سندور کلگان

UnderConstructionOrange.png
در حال ترجمه
این موضوع توسط کاربر:Nymeriaa در حال ترجمه است.
این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند.


سندور کلگان عضوی از خاندان کلگان است. او برادر جوان تر رئیس خاندان، سر گرگور کلگان می‌باشد. نام مستعار سگ تازی به دلیل وحشیگری و فرمانبرداری بی چون و چرای او نسبت به اربابش و همچنین وجود چهره‌ی 3 سگ در پرچم خاندانش می‌باشد.
او به عنوان یکی از خطرناک ترین مبارزان در وستروس و نیز، زیاده روی در مصرف شراب تا سر حد گیجی معروف است. در بچگی، سندور دچار سوختگی وحشتناک در ناحیه صورت شده است که به دلیل نزدیک کردن صورت او به منقل آتش توسط برادرش گرگور، ایجاد شده است. [۱] او از آتش، برادرش، و به طور کلی از دورویی مقام شوالیگری، متنفر است.

House Clegane.png
سندور کلگان
Kingsguard.PNG
Sandor Clegane.jpg
پرتره سندور کلگان اثر Roman Papsuev

القاب تازی
سگ
خاندان گارد پادشاه
خاندان کلگان
تولد در سال 271 پس از ورود اگان
مرگ در 
کتاب(ها) بازی تاج و تخت(حضور دارد)

نزاع شاهان(حضور دارد)
یورش شمشیرها(حضور دارد)
ضیافتی برای کلاغ ها(حضور دارد)

رقصی با اژدهایان(اشاره شده)

بازیگر روری مک کان (IMDb)
سریال فصل اول | فصل دوم | فصل سوم| فصل چهارم | فصل ششم | فصل هفتم

مشخصات ظاهری

سندور، مردی درشت و قوی هیکل و عضلانی است. سمت راست صورت او لاغر، با استخوان گونه‌ی تیز و ابروهای سنگین است. بینی او بزرگ و کشیده است، موهای بلند او سیاه و نازک و منعطف است و میتواند سمت چپ صورت او که هیچ مویی در آن رشد نمی‌کند را ، بپوشاند. سمت چپ صورتش از بین رفته و از کل گوش، تنها سوراخی پیداست و مابقی سوخته است. توده‌ای بافت سوخته به صورت پیچ خورده، در دور چشم چپ او وجود دارد. گوشت سیاه یکدست با جوش های بزرگ و عمیقی که از آنها چرک قرمز و مرطوب خارج می‌شود. چشمان او خاکستری رنگ است. در فکـش، استخوان دیده میشود(بافت روی آن سوخته است).[۱] او معمولاً زره غیرجنگی و کلاه خودی منحصر به فردی که به شکل سگ خشمگینی طراحی شده، سر می‌گذارد.

گذشته

بر کودکی سندور، سایه‌ی وحشیگری و دلاوری‌های جنگی برادر بزرگترش، گرگور، افتاده است. در سن هفت سالگی، پدرش سوختگی که کار گرگور بود را، به اشتباه در اثر آتش گرفتن تخت خوابش عنوان کرد.[۱] شایعاتی هستند مبنی بر اینکه او خواهری داشته است که به علت مبهمی در جوانی فوت شده است و پدرشان در حوادث شکارهای بعد از به تخت نشستن پادشاه رابرت کشته شد، که ضمنا مشکوک هم هست، بعد از او دارایی خاندان به گرگور رسید.[۲]
همان روزی که گرگور به قصد تصرف دارایی‌اش(ارث) آمد، سندور ترک دیار گفت تا به خدمت لنیسترها در بیاید.[۲] او ادعا می‌کند که در سن 12 سالگی، یک مرد را کشته است،[۳] که شاید در طی شورش‌های رابرت بوده است.

اتفاقات اخیر

بازی تاج و تخت

کلگان مدتی به عنوان محافظ شخصی و خدمتکار شاهزاده جافری براتیون بوده است، که ایشان، معمولاً او را "سگ" صدا می‌زند. سرسی به جافری پیشنهاد کرد که به تازی، به عنوان پدر دوم نگاه کند. در راه برگشت از وینترفل به کینگز لندینگ، سندور به دلیل عمل کردن به دستور لنیسترها، دوست آریا، میکا (پسر قصاب، که گفته شد به جافری آسیب رسانده است) را کُشت، که باعث شد تبدیل به یکی از دشمنان آریا استارک شود.

 
سگ و کوه، اثر Cristi Balanescu ©


در اولین شب مسابقاتی که به مناسبت دست پادشاه ترتیب داده شده بود، بعد از مراسم، جافری او را مجبور کرد که سانسا را در راه برگشت به قلعه اسکورت کند. مست، بدون توجه به مسابقاتی که فردا پیش روست، سندور شیفته‌ی سانسا استارک می‌شود. عصبانی از اینکه سانسا به دلیل بدشکل بودنش نمی‌تواند به صورت و چشم او نگاه کند، او را به دلیل رفتار بسیار مؤدبانه‌اش، به مزاح "پرنده‌ی کوچک" خطاب می‌کند که با دستورات جیک جیک می‌کند! او بعد از نجات سر لوراس تایرل از خشم گرگور، مسابقه را پیروز شد، او با خشم با برادرش جنگید، هرچند که وقتی پادشاه رابرت به آنها دستور داد که تمامش کنند، تازی زانو زد.

 
سندور کلگان، اثر Ammotu ©

وقتی ادارد استارک سعی کرد که سرسی و بچه‌های حرامزاده‌اش را، به کمک رداطلایی‌ها(بدون دانستن این حقیقت که جانوس اسلینت(Janos Slynt) از قبل کاملا تحت استخدام انگشت کوچک خائن است و نقشه‌ی خیانت می‌کشیده است)، سندور کلگان، در کنار متحدان سابق خود، در کشتار گسترده‌ی باقیمانده‌ی گارد شخصی و صمیمی ادارد استارک، شرکت کرد و شخصاً کاین را کُشت.

بعد از اینکه باریستان سلمی(Barristan Selmy) از مقام گارد پادشاه عزل شد، کلگان با وجود نپذیرفتن مقام شوالیه‌ای، به عنوان جانشین او انتخاب شد. در این مقام، او گاهی مسئول مواظبت از سانسا بود. باوجود وفاداری‌اش به جافری، او چندین بار از سانسا در برابر خشم جافری دفاع کرد و او تنها نگهبان پادشاه(Kingsguard) بود که دستور کتک زدن او را نداد. در عوض، با او با مهربانی نسبی رفتار کرد و سعی کرد که او را از سادیسم و بی‌رحمی جافری دور نگه دارد.

نزاع شاهان

سندور در مسابقات 13هُمین روز تاجگذاری جافری، به عنوان محافظ شخصی جافری حضور پیدا میکند. او مسابقات را ناچیز میشمارد و آن را "پشه" خطاب میکند، که برای او کسر شان است که در آن شرکت کند، و حتی خود جافری هم میتواند آنها را(افراد مبارزه کننده) بزند. وقتی جافری به اون پیشنهاد کرد که باید در مسابقه ی تا حد مرگ بجنگد، تازی در جواب گفت "شما یکی از شوالیه های بدبخت رو از دست میدی". سندور هیچ وقت قسم شوالیه گری نخورده است.[۴]

وقتی سر دانتوس خودش را با حضور مست و بلاس های نامناسب در مسابقه، بی آبرو کرد، سانسا او را از خشم جافری نجات داد، داستانی از خودش درست کرد که کشتن یک مرد در روز نامگذاری، خوش یمن نیست. جافری این ایده را مسخره کرد و پیشنهاد داد که او هم باید همراه با سر دانتوس در شراب غرق شود، ولی تازی به کمک سانساآمد و به جافری گفت " چیزی که یک مرد در روز نامگذاری اش بکارد، در طول سال درو میکند".[۴]

بعد، تیریون لنیستر همراه قشون لنیستر و قبایل کوهستان رسیدند. سندور به تیریون گفت که:" گفتند که مُردی" که تیریون هم جواب داد "من داشتم با پادشاه صحبت میکردم، نه با سگش". بعد از اینکه جافری با برادر و خواهرش رفتند، تازی به تیریون گفت: "من اگه جای تو بودم، مواظب اون زبونم بودم، مرد کوچک".[۴]

وقتی که سانسا بعد از اولین ملاقاتش با دانتوس هلارد از جنگل خدایان برمیگشت، به سندور برخورد که او مست بود و در کنار درِ مخفی یک راه‌پله‌ی مارپیچی، تلو تلو میخورد. سندور او را با خشونت گرفت و از او سوال کرد که کجا بوده است. او دروغ سانسا درباره ی اینکه درحال دعاکردن برای پدرش و پادشاه بوده را، باور نکرد ولی وقتی که سر بروس بلانت(Boros Blount) همین سوالات را از سانسا کرد، از او دفاع کرد: "تو انتظار داشتی که اون با این همه سروصدا بخوابه؟". او زیبایی زنانه سانسا را تحسین میکرد، ولی هنوز به او به عنوان "پرنده ی کوچک احمقی که با هر سازی که برایش میزنند، میرقصد" نگاه میکرد. سندور از او خواست که آهنگ "یه شعری درباره شوالیه ها و دخترهای خدمتکار" بخواند، و احترام سانسا به "سوالیه های واقعی" را مسخره میکرد. سانسا در طول این برخورد با او وحشت زده بود، و فکر می کرد که وقتی دست او گرفته قصد آسیب رساندن را دارد، ولی سندور او را بدون آسیب به قلعه قرمز برمیگرداند.

 
سانسا و سندور ، در شب جنگ بلک واتر اثر Luaprata91 ©


وقتی که آنها به پل متحرک رسیدند،سر بروس بلانت آنجا بود و به سانسا هشدار داده شد(سانسا فکر میکرد که او بدترین نگهابان پادشاهی است). تازی به سانسا گفت « این که چیزی نداره ازش بترسی، دختر. کشیدن یه خط روی وزغ، اونو تبدیل به ببر نمیکنه»؛ و به سر بروس گفت: «ریدم تو درجه ات! تو شوالیه ای، نه من. من سگ پادشاهم، یادته که؟» بلانت به سندور گفت که آن صداها به دلیل «یک مشت آدم احمق در جلوی دروازه» است که جلوی دروازه به جشن عروسی تایریک لنیستر اعتراض میکردند و اینکه جافری به آنها حمله کرده است. کلگان با دهان کج گفت: «چه پسر شجاعی».

بعد از ردشدن از وی پل متحرک، سانسا به تازی گفت که چرا اجازه میدهی که مردم تو را سگ صدا بزنند، ولی شوالیه نه؟. او پاسخش را با تعریف کردن داستان شکل‌گیری خاندانش توضیح داد. «من سگ ها رو بیش از شوالیه ها دوست دارم... یه سگ برات میمیره، ولی هیچوقت بهت دروغ نمیگه. و مستقیم توی چشمات نگاه میکنه. و این بیشتر از کاریه که پرنده های کوچک انجام میدن، درسته؟». قبل از اینکه او سانسا را ترک کند گفت «خیلی خوشگلی و دروغگوی بدی هستی... اینجا همه دروغگو ان... و همه بهتر از تو» [۵]

 
سندور درحال گریختن از گینگز لندینگ با اسبش غریبه، اثر M.Luisa Giliberti©


بعد از جنگ اکسکراس، سندور سانسا را پیش پادشاه جافری میبرد.او اعتراض میکند که هیچ نقشی در خیانت برادرش ندارد، که کلگان با حالت تودماغی میگوید «اونا تو رو خوب تربیت کردند، پرنده کوچولو». جافری دستور داد سه نگهبان پادشاهی حاضر باشند تا او را کتک بزنند، ولی سندور با پادرمیانی سر دانتوس، اطاعت نکرد. کتک زدن او، فقط با ورود تیریون با بران، و تیمت(Timett) پایان یافت. تیریون از کسی خواست که چیزی به سانسا بدهد تا خودش را بپوشاند، و سندور ردایش را باز کرد و روی سانسا انداخت.[۶]

در طی شورش کینگز لندینگ، به کمک سانسا استارک آمد، وقتیکه دخترک نزدیک بود تویط انبوه جمعیت خشمگین، از اسبش بیافتد. خوی درنگی و وحشی‌گری و قدرت شمشیرزنی او، جمعیت را از سانسا دور کرد و او را از تجاوز و حتی کشته شدن نجات داد.
او در طول جنگ بلک واتر، قهرمانانه جنگید، ولی نهایت بعد از رد کردن فرمان تیریون برای برگشت به میدان رزم آتشین، دست از جنگ کشید.[۷]قبل از گریختن، در اتاق سانسا استارک منتظر او شد و با حالت مستی به اون پیشنهاد داد که همراهش برود، ولی به جایش با تهدید چاقو، از او خواست که برایش آواز بخواند.[۸] سانسا معتقد است که او تازی او را بوسیده، و ردای شوالیه ای خونینش را که جاگذاست، نگه داشت.

پورش شمشیرها

منابع