مقدمه:
متنی را که میبینید ترجمهای بر نقد خانم لیندا آنتونسُن* است، که روز دوشنبه(به وقت ایران) بلافاصله پس از پخش سریال به صورت زنده از طریق یوتیوب انتشار یافت.
*لیندا و شوهرش گردانندگان اصلی سایت westeros.org هستند و در کنار جورج مارتین کتاب «دنیاییخوآتش» رو نوشته اند.
بنده سعی کردم در ترجمهام به متن و لحن وفادار باشم و حالت محاورهای لیندا را حفظ کنم. با این حال از ترجمه بخش بسیار کوچکی از متن (صحبتهای لیندا) ،که به علت تفاوت ساختاری زبان فارسی و انگلیسی، که باعث پیچیدگی متن میشد، صرف نظر کردم.
لیندا در نقد و بررسی این قسمت از کنایه و تلمیح و استعارههای زیادی استفاده کرده که شاید برای فارسی زبانان نامفهوم باشد، به هرحال من سعی کردم در ترجمه به متن اصلی وفادار باشم و گفتههایش را عیناً ترجمه کنم و سعی کنم که مفاهیم پشت کنایهها را در پرانتز توضیح دهم.
جملات معمولی از دید لیندا، به صورت اول شخص ترجمه شده و جملات داخل پرانتز توسط مترجم اضافه شدهاند پس در اکثر آن ها لیندا سوم شخص میباشد.
مطمئناً متن من، بدون نقص نیست، پس اگر متوجه نقصی شُدید، همینه که هست!
اکانت بنده در فروم/تالار:
DaeneysTargaryen
امضا: HMS57 (از خاندان کیانی)
متن ترجمه:
به کانال یوتیوب وستروس.اورگ خوشبرگشتین (در زبان انگلیسی در کنار خوشآمدید از واژه خوش برگشتید هم استفاده میشود) تا نظر من رو در مورد آخرین اپیزود از گیم آف ترونز ،آیرون ترون، رو بدونید.
بدون شک اولین سوال همه اینکه: که من به طور کلی در مورد پایانبندی سریال چه حسی (از لحاظ مفهوم بهتر است ترجمه شود: چه نظری) دارم.
آیا به خوبی فرود آمدن؟ (در ورزشی مثل ژیمناستیک در هنگام پایان پرش هر چقدر ورزشکار با تعادل بهتری فرود بیاد امتیاز بیشتری داره و منظور از این کنایه این است که آیا پایانبندی خوب بود یا نه و لیندا از این کنایه در قسمت های بعدی هم استفاده میکنه stick the landing)
خوب اینجوری شروع میکنم: حس من شبیه حس کاراکتر چارل هستون در پایان اولین فیلم «پلنت او ایپس» هست زمانی که به خرابه های مجسمهی آزادی که زیر شن دفن شده بودند میرسه و میفهمه که در طول فیلم بر روی سیاره زمین بوده.
(داستان فیلم «پلنت او ایپس» به این شکل بوده که یه سفینه فضایی روی یک سیاره خالی از سکنه سقوط میکنه و … آخر فیلم معلوم میشه که این سیاره زمین بوده»» نمیشه احساسی رو که یه فیلم دو ساعته قرار بوده به بیننده بده رو با دوتا کلمه به طور کامل توصیف کرد ولی بطور کلی احساس کاراکتر هستون یک خشم بسیار زیاد نسبت به بشریت که باعث نابودی یه سیاره شده اند»»» لیندا از دست سازندگان عصبانیه که چرا پتانسیلهای دنیای یخ و آتش رو نابود کردن)
بالاخره کار خودتون رو کردین، احمق ها (لیندا داره اینو نسبت به سازندگان سریال میگه که بسیار به مونولوگ کاراکتر هستون در آخر فیلم شبیه که همین رو میگه که»» ای انسان های احمق شما بالاخره حیات یک سیاره رو نابود کردین)
این صحنه به خوبی حس من رو در باره گیم اف ترونز به طور کلی (نه فقط قسمت یا فصل اخر) بیان میکنه (خلاصه میکنه)
ولی در مورد فرود (پایانبندی: به توضیحات بالا مراجعه شود)
کلاً فرودی وجود نداشت که بخواد خوب باشه یا بد، فکر کنم مثل قضیه «هیندنبرگ» میمونه (یک کشتی هوایی که تو هوا آتش گرفت) اصلاً شروع به فرود آمدن هم نکرد (که بخواد موفق باشه یا نه) بلکه تو هوا یهویی ترکید.
البته میشد نشانههایی (از این که قراره چنین پایان بدی داشته باشه) رو خیلی زودتر هم دید، من که متوجه این نشانهها شده بودم (زمانیکه:) سازندگان شروع کردن به تغییر دادن قسمتهایی از داستان که به نظر اکثر خوانندگان قسمتهای بسیار مهم و اساسی داستان بوده اند؛ وقتی هم که از کتابها جلو زدن دیگه به شکل مهار نشدنی (این تغییرات در بخش های اصلی سریال) زیاد شد تا حدی که دیالوگها افتضاح شد و …
در این دو فصل اخر… البته فصل هفت برای اکثر بینندگان و منتقدین قابل قبول بود ولی این فصل، خوب در فصل هشت، مثل اینکه برای این دانشآموز ،فصل هشت، نمرهها شیب نزولی پیدا کرده (با توجه به این که لیندا گفت فصل هفت “قبول شد (قابل قبول بود)” لیندا برای فصل هشت تشبیه دانشآموزی رو زد که “نمره هاش شیب نزولی دارند” و ما میدونیم نمرههای راتن تومیتو درباره فصل هشت هم شیب کاملا نزولی رو داشته)
حتی یک دادخواست (همون طومار امضای خودمون) با بالای، فکر کنم، یک میلیون امضا وجود داره که میگه فصل هشت رو دوباره-سازی کنند ولی اینبار با نویسندگانی شایسته. البته معلومه که چنین اتفاقی (دوباره-سازی فصل هشت) قرار نیست بیوفته با این حال دیدن این همه عصبانیت جالبه!
(در مورد پاراگراف بعدی فکر کنم قبل از اینکه بخونیدش بهتره توضیحش رو بخونید: لیندا در سوئد زندگی میکنه و چون سریال در سوئد به وقت بامداد بخش میشه در طول این فصل لیندا هرشب بیدار میشد و بالافاصله بعد از دیدن سریال به صورت زنده نقد بررسی خودش رو روی یوتیوب آپلود میکرد پس در حالت عادی معمولاً یه کم خسته بود)
خوب بریم سراغ بررسی قسمتهای محل این اپیزود، امیدوارم که امشب بتونم دوام بیارم (از خواب و خستگی) چون تازه چند ساعته که از اسپانیا برگشتیم و تونستم قبل از شروع اپیزود یه چندساعتی بخوابم و امروز یکم نسبت به حالت عادی (توضیح بالا را بخونید) خسته ترم و خب این آخرین قسمته و بعد این دیگه (این نقد کردنها در نصفشب) تمومه
من تصمیم گرفتم که امروز سیاه بپوشم با جواهرات تارگرین ها به احترام صحنهسازیای که سازندگان توی این قسمت با علاقه یه نمایش گذاشتن (منظورش کمیکوار بودن تم سیاه لباس دنریس و پیروانش در این اپیزوده)
سریال با تیریون شروع میشه که داره در خرابه های کینگزلندینگ قدم میزنه، اول فکر کردم هوا پر از خاکستره ولی بعدش معلوم شد که برفه.
اینجاست که باعث میشه با خودت فکر کنی: آها به علت اون رویای جایگزین (مثل مال کتاب نبود) که در فصل دو (خونه نامیرا) بود مارو قابل دونستند و صحنهی برفآلود تالار مِیگور با تخت آهنین در وسطش رو به ما دادند .
واقعا شایسته بود (تمسخر) که توی این قسمت (که به نظر لیندا بد بود) یه گریزی به فصل دو و صحنه نامیرا بزنند چون همون جا بود که سریال برای من شروع به کرد به مردن (ترجمه مفهومی: عدم علاقه لیندا به سریال از اونجا شروع شد)
گریورم داره اسیران رو اعدام میکنه، ظاهراً یه دستور ملکه
تیریون میره به ردکیپ و یه دست طلایی پیدا میکنه
و بازی احساسی (اموشنال اکتینگ) از دینکلیج که البته دینکلیج در فصلهای آخر یکی از نقاط قوت بوده و معمولاً صحنههای احساسی داره که خیلی خوبن
بعد هم یه تجمع بزرگ از آنسالیدها و دوتراکیها در جلوی ردگیپ میبینیم،
به نظر میرسه که سربازهای دنریس سربازهای بسیار فوقالعادهای هستند چون بعد از هر جنگ به جای اینکه بمیرن و تعدادشون کمتر بشه تعدادشون چندین برابر میشه (به تمسخر)
همین که چجوری تعدادی از دوتراکی ها زندی موندن تو قسمت قبل خودش یه سوال مهم بود (و خب دیگه چه کنیم؟)
جان داره از بین سربازها رد میشه و آریا هم داره از دور تماشا میکنه که صحنه بد یُمنیه (یعنی این حس رو القا میکنه که قرار اتفاق بدی بیوفته)
و یه صحنه بسیار خارقالعاده (از لحاظ تصویری ،ویژوالی،) از دنریس که بالهای دروگون پشتش در حال بازشدنه مثل اینکه دنریس خودش بال اژدها داره و در واقع بیشتر (در درون) اژدهاست تا انسان.
البته من بیشتر احساس کردم که شبیه دراکولا و خونآشامهاست با توجه به اون همه رنگ سیاه و …
خیلی خوب شد (به تمسخر) که دنریس مثل یه دارکلورد (لورد سیاه) لباس میپوشه تا همه ما متوجه بشیم(که دنریس الان یه جورایی همون دارکلورد داستان شده و آدم بده است)
مثلا نمی تونست لباس سفید یا رنگ دیگهای بپوشه؟
البته سیاه یکی از رنگ های (پرچم) تارگرینهاست و ایکاش یه کم تِم قرمز هم تو لباسش میبود (قرمز در کنار سیاه دو رنگ اصلی تارگرینهاست و لیندا با توجه به این که تم قرمز تو لباس دنریس نیست میخواد بگه که درسته که سیاه رنگ تارگرینها بوده ولی علت سیاه بودن لباس دنریس فقط اینه که ازش چهره خبیثی درست کنه که خیلی کمیک و مسخرهاست)
و دنریس در سخنرانیش میگه که میخواد همه رو «آزاد» کنه از جمله (مردمان) جزیرههای تابستانی که البته به آزادی بیشتری نیاز ندارند! ولی چه کنیم که میخواد «چرخ رو بشکونه»!
اگرچه من کاملاً اعتقاد دارم که دنریس در کتاب مسیر تاریکی رو در پیش میگیره و انقدر در مسیر (هدف) خودش افراطی میشه که (برای دیگران انتخابی نمیذاره جز) «راه من یا آزاد راه» که آزادراه همون آتش اژدهاست (جمله آخر به ضربالمثل انگلیسیه معادل حمله فارسی «یا با من یا بر من»)
و در طول داستان (پیشبینی کتاب) دنریس به جایی میرسه که در جایی که نباید و نشاید از «آتش و خون» استفاده میکنه (شعار تارگرینها که این جا به معنی خشونت است)
ولی این که یک سخنرانی نورمبرگوار داشته باشه (سخنرانی نازیها در نورمبرگ که در مورد دنیای جدید و نظمی جدید صحبت کرده بود) در مورد آزادی جهانی که همه در آن خواهند بود و… من چنین چیزی رو در آینده کتاب نمیبینم اساساً چون «شکستن چرخ ها» از ابتکارات سریال بوده و در کتاب چنین چیزی نداریم
تیریون میاد پیش دنریس، و معلومه که ناراحته
دنریس به تیریون میگه که خیانت کرده و تیریون میگه تو هم یه شهر رو نابود کردی
با این که به نظر میرسه دنریس از دست تیریون ناراحته ولی تا قبل از اینکه تیریون سنجاق سینهاش رو بکنه کاری نمیکنه و بعد از اون دنریس با اکراه تصمیم میگیره تیریون رو زندانی کنه
بعد آریا به جان هشدار میده که از اونجایی که قاتل شناسه میدونه دنریس قاتله و جان چون وارث تخته در امان نیست
بعد هم تیریون در سلول خودش به جان میگه که دنریس قراره به «آزاد کردن» ادامه بده و بعد از جان میپرسه که آیا اگه جان تصمیم گیرنده بود کینگزلندینگ رو به آتش میکشید؟ و به طور زیرپوستی از جان میخواد که دنریس رو بکشه، چون اگه قرار باشه دنریس به راهش ادامه بده نوبت به آریا و سانسا میرسه که زانو نمیزنند و … و این باعث میشه جان به فکر بیوفته
جان میره دنریس رو ببینیه، دروگون گه داره از ورودی تالار میگور محافظت میکنه در برف پوشیده شده
دنریس کمی زودتر از جان به اونجا رسیده، در مورد گذشته صحبت میکنن و اینکه دنریس از جان میخواد که همراه و همیارش باشه و جان در جواب نسبت به اعدام اسیران اعتراض میکنه ولی دنریس حرفهای خودش رو تکرار میکنه بعد هم همدیگه رو میبوسند و جان دنریس رو با ضربه خنجر میکشه این صحنه احتمالاً سومین صحنه از سه صحنهی شوک آور داستانه که جورج مارتین به سازندگان D&D سریال در موردش گفته بود که دو تای دیگه سوزاندن شرین و مرگ هودور بوده، که سازندگان گفته بودن این (سومین صحنه) در اواخر داستان اتفاق میافته
خب فکر میکنم که در کتاب هم همین اتفاق تلخ-شیرین میافته (جورج گفته که پایان داستانش تلخ-شیرین خواهد بود) که این صحنه اینجا به خوبی به نمایش درآمد.
البته سازندگان در مورد دروگون زیادهروی کردند (که در کتاب فکر نکنم چنین چیزی ببینیم) سابقه نداشته که اژدهاها برای سواران شان سوگواری کنن ولی خب، رابطهی دنریس و اژدهاهاش متفاوت بود.
دروگون سعی میکنه دنریس رو تکون بده که ببینه زنده است یا نه بعد شروع میکنه به غریدن و بعد ما روشنایی آتش رو در گلوش میبینیم اووه می خواد جان رو بکشه ولی نه تخت آهنین رو ذوب میکنه
پس جواب این سوال که چه کسی روی تخت آهنین میشینه همون حوالیه که من در گذشته گفتهام: هیچکس
من فکر نکنم که در کتاب تخت آهنین قرار باشه توسط یه اژدهای عزادار که با خودش فکر میکنه «این تخت آهنین، مادر من رو از من گرفت، من خیلی از دستش (تختآهنین) ناراحتم» (به تمسخر) ذوب بشه
ولی من این احتمال رو میدم که (تخت آهنین) در حین نبرد از بین بره (ذوب بشه)
این که (تخت آهنین) با آتش اژدها درست شد و با آتش اژدها از بین بره، من فکر میکنم همچین چیزی رو تو کتاب میبینیم
بعد ما یه گردهمایی دیگه رو در دراگونپیت (چاله اژدها) میبینیم
جالبه چون من دیروز اونجا بودم در واقع شنبه اونجا بودم (چون از بامداد گذشته بود دیروز خیلی واژه درستی نبود برای همین لیندا حرف خودش رو اصلاح کرد و گفت شنبه) دوتا از جاهایی که ما در اسپانیا دیدیم شهر متالیکا و آمفی تئاترش بود (لوکیشنهای فیلمبرداری)
آنسالیدها تیریون رو تا اونجا اسکورت میکنن جایی که گریت لرد (اربابان بزرگ) جمع شدن، فکر میکنم یه نُه تایی باشن، و فکر کنم تمام خاندانهای بزرگ تونستن یه نماینده رو انتخاب کنند
یارا »گریجوی، گندری» براتیون، رابین»ارن، و شاهزاده جدید دورن هم اونجا حضور داره که فقط یه جمله دیالوگ داره و فقط اونجا نشسته، ادمیور هم نماینده تالیهاست،
سانسا سر جونِ جان، با گریورم بحث میکنه
یارا هم داره از دنریس دفاع میکنه
داووس هم به آنسالیدها میگه برن ریچ، جایی که به نظر میرسه همه مُردن!!
گریورم هنوز بر این باوره که جان باید مجازات بشه، تیریون میگه این برعهده شاه هست، ولی شاه ندارن، پس یه دونه انتخاب میکنن، ادمیور بلند میشه و فکر میکنه بهترین گزینه است، سم فکر میکنه رأی گیری باید عمومی باشه (از همه) خوشبختانه همه میخندند که این نشون میده سازندگان سریال انقدرها هم دیوانه (ابله/احمق) نشدند.
بعد یه نفر میگه تیریون باید شاه بشه، ولی تیریون میگه اونی که داستان بهتری داره باید شاه بشه، و کی داستان بهتری داره؟، برن، پس تیریون میگه برن باید شاه بشه، و همه موافقت میکنن
البته سانسا مخالفت میکنه چون میگه برن نمیتونه بچه دار بشه، بعد تیریون میگه خوب هر دفعه انتخاب می کنیم شاه رو (به جای وراثت)
به هرحال هرکی که اونجاست حق رای داره (و هرکی که نیست هم حق رای نداره!) همه با برن موافقت میکنن
بعد سانسا میگه: برن تو شاه خوبی میشی و برادر کوچولو من خیلی دوست دارم ولی شمال به اندازه کافی زجر کشیده و ما به مستقل بودنمون ادامه میدیم
و اینجاست که یارا، شاهزاده دورن و چند نفر دیگه باید بگن عه استقلال هم یکی از گزینهها بود؟ منم رأیم رو پس میگیرم و مستقل میشم ولی مثل این که فقط سانسا میتونه این کار رو بکنه (به تمسخر)
برن، تیریون رو مجبور میکنه که «دست» بشه و اینکه این یهجور مجازاته!؟!
ااه(داشت یادم میرفت) تیریون از برن میپرسه آیا خودت دوست داری شاه بشی، برن میگه: پس فکر کردی چرا من اینجام؟؟ که به این معنی که برن (رِندانه و با حقهبازی) باعث شده بود تمام این اتفاقات بیافته که اون (برن) به اینجا برسه و شاه بشه فکر کنم، همیشه میدونستم که یه ریگی به کفش این پسر وجود داره!
جان هم میره نایتس واچ، مثل اینکه همیشه به یه نایتس واچ نیاز هست با وجود اینکه وایلدینگ (وحشی) ها الان متحد جنوبیها هستند و آدر(وایتوالکر) ها هم از بین رفتهاند،
ولی خوب به هرحال باز هم مجرمین رو به دیوار میفرستند شاید برای اینکه دونههای برف رو بشمارند (به تمسخر)
خب بعد از اون یه مونتاژ از آدمهایی داریم که میخوان از (کینگزلندینگ) بروند
دوتا کلاغ دارن جان رو اسکورت میکنن
آنسالیدها هم دارن میرن سمت ناث، که شاید مردم اونجارو «آزاد!» کنن یا شاید به این دلیل که گریورم میخواد ببینه اونجا چه شکلیه. یا شاید هم ازش محافظت کنن همون جور که تو سریال گفتند.
آریا هم داره میره سمت غرب که ببینه جایی که نقشه تموم میشه چه خبره.
برن هم تکرار میکنه که همه این اتفاقات جزئی از نقشهاش بوده وقتی به جان میگه «تو دقیقا همونجایی بودی که قرار بود باشی»
برییَن هم مثل اینکه فرمانده محافظین شاهه
صحنه پایانی هم یک صحنه در شورای کوچکه که در آن، سم که به نظر گرند مستر شده کتاب نغمه یخ و آتش رو به تیریون نشون میده که قراره داستانی از قیام رابرت و اتفاقات بعد از آن باشد ولی اسمی از تیریون داخلش نیست، که قراره خندهدار باشه (این که اسمی از تیریون داخش نیست) ولی (این صحنه) اصلاً با منطق جور در نمیاد
دروگون هم مثل اینکه رفته سمت شرق و برن تو فکر پیدا کردنشه ولی کس دیگهای علاقه به پیدا کردن یک اژدهای عذادار نداره
پاد هم عضوی از کینگزگارده و کارش جابجایی برنه مثل اینکه شغل بسیار مهمیه!
توی این صحنه با توجه به کسانی که در جلسه حاضرند میشه به این نتیجه رسید که اکثر لردهای بزرگ و کوچک کشور مردهاند (به تمسخر) چون سازندگان محبوبترین شخصیتها (از نظر طرفدارهای سریال) رو پیدا کردن و توی شورای کوچک (همون کابینه دولت) چیدن، عالیه (به تمسخر)
بعد هم تیریون شروع میکنه به گفتم اون جوک لعنتی (جک مسخره) دربارهی «……..» و این آخرین چیزی هستش که از تیریون میشنویم و آخرین دیالوگ (عادی) فیلم هم هست که خیلی صحنه خوبی نیست
و مونتاژ نهایی که جان میره به دیوار، آریا داره برای سفر آماده میشه، برای یک لحظه به نظر میرسه جان باز هم لرد کامندر (رییس) شده، ولی در صحنه نهایی جان داره همراه با وایلدینگها داره به سمت شمال میره، و بالاخره میتونه روی سر گوست یه دستی بکشه، به هرحال معلوم نیست که جان الآن با نایتسواچه یا با وایلدینگهاست یا چی؟،
آخرین صحنه هم مونتاژی از استارکهاست که البته برن در این مونتاژها نیست
که تئوری من رو در مورد پایان واقعی ساپورت میکنه، کمی جلوتر توضیح میدم (با توجه به لحن و facial expressions لیندا و ادامهی متن این «تئوری» نیست بلکه یهجور نسخه دیگری از پایان هستش که لیندا دوست داشت داستان اونجوری تموم بشه)
سانسا رو هم میبینیم که داره روی سر خودش تاج میذاره، و مردم دارن میگن کویین این د نورث که آخرین کلماتی است که در سریال گفته میشه جالبه که این در متنی که برای زیرنویسها استفاده شده نبود نمی دونم چرا
و آدمهای زیادی دارن براش زانو میزنن با توجه به این که مردم نورث قرار بود دیگه زانو نزنن (کلمات خود سانسا قبل از اینکه اعلام استقلال کنه) یه حس تاریکی داره، من یه جورایی تز سانسا (سریال) خوشم نمیاد کلاً، یه هرحال خوشبختانه سریال تموم شد.
چشمگردی های من (اشاره داره به اموجی تعجب داره که اینجا تعجب بیشتر معنای منفی داره تا مثبت):
اون تصویری که دروگون پشت دنریسه و انگار دنریس بال درآورده، مهم نیست که چقدر از لحاظ تصویری قشنگه، چشمام رو گرد میکنه (به علت همون فضای کمیکیای که داره)
سخنرانی دنریس «آزاد کردن همه در کل جهان»، «نمی خوای آزاد بشی، بمیر»
ریچ کاملاً خالی از سکنه (که داووس به آنسالیدها پیشنهاد میده)
سانسا و قضیه زانو نزدن شمال در حالی که در آخر باز هم همه زانو میزنن
و اون جوک لعنتی در آخر فیلم (جوک تیریون)
اصلاً نمیخوام به کُلّیت داستان و شیوه پایان بندیش اشاره کنم که یه چشم گِرد خیلی گنده بهم داد
قسمت های مورد علاقه:
همین که سریال تموم شد (از شرّش خلاص شدیم)
بعضی از ویژوالها (تصویری)
و این که با استارکها تموم میشه
بازی (اکت) خوبی هم داشت. منکر این نمیشم، کارگردانیش هم خوب بود ولی این واقعیت رو که (با دستش سقوط یک هواپیما رو نشون میده) برای من راضی کننده نبود، نه این که من ازش انتظار دیگهای داشتم ولی خب باز هم راضی کننده نبود خیلی چیزها رو کم داشت.
پیشبینیها:
اول گفتم که یه پایان مورد علاقه داشتم که دوست داشتم اون رو میدیدیم: در سکانس آخر یا حداقل توی شورای کوچک همزمان که تیریون جوکش رو میگفت دوربین میچرخید و ما یه انعکاس آبییخی رو تو چشمهای برن میدیدیم که تئوری خیلیها که برن، نایت کینگه و همهی این اتفاقات جزئی از نقشه اون بوده که به تاج و تخت برسه، درست بوده، شاید هم تو مونتاژ پایانی از استارکها همزمان که جان میرفت سمت شمال چنین صحنهای رو میدیدیم و…. معلومه که این اتفاق نیفتاده ولی مطمئناً بهتر از پایان فعلی سریاله حداقل یه عمق داستانیای به سریال میداد.
نمی دونم پایانش خیلی کوچک و ساده بود انگار پادشاهیها خالی از سکنه بودن و ما فقط دیدم که استارکها قراره چیکار بکنن.
برگردیم سر پیشبینیها
آیا برن قراره روی تخت آهنین بشینه؟ تخت آهنین که نه ولی میدونین منظورم چیه؛ حاکم بشه؟؟ جدا از این که برن توی کتاب (سن و سال) کوچیک تره، فکر نکنم
چون من اعتقاد دارم که برن قراره زیر ویروود بمونه و به درخت بچسبه (مثل بلادریون، کسایی که کتاب رو خوندن می فهمن که چی میگم) ولیخب جورج اهل سورپرایز کردن خوانندگانه و یه پسر کوچک فلج، کدوم آدم سالمی اون رو به عنوان شاه انتخاب میکنه؟ چون حافظه جهانه و …. ولی چنین چیزی تو کتابها وجود نداره،«حافظه جهان» درست عین «شکستن چرخها» چیزی هستش که سازندگان سریال به داستان اضافه کردند، که فقط یه بهونه (برای اتفاقات عجیب و غریب فصل هشت) باشه
شاید در کتاب برن در جسم کس دیگهای به تاجتخت برسه ولی به نظر من چنین اتفاقی محتمل نیست.
رأیگیری هم به نظر من محتمل نیست، شاید خاندانهای بزرگ و… بنظرم محتمل نیست
جان: من معتقدم که جان در نهایت قرار بره به شمال دیوار و کس دیگهای نمیمونه شاید چون یه کاری اونجا داشته باشه (که ما هنوز نمیدونیم اون کار چیه) یا شاید چون خودش رو در رابطه با دنریس نمی بخشه و…
سانسا: ملکه شمال؟ نامحتمل نیست، مطمئن نیستم که چهجوری قراره شمال مستقل بشه (تو کتاب، سریال که تموم شد) تو سریال (داستان و منطق استقبال نورث) رو به خوبی نشون ندادن
پایان آریا هم بیش از حد ساده است، یا اینکه داستانش یه چیزی کم داره، فکر نکنم آریا هیچوقت به زندگی عادیش برگرده، ولی لازمه که اتفاقهای دیگهای هم بیوفته تا آریا تصمیم بگیره بره غرب، شاید یه اتفاقی در داستان اونو از انتقام منصرف کنه مثل دیدن مامانش (لیدی استون هارت) و اینکه انتقام چه بلایی سر آدم میاره به جای اینکه چندتا جمله ساده از هاند بشنوه
بریین: شاید لرد کامندر باشه، گریزی باشه به دانک؟ شاید
فکر کنم پایانهایی که میبینیم با کتاب شباهت زیادی داره ولی شخصیت سازی و فونداسیون داستان در سریال خیلی چیزها رو کم داره و مثل پوستهای تو خالیای
در ادامه لیندا در مورد برنامه خودش در آینده توضیح میده که:
…درمورد آینده رمان بیشتر کار کنه و این سریال رو فراموش کنه
…سریال تأثیرات خوبی داشته برای نمونه باعث شده جمعیت زیادی به خوندن کتاب روی بیاورند ولی در کل در ساخت سریال خیلی عجله شده بود، (این عجله توسط) سازندگانی صورت گرفت که از همین الان دارن روی کار بعدیشون کار میکنن: استاروار، و وقتی که باید رو برای ساخت سریال نگذاشتند و نامحبوب بودن فصل هشت برعهدهی آنهاست،
ترجمه بخشی از Q&A
چرا وایلدینگ ها دارن میرن شمال دیوار؟
با این که الان شمال خیلی امنتره ولی تو کینگزلندینگ داره برف میاد پس شمال خیلی سردتره، نمیدونم، شاید چون از لحاظ تصویری قشنگتر بود و سازندگان با خودشون گفتن حالا که جان داره میره شمال چندتایی از وایلیدنگ هارو هم کنارش بزاریم
… سازندگان همه پیشگوییها رو هم ول کردن چون با خودشون گفتن که پیشگویی داستان رو لو میده و ما میخوایم مردم رو شوکه کنیم و….
… نمی دونم چه بلایی سر دوتراکیهای کینگزلندینگ افتاد شاید حالا که آنسالیدها رفتن ناث دوتراکیها هم رفتن به «ریچ خالی از سکنه»
… واقعا عجیبه که آدم ۹ سال تلاش کنه (D&D) ولی آخرش رو با عجله، بد تموم کنه، مثل این که سازندگان برای کار خودشون هم ارزشی قائل نیستند…
… سم هم یهویی برای خودش زنجیر ساخته و شده گرند میستر، شاید بلایی سر سیتادل اومده که ما ندیدیم مثلاً وایتوالکرها قبل از وینترفل رفتن سراغ سیتادل و اونجا رو نابود کردند (منظورش اینه که آدم باسوادتر از سم تو سیتادل زیاد هست و به تمسخر میگه مدیونی فکر کنی چون سم شخصیت محبوب بینندهها بوده گرند میستر شده، نه، بلکه چون وایت والکرها سیتادل رو نابود کرده بودن شخصی شایستهتر از سم برای این مقام باقی نمونده بود…
…دنی هم با یه ضربه به سرعت میمیره ولی جیمی با دو ضربه خنجر نمیمیره… یورون آدم شوخی بوده شاید از این چاقوها داشته که در اثر فشار تیغهشون تو دسته فرو میره و صدمهای نمیزنند….
پایان
این سکانس جیمی رو که دیگ داره درست میگه خدایی دنریس با یه چاقو تو چندثانیه مرد ولی جیمی راستو راست راه رفت
جان چاقو رو تو قلب دنریس فرو کرد
?
سلام
ببخشید سه کتاب اول این مجموعه به راحتی پیدا میشه وای دو کتاب بعدی رو پیدا نکردم
تو سایت وینترفل هم نبود
کسی میتونه لینک بده یا بگه از کجا دانلود کنم؟
[email protected]
اینم جیمیل اگه لطف کنین و بفرستین