پرش به محتوا

ویسریس تارگرین: تفاوت میان نسخه‌ها

۲٬۱۳۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۰ سپتامبر ۲۰۱۳
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۰: خط ۵۰:
اگرچه مرگ ویسریس هنوز بر روی دنریس تاثیر دارد و او گاهی اوقات فکر میکند که برادرش باعث این مقام او شده است. در کارث (Qarth)، پس از این که [[اصیل زادگان]] از کمک به او امتناع کردن او به یاد برادرش افتاد که مجبور بود به آن ها التماس کند تا چیزی به او بدهند و زنده بماند و سپس او با واکنش های منفی آن ها روبه رو میشد و دنی نمیخواست مانند او باشد.
اگرچه مرگ ویسریس هنوز بر روی دنریس تاثیر دارد و او گاهی اوقات فکر میکند که برادرش باعث این مقام او شده است. در کارث (Qarth)، پس از این که [[اصیل زادگان]] از کمک به او امتناع کردن او به یاد برادرش افتاد که مجبور بود به آن ها التماس کند تا چیزی به او بدهند و زنده بماند و سپس او با واکنش های منفی آن ها روبه رو میشد و دنی نمیخواست مانند او باشد.


{{نقل قول|درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های [[رابرت براتیون|غاصب]] فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به [[ویس تولورو برگرداند و شهر مرده را دوباره شکوفا کند، نه، اون اقرار به شکسته. من چیزی دارم که ویسریس نداشت. من اژدها دارم. اژدهاها تفاوت اصلی من هستن.]]}}
{{نقل قول|درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های [[رابرت براتیون|غاصب]] فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به [[ویس تولورو=== نزاع شاهان ====
 
پس از مرگ ویسریس، دنریس تلاش می کند تا ویسریس را بدون در نظر گرفتن همه ی ظلم هایش به عنوان یک مرد و برادر خوب به خاطر بسپارد. دنی می دانست که ویسریس یک فرد ترسو، ضعیف و عصبی بود، ولی در هر حال او برادرش بود. اژدهایش کار هایی را که او هرگز نمی توانست انجام دهد انجام می دهد. به همین دلیل دنریس نام اژدهای سفیدش را [[ویسریون]] (Viserion) گذاشت.
 
اگرچه مرگ ویسریس هنوز بر روی دنریس تاثیر دارد و او گاهی اوقات فکر میکند که برادرش باعث این مقام او شده است. در کارث (Qarth)، پس از این که [[اصیل زادگان]] از کمک به او امتناع کردن او به یاد برادرش افتاد که مجبور بود به آن ها التماس کند تا چیزی به او بدهند و زنده بماند و سپس او با واکنش های منفی آن ها روبه رو میشد و دنی نمیخواست مانند او باشد.
 
{{نقل قول|درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های [[رابرت براتیون|غاصب]] فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به [[ویس تولورو]] برگرداند و شهر مرده را دوباره شکوفا کند، نه، اون اقرار به شکسته. من چیزی دارم که ویسریس نداشت. من اژدها دارم. اژدهاها تفاوت اصلی من هستن.}}
۱٬۹۴۶

ویرایش