جرج مارتین، نویسنده نغمههایی از یخ و آتش، در حال حاضر در توری در جزایر بریتانیا حضور دارد و مصاحبههای گوناگونی را انجام داده و بین این مصاحبهها گفتگوی مهمی را با گاردین داشته و از تأثیر سریال گات بر روند نوشتن کتابها و اینکه آیا پایان سریال و بازخوردها باعث تغییر پایان کتابها خواهد بود یا نه صحبت کرده.
روند نوشتن کتاب با سرعت مناسب پیش میرفت که ساخت سریال باعث توقف آن شد و این مسئله به گوش طرفدارانی که از سال ۲۰۱۱ منتظر بادهای زمستان (جلد ششم) هستند، کاملاً آشناست.
مارتین گفت:
«من به ساعتهای بیشتری توی روز نیاز دارم و به روزهای بیشتری توی هفته و به ماههای بیشتری در سال، چون زمان داره به سرعت میگذره.
چند سالی بود که اگه میتونستم کتاب رو تموم کنه، همچنان میتونستم جلوتر از سریال باشم و واقعاً توی این سالها استرس زیادی رو متحمل شدم. فکر نکنم این برای من خیلی خوب بوده باشه. چون هرچیزی که باید سرعت نوشتن من رو زیاد میکرد، در واقع کندترم کرد. هر روز من مینشستم تا بنویسم و حتی اگه اون روز، روزِ خوبی هم داشتم، یه روز خوب برای من یعنی ۳ تا ۴ صفحه رو نوشتن، احساس مزخرفی داشتم. چون با خودم فکر میکردم که اوه خدای من، من باید کتاب رو تموم کنم. من فقط چهار صفحه نوشتم، درحالیکه باید ۴۰ صفحه مینوشتم. و اما تموم شدن سریال در واقع رهاییه. چون الان سرم به کار خودمه. من روزهای خوبی دارم و روزهای بدی هم دارم اما استرس خیلی کمتر شده… البته هنوز هم هست.»
ما این صحبتهای مارتین را دلیلی بر شدت گرفتن سرعت نوشتن نمیدانیم اما اینکه استرسها باعث کاهش سرعت شده و اکنون این استرسها کمتر شده باعث خشنودی ماست.
علیرغم تمام این موارد مارتین نویسنده بسیار محبوبی است و این محبوبیت باعث گسترش تعداد طرفداران و در نتیجه بالارفتن سطح توقعات آنان خواهد بود. این محبوبیت شاید مزایای بسیار داشته باشد اما برای مارتین که پیش از سریال تنها نویسنده نغمههایی از یخ و آتش بود و بخاطر آن رمانها شهرت داشت و تا این اندازه درون بحثها نبود، کمی عجیب و غریب و استرسزاست. او در این مورد گفت:
«منظورم اینه که مثلاً من دیگه نمیتونم برم کتاب فروشیها و بین همه کارها این یکی از سرگرمیهای محبوب من توی دنیا بود. برم داخل کتاب فروشی و یکی یکی کتابها رو نگاه کنم. بعضی کتابا رو بردارم. یکم بخونم و مغازه رو با کلی ازونا که حتی تا قبل از ورود اسمشون هم نشنیدم ترک کنم. حالا بیشتر از ده دقیقه توی کتابفروشی باشم سیل جمعیت دورمو احاطه میکنن.»
البته فقط کتابفروشیها نیست که مارتین را آزار میدهد. او خیلی زود فهمید که در فضای مجازی نیز نمیتوان خیلی با طرفدارها گرم گرفت:
«اولش خیلی خوشحال بودم و پیامها رو چک میکردم و میگفتم چقدر باحالن و حسابی لذت بردم. بعدش کمی فکر کردم و گفتم نه باید حسابی حواسم جمع باشه. من این حقیقت رو که مردم از یه سری چیزا سر در بیارن که درسته دوست ندارم و همچنین خوشم نمیاد که چیزایی رو کشف کنن که اشتباهه. بنابراین خودمو از این قضایا بیرون کشیدم و گذاشتم تئوریای خودشون رو داشته باشن. یه سری از این تئوریا درسته و یه سریش نیست. وقتی تمومش کنم متوجه میشن.»
مارتین شرایط را کاملاً برخلاف زمانی دانست که با همسرش پریس به اتفاق چندین طرفدار اسپانیایی شام میخوردند. آنها نسخه اسپانیایی کتاب را خوانده بودند اما «روی میز میزدن و آوازش رو میخوندن و تمام اشعار رو میدونستن. واقعا تجربه شگفت انگیزی بود.»
مارتین عاشق ریاکشنهای احساساتی طرفداران در مورد آثارش است، چه در کتاب و چه در سریال. او عاشق واکنشهای مردم به قسمت عروسی خونین بود:
«من عاشق واکنشهام. چه توی کتاب و چه سریال. چون این چیزیه که یه داستان خوب میطلبه. احساسات تمام اون چیزه. اگه میخواید مقاله بنویسید یا کسی رو مجاب کنید غیرداستانی بنویسید اما داستان باید حس بشه. باید وقتی میخونیدش یا میبینیدش، جوری حس کنید که انگار زندگی خودتونه. اگه یه شخصیت بمیره و شما حسی نداشته باشید، نویسنده قطعاً شکست خورده.»
وقتی حرف از سریال شد، مارتین اشاره مستقیمی به فصل پایانی نکرد اما گفت قرار نیست برنامههایش را عوض کند و داستان تغییر کند:
«همونطور که ریک نلسون خونده که یکی از آهنگای مود علاقمه تو نمیتونی همه رو راضی کنی، پس خودتو راضی کن.»
مارتین توضیح داد که سریال و کتابها یکی نیستند اما ارتباط نزدیکی باهم دارند:
«برای طرفداران تیریون لنیستر همیشه پیتر دینکلیج خواهد بود اما من ۲۰ سال با این شخصیت زندگی کردم. من اون رو توی ذهنم ساختمش.»
بعید است نغمهها صددرصد شبیه گات باشد اما اینکه با پایان آن تمام حقیقت را کشف میکنیم بسیار جالب است و امیدواریم زودتر این اتفاق رخ دهد.