«شیاطینی از برف و یخ و سرما ... دشمنی باستانی. تنها دشمنی که اهمیت داره.[۱]»

آدر یا وایت واکر. اثر Rene Aigner


آدرها که بین وحشی ها (Wildings) به «وایت واکر» شناخته می شوند، در شمال دیوار (Wall) وجود دارند. قبل از اتفاقات داستان (Novel)، آدرها ظاهرا برای هزاران سال دیده نشده اند. تا به اینجا آدرها تنها دو بار در سراسر مجموعه از نزدیک حضور یافته اند و مقصودشان تا به حال نامعلوم مانده است.

تاریخ


بنا بر افسانه ها، آدرها اولین بار تقریبا 8000 سال پیش از جنگ فتح (War of Conquest)، ظاهر شدند؛ در طول زمستانی که یک نسل طول کشید و دوره ای از تاریکی که به شب طولانی (the Long Night) شناخته می شود. سرانجام آنها از نگهبانان شب (Night’s Watch) و دیوار (The Wall) که به عنوان دفاع در مقابل آنها ساخته شده بود، شکست خوردند.
در تضادی آشکار، به نظر می رسد پادشاه شب (the Night’s King) با یک وایت واکر ازدواج کرد، اما پس از آنکه از آدرها شکست خورد، هرگز دوباره چیزی از او شنیده نشد و در جنوب دیوار به آن بیشتر از قصه ای برای ترساندن بچه های کوچک توجه نشد.
با وجود آنکه عجیب بود، ولی فرمانده ی کل جور مورمونت (Jeor Mormont) در گفتگویی با تیریون لنیستر (Tyrion Lannister) با نگرانی یادآور شد که ماهی گیران در حوالی ساحل ایست واچ (Eastwatch) وایت واکرها را از دور دیده اند. او نگفت که آنها در ساحل شمال دیوار دیده شده اند یا در ساحل جنوب آن. تیریون با ذکر نام وایت واکرها نتوانست جلوی زبانش را بگیرد و پاسخ داد که ماهیگیران لنیسپورت (Lannisport) هم زیاد پری دریایی می بینند.[۲] آنگاه گفتگو به سمت تحرکات وحشی ها رفت که (در آن زمان) نگرانی عاجلتری بود.
نخستین حضور آدرها در مجموعه در سرآغاز (Prologue) اولین کتاب با کشتن دوگشتی از نگهبان شب بود. کرستر (Craster) نوزادان پسرش را به آدرها تسلیم می کند و همسرانش می گویند که آنها خود نیز وایت واکر می شوند اگرچه این موضوع تا کنون تصدیق شده است.

 
وایت واکر اثر Mathia Arkoniel


مشخصات


آدرها در سرآغاز بازی تاج وتخت، بلند و لاغر با گوشتی به رنگ پریدگی شیر و چشمانی آبی، عمیق تر و آبی تر از چشمان انسان، سوزاننده مثل یخ و به درخشندگی و سردی ستارگان آبی ظاهر شدند. وایت واکری که با پادشاه شب (Night’s King) ازدواج کرده بود، نیز به طور مشابه، با داشتن پوستی به سفیدی ماه و چشمانی چون ستارگان آبی توصیف شده بود. ننه ی پیر (Old Nan) آنها را چیزهای مرده ی سردی توصیف می کند که از هرگونه حیات متنفرند، اما جرج.آر.آر.مارتین در ایمیلی به هنرمند کتاب های کمیک تامی پترسون نوشته: « آدرها مرده نیستن. اونا عجیب، زیبا ...فکر میکنم، آه ... جن هایی (Sidhe) از جنس یخ، یا چیزی شبیه به اون ...نوع متفاوتی از زندگی ... فرای انسان، موزون و خطرناکند.» آنها زرهی صیقلی می پوشند که با هر قدم رنگش عوض می شود؛ تقریبا شبیه زره پنهانی که یکبار گفته شد فرزندان جنگل (Children of the Forest) می پوشیده اند. بنا بر گفته های پترسون: « صحبت های زیادی با جرج داشته ام.او به من راجع به شمشیرهای یخی و زره های بازتابنده و استتارگری گفت که تصویر اجسام اطراف را درست مثل یک برکه ساکن و تمیز می گیرند. او زیاد درباره ی آنچه آنها نیستند صحبت کرد، اما آنچه آنها هستند سختتر از آن است که بتوان در غالب کلمات آورد.» آدرها شمشیرزنانی ممتازند و از شمشیرهای نازک کریستالی استفاده می کنند که گفته می شود آنقدر سردند که هر جسمی را که با آن ها در تماس باشد، خرد می کنند، از جمله تیغه های فولادی که نگهبانان شب در خدمت دارند. شمشیر آدری که سموئل تارلی دید با نور ضعیف آبی سوسو می زد و تیغه ی یخی آبی آن شعله های مشعل گرن (Grenn) را با چنان جیغ مهیبی خاموش کرد که گویی در گوش سم سوزن فرو شد. وقتی از جرج.آر.آر.مارتین سوال شد که آیا می داند شمشیر آدر از چه موادی ساخته می شود، پاسخ داد: «یخ.اما نه مثل یخ معمولی قدیمی. آدرها کارهایی می تونن با یخ انجام بدن و موادی می تونن از آن بسازن، که ما نمی توانیم تصور کنیم.»
آدرها به سبکی از روی برف می گذرند و هیچ ردی برای مشخص شدن محل عبورشان باقی نمی گذارند.حرکتشان به سرعت نور است. زبان شان (Language) ناشناخته است، گرچه خوانندگان حدس می زنند زبان کهن (Old Tongue) باشد. در سرآغاز کتاب، وقتی یکی از آنها حرف زد،گفته شد صدایش مثل شکستن یخ بود، اما این ممکن است شکلی از صحبت باشد. وحشی ها (Wildings) باور دارند آدرها و وایت هایشان می توانند حیات یا شاید گرمایش را بو بکشند. ننه ی پیر (Old Nan) عادت داشت بگوید، وحشی هایی بودند که با آدرها می خوابیدند و بچه های نیمه انسان به دنیا می آوردند. داستان های قدیمی به طور قطع نگفته اند که وقتی هوا سرد می شود آدرها می آیند یا وقتی طی کولاک های برف ظاهر می شوند هوا سرد می شود و وقتی آسمان صاف می شود ذوب و تبدیل به غبار می شوند. آنها از نور خورشید پنهان می شوند و شب ها بیرون می آیند؛ اگرچه بار دیگر بعضی داستان ها ادعا کرده اند که آمدن آنها شب را می آورد. قصه هایی از مرکب هایشان وجود دارد که اجساد حیوانات مرده مثل خرس ها، دایرولف ها، ماموت ها و اسب هاست. آدری که سموئل تارلی (Samwell Tarly) کشت، بر اسب مرده ی مائونی (Mawney) سوار بود. برفک آن را مثل عرق یخ زده ی درخشان پوشانده بود و مقداری از احشای داخلی اش سیاه و سفت و در هم پیچیده از شکم بازش بیرون کشیده شده بود. بر پشتش سواری به رنگ پریدگی یخ بود. آدرها می توانند با «عنکبوت های یخی غول پیکر» (giant ice spiders) به بزرگی تازی ها همراهی شوند. ملیساندره (Melisandre) فکر می کند آدرها خدمت گذاران آدر کبیر (Great Other) هستند، که گفته شده خدای شرور تاریکی، سرما و مرگ است و در جنگی ابدی با رلور (R’hllor) می باشد. زمانی که وحشی ها (Wildings) از میان دیوار (the Wall) عبور می کردند تا در گیفت (Gift) مستقر شوند، فرمانده کل نگهبانان شب جان اسنو (Jon Snow) از تورموند غول افکن (Tormund Giantsbane) خواست تا از دشمن شان به او بگوید. جان به او گفت که می خواهد هر آنچه از آدرها می دانند، را بداند. تورموند مشخصا از اشاره به آدرها معذب بود؛ او به جان گفت که نمی خواهد راجع به آنها حرف بزند، نه آنجا، نه در سمت شمالی دیوار. سپس با بی قراری درختان پوشیده از برف نگاه کرد. او به جان گفت: «میدونی، اونا هیچوقت دور نیستن. اونا تو روز بیرون نمیان، نه وقتی که خورشید کهن می تابه، اما فکر نکن این به اون معنیه که اونا رفتن. سایه ها هیچوقت نمیرن. ممکنه اونا رو نبینی، اما اونا همیشه به پشتت چسبیدن.» جان پرسید آیا آدرها وحشی ها را در مسیرشان به سمت دیوار به دردسر انداخته اند. تورموند به جان گفت که آنها هیچوقت رسما نیامدند، اگر منظور جان این است، اما با این حال آدرها به آهستگی و با آنها حرکت می کردند. آنها آنقدر دیده بان از دست داده بودند که تورموند از فکر کردن به آن غصه می خورد. پشت سر گذاشته شدن یا سرگردان شدن به قیمت زندگی ات تمام می شد. آنها شب هنگام دور اردوگاه شان با آتش دایره می کشیدند. تورموند گفت که آنها زیاد آتش را دوست ندارند: « به هر حال وقتی برف میاد ... برف و برفابه و تگرگ، خیلی سخته که چوب خشک پیدا کنی یا خاشاکو آتیش بزنی، و سرما ... بعضی شبا به نظر میومد اتیش هامون چین میخورن و خاموش میشن. شبا اینطوریه، وقتی صبح میشه همیشه چند تا مرده پیدا می کنی. مگر اینکه اونا اول تو رو پیدا کنن.»9 او به جان گفت: «آدم می تونه با مرده بجنگه، اما وقتی ارباباشون میان، وقتی غبار سفید بلند میشه ... چطور می تونی با یه آدم از جنس غبار مبارزه کنی؟ سایه های دندون دار ... هوایی اونقدر سرد که نفس کشیدن آزارت می ده، مثه یه چاقو تو سینه ات ... تو نمی فهمی، نمی تونی بفهمی ... مگه شمشیرت می تونه سرما رو ببُره؟»9