هشدار اسپویلر
قسمت اول فصل دوم سریال خاندان اژدها، با بریده شدن سر جهریس تارگرین (پسر ۳ ساله هلینا)، توسط مزدورهای دیمون تارگرین که به ردکیپ فرستاده شده بودند، به پایان رسید. اما قسمت تاریک این حادثه این بود که تمام این اتفاقات در مقابل چشم هلینای مادر اتفاق افتاد. هلینا زخم این حادثه را تا آخر عمر با خود خواهد داشت.
در ادامهی قسمت دوم، شرایط دارک تر شد. چرا که هلینا و مادرش آلیسنت مجبور شدند در پشت کالسکهای که بدن جهریس با سر بخیه شده در آن بود، سوار شوند و در یک مراسم تشییع جنازه نمادین در خیابانهای کینگزلندینگ حرکت کنند تا مردم عادی بتوانند آن ها را ببینند. این سیاستی است که اتو های تاور پیش گرفته تا مردم را نسبت به رینیرا تارگرین، که بر سر تاج و تخت با همسر هلینا، اگان دوم، درگیر است، بدبین و خشمگین کند. سر دوخته شده جهریس در این تشییع جنازه تصویرسازی عمیقی برای مخاطب داشت.
کشته شدن جهریس از بسیاری جهات اتفاق تاثیرگذاری بود. از سمتی واقعیت مهمی را نشان داد که چگونه می توان نمایش عمومی ساخت و مردمی که در دل جامعه (و نه در راس حکومت) زندگی میکنند را تحت تاثیر قرار داد. از سمت دیگر لحظات سختی که کاراکترها در این لحظات دارک پشت سر میگذارندِ تاثیر غیر قابل انکاری بر آینده و تصمیم گیریهایشان خواهد داشت (زخم های عمیقی که تاثیرات عمیقی را در پی خواهند داشت). نگاه عوامل سریال به این اتفاق جالب است:
سارا هس (تهیه کننده)، این ایده را در جلسه مطرح کرد که
مراسم تشییع جنازه را به یک نمایش عمومی تبدیل کنند و بدن جهریس را در میدان عمومی به نمایش بگذارند – و نشان دهند که سر او را بریده و سپس به بدنش دوختهاند – و از این بهعنوان راهی برای تضعیف رینیرا و ادعای او بر تاج و تخت استفاده کرده، تا او را به یک هیولا تبدیل کنند.
رایان کُندال، تهیهکننده اجرایی سریال، به Variety گفت:
این یک نقشهی عالی از اتوهایتاوره که بهوضوح برای سبزها بسیار کارآمد هست.” بهطور اتفاقی، او تأیید کرد که قصدشان این نبود که بینندگان نگران شوند که ممکن است سر در حین حرکت بیفتد!
فیا سابان (بازیگر هلینا) از پروتز کودک بیسر که تیم برای این صحنه ساخته بودند، تحت تاثیر قرار گرفته بود.
یادم میآد که گفتن، ‘میخواهی عروسک را ببینی؟’ آخدای من، واقعاً زیبا ساخته شده بود. آنها سر با نخ طلا به بدن دوخته بودند و می توانستی دقت کار را ببینی.”
این یک پروتز شگفت انگیز بود، واقعا تجربهی شدیدی برای من بود. اما بعد از مدتی نسب به آن کاملا بی حس شدم و همگی مابین برداشتها در پشت کالسکه آواز میخواندیم!
احتمالاً این آخرین باری بود که نوزاد کوچک بیسر جهریس را میدیدیم… اما توانایی داستان برای شوکه و ناراحت کردن ما را دست کم نگیرید.