مقدمه:
متنی رو که میبینید ترجمهای بر نقد خانم لیندا آنتونسُن* هست، که روز دوشنبه(به وقت ایران) بلافاصله پس از پخش سریال به صورت زنده از طریق یوتیوب انتشار یافت.
*لیندا و شوهرش گردانندگان اصلی سایت westeros.org هستند و در کنار جورج مارتین کتاب «دنیای یخ و آتش» رو نوشتهاند.
بنده سعی کردم در ترجمهام به متن و لحن وفادار باشم و حالت محاورهای لیندا رو حفظ کنم. با این حال از ترجمه بخش بسیار کوچکی از متن(صحبتهای لیندا) ،که به علت تفاوت ساختاری زبان فارسی و انگلیسی، که باعث پیچیدگی متن میشد، صرف نظر کردم.
امضا:
HMS57
نوشته شده توسط D&D و کارگردانی شده توسط کارگردان قسمت سوم همین فصل میگل ساپوشنیکاینترنت به قسمت چهار و یا حتی کل فصل جدید بازخورد خوبی نشون نداد. و در آن انتقادات و حتی «تمسخرات» زیادی در مورد این فصل بود به خصوص که چجوری ممکن است دنریس، ناوگان آهنین رو فراموش کرده باشد.(با توجه به مصاحبه سازندگان)
آیا رفتار [کاربران] اینترنت قراره نسبت به این اپیزود متفاوت باشه؟ فکر نکنم.
از لحاظ تصویری قشنگ بود؛ مثل همیشه
آهنگش (beats) هم قشنگ بود.ولی مشکل اصلی به طور خاص مربوط به دنریسه به خصوص اینکه داستان رو به کاراکتر تحمیل کردن. چون [سازندگان] «مَد دنریس» رو میخواستن (نه این براساس روال و منطق داستانی قرار بوده باشه چنین چیزی رو ببینیم)
اپیزود در دراگون استون با واریس شروع میشه که در حال نوشتن نامه به شخصیت های مختلفه (فکر میکنم) تا بهشون بگه که جان جانشین بر حق تاجتخت است
و مثل این که واریس میخواد دنریس رو مسموم کنه.
از اونجایی که یکی از پرنده کوچولوهاشو فرستاده به آشپزخونه و مثل اینکه این دختر قرار چیزی توی غذای دنریس بریزهولی دنریس غذا نمی خوره؛ فکر کنم، چون، یا پارانوید شده و یا از ناراحتیه
ولی در کل به نظر میرسه که واریس براساس اینکه:
تصمیم گرفته که باید از شر دنی [به عنوان آدم بده] خلاص بشهبعد واریس سعی میکنه جان رو متقاعد کنه که پادشاهی رو قبول کنه چون شاههای زیادی رو دیده و میتونه یه شاه خوب رو بشناسه (تشخیص بده)
در ادامه توضیح میدم که چرا جان شاه خیلی خوبی نمی تونه باشه
واریس کلاً از این شاه به سراغ اون یکی میره که ببینه کدوم بهتره [و هربار که سراغ بعدی میره به نوعی به قبلی خیانت کرده]
ولی متاسفانه دیگه هیچ وقت نمیتونه بفهمه که جان انتخاب درستی بوده یا نه چون دنریس در مورد خیانت از طریق تیریون مطلع میشه و (دنریس) کبابش میکنهصحنه کباب کردنش به خصوص مخفی بودن اژدها عه اون پشت در تاریکی از لحاظ [سینمایی و] تصویری صحنهی خوبیه.
اگه همین صحنه رو (مرگ واریس) اول فیلم و قبل از تیتراژ آغازین سریال میزاشتن خیلی قشتنگتر میشد
به هرحال صحنه [از لحاط بازی (اکت) و تصویری (ویژوال)] بسیار لذت بخش بود ولی حیف که از لحاظ داستانی انقدر خوب نبودبعد مرگ واریس هم تو صحنه دنریس و گریورم هم کمی از این صحنه های احساسی داریم زمانی که گریورم «بند» میساندی رو مینداره تو آتش، که به یه شکلی انجام دادن وصیت «درکاریس» میساندیه
بعد جان میاد با دنی صحبت کنه
جان [فکر کنم] با این که دنریس عمهاشه یکم مشکل داره ایکاش جان این مشکلش رو به زبون می اورد که:
درسته که تو مثل یه تارگارین بزرگ شدی و ازدواج خانوادگی برات عادیه ولی من یکم باهاش مشکل دارمولی بجاش جان ساکته . تو این اپیزود جان کلا ساکته، من به شخصه دوست دارم جان صحبت کنه، و معلومه که دنریس هم از جانِ ساکت خیلی خوشش نمیاد
در آخرین صحنه دراگون: استون دنریس به تیرون در مورد اینکه جیمی رو گرفتن اطلاع میده و میگه که تیریون اگه اشتباهی کنه اون اشتباه، اشتباه آخرش خواهد بود
که البته حرف منطقیه چون تیریون تا الان اشتباهات زیادی کرده و مشاوره های غلط زیادی هم داده (و تمام فرصت های خودشو سوزانده)ما هاند و آریا رو میبینیم که به کمپ خودیها میرسن و به یه سرباز میگن که می خوایم سرسی رو بکشیم که این عمل شاید از یک جنگ جلوگیری کنه
اگه همین حرف رو توی جلسهای که تو وینترفل برگزار شد میگفتن چی؟ اون وقت شاید «واقعاً» از خونریزی و جنگ جلوگیری میشدپس توی قتلعامی که در ادامه قسمت صورت گرفت آریا هم تا حدی مقصره
در صحنه بعد هم: جیمی و تیریون و صحبت در مورد تسلیم و به صدا در اوردن زنگ ها و …
چون تیریون قبلش به دنریس گفته بود که اگه زنگ هارو شنیدی حمله رو متوقف کن
جیمی هم مثل اینکه یه عقب گرد کامل به فصل یک داشته و دیگه به آدمها و جون آدم ها اهمیت نمی ده و فقط میخواد به پیش سرسی برگرده –»اخرین میخ روی تابوت کل داستان جیمی و رشد شخصیتش بوده
[مترجم:جیمی حتی به ما قبل فصل یک برگشته چون در زمان قیام رابرت جیمی به جون آدم ها اهمیت میداد و به همین دلیل بود که شاه رو کشت (نجات جون آدم های بیگناه)]البته از لحاظ احساسی صحنهی خوبیه: دارن خداحافظی میکنن، لحظههای آخرشون رو با هم دارن میگذرونن
با این وجود هرچیز دیگه ی این داستان افتضاحه
بیرون دروازه های شهر هم گلدن کامپنی هست که مثل اینکه نه تنها فیل نیاوردن بلکه جز یدونه اسب، اسب دیگهای رو هم نیاوردن
صحنه بعد دروگون رو میبینیم که به دمش یه پرچم بسته که روش نوشته «تو پدر بچهی تو شکم سرسی نیستی» [لیندا این جمله رو به شوخی میگه]
در صحنه بعد دنریس رو میبینیم که یاد گرفته شیرجه بزنه (مثل بمب افکنهای جنگ جهانی دوم) و دنریس تونست از چندتا از اسکورپیونهای شلیک شده جاخالی بده (تعداد نیزههای شلیک شده حتی نسبت به قسمت قبل هم کمتر بود)و برعکس قسمت قبل اژدها نه تنها به اندازهای که باید و شاید بلکه حتی بیشتر از اون هم موثراند [در جنگ]
البته این که کشتیها (و کمی بعد خونهها) منفجر میشن هم در (بیش از حد) قوی بودن اژدها بی تأثیر نبوده
دنریس و اژدهاش بعد از ناوگان آهن میرن سراغ دیوار و دروازه و گلدنکامپنی و…
گلدنکامپنی و ناوگان آهنین اونجا (در کنار کشته شدن اژدهاها) هیچ کاری نکردن (هیچ هدف/تأثیری نداشتن) مگر اینکه به بینندهها این حس غلط رو بدن که شاید سرسی شانس برنده شدن رو داشته باشه
ولی وقتی به عمل رسید اژدها بیش از حد قوی شد تا حدی که اژدها میتونه هرچیزی رو منفجر کنه
بدون توجه به این که هارنهال (حتی در سریال) در اثر آتش اژدها ذوب شدن نه منفجر!
بعد سرسی میگه که ردکیپ تا حالا تسخیر نشده [در صورتی که تا حالا فقط یک بار مورد حمله قرار گرفته (استنیس، فصل دو) پس از یک بار حمله یک بار جون سالم به در برده که آماری نیست که ارزش اشاره کردن رو داشته باشه]
بعد هم ارتش لنسترها تسلیم میشن و بعدش دروگون فرود میاد و به نظر میرسه همه چی قرار به خوبی و خوشی تموم بشه و زنگ ها به صدا در بیان ولی مشکل همینجاست
تا اینجا دنریس به طور منطقی حق داشت به شهر حمله کن یا حداقل به مناطق نظامی حمله کنه جنگِ دیگه
حتی تو جنگ های امروزی هم تعدادی تلفات غیر نظامی وجود دارهولی به یه دلیل (نامعلوم) صدای زنگ ها دنریس رو دیوانه (مَد) میکنه
ولی اینکه صدای زنگها قرار دنریس رو دیوانه کنه و شهر تسلیم شده رو کاملا به آتش بکشه شبیه یه چیز کاملاً افتضاحهو بعد از این صحنه دیگه خود دنریس رو نمیبینیم بلکه سلاح کشتار میبینیم که کل شهر رو داره نابود میکنه
مشکل اینجاست که آمادهسازی و صحنه سازی و داستان سازی و «منطق» کافی پشت این صحنه نیست [و همین جوری از ناکجا آباد اومده و اتفاق افتاده]
درسته که دنریس به جان میگه که ترس رو انتخاب کرده (در مقابل عشق زمانی که جان نمیبوستش)
ولی نباید یه چند تا آدم رو زنده میزاشتی که ازت بترسن [خاکسترهاشون که قرار نیست ازت بترسن]
معلومه که این قسمت رو به زور به داستان تحمیل کردن ( یعنی طبق روند منطقی داستان قرار نبوده این اتفاق بیوفته بلکه به علت زور بیشتر نویسندهها نسبت به منطق داستانی چنین اتفاقی افتاده)
گریورم هم یهویی حمله میکنه و….
جان، عجب شاهی میشه، توی اون صحنه کلاً کنترل خودشو از دست میده (این قرار بود شاه خوبه باشه؟) مردم خودش به حرفش گوش نمیکنن و مجبور میشه بعضی از افراد خودشو بکشه چون از (این به اصطلاح شاه خوب) پیروی نمی کنن و حرفش روشون اثری نداره (چجوری قراره که هفت پادشاهی رو متحد کنه و به اونا دستور بده؟)
جنگ یورن و جیمی اتفاق می افته که البته برعکس تصور یورون، جیمی در اثر آوار میمیره نه زخم خنجر اون
در آتش شهر هم کمی آتش سبز می بینیم که احتمالا مال ذخایر وایلدفایره که پیدا نشده بودن
در آخر هم سندور و آریا رو داریم که سندور به راحتی آریا رو منصرف میکنه
سندور چندتا از کینگزگارد رو میکشه که انگار سرباز معمولی رو داره میکشه و انگار نه انگار که اینا کینگزگاردَن و نباید به این راحتی بمیرند
کایبرن هم میمیره
بعد جنگ کلگینها اتفاق میافته، من خودم به شخصه هیچوقت طرفدارش نبودم (چشم انتظارش)
در آخر هم جفتشون میمیرن فکر کنم یعنی تساوی کردن!؟
صحنههای بعدی هم بیشتر از آریاعه
اگه آریا این خرابیها و کشتار رو قبل از این که تصمیم بگیره «انتقام ارزشش رو نداره» میدید یه چیزی بهتری بود
بعد از این که کل شهر نابود میشه زیر آوار یه سوسک زنده میمونه ….نه….آریا زنده میمونه
بعدش یه اسب خوشگل سفید پیدا میکنه و در افق محو میشه آریا به هیچکی نمیگه میخواد و میتونه سرسی رو بکشه »» آفرین آریا که باعث این همه ویرانی شدی البته سود هم کردی، یه اسب خوشگل گرفتی
جیمی هم بعد این همه داستان به فصل اول برمیگرده، چه شخصیت پردازی فوقالعاده ای (به تمسخر)
تغییری بزرگ در قدرت اژدها »»» من حرفی ندارم
تغییر ناگهانی اخلاق دنی »»» من دیگه حرفی ندارمآریا و اسب سفیدش »»» من حرفی ندارم
اگه توی صحنه سندور آتش رو میدید (دیوار حائلی وجود نداشت) و با این حال برادرش رو هول میداد و با هم میوفتادن تو آتش خیلی بهتر بود (چون سندور از آتش میترسه و نشون میده که در آخر برای انتقام بر ترسش غلبه میکنه)
اگه بخوام نمره بدم در بهترین حالت ۳ یا ۴
خوشبختانه دیالوگ بدی (سطحی و مسخره) توی این قسمت نبود »»» چون اپیزود، اپیزود جنگ بود و توی اپیزود های جنگ دیالوگی وجود نداره که بخواد بد باشه
Related posts:
- بررسی نظرات منتقدین درباره اپیزود سوم فصل هشتم
- بررسی نظرات منتقدین درباره اپیزود چهارم فصل هشتم
- سرداب وینترفل؛ مکانی امن یا قبرستان ابدی شخصیت ها؟! بررسی یک تئوری که ممکن است سرنوشت اپیزود بعدی را مشخص کند
- بررسی واکنش های طرفداران به تغییر جهنمی دنریس توسط یک روانشناس بالینی
- حفظ استقبال فوق العاده از فصل ۴ ام توسط اپیزود ۲
به زبان ساده : قشنگ با خاک کوچه یکی کرد پت و مت رو حححخ
خیلی خوبه که این سریال به وجود اومد تا کسانی که عقده ی نقد دارن و فکر می کنن خیلییییییی دکترن هم به آرامش برسن
به زیاد بودن نیروهای دوتراکی اشاره ای نشد ، و البته آنسالید ها در تیزر قسمت بعد :/
شخصی به این نزدیکی به مارتین میگه افتضاح. شخصی که زیر و بم این دنیا رو بهتر از هر شخصی بعد مارتین میدونه بعد هنوز یه عده احمق دارن طرفداری میکنن و میگن نه مارتینم گفته پایان سریال دقیقا مطابق کتابه. بابا رها کنید
من درک نمیکنم یعنی بین اینهمه ادم بازیگرها فیلمنامه نویس کارگردان دستیار پرسنل خانواده هاشون اینهمه ادم که دستشون تو کاره یه سری ایرادها که بچه کوچولو ها هم متوجه میشن اینها متوجه نشدن و پیشنهاد ندادن که بهتره مثلن اینطوری باشه مثلن همون قضیه اژدها سواری جان. دنریس نباید حتی تو چهرش تعجب مشخص باشه یا یه دیالوگ بگه .یا اینکه بعد قسمت ۳ اینهمه دوتراکی که رفتن وسط مرده ها و اینهمه انسالید که کشته شدن چطوری تو کینگز لندینگ وجود داشتن. اشتباهات احمقانه که دلیلش نا مشخصه.
شیر مادر حلالت باشه.
همین تحلیل نشون میده که مارتین و همکاراش تو داستان نویسی دنبال چی هستن و این دو کله پوک دنبال چی هستن
اگر رامین جوادی و بعضی جلوه های ویژه نبودن فکر کنم خیلی ها فک میکردن این واکینگ دد ه.
اینا یا دنبال عقده گشایی دوران کودکیشون بودن یا دنبال قسمت های سوپر سریال بودن. اینا رو با دلیل میگم. مگه میشه یه داستانی مثل این رو خودت بیای سرهم کنی بعد ندی یکی بخونتش ایرادش رو بگیره؟ اونم با افتضاح فصل ۵ و ۶ و ۷ و این همه وقت و سرمایه و پول
خودشونم تو یه مصاحبه قبل از شروع فصل گفتن که منتظریم ببینیم نظر بیننده ها چیه! یه داستان نویس واقعی که فکر و تحقیق کرده و جهان بینیش رو تو داستان آورده منتظر نظر بقیه نمیمونه فقط یه دلقکه که بعد اجراش منتظر میمونه ببینه بقیه تشویقش میکنن یا نه.
به هر حال سریال یه نمونه خوبی از خیانت در امانت شد
آقا من امروز به این نتیجه رسیدم که این دو تا در اصل نفوذی بودند و ماموریت داشتند در مراحل آخر بطور عمدی خرابکاری کنند. هر جور حساب میکنم میبینم این حجم از خرابکاری نمیتونه اتفاقی بوده باشه. گذر زمان واقعیتها را در این زمینه مشخص خواهد کرد.
اصرار به تموم کردن سریال و معرفی فصل ۸ بعنوان فصل آخر باعث بوجود آوردن این پایان افتضاح و این موج عظیم از ناراحتی شد… این سریال حداقل ۳ فصل ۱۰ قسمتی دیگه نیاز داشت! دارم میگم حداقل وگرنه منطقیش ۵ فصل کامل بود…
اینا یا نباید اینهمه شخصیت پردازی میکردن و تعداد شخصیت هارو کم میکردن یا اینکه تا انتها درست پیش میرفتن… حق مطلب درباره سریال، شخصیت ها و از همه مهم تر علاقه مندان “ادا” نشد… این پایان، اعتبار و سطح حرفه ای سریال رو نابود کرد و باعث شد ۹۰ درصد طرفداران ناراحت باشن… اون ۱۰ درصد هم کسانی هستن که شاید ۱ ساله دارن سریال رو دنبال میکنند و بخش عظیمی از دنیای نغمه و آتش رو نمیشناسن و صرفا دیدن چند جلوه های ویژه ارضاشون کنه… ولی من و امثال من که ۹ سال هست سریال رو دنبال میکنیم، هرسال تا سال بعد برای اومدن فصل جدید لحظه شماری کردیم، کتاب رو دنبال کردیم، فرضیه سازی های مختلف کردیم، با شخصیت ها بزرگ شدیم و از همه مهم تر با این دنیا زندگی کردیم این پایان قابل قبول نیست!!! چون توقعی که سریال ایجاد کردی خیلیییییییییییییی فراتر از این مزخرفی هست که داره پخش میشه… روزی که سریال شروع شد من ۲۱ سالم بود و امروز ۳۰ ساله هستم!!! و تا امروز ۱۷ بار سریال رو کامل دیدم و این پایان رو نمیتونم باور کنم…
و خیلی چیزای دیگه که گفتنش فقط حالمو خرابتر میکنه…
راضی ام ۵ سال صبر کنم و HBO فصل آخر رو دور بریزه و سریال رو جوری تموم کنه که هم خودش و هم ماها لایقش هستیم….
خیلی زیبا و منطقی تموم شد. همه به آرزوهاشون رسیدن. تریون ، سانسا ، گندری ، جان اسنو ، سر پادریک ،سم ، اژدها ….. .
پس بگو چرا همه تو وینترفل زنده موندن
من برم وضو بگیرم دو رکعت نماز شکر بخونم