❌ خطر اسپویل ❌
قسمت چهارم HOTD تحسینبرانگیزترین قسمت سریال تا این لحظه به شمار میرود، در حالی که کاملاً نیز با کتاب مغایرت دارد. نویسندگان باری دیگر اثبات کردند که میتوانند نوشتههای مارتین را در دست گرفته و طوری با آنها بازی کنند که همگان انگشت به دهان بمانند.
در ابتدای قسمت، «رینیرا» و «آلیسنت» را در شرایطی تقریباً دوستانه میبینیم، آن دو در این قسمت، بیشتر از قسمت قبلی صمیمی بنظر میرسند. در کتاب اما اوضاع در این زمان طوری دیگر است، و بین آن دو، نوعی جنگ سرد در میان است، و هر کدام حتی حامیانی برای خود در دربار دارند. در کتاب، آلیسنت خود پیشنهاد ازدواج فرزندش ایگان و رینیرا را میدهد (تا ایگان به تاج و تخت برسد)، در حالی که در سریال، پدرش «اتو هایتاور» این پیشنهاد را میدهد.
فعلاً در سریال، آلیسنت همچنان در حال چنگ زدن به ریسمان دوستی دیرینهاش با رینیرا میباشد. آلیسنت همچنان از دوستش دفاع میکند و مانع لطمه وارد شدن به او میشود، حتی در مقابل پدرش. در حالی که در همین زمان، داخل کتاب، رینیرا و پدرش تقریباً همعقیده میباشند.
بازگشت «دیمون تارگرین» از «استپاستون» از آنچه در سریال دیدیم هم، با شکوهتر است. در کتاب «آتش و خون» او در سال ۱۱۱ ب.ف. درست در هنگام برگزاری مسابقهای که برای پنجمین سالگرد ازدواج «ویسریس» و آلیسنت تدارک دیده بودند، برمیگردد. دیمون از این فرصت استفاده میکند و به صورت دراماتیکی ۳ بار بر بالای زمین مسابقه سوار بر اژدهایش «کاراکسس» چرخ میزند، و در نهایت در مقابل ویسریس فرود میآید و تاج «دریای باریک»ـش را تقدیم برادرش میکند.
البته با تواناییهای «مت اسمیث» و تصویرسازیهای قدرتمند، ظاهراً سریال توانست همان احساس شکوه را به بینندگان منتقل کند، و جملهی «این هم به تخت اضافهش کن» حسن ختام مناسبی برای این صحنه بود.
وقایع بعدی در سریال سرعت مییابد، در کتاب دیمون برای حداقل شش ماه در «کینگزلندینگ» میماند، و جایگاهش در شورای کوچک را نیز دوباره بهدست میآورد، در حالی که آهسته خود را به رینیرا نزدیک میکند. در سریال، این رابطه تنها در طول یک شب اتفاق میافتد، اما به دلیل عملکرد فوقالعادهی «مت اسمیث» و «میلی الکاک» در به نمایش کشیدن جاذبهی بین شخصیتهایشان، ما نیازی به حس کردن گذر زمان نداشتیم، و رابطهشان در طول همان یک شب، برایمان قابلقبول بود.
وقایع در «آتش و خون» معمولاً توسط چند نفر و به صورتهای مختلفی شرح داده شدهاند، و در رابطه با اتفاقات بین دیمون و رینیرا، سریال بیشتر به توضیحات دلقک دربار، «قارچک»، اتکا میکند. قارچک میگوید
«دیمون به رینیرا پیشنهاد داد، که بهش همبستری رو آموزش بده، تا رینیرا بتونه هدف اصلیش در دربار یعنی «کریستون کول» رو اغوا کنه»،
با اینحال به گفتهی قارچک، هنگامی که رینیرا سعی میکند به کول نزدیک شود، او از ترس شکسته شدن عهدهایش از رینیرا فاصله میگیرد.
در سریال، رینیرا قصد قبلی و بهخصوصی در ربطه با کول نداشت و کول نیز مقاومت زیادی نمیکند.
در سریال، اتو هایتاور به وسیلهی گزارشهای ارباب جاسوسی به نام «کرم سفید» که در واقع همان «میساریا» میباشد، از شب هیجانانگیز دیمون و رینیرا مطلع میشود. در کتاب، با آنکه میساریا در نهایت تبدیل به یک دلال خبر میشود، اشارهای به کار کردنش برای اتو نشده است. این خلاقیت سازندگان سریال بسیار جذاب است، اینکه میساریا به جای سالها صبر کردن برای دیمون، اختیار خودش را در دست میگیرد، و سعی میکند خودش را بالا بکشد و تا جایی پیش میرود که حتی دست پادشاه روی اطلاعاتش حساب میکند.
این تغییرات کاملاً برای سریالی که سازندگان در حال ساختش هستند معنی میدهد، و ما منتظر سوپرایز بعدی سازندگان در رابطه با داستان این شخصیتها هستیم.