واریس: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه نغمه ای از یخ و آتش
بدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۸: خط ۳۸:




این اسرار، ثروت واریس و ایلیریو را به ده برابر افزایش داد. در این زمان بدنامی زیاد واریس، و صحبت از استعداد او به گوشهای [[پادشاه ایریس]] (  King Aerys)، در آن سوی [[دریای باریک]] (Narrow Sea) نیز رسید، کسی که جنونش افزایش پیدا کرده بود، و دیگر اعتمادی به [[ریلا تارگرین|زن]]، [[ریگار تارگرین|پسر]] و حتی [[تایوین لنیستر|دست]] خود نداشت. واریس به عنوان یک سرپرست جاسوسی، خیلی زود در بارانداز پادشاه، با استفاده از جنون ایریس رشد کرد، او خائنین را نیز در دربار پادشاه شناسایی کرد. واریس به معابر مخفی در [[رد کیپ]] ( قلعه ی سرخ – Red Keep )  مسلط بود و از آنها به کمک شبکه ی جاسوسیش، که "پرنده های کوچک" (little birds) نامیده می شد، به خوبی استفاده می کرد. او به آنها یاد داد که چگونه از معابر مخفی، وقتی چیز مهمی کشف کردند، عبور کنند  و برای رساندن اطلاعات نزد او بیایند. قابل ذکر است که واریس به ایریس هشدار داد که ممکن است پسرش [[ریگار تارگرین|ریگار]]، با استفاده از حضورش در [[تورنومنت هارن هال]] (Tourney at Harrenhal)، از حضور لردها به نفع خودش استفاده کند، و اقدام به حذف ایریس از پادشاهی کند. این امر سبب شد که ایریس پس از سالها، از زمان [[دفاع داسکندال]] (Defiance of Duskendale) رد کیپ را ترک کند و در تورنومنت حاضر شود.
{{سخ}}این اسرار، ثروت واریس و ایلیریو را به ده برابر افزایش داد. در این زمان بدنامی زیاد واریس، و صحبت از استعداد او به گوشهای [[پادشاه ایریس]] (  King Aerys)، در آن سوی [[دریای باریک]] (Narrow Sea) نیز رسید، کسی که جنونش افزایش پیدا کرده بود، و دیگر اعتمادی به [[ریلا تارگرین|زن]]، [[ریگار تارگرین|پسر]] و حتی [[تایوین لنیستر|دست]] خود نداشت. واریس به عنوان یک سرپرست جاسوسی، خیلی زود در بارانداز پادشاه، با استفاده از جنون ایریس رشد کرد، او خائنین را نیز در دربار پادشاه شناسایی کرد. واریس به معابر مخفی در [[رد کیپ]] ( قلعه ی سرخ – Red Keep )  مسلط بود و از آنها به کمک شبکه ی جاسوسیش، که "پرنده های کوچک" (little birds) نامیده می شد، به خوبی استفاده می کرد. او به آنها یاد داد که چگونه از معابر مخفی، وقتی چیز مهمی کشف کردند، عبور کنند  و برای رساندن اطلاعات نزد او بیایند. قابل ذکر است که واریس به ایریس هشدار داد که ممکن است پسرش [[ریگار تارگرین|ریگار]]، با استفاده از حضورش در [[تورنومنت هارن هال]] (Tourney at Harrenhal)، از حضور لردها به نفع خودش استفاده کند، و اقدام به حذف ایریس از پادشاهی کند. این امر سبب شد که ایریس پس از سالها، از زمان [[دفاع داسکندال]] (Defiance of Duskendale) رد کیپ را ترک کند و در تورنومنت حاضر شود.
پس از [[نبرد ترایدنت]] (Battle of the Trident) در زمان [[قیام رابرت]] (Robert's Rebellion)، واریس به ایریس مشاوره داد که دروازه را بر روی [[تایوین لنیستر]] (Tywin Lannister) بسته نگه دارد، او قابل اعتماد نیست. با این حال ایریس به گفته استاد بزرگ [[پایسل]] (Pycelle) گوش کرد و دروازه را بر روی نیروهای تایوین باز کرد. تایوین [[غارت بارانداز پادشاه|شهر را غارت کرد و تارگرین های باقی مانده را کشت.
{{سخ}}پس از [[نبرد ترایدنت]] (Battle of the Trident) در زمان [[قیام رابرت]] (Robert's Rebellion)، واریس به ایریس مشاوره داد که دروازه را بر روی [[تایوین لنیستر]] (Tywin Lannister) بسته نگه دارد، او قابل اعتماد نیست. با این حال ایریس به گفته استاد بزرگ [[پایسل]] (Pycelle) گوش کرد و دروازه را بر روی نیروهای تایوین باز کرد. تایوین [[غارت بارانداز پادشاه|شهر را غارت کرد]] و تارگرین های باقی مانده را کشت.
گرچه او در پست خود در زمان پادشاهی [[رابرت براتیون|رابرت]]، نیز باقی ماند، ولی به نظر می رسد که همچنان به [[خاندان تارگرین]] وفادار است. او یک راز مشترک با ایلیریو، کسی که به دنبال این است که یک تارگرین را بر [[تخت آهنی]] ( Iron Throne)، بنشاند، دارد. در واقع کشف میشود که واریس [[اگان تارگرین|اگان]] کودک را، با یک [[کودک روستایی]] عوض کرده است. رابرت و قلمرو وستروس به اشتباه این باور را دارند که او مرده است. واریس قاچاقی اگان را از دریای باریک عبور می دهد، تا نزد یکی از دوستان ریگار، و [[دست پادشاه]] تبعیدی یعنی [[جان کنینگتون]] (Jon Connington) بزرگ شود. در پی فعالیتهای پنهانی جان کنینگتون، واریس داستانی جعلی که براساس آن، جان کنینگتون بعد از سرقت از [[کمپانی طلا]] (Golden Company) خود را در حالت مستی کشته است، ساخت.
{{سخ}}گرچه او در پست خود در زمان پادشاهی [[رابرت براتیون|رابرت]]، نیز باقی ماند، ولی به نظر می رسد که همچنان به [[خاندان تارگرین]] وفادار است. او یک راز مشترک با ایلیریو، کسی که به دنبال این است که یک تارگرین را بر [[تخت آهنی]] ( Iron Throne)، بنشاند، دارد. در واقع کشف میشود که واریس [[اگان تارگرین|اگان]] کودک را، با یک [[کودک روستایی]] عوض کرده است. رابرت و قلمرو وستروس به اشتباه این باور را دارند که او مرده است. واریس قاچاقی اگان را از دریای باریک عبور می دهد، تا نزد یکی از دوستان ریگار، و [[دست پادشاه]] تبعیدی یعنی [[جان کنینگتون]] (Jon Connington) بزرگ شود. در پی فعالیتهای پنهانی جان کنینگتون، واریس داستانی جعلی که براساس آن، جان کنینگتون بعد از سرقت از [[کمپانی طلا]] (Golden Company) خود را در حالت مستی کشته است، ساخت.


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۶:۵۱

UnderConstructionOrange.png
در حال ترجمه
این موضوع توسط کاربر:Hamedsr در حال ترجمه است.
این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند.
واریس
Varys by Amoka.jpg

القاب عنکبوت

خواجه

روجن
عنوان مسئول جاسوسی
کتاب(ها) بازی تاج و تخت (حضور دارد)

نزاع شاهان (حضور دارد)
یورش شمشیرها (حضور دارد)
ضیافتی برای کلاغها (اشاره شده)

رقصی با اژدهایان (حضور دارد)

بازیگر Conleth Hill
سریال فصل 1، فصل2، فصل3

لرد واریس (Lord Varys) که عنکبوت (the Spider) نیز نامیده می شود، یکی از اعضاء شورای کوچک، و همچنین سرپرست زمزمه گرها (Master of Whisperers) و یا مسئول جاسوسی برای تخت پادشاهی، در هفت پادشاهی است. در مجموعه تلویزیونی Conleth Hill این نقش را ایفا می کند.[۱]


شخصیت و ظاهر:

واریس یک خواجه ی چاق و کچل، با رفتاری زن صفت است که دستان نرم و سفیدی دارد و به صورت خود پودر میزند.[۲] او ترجیح می دهد لباسهای راحت، از جمله ابریشم مرغوب (گاهی با رنگهای نامتعارف) ، و کفشهای راحتی نرم که به او اجازه می دهد بی سروصدا راه برود، بپوشد. رفتار ظاهری او، فردی متملق، مرموز و نازک طبع است. او استاد تغییر قیافه است، و به راحتی می تواند با عوض کردن لباس، نحوه ی راه رفتن، ظاهر و حتی عطر خود، غیرقابل شناسایی شود.
رازها، ابزار داد و ستد واریس هستند، و مهارتش در به دست آوردن رازها، سبب شده است که به عنوان یک دانای مطلق به شهرت رسد. حیاتی ترین راه داد و ستدش، یک شبکه جاسوسی متشکل از کودکان است، که واریس آنها را «پرنده های کوچک» می نامد.
گذشته او نشان می دهد که او اطلاعات را به هر طرف ارائه می کند، کمک به دو دشمن، زیرآب زدن یک رقیب، نزد رقیب دیگر، و دستکاری اطلاعات برای رسیدن به اهدافش، شهرتی نامطلوب و غیرقابل اعتماد، برای او در بین اشراف دربار، به وجود آورده است. به خصوص در حالیکه او ادعای پایبندی به ارزشها، ثبات، بالاتر از همه صلح و ادعای وفاداری به کسانیکه برای اهداف نیک تلاش می کنند، دارد.


گذشته

هر چند به هیچ یک از گفته های واریس نمی شود به طور کامل اعتماد کرد، اما او ادعا می کند که در شهر لایس (Lys) به عنوان یک برده متولد، و فروخته شد تا به عنوان یک شاگرد در یک گروه دوره گرد به سفرهای احمقانه رود. آنها یک گروه هنرپیشه بودند، که در شهرهای آزاد (Free Cities)، شهرهای کهن (Oldtown)، و گاهی بارانداز پادشاه (King's Landing) کار میکردند، در واقع او زیردست سرپرست گروه بود. در زمان اقامت در میر (Myr)، یک مرد مبلغ زیادی پول برای واریس پیشنهاد کرد، پیشنهاد وسوسه انگیزی که سرپرست گروه نتوانست رد کند. مرد به واریس یک معجون داد که او را ناتوان از حرکت و صحبت کرد، ولی هیچ اثری روی حس او نداشت، او مردانگی واریس را از ریشه درآورد، سپس در یک ظرف پر از خون، در یک مراسم سحر و جادو آتش زد. واریس مدعی است که از همان موقع، از هر چیز جادویی بیزار است.[۳]
بعد از کامل شدن مراسم، مرد که دیگر احتیاجی به واریس نداشت، او را به خیابان پرتاب کرد، واریس از او پرسید که چه باید انجام دهد، آن مرد ساحر پاسخ داد؛ که پیشنهاد می کند، بمیرد، واریس با خود عهد کرد که زنده بماند.[۳]

واریس و ایریلیو در پنتوس، اثر Pojypojy


در آن موقع، نمایش دهنده ها به سفردریایی رفته بودند، و واریس تنها مانده بود. واریس به گدایی و دزدی روی آورد و خیلی زود به عنوان بهترین دزد در شهر معروف شد، تا اینکه یک رقیب او را مجبور به ترک میر (Myr) کرد، و او به پنتوس (Pentos) فرار کرد. در پنتوس واریس با یک شمشیر فروش فقیر به نام ایلیریو موپاتیس (Illyrio Mopatis)، دوست شد. آنها شروع به یک تجارت جدید کردن، که در آن واریس چیزها را از دزدان کوچکتر می دزدید، و ایلیریو آنها را به صاحبان اصلی، برای کمی دست مزد برمی گرداند. به زودی هر مرد و زنی در پنتوس، وقتی چیز با ارزشی ازشون دزدیده میشد، میدانست به چه کسانی برای بازگرداندن آن وسیله ی با ارزش مراجعه کند. در ضمن بیشتر دزدهای پنتوس در جستجوی واریس و ایلیریو بودند، نیمی از دزدها برای کشتن آن دو (که نا موفق بودن) و نیمی دیگر برای فروختن وسایل دزدی به آن دو، تا از دزدیدن وسایل دزدیشون توسط واریس برای برگرداندن به صاحبانشان تا ممانعت شود. واریس و ایریلیو بسیار ثروتمند شدند. واریس به زودی فهمید که اطلاعات، بسیار با ارزشتر از طلا و جواهرات می باشند، و شروع به آموزش یک شبکه جاسوسی برای خود کرد، که موش کوچک (little mice) نامیده میشد، تا اطلاعات، نامه ها، وچارتهایی را درباره افراد ثروتمند و قدرتمند به دست آورد. "موش" از یتیم هایی که توسط واریس خریداری شده بودند، تشکیل شده بود، او کسانی را انتخاب می کرد که کوچک، فرز و ساکت بودند، به آنها خواندن و نوشتن می آموخت و همچنین مهارتهای لازم برای دزدی کردن، بالا رفتن از دیوار و پایین آمدن از دودکشها را یاد می داد، به طوریکه آنها می توانستند اطلاعات مورد نیاز واریس را طوری تهیه کنند، که اهدافشون متوجه هیچ خطر و یا خرابی نشوند.



این اسرار، ثروت واریس و ایلیریو را به ده برابر افزایش داد. در این زمان بدنامی زیاد واریس، و صحبت از استعداد او به گوشهای پادشاه ایریس ( King Aerys)، در آن سوی دریای باریک (Narrow Sea) نیز رسید، کسی که جنونش افزایش پیدا کرده بود، و دیگر اعتمادی به زن، پسر و حتی دست خود نداشت. واریس به عنوان یک سرپرست جاسوسی، خیلی زود در بارانداز پادشاه، با استفاده از جنون ایریس رشد کرد، او خائنین را نیز در دربار پادشاه شناسایی کرد. واریس به معابر مخفی در رد کیپ ( قلعه ی سرخ – Red Keep ) مسلط بود و از آنها به کمک شبکه ی جاسوسیش، که "پرنده های کوچک" (little birds) نامیده می شد، به خوبی استفاده می کرد. او به آنها یاد داد که چگونه از معابر مخفی، وقتی چیز مهمی کشف کردند، عبور کنند و برای رساندن اطلاعات نزد او بیایند. قابل ذکر است که واریس به ایریس هشدار داد که ممکن است پسرش ریگار، با استفاده از حضورش در تورنومنت هارن هال (Tourney at Harrenhal)، از حضور لردها به نفع خودش استفاده کند، و اقدام به حذف ایریس از پادشاهی کند. این امر سبب شد که ایریس پس از سالها، از زمان دفاع داسکندال (Defiance of Duskendale) رد کیپ را ترک کند و در تورنومنت حاضر شود.
پس از نبرد ترایدنت (Battle of the Trident) در زمان قیام رابرت (Robert's Rebellion)، واریس به ایریس مشاوره داد که دروازه را بر روی تایوین لنیستر (Tywin Lannister) بسته نگه دارد، او قابل اعتماد نیست. با این حال ایریس به گفته استاد بزرگ پایسل (Pycelle) گوش کرد و دروازه را بر روی نیروهای تایوین باز کرد. تایوین شهر را غارت کرد و تارگرین های باقی مانده را کشت.
گرچه او در پست خود در زمان پادشاهی رابرت، نیز باقی ماند، ولی به نظر می رسد که همچنان به خاندان تارگرین وفادار است. او یک راز مشترک با ایلیریو، کسی که به دنبال این است که یک تارگرین را بر تخت آهنی ( Iron Throne)، بنشاند، دارد. در واقع کشف میشود که واریس اگان کودک را، با یک کودک روستایی عوض کرده است. رابرت و قلمرو وستروس به اشتباه این باور را دارند که او مرده است. واریس قاچاقی اگان را از دریای باریک عبور می دهد، تا نزد یکی از دوستان ریگار، و دست پادشاه تبعیدی یعنی جان کنینگتون (Jon Connington) بزرگ شود. در پی فعالیتهای پنهانی جان کنینگتون، واریس داستانی جعلی که براساس آن، جان کنینگتون بعد از سرقت از کمپانی طلا (Golden Company) خود را در حالت مستی کشته است، ساخت.

منابع