«برخلاف جُرج آر.آر. مارتین، وقتی میگویم مینویسم، واقعاً مینویسم!»
اخیراً آندژی ساپکوفسکی، نویسندهی مجموعهی ویچر، در جشنوارهی کتاب اوپوله حضور یافت و در یک نشست دربارهی موضوعات مختلفی صحبت کرد؛ از جمله نوشتن کتابهای جدید، آزادی خلاقانه در اقتباسها و موارد دیگر. ساپکوفسکی سال گذشته کتاب «چهارراه کلاغها» را در لهستان منتشر کرد که قرار است در سپتامبر امسال در ۱۹ کشور دیگر نیز منتشر شود. با این حال، او آماده است تا باز هم داستانهای جدیدی از دنیای ویچر بنویسد.
در ابتدای بحث، حتی قبل از آنکه کسی سوالی بپرسد، ساپکوفسکی اعلام کرد که قطعاً کتاب جدیدی خواهد نوشت و در اینباره مقایسهای با وضعیت رمان ناتمام جُرج آر.آر. مارتین یعنی «بادهای زمستان» انجام داد:
اگر کسی در جمع بخواهد این سوال را بپرسد، از همین حالا جواب میدهم: بله، کتاب جدیدی خواهم نوشت. نگران نباشید. نیازی به ترس نیست. و برخلاف جُرج آر.آر. مارتین _ که اتفاقاً او را شخصاً هم میشناسم _ وقتی میگویم چیزی خواهم نوشت، حتماً این کار را میکنم.
او ادامه داد و گفت که کاملاً درک میکند چرا مارتین کتابهایش را تمام نمیکند:
ببینید، بین خودمان باشد، من کاملاً درکش میکنم. چون اگر کسی با من چنین رفتاری میکرد _ مثلاً سریالی از روی کتابهایم میساخت و از داستانهایی جلوتر میرفت که من هنوز ننوشتهام _ من هم به این فکر میافتادم که «دیگر چه فایدهای دارد؟» وقتی قبلاً ساخته شده، دیگر چه معنی دارد بنویسی؟ درست است که اقتباس از آثار نویسنده کار قشنگی است، اما وقتی هنوز چیزی نوشته نشده و طرف خودش آن را ادامه میدهد؟ این دیگر بیانصافی است.
در ادامهی نشست، از ساپکوفسکی دربارهی اقتباسها سؤال شد، بهویژه دربارهی انیمهی «کابوس گرگ» از نتفلیکس که در آن نسخهای از قتل عام در کائر موهن نمایش داده شده، در حالی که ساپکوفسکی نسخهی مخصوص خودش را در کتاب جدید «چهارراه کلاغها» آورده است:
من آن انیمه را ندیدهام، متأسفم. خب، دیگر کاری نمیشود کرد. فیلم قانونهای خودش را دارد و نتفلیکس قانونهای خاص خودش را هم دارد. ولی خب… آیا واقعاً میخواهیم بحث کنیم که کدام نسخه بهتر است؟ خوشحالم که نمیخواهیم، چون مثلاً من میدانم کدام نسخه بهتر است.
او دربارهی سایر اقتباسهای نتفلیکس گفت:
اسم من در تیتراژ پایانی میآید. یعنی اگر چیزی مثبت بگویم، همه میگویند: «خب معلوم است، خودش را تحسین میکند!» اگر هم منفی بگویم، میگویند: «احمق!» پس بهتر است چیزی نگویم.
ساپکوفسکی ادامه داد:
در مورد اقتباسهای دیگر هم، بستگی دارد؛ بعضی خوب از آب درآمدند، بعضی نه. همانطور که گفتم، من آدم تصویرگرایی نیستم. آنچه مینویسم را در ذهنم تصویرسازی نمیکنم. برای من فقط کلمه است، فقط حروف. پس وقتی تصویری از آن میبینم، گاهی شگفتزده میشوم، چون اصلاً انتظارش را نداشتم.
و همهی اقتباسها، ذاتاً بصری هستند. در نتیجه، داریم در دنیای تصویر کار میکنیم. و خب، اختلاف نظر پیش میآید. معمولاً هم به چنین جملهای ختم میشود: «تو هیچی از هنر تصویری نمیفهمی.» و خب، من هم ساکت میشوم، چون راست میگویند، من واقعاً هیچی از هنر تصویری نمیدانم.
او در ادامه، داستانی جالب دربارهی تجربهی یک نویسنده با اقتباسها تعریف کرد:
یکبار در جمهوری چک با هری هریسون در یک همایش صحبت میکردم. خدا رحمتش کند.
هری به من گفت: «فیلم سوئیلنت گرین را دیدهای؟» گفتم: «بله.» گفت: «میدانی این فیلم براساس رمان من «جا باز کنید! جا باز کنید!» ساخته شده؟» گفتم: «بله، رمانش را هم خواندهام.» گفت: «خب، نظرت دربارهی فیلم چیست؟» گفتم: «افتضاح بود.» گفت: «آره، من هم همین فکر رو میکنم، افتضاح بود.»
بعد گفتم: «هری، پولش رو پس دادی؟» گفت: «نه.» گفتم: «خب، پس دیگه حرفی نزن!» ماجرا همین است دیگر.
به نظر من، مارتین هنوز هم نمینویسد، احتمالاً چون از اینکه ادامه داستان را بدون او ساختند، دلخور شده. ولی شرط میبندم پولش را پس نداده؛ میدانید، دنیا همینطور کار میکند. خود من هم [پول را] پس نمیدادم!
.. اگر کسی با من چنین رفتاری میکرد _ مثلاً سریالی از روی کتابهایم میساخت و از داستانهایی جلوتر میرفت که من هنوز ننوشتهام _ من هم به این فکر میافتادم که «دیگر چه فایدهای دارد؟» وقتی قبلاً ساخته شده، دیگر چه معنی دارد بنویسی؟
چی میگه؟ مگه تهدیدش کرده بودند؟! قرارداد بسته بوده. این دیگه چه عوضی خایهمالیه؟