ویسریس تارگرین: تفاوت میان نسخهها
استاد آمون (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
استاد آمون (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
ایلیریو در جواب او می گوید: | ایلیریو در جواب او می گوید: | ||
{{نقل قول|ویسریس پسر دیوانه ی [[ایریس تارگرین | {{نقل قول|ویسریس پسر دیوانه ی [[ایریس تارگرین|ایریس]] بود.}}}} |
نسخهٔ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۰:۳۷
| در حال ترجمه این موضوع توسط کاربر:استاد آمون در حال ترجمه است. این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند. |
| درخواست برای تغییر نام این مقاله ارسال شده است. نام پیشنهادی:ویسریس تارگرین درخواست کننده:--تالیسا (بحث) ۳ سپتامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۵۵ (IRDT) |
ویسریس تارگرین اثر Amoka | |
| |
القاب | پادشاه گدا Khal Rhae Mhar (پادشاه پیاده) |
---|---|
عنوان | پادشاه آندال ها،روینار و اولین مردان لرد هفت پادشاهی و محافظ سلطنت |
خاندان | تارگرین |
فرهنگ | والریایی |
تولد | در سال 275 پس از ورود اگان |
مرگ | در سال 298 پس از ورود اگان در واز دوتراک |
کتاب(ها) | بازی تاج و تخت (حضور دارد) نزاع شاهان (اشاره شده) |
ویسریس تارگرین که او را پادشاه گدا نیز صدا می کردند، پس از مرگ برادرش ریگار (Rhaegar) در طی شورش رابرت، وارث پدرش ایریس دوم (Aerys II) شد. هرچند او پس از جنگ تبعید شد تا نتواند مجدداً کنترل تخت آهنین را بدست آورد. او خود را ویسریس تارگرین، سومین از نام او، پادشاه آندال ها، روینار ها و اولین مردان، لرد هفت پادشاهی و محافظ سلطنت می خواند.
ظاهر
ویسریس موه های طلایی-نقره ای و چشمان بنفش تارگرین ها با چهره ای سخت و بدقیافه داشت.
تاریخ
در زمان شورش رابرت، ویسریس یک پسر جوان بود. هنگامی که برادرش ریگار در نبرد تریدنت کشته شد، ویسریس به همراه مادر باردارش ریلا (Rhaella) به دراگون استون (Dragonstone) رفت. پس از مرگ مادرش ریلا و پایان جنگ، ویسریس به همراه خواهرش دنریس توسط شوالیه وفادار به سلطنت، سر ویلم داری (Willem Darry)، به صورت قاچاقی به براووس رفتند. در آن جا تا زمان مرگ سر ویلم در محافظت او زندگی کردند.
پس از مرگ سر ویلم خدمتکاران او آن ها را بیرون کردند و آن ها به اجبار در شهر های آزاد سرگردان شدند. اوایل شهروندان قدرتمند شهر ها از آخرین بازماندگان خاندان تارگرین در خانه ها و سر میز هایشان پذیرایی میکردند، اما با گذشت زمان، در ها به رویشان بسته شد و زندگی شان روز به روز معمولی تر شد، آن ها به اجبار تمام دارایی هایشان و حتی تاج مادرشان را نیز فروختند. هنگامی که ویسریس تاج مادرش را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست و تنها خشم برایش باقی ماند، در این زمان مردم نیز او را پادشاه گدا صدا می زدند. رابطه ی او با خواهرش غیر معمول بود، مادر او ملکه ریلا، هنگام زایمان دنریس از دنیا رفته بود و به همین دلیل ویسریس هرگز خواهرش را برای مرگ مادرشان نبخشیده بود و از دست او عصبانی بود. او مدام به دنریس هشدار می داد که "اژدها را بیدار نکند" و عصبانیت او را تحریک نکند.
ویسریس مردی جاه طلب بود، همچنین او توهم می دید و نسبت به واقعیات کور بود. او خود را به عنوان پادشاه قانونی وستروس، با عزت و احترام بسیار می دید که ناشی از این بود که او هیچوقت چیزی بیشتر از توهین را نگرفته بود. او از پذیرفتن وضعیت حقیقی خاندان تارگرین پس از شورش رابرت و گرفتن تخت آهنین امتناع میکرد. ویسریس اعتقاد داشت که خاندان هایی از جمله مارتل (House Martell)، تایرل (House Tyrell)، گریجوی (House Greyjoy)، ردواین (House Redwyne) و داری (House Darry) برای او قیام می کنند و به او در فتح بارانداز پادشاه کمک می کنند.
هیچ شکی نبود که ویسریس از دیدن وضع واقعی اش ناامید بود و نمی خواست آن را ببیند، او می گفت که داری ها حتی پس از پانزده سال بعد از شورش رابرت، هنوز پرچم های تارگرینی را برای روز موعود نگه داشته اند و مردم هم درباره روزهای خوش گذشته، زمانی که ایریس هنوز پادشاه بود.
ارجاعات در کتاب
بازی تاج و تخت
در پنتوس (Pentos)، ویسریس با ایلیریو مپاتیس ملاقات کرد، کسی که از گرفتن تخت آهنین به دست ویسریس سهمی می برد. ویسریس و ایلیریو ترتیب ازدواج دنریس با یک دوتراکی قدرتمند به نام کال دروگو را دادند. کال وعده ی ده هزار مرد برای فتح هفت پادشاهی را به ویسریس داد. هر چند ویسریس خواهان ازدواج دنریس با دروگو بود، اما از نداشتن دنریس بی میل بود و شب قبل از عروسی تلاش کرد تا وارد اتاق دنریس شود و مدعی دوشیزگی او شد. هرچند الیریو انتظار این اتفاق را داشت و از قبل نگهبانانی را به جلوی اتاق دنریس فرستاده بود به همین دلیل این اتفاق رخ نداد و الیریو مطمئن شد که بی پروایی ویسریس نقشه های چندین ساله او را برهم نمی زند.
ویسریس اصرار کرد که با دروگو همسفر شود تا از خوش قول بودن او مطمئن باشد. ایلیریو سعی کرد تا او را با وعده در اختیار داشتن خانه اش از این تصمیم باز دارد ولی ویسریس قبول نکرد. ویسریس باور داشت که دروگو قصد دارد انجام وعده اش را به تاخیر بیندازد و ویسریس نیز مصر بود که حمله را هرچه زود تر آغاز کنند. ویسریس اعتقاد داشت که او دنریس را به کال فروخته است و او قصد پرداخت بهایش را ندارد. سر جورا مورمونت (Jorah Mormont) برای او توضیح داد که دوتراکی ها چیزی را خرید و فروش نمی کنند، بلکه هدیه ای می گیرند و در نهایت هدیه را بر می گردانند. او از گوش دادن به ایلیریو و سر جورا امتناع کرد، سر جورا به او گفت که کال دروگو دنریس را به عنوان یک هدیه می بیند و در مقابل به او یک هدیه ( ارتش ) می دهد اما فقط در زمانی که خود کال تعیین کند. ولی ویسریس برای شنیدن حرف های او بیش از حد احمق و بی تاب بود.
ویسریس تلاش می کند تا به دنریس برای ترغیب کردن دروگو تشر بزند، اما جایگاه قدرتمند دنریس به عنوان یک " کالیسی " باعث شد تا او شروع به مقاومت در مقابل ویسریس کند. بعد از اینکه او تلاش کرد تا دنریس را بزند، او اسب ویسریس را گرفت و او را وادار کرد که پیاده راه را ادامه بدهد. از نظر دوتراکی ها مردی که سوار بر پشت اسب نباشد مرد واقعی نیست، به همین دلیل نام " Khal Rhae Mhar " به معنی پادشاه پیاده را به ویسریس دادند. بعدا کال دروگو به او پیشنهاد کرد که جایی در گاری به او بدهد و ویسریس نیز قبول کرد، او از سر نادانی فکر می کرد که این پیشنهاد کال برای عذر خواهی از او بخاطر کار اشتباهی که دنریس انجام داده بود است. ویسریس نمی دانست که پیاده فتن در بین دوتراکی ها یک توهین بزرگ بشمار می آید و گاری مخصوص فلج ها، خواجه ها، افراد خیلی پیر و یا خیلی جوان است، به همین دلیل دوتراکی ها به او نام " Khal Rhaggot " به معنی شاه گاری را دادند. در واز دوتراک (Vaes Dothrak)، ویسریس مست کرد و به دروگو اصرار کرد که به او تاجش را بدهد. ( در شهر مقدس واز دوتراک ریختن خون یک مرد آزاد ممنوع است ) ویسریس شمشیرش را از غلافش بیرون کشید و فرزند به دنیا نیامده ی دنریس را تهدید کرد. در پاسخ به این کار، دروگو اعلام کرد که به او یک تاج می دهد. دروگو کمربند مدال نشان طلایی خود را ذوب کرد و بر روی سر ویسریس ریخت، به این ترتیب او را تاج گذاری کرد، بدون اینکه حتی یک قطره خون بر زمین بریزد.
نزاع شاهان
پس از مرگ ویسریس، دنریس تلاش می کند تا ویسریس را بدون در نظر گرفتن همه ی ظلم هایش به عنوان یک مرد و برادر خوب به خاطر بسپارد. دنی می دانست که ویسریس یک فرد ترسو، ضعیف و عصبی بود، ولی در هر حال او برادرش بود. اژدهایش کار هایی را که او هرگز نمی توانست انجام دهد انجام می دهد. به همین دلیل دنریس نام اژدهای سفیدش را ویسریون (Viserion) گذاشت.
اگرچه مرگ ویسریس هنوز بر روی دنریس تاثیر دارد و او گاهی اوقات فکر میکند که برادرش باعث این مقام او شده است. در کارث (Qarth)، پس از این که اصیل زادگان از کمک به او امتناع کردن او به یاد برادرش افتاد که مجبور بود به آن ها التماس کند تا چیزی به او بدهند و زنده بماند و سپس او با واکنش های منفی آن ها روبه رو میشد و دنی نمیخواست مانند او باشد.
” درسته که تاج روی سرم دارم، اما گدا هستم، باشکوه ترین گدای دنیا شدم، اما به هر حال گدا هستم. از این نفرت داشت، آنقدر که حتما برادرش نفرت داشت. تمام آن سال ها از یک شهر به شهری دیگه یک قدم جلوتر از چاقوکش های غاصب فرار میکرد. به والی ها و پرنس ها و وکلا التماس میکرد، غذامون رو با چاپلوسی میخرید. حتما متوجه بود که چطور مسخره اش میکنن. تعجی نداره که اونقدر تلخ و زود رنج شد. سرانجام دیوانه اش کرد. اگه اجازه بدم، سر من هم همون بلا رو میاره. بخشی از وجودش میخواست که مردمش رو به ویس تولورو برگرداند و شهر مرده را دوباره شکوفا کند، نه، اون اقرار به شکسته. من چیزی دارم که ویسریس نداشت. من اژدها دارم. اژدهاها تفاوت اصلی من هستن. “
یورش شمشیرها
در آستاپور (Astapor)، دنریس پس از مشاهده ی برده های آنسیولید (Unsullied) به فکر خریدن آن ها افتاد، آرستان ریش سفید (Arstan Whitebeard) تلاش کرد تا او را از خرید برده ها منصرف کند زیرا این کار جزو روش های وستروسی نبود، او از دنریس خواهش کرد که به جای این کار شمشیر بخرد و در عوض این کار ارتشش را در میر (Myr)، پنتوس (Pentos) و تیروش (Tyrosh) پیدا کند. دنی بیاد آورد که برادرش از گدایی رنج می برد. او می دانست که باید آستاپور را با ارتشش ترک کند، او پاسخ داد:
” برادر من به پنتوس، میر، براووس و تقریبا به تمام شهر های آزاد رفت. اشرافزاده ها و بزرگان به او شراب و قول دادند، اما روح او تا دم مرگ گرسنگی کشید. یک مرد نمی تونه در تمام عمرش شام شبش رو با کاسه ی گدایی بدست بیاره و بازم مرد بمونه. من طعم گدایی رو به اندازه کافی در کارث کشیدم. من مثه یه گدا به پنتوس نمیرم. “
زمانی که دنریس پیشنهاد خرید هشت هزار آنسیولید و پسران درحال تعلیم را به اربابان خوب (Godd Masters) آستاپور داد، کرازنیس مو نکلوز (Kraznys mo Nakloz) قیمت تاج زیبای او را پرسید، اما دنریس به او گفت که تاج او برای فروش نیست. او بیاد آورد:
” هنگامی که ویسریس تاج مادرشان را فروخت، آخرین شادی نیز از وجود او رخت بست. “