پرنس ایموند، تک‌چشم نوزده ساله را در اسلحه‌خانه یافتند که زره و جوشن می‌پوشید تا برای تمرین صبحگاهی در حیاط آماده شود. او از سر ویلیس فل پرسید: «اگان شاهه؟ یا ما باید زانو بزنیم و کس فاحشه‌ی پیر رو ببوسیم؟»

پرنسس هلینا در حال خوردن صبحانه به همراه فرزندانش بود که شوالیه‌ی گارد شاه به نزدش آمد… اما وقتی از او در مورد مکان پرنس اگان، برادر و شوهرش پرسیدند، فقط گفت: «او در تخت خواب من نیست، از این می‌توانید مطمئن باشید. راحت باشید و زیر پتوها را جست‌وجو کنید.»

مونکان تلویحاً در روایت داستان حقیقی می‌گوید پرنس اگان «مشغول عیش» بود. شهادت‌نامه‌ی ماشروم ادعا می‌کند که سر کریستون در چاله‌ی موش چاله‌ی کک، شاه جوان آینده را مست و برهنه یافت، در حالی که دو بچه‌ی ولگرد برای سرگرم کردن او با چنگ و دندان با هم می‌جنگیدند و دختری که بیش از دوازده سال نداشت هم با دهانش مشغول لذت دادن به او بود. بگذارید این تصویر کریه ماشروم را برای ماشروم بگذاریم و در عوض به سخنان سپتون یوستاس رجوع کنیم. با آن‌که این سپتون مهربان اقرار می‌کند شاهزاده اگان در حالی پیدا شد که با معشوقه‌اش بود، اصرار دارد که او دختر تربیت‌شده‌ی یکی از تجار ثروتمند بوده است. در ابتدا، او حاضر نشد جزئی از برنامه‌های مادرش باشد.

او گفت: «خواهرم وارثه، نه من. کدوم برادری حق قانونی خواهرش رو می‌دزده؟» تنها زمانی که سر کریستون او را متقاعد کرد که پرنسس در صورت رسیدن به تاج مطمئناً او و برادرانش را اعدام خواهد کرد، اگان به تردید افتاد. کول گفت: «تا زمانی که یه تارگرین حلال‌زاده زنده‌س، هیچ استرانگی نمی‌تونه امیدوار به نشستن روی تخت باشه. رینیرا اگه بخواد حروم‌زاده‌هاش بعد از خودش به سلطنت برسن، انتخابی نداره جز این‌که سر شما رو قطع کنه.»
این و تنها این بود که اگان را قانع کرد تا تاجی که شورای کوچک به او پیشنهاد می‌کرد را بپذیرد.

این درگیری مزمن در سومین روز از سومین ماه سال ۱۲۹ ب. ف. آغاز شد؛ وقتی شاه ویسریس تارگرین نخست، بیمار و درمانده، برای چرتی در ردکیپ کینگزلندینگ چشمانش را بست و بدون این‌که بیدار شود، از دنیا رفت. مرد خدمتکاری در ساعت خفاش جسدش را پیدا کرد، هنگامی که شاه عادت داشت شراب ادویه‌دار بنوشد. خدمتکار دوید تا به ملکه الیسنت که اتاقش در طبقه‌ی پایین اتاق شاه بود، اطلاع دهد.

سپتون یوستاس که چند سال بعد این وقایع را می‌نوشت، اشاره کرده که خدمتکار اخبار تلخ را مستقیم به ملکه منتقل کرد و فقط به خود ملکه، بدون این‌که اطلاع‌رسانی عمومی کند. یوستاس باور نداشت که این اتفاق، تنها بازی سرنوشت باشد؛ او استدلال می‌کند که مرگ شاه از مدت‌ها قبل پیش‌بینی شده بود و ملکه الیسنت و حزبش که سبزها نامیده می‌شدند، خدمتکاران و محافظان ویسریس را برای اقدامات در صورت بروز این حادثه آماده کرده بودند و به آن‌ها دستوراتی داده بودند.

(ماشروم کوتوله سناریوی شوم‌تری را ارائه می‌کند که در آن ملکه الیسنت، گام‌های شاه ویسریس را به سوی مرگ با افزودن سم در شراب ادویه‌دارش تسریع بخشید. باید توجه شود شبی که شاه درگذشت ماشروم در کینگزلندینگ نبود، بلکه در دراگون‌استون و در خدمت پرنسس رینیرا بود.)

در سریال دیدیم که ملکه الیسنت قبل از مرگ پادشاه ویسریس به او شیره‌ی خشخاش می‌دهد و پادشاه مدتی بعد فوت می‌کند.
احتمالاً سازندگان سریال قصد داشتند طرفداران را در این دوراهی قرار دهند که علت مرگ پادشاه مسمومیت بوده یا وضعیت نامناسب جسمانی‌اش.

ملکه الیسنت بدون اتلاف وقت به اتاق خواب شاه رفت و سر کریستون کول، فرمانده‌ی گارد شاهی هم او را همراهی کرد. وقتی تأیید کردند که ویسریس مرده است، علیاحضرت دستور داد در اتاق خواب شاه را ببندند و آن را تحت محافظت قرار دهند.

خدمتکاری را هم که جسد شاه را یافته بود، بازداشت کردند تا یقین پیدا کنند این داستان را به کس دیگری نخواهد گفت. زمانی که شاهزاده ایموند عازم استورمزاند می‌شد، بوی گند از اتاق شاه مرده در سراسر دژ میگور پیچیده بود و داستان‌های نامربوط و شایعات زیادی در دربار و قلعه پخش می‌شد.

سیاه‌چال‌های زیر ردکیپ پر از مردان مظنون به بی‌اعتمادی شده بود، تا جایی که حتی سپتون اعظم از این ناپدید شدن‌ها بی‌قرار شد و از معبد ستاره‌ای اولدتاون پیام فرستاد و پیگیر تعدادی از گمشدگان شد. سر اوتو های‌تاور که مثل تمام دوران خدمتش در مقام دست شاه روش‌مند بود، زمان بیشتری برای مقدمات می‌خواست، ولی ملکه الیسنت می‌دانست بیش از این نمی‌توانند اعلام را به تأخیر بیندازند.

پرنس اگان از این پنهان‌کاری خسته شده بود و از مادرش پرسید: «من شاه هستم یا نه؟ اگر شاهم، پس تاج بر سرم بگذارید.»

سرانجام در دهمین روز از سومین ماه سال ۱۲۹ ب. ف.، پس از ده روز ناقوس‌ها نواختند و از پایان سلطنت خبر دادند. استاد اعظم اوروایل بالاخره اجازه یافت کلاغ‌هایش را بفرستد و صدها عدد از این پرندگان سیاه به آسمان پر گشودند و خبر جانشین شدن اگان را به هر گوشه‌ی مملکت رساندند‌.

خواهران خاموش فرستاده شدند تا مقدمات سوزاندن جسد را فراهم کنند و سوارانی بر اسبان سفید اعزام شدند تا با فریاد «شاه ویسریس مرده است، زنده باد شاه اگان» مردم کینگزلندینگ را مطلع کنند.

سوارانی بر اسبان سفید اعزام شدند تا با فریاد «شاه ویسریس مرده است، زنده باد شاه اگان» مردم کینگزلندینگ را مطلع کنند.

مونکان می‌نویسد با شنیدن این فریادها برخی گریستند و تعدادی هم شادی کردند، ولی بیشتر رعایا در سکوت خیره شدند، گیج و سردرگم ماندند و گاه و بی‌گاه کسی فریاد می‌زد: «زنده باد ملکه‌ی ما.»

در این میان مقدمات تاج‌گذاری عجولانه مهیا می‌شد. چاله‌ی اژدها برای محل مراسم انتخاب شد. زیر گنبد قدرتمند آن، نیمکت‌های سنگی کافی برای نشاندن هشتادهزار تن وجود داشت و اگر خائنان برای اختلال در مراسم اقدام می‌کردند، دیوارهای ضخیم سنگی، سقف محکم و درهای بلند برنزی آن دفاع از محل را میسر می‌کرد.

در روز موعود، سر کریستون کول تاج آهن و یاقوت اگان فاتح را بر سر بزرگ‌ترین پسر شاه ویسریس و ملکه الیسنت گذاشت، او را اگان از خاندان تارگرین، دومین از نام خودش، پادشاه آندال‌ها و روینارها و نخستین انسان‌ها، فرمانروای هفت پادشاهی و محافظ مملکت نامید.

برخلاف سریال در کتاب، ملکه الیسنت دخترش پرنسس هلینا را نیز تاجگذاری می‌کند. در کتاب آتش و خون نوشته شده:

«مادرش ملکه الیسنت، محبوب رعایا، تاج خود را بر سر دخترش هلینا، همسر و خواهر اگان، نهاد. مادر پس از بوسیدن گونه‌های دخترش پیش او زانو زد، سرش را زیر انداخت و گفت: «ملکه‌ی من.»»

لازم به ذکر است که در کتاب‌ها روایتی مبنی بر حضور ایموند تارگرین در زمان تاج‌گذاری برادرش وجود ندارد و او قبل از تاج‌گذاری اگان به استورمزاند می‌رود تا وفاداری لرد بوروس براتیون را به‌دست آورد، مشخص نیست که او برای تاج‌گذاری برادرش بازگشته است یا نه.

تعداد کسانی که برای تماشای تاج‌گذاری آمدند هنوز مشخص نیست. استاد اعظم مونکان، با استناد به اوروایل می‌گوید بیش از صدهزار تن از رعایا در چاله‌ی اژدها گرد آمدند و با چنان صدای بلندی فریاد می‌کشیدند که دیوارها را می‌لرزاند، در حالی که ماشروم می‌گوید نیمکت‌های سنگی نیمه‌پر بودند.
(البته باید توجه داشت که در این زمان ماشروم در کنار رینیرا در دراگون‌استون حضور داشته است.)

به علت کهولت و ازپاافتادگی سپتون اعظم در اولدتاون، وظیفه‌ی تعمید پیشانی اگان با روغن مقدس و تبرک او به هفت نام خدا بر عهده‌ی سپتون یوستاس گذاشته شد.

همانطور که قبلاً ذکر کردیم، از دلایلی که چاله‌ی اژدها برای محل مراسم انتخاب شد دیوارهای ضخیم سنگی، سقف محکم و درهای بلند برنزی بود که دفاع از محل مراسم را میسر می‌کردند. برخلاف سریال، در کتاب مراسم تاج‌گذاری اگان با شکوه و امنیت تمام برگزار شد و هیچ اتفاقی نظیر صحنه‌ی هیجان‌انگیزی که در سریال دیدیم (یعنی رینیس که از بازداشت سبزها فرار می‌کند و همراه با اژدهایش میلیس از زیر زمین بیرون می‌آید و نظم مراسم را بر هم می‌زند و بعد فرار می‌کند) رخ نمی‌دهد، زیرا پرنسس رینیس تارگرین در این زمان در شورای سیاه حضور دارد نه در کینگزلندینگ.

تعداد کمی از حضار که چشمان تیزتری از بقیه داشند، احتمالاً متوجه شدند که تنها چهار نفر با ردای سفید در خدمت شاه جدید بودند؛ نه پنج تن طبق انتظار. اگان دوم شب پیش اولین شکستش را مزه کرد؛ هنگامی که سر استفون دارکلین از گارد شاهی به‌همراه ملازم و دو پیشکار و چهار نگهبان فرار کرده بود. آن‌ها در تاریکی شب از یکی از دروازه‌ها گریخته بودند و خود را به جایی رسانده بودند که ماهیگیری با قایقش منتظر بود آنان را به دراگون‌استون برساند. آن‌ها با خود یک تاج سرقتی هم برده بودند، سربندی از طلای زرد و مزین به هفت جواهر با هفت رنگ متفاوت. این تاجی بود که شاه ویسریس بر سر می‌گذاشت و شاه پیر هم پیش از او بر سر داشت. وقتی پرنس اگان تصمیم گرفت تاج آهن و یاقوت جد هم‌نامش، اگان فاتح، را بر سر بگذارد، ملکه الیسنت دستور داد تاج ویسریس را در جایی امن نگه دارند، ولی پیشکار موظف به این کار با آن فرار کرد.

در سریال دیدیم که به‌جای سر استفون دارکلین این سر اِریک کارگیل بود که تاج پادشاه ویسریس را می‌دزدد و به دراگون‌استون می‌برد و به پرنسس رینیرا تقدیم می‌کند، در کتاب در این زمان سر اِریک کارگیل به‌عنوان محافظ پرنسس رینیرا در دراگون‌استون حضور دارد.

از دیگر حذفیات شورای سبز و تاج‌گذاری اگان، پرواز او با اژدهای محبوبش سان‌فایر بر فراز شهر است.

پس از تاج‌گذاری، گارد شاهی باقی‌مانده اگان را تا مرکبش، سان‌فایر، همراهی کردند، موجودی باشکوه با فلس‌های طلایی برّاق و بال‌های صورتی کم‌رنگ که نامش را از سپیده‌ی طلایی صبح گرفته بود.

مونکان می‌گوید شاه سه مرتبه دور شهر پرواز کرد و در محوطه‌ی درون دیوارهای ردکیپ فرود آمد. سر اریک کارگیل اعلی‌حضرت را به اتاق تخت منور به نور مشعل‌ها هدایت کرد؛ در آن‌جا اگان دوم، پیش چشم هزاران لرد و شوالیه، از پله‌های تخت آهنین بالا رفت. صدای فریادها در راهروها طنین انداخت.

کتاب آتش و خون

۱ دیدگاه

  1. کاش شورای سبز رو مثل کتاب میساختن مردم ذات کثیف و دو روی سبزا رو میدیدن
    خدایی چقدر وقیحن چیزایی رو به رینیرا و دیمون و بچه هاشون نسبت میدن که هیچ وقت ازشون سر نزده ولی بصورت ممتد درحال انجام بود توسط توله های هایتاور خودشون
    مثل ت ج ا و ز های ایگان یا شخصیت سادیمسمی ایموند

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*