❌ خطر اسپویل ❌
به لطف مسابقات سال ۱۱۱ ب.ف «حزب ملکه» و «حزب شاهدخت» به نام های ساده تری مشهور شدند: سبزها و سیاه ها.
به ما گفته شده است که در این مسابقات ملکه آلیسنت به زیبایی در ردایی سبز آراسته شده بود، در حالی که رینیرا با پوشیدن لباس مشکی با تزئینات قرمز که نشانِ پرچم خاندان تارگرین بود؛ شکی بر جانشینی اش باقی نگداشته بود. این مسابقات شاهد بازگشت دیمون تارگرین، پادشاه دریای باریک از جنگهایش بود. وقتی که کاراکسس فرود آمد، دیمون تاجش را بر سر داشت، ولی در مقابل برادرش زانو زد و تاجش را از سر برداشت و آن را از روی وفاداری پیشکش برادرش نمود. ویسریس او را بلند کرد و تاجش را به او بازگرداند و بر گونه هایش بوسه زد؛ برای جبران همه دلخوری هایی که بینشان بود.
ویسریس واقعاً برادرش را دوست می داشت. آنهایی که در مسابقات حضور داشتند فریاد شادی سر دادند ولی نه بلندتر از رینیرا، چرا که او عموی بی پروای خود را خیلی دوست می داشت. شاید بیشتر از خیلی… اگر چه منابع ما ضد و نقیض میباشند.
تنها چند ماه بعد از این بود که دیمون تبعید گشت. دلیلش چه بود؟ در منابع ما اختلاف بزرگی وجود دارد. بعضی ها مثل رانیستر و مونکان معتقدند که پادشاه ویسریس و پادشاه دیمون با یکدیگر بگو مگو کردند
« چرا که عشق برادرانهای که به هم داشتند، مانع از نزاع میشد».
و به همین دلیل بود که دیمون آنجا را ترک کرد. بعضی ها می گویند این آلیسنت «احتمالاً به تحریک سر اوتو» بود که از ویسریس درخواست کرد که دیمون باید از آنجا برود. اما دو نقل در این میان از همه معتبرتر هستند.
کتاب حکومت ویسریس، نخستین با نام او، و رقص اژدهایانی که به دنبال آن واقع شد، اثر سپتون یوستاس بعد از اینکه جنگ تمام شد به رشته تحریر در آمد. هر چند نوشتههای یوستاس صریح و عاری از جانبداری است، وی مشخصاً معتمد تارگرینها بوده و از بسیاری از امور با جزئیات دقیق سخن گفته است. اما هر چه باشد کتاب مشاهدات ماشروم اثر ماشروم روایت دیگری دارد.
وی کوتوله ای با قدی معادل سه فوت و با سری بزرگ بوده «و آلتی بزرگ، اگر حرف هایش را باور کنیم.» ماشروم دلقک دربار بود و در دید همه فردی کودن محسوب میشده. در نتیجه بزرگان دربار آزادانه در مقابل وی صحبت میکردند.
مشاهدات وی ارائهای از گزارشاتش شامل وقایع سالهایی است که در دربار به سر میبرده، و یادداشتهایش توسط فردی که ما نمیشناسیم مکتوب شده، و مملو است از داستانهای ماشروم از دسیسهها، قتلها، قرار ملاقاتها، عیاشی و هرزگیها و بسیاری چیزهای دیگر و همهشان با جزئیاتی شفاف بیان شده.
گزارشات سپتون یوستاس و ماشروم در مقابل یکدیگر عجیب به نظر میرسند، ولی در نقاط حیرت انگیزی با یکدیگر تطابق دارند.
یوستاس ادعا میکند که سر اَریک کارگیل، شاهدخت رینیرا و دیمون را در تخت خواب با هم به دام انداخت، و این بود که ویسریس را وادار به تبعید برادرش از دربار کرد. ماشروم داستانی متفاوت را بازگو میکند، اگرچه چشمان رینیرا تنها به دنبال سر کریستون کول بوده، ولی شوالیه بارها او را پس زده بود. بعد از این بود که عمویش پیشنهاد کرد هنر عشق بازی را به او بیاموزد، که شاید وی بتواند سر کریستون کول پاکدامن را مجاب به شکستن عهدش کند. ولی نهایتاً وقتی که رینیرا خود را برای نزدیک شدن به وی آماده دید، شوالیه که ماشروم قسم میخورد که به اندازهی سپتاهای پیر عفیف و پاکدامن بود با انزجار و بیزاری واکنش نشان داد.
ویسریس از این جریان با خبر شد. و هر نسخه از داستان که صحت داشته باشد؛ می دانیم که دیمون تقاضای ازدواج با رینیرا را کرد، تنها به شرطی که ویسریس ازدواج دیمون با بانو ریا رویس را فسخ کند. ویسریس نپذیرفت، و در عوض دیمون را برای همیشه تا زمان مرگ از هفت پادشاهی تبعید کرد. دیمون رخت سفر بست و به استپ استونز برای از سر گرفتن نبردهایش بازگشت.
کتاب جهان یخ و آتش