خانه > اخبار > اخبار سریال > تماشایی‌ترین لحظۀ خاندان اژدها از نظر جورج آر. آر مارتین

تماشایی‌ترین لحظۀ خاندان اژدها از نظر جورج آر. آر مارتین

در فصل اول سریال خاندان اژدها صحنه‌های به‌یادماندنی زیادی دیدیم. صحنه‌هایی مثل ورود آلیسنت های‌تاور به ضیافت ازدواج رینیرا، جلوسِ ویسریسِ درحال احتضار روی تخت آهنین برای آخرین بار و نبرد اژدهایان در قسمت آخر. جایی که ایموند و اژدهایش ویگار، خواهرزاده‌اش لوکریس را که سوار بر اژدهایی بسیار کوچکتر بود به قتل رساند.

در ادامۀ جنگ داخلی تارگرین‌ها قرار است نبردهای زیادی را بین اژدهایان ببینیم و این تنها یکی از آن‌ها بود.

واقعاً سخت است که از بین همۀ این‌ها یکی را به عنوان تماشایی‌ترین لحظۀ داستان انتخاب کنیم. ولی کسانی که کتاب آتش‌ و خون مارتین را خوانده‌اند احتمالاً چشم‌انتظار یک لحظۀ بخصوص هستند: «نبرد برفراز چشم خدایان».

مارتین هم برهمین نظر است.

مارتین در پاسخ به یکی از طرفداران که از او پرسیده بود بیش از همه منتظر دیدن کدام اتفاق از کتاب آتش و خون است گفت:

«خب، نبرد برفراز چشم خدایان. هرچند نبردی که در قسمت آخر دیدیم هم واقعاً تماشایی بود.»

اما دقیقاً چه اتفاقی در نبرد برفراز چشم خدایان افتاد؟

ادامۀ مطلب را با هشدار اسپویل شدید بخوانید.

دیمون و ایموند تارگرین درمقابل هم در نبرد برفراز چشم خدایان:

از همین الآن در سریال خاندان اژدها می‌بینیم که تنش‌ها بین دیمون و برادرزاده‌اش ایموند بالا و بالاتر می‌گیرد. در اپیزود هشتم مواجهۀ کوتاهی باهم داشتند. در این اپیزود ایموند یک جورهایی شبیه به جوانی‌های دیمون شده بود. با آن موهای بلند سفید و رفتاری که انگار دست شیطان را از پشت بسته.

احتمالاً برای خیلی‌ها دور از انتظار نباشد که بالاخره این دو باهم رو در رو خواهند شد. نبرد نهایی بر فراز «چشم خدایان» اتفاق می‌افتد. بزرگترین دریاچۀ هفت‌اقلیم. دیمون سوار بر کراکسس و ایموند سوار بر ویگار. دو نفر و دو اژدها وارد می‌شوند. چه کسی یا کسانی می‌توانند زنده خارج شوند؟

البته این نبرد در اواخر داستان اتفاق می‌افتد . تازه فصل اول تمام شده و برای تماشای این نبرد باید خیلی منتظر بمانیم.

مارتین دوست دارد بیشتر در مورد هاروین استرانگ بنویسد.

یکی دیگر از طرفداران از مارتین پرسید که اگر قرار بود به یکی از شخصیت‌های داستان آتش و خون بیشتر بپردازد و درموردش بنویسد کدام را انتخاب می‌کرد؟

مارتین:

«رابطۀ رینیرا و هاروین استرانگ… رینیرا سه تا بچه از اون داشت ولی هیچوقت داستان آشنایی اولیه اون‌ها و اولین بوسۀ بینشون رو ندیدیم. حتی صحنه‌ای که اولین بار باهم خوابیدند رو ندیدیم. نمی‌دونیم دقیقاً چه اتفاقی بینشون افتاد. نمی‌دونیم احساس هاروین درمورد این رابطه چی بود. و اینکه لینور چه احساسی درموردش داشت. این خودش یک داستان جداست. حداقل یک داستان کوتاه و یا شاید هم یک رمان بلند. ولی خب ما زمان نداشتیم که بهش بپردازیم. البته فرمت این داستان مناسب قالبِ تاریخیِ داستانی که من نوشتم نبود. ولی به هر حال این یک داستانه که خیلی دوست دارم بنویسمش.»

البته مارتین خیلی وقت است که قول داده داستان دیگری را تمام کند پس امیدواریم که کتاب بعدی‌ای که از مارتین می‌بینیم نغمۀ هاروین و رینیرا نباشد!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*