خانه > مقالات > خاندان اژدها دست از اشاره به مصائب زن بودن در وستروس برنمی‌دارد.

خاندان اژدها دست از اشاره به مصائب زن بودن در وستروس برنمی‌دارد.

ادامه‌ی این متن وقایع اپیزود پنجم سریال را اسپویل می‌کند.

کسی نمی‌خواهد در وستروس یک زن باشد. اگر با آن همه تجاوز و رابطه با محارم و ازدواج‌های اجباری در بازی تاج و تخت هنوز به این نتیجه نرسیده باشید، خاندان اژدها در فصل اول خود با زایمان‌های وحشتناک و مرگبار یا تروماتیک این حقیقت را برایتان واضح می‌کند.
در فصل دوم هم می‌بینیم که جنگ داخلی تارگرین‌ها به علت این که پادشاه ویسریس، دخترش رینیرا را وارث خود نامیده و گروهی نمی‌توانند فرمانروایی او را بپذیرند آغاز شد.

در نیمه‌ی اول فصل، در حالی که جنگ شکل می‌گرفت، سریال به مخاطبان استراحتی کوتاه از یادآوری‌های مداوم این نکته که زن بودن در این دنیای قرون وسطایی تخیلی، افتضاح است داد. نه این که شخصیت‌های زن به حاشیه رانده شده باشند یا جنسیت نقشی در سرنوشت آن‌ها نداشته باشد؛ سریال به سادگی دست از کوبیدن این ایده تکراری بر سر ما برداشت. اما این ایده با قدرت در پنجمین قسمت با عنوان «نائب السلطنه» بازگشت. بیزارم از این که از سریالی به جرم این که تلاش جدی برای آگاهی فمینیستی دارد شکایت کنم، اما شیوه‌ی دست و پاگیری که سریال دارد این موضع اخلاقی را به کار می‌برد، منجر به تضعیف آن شده است.

قسمت پنجم با مار دریا که تازه‌ بیوه شده و ملکه رینیرا که حالا یک جنگجوی سرسخت، یک اژدها و یک خویشاوند وفادار را از دست داده، آغاز می‌شود. آن‌ها در حال سوگواری برای مرگ شجاعانه‌ی شاهدخت رینیس هستند. سر بریده‌ی عظیم‌الجثه‌ی میلیس برای تهییج مردم گرسنه‌ که ترجیح می‌دهند گوشت او را بخورند تا از کشتنش خوشحال شوند، در سراسر کینگزلندینگ گردانده می‌شود. جناح سبز این تلفات را به عنوان پیروزی جلوه می‌دهند، اما در واقع به نظر می‌رسد که رینیس و میلیس در جنگی که برای هیچ‌یک از طرفین پیشرفتی محسوب نمی‌شود، بیهوده مرده‌اند.

ناله و زاری واقعی در شورای کوچک تماماً مردانه‌ی رینیرا آغاز می‌شود، جایی که او مجبور است سر آلفرد  را زیر سوال ببرد. آلفرد با زیرکی به ملکه یادآوری می‌کند که

جنس لطیف تاکنون چندان از استراتژی‌های جنگ یا اجرای آن‌ها سر در نیاورده است.

پاسخ رینیرا تند و برنده است:

در طول زندگی ما همیشه صلح بوده، شما هم مثل من هیچ جنگی ندیده‌اید.

اما این یاغیگری مشاوران او یا اکراه آن‌ها از فرستادن او به نبرد در لحظه‌ای که سیاه‌ها به شدت به اژدهاسوار نیاز دارند را حل نمی‌کند.
ما فکر می‌کنیم که او به عنوان ملکه حرف آخر را خواهد زد، اما به نظر می‌رسد که تبعیض جنسیتی آن‌ها ناامنی‌های درونی خود رینیرا را نیز فعال کرده است. رینیرا با عصبانیت به میساریا، هم‌راز غیرمنتظره‌اش، شکایت می‌کند:

آن‌ها می‌خواهند مرا ملکه کنند، اما می‌خواهند مرا اینجا زندانی نگه دارند.

او با تأسف می‌گوید:

ویسریس مرا برای مبارزه آماده نکرد. اگر پسر بودم، از همان لحظه‌ای که می‌توانستم راه بروم شمشیری به دستم می‌دادند؛ اما به جای آن، جام پدرم را به من دادند، نام هر ارباب و قلعه‌ای را بین «استورمزاند » و «تویینز» به من آموختند، اما تفاوت بین قبضه و حفاظ دست را به من یاد ندادند.

رینیرا یادآوری می‌کند:

راهی که من طی می‌کنم، هرگز طی نشده است.

این شبیه نسخه‌ای از مونولوگ معروف (و به همان اندازه اضافی) آمریکا فررا در فیلم باربی است.

در همین حال، در کینگزلندینگ ، الیسنت هم مشکلات خود را در شورای کوچک دارد. اگرچه اگان هنوز از نظر فنی زنده است، الیسنت با درایت پیشنهاد می‌کند که یک نائب‌السلطنه در دوره‌ی بهبودی او، که در خوش‌بینانه‌ترین حالت طولانی خواهد بود، جایش را بگیرد. او تصور می‌کند متحدانی که در زمان ایفای این نقش برای شوهر بیمارش از او حمایت می‌کردند، از بازگشت او خوشحال خواهند شد. اما به نظر می‌رسد که جنگ همه چیز را تغییر می‌دهد. حالا آن‌ها با لحن تحقیرآمیزی می‌گویند:

شما نقش خود را به طرز تحسین‌برانگیزی در زمان صلح ایفا کردید.

اما

ایموند انتخاب واضح است.

در صورتی که کسی در مورد تبعیض جنسیتی شورا شک داشته باشد، یکی از مشاوران همه را مطلع می‌کند:

ملکه‌ی بیوه یک زن است.

(چند ملکه‌ی بیوه را تا به حال دیده‌اند که زن نباشند؟)

حتی کریستون کول، معشوق الیسنت هم از پسر وحشتناک او حمایت می‌کند.


مرد زندگی رینیرا هم حامی او نیست. دیمون که هنوز در هرنهال در افکارش غوطه‌ور است، به طور فزاینده‌ای از نقش خود به عنوان همسر به حاشیه رانده‌شده‌ی ملکه ناراضی شده و شروع کرده تا به جای همسرش، خود را به عنوان رهبر سیاه‌ها معرفی کند. (این توهم با خیال‌پردازی‌های مستهجن و بی‌مورد او در مورد خوابیدن با مادرش که مدت‌ها مرده است، تقویت می‌شود. مادر دیمون در این رویاها او را پسر مورد علاقه‌اش خطاب می‌کند.
دیمون به دوست صمیمی جدیدش، الیس ریورز، می‌گوید:

کسانی که از او (رینیرا) حمایت می‌کنند، حاضر نیستند توسط او رهبری شوند. آن‌ها برای قدرت به دنبال یک مرد می‌گردند.

چون در این سریال، وقتی صحبت از زنان قدرتمند می‌شود، به نظر می‌رسد تمام مردها یک مغز مشترک دارند.

وقتی پایتخت را تصرف کنم، رینیرا می‌تواند به من ملحق شود و در کنار من جایگاهش را بگیرد، پادشاه و ملکه با هم حکومت می‌کنیم.

چه لطف بزرگی!
الیسنت و رینیرا برای رسیدن به تخت آهنین مسیرهای بسیار متفاوتی را در پیش گرفته‌اند، اما اکنون با سقف‌های آهنی بسیار مشابهی برخورد می‌کنند. انگار  مردسالاری بر سر همه‌ی ما سایه افکنده است.

الیس ریورز با لحنی کسل‌کننده، موعظه‌ی این قسمت را بیان می‌کند، جایی که به دیمون یادآوری می‌کند که

به خاطر قدرت، این ضعفا و زنان هستند که باید سختی تحمل کنند.

بینندگان خاندان اژدها و بازی تاج و تخت این نوحه‌گری را بارها شنیده‌اند.

وجود این احساس خوب است. چیزی که عذاب‌آور است این است که رایان کُندال،  مانند دیوید بنیوف و دی‌بی وایس هرگز از این مشاهده‌ی ساده که در یک جامعه‌ی مردسالار، زنان رنج می‌برند، فراتر نمی‌رود. تکرار، این مفهوم را عمیق‌تر نمی‌کند؛ فقط باعث می‌شود مخاطب احساس کند با او با تحقیر رفتار شده است. این اثر به گونه‌ای است که انگار این داستان‌سرایان مرد دائماً در حال بازخوانی مدخل ویکی‌‌پدیای «جنس دوم» هستند و با افتخار ساده‌ترین مشاهدات آن را برای ما خلاصه می‌کنند، گویی این ایده‌ها قبلاً وارد فرهنگ نشده است. («نایب‌السلطنه» توسط تی میکِل و کلر کیلنر به ترتیب نویسنده و کارگردان (که هر دو زن هستند) نوشته و کارگردانی شد. پس از انتقاد هواداران و منتقدان، تعداد زنان در تیم خلاقیت خاندان اژدها از تاج و تخت بیشتر است.) مشکل کار آن‌ها در پررنگ کردن پیش‌فرض خسته‌کننده‌ی این قسمت نیست. به‌ویژه بینندگان زن ممکن است تعجب کنند که چه چیزی درباره‌ی مواجه کردن دوباره و دوباره‌ی ما، با یک واقعیت ابتدایی از زندگی‌مان اینقدر افشاکننده است؟

آنچه در سریال کم است، بافت، بصیرت، عمق و تنوع است. زن‌ستیزی هرگز و به هیچ وجه تعجب‌آور نیست، اما شخصیت‌های زن جذاب – که قطعاً رینیرا و الیسنت پتانسیل آن را دارند – آن را به شکل متفاوتی تجربه می‌کنند و به عنوان فرد به آن واکنش نشان می‌دهند. این چیزی است که تماشای آن‌ها را هم سرگرم‌کننده و هم روشنگر می‌کند. از پگی اولسون در «مردان دیوانه» گرفته تا جسیکا جونز و آرابلا با بازی مایکلا کوئل در «من ممکن است تو را نابود کنم»، به‌یادماندنی‌ترین زنان تاریخ تلویزیون نه با چیزهای وحشتناکی که برایشان رخ می‌دهد، بلکه با انتخاب‌هایی که انجام می‌دهند، تعریف می‌شوند. حتی بازی تاج و تخت هم زنان جنسیت‌گریزی مانند آریا و برین داشت تا امثال سانساها، سرسی‌ها و دنریس‌ها را متعادل کند.

حداقل آخرین حرکت رینیرا در «نائب‌السلطنه»، یعنی استفاده از دانش تاریخی‌اش برای شناسایی اژدهاسواران بالقوه‌ی بیشتر، باعث می‌شود کمی امیدوار شویم که در بقیه‌ی فصل او کارهای بیشتری انجام دهد تا اینکه فقط به خاطر زن‌ستیزی غصه بخورد. حلقه‌ی معتمدین او  شامل شخصیت امیدوارکننده‌ی دیگری به نام «بیلا» هم می‌شود که شاید توانسته باشد پدربزرگ عزادارش،کورلیس ولاریون دوباره به اتاق جنگ برگرداند.با این حال، همان‌طور که این قسمت نشان می‌دهد، سریال با قرار دادن دیمون و ایموند (دو جنگجوی اساساً یکسان با غرور یکسانِ پسر دوم، با وجود چند دهه اختلاف سنی) در مسیری برای برخورد، تمرکز خود را از غنی‌ترین شخصیت‌هایش به کلیشه‌ای‌ترین آن‌ها تغییر می‌دهد. تعجب می‌کنم اگر هر دو مرد از این فصل جان سالم به در ببرند؛ اما قبل از آن، سریال تا چه حد وقت خود را صرف به اصطلاح سر جای خود نشاندن زنان خواهد کرد؟

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*