واریس
| در حال ترجمه این موضوع توسط کاربر:Hamedsr در حال ترجمه است. این الگو برای این قرار داده شده است که سایر اعضا به صورت موازی این مقاله را ترجمه نکنند. |
لرد واریس (Lord Varys) که عنکبوت (the Spider) نیز نامیده می شود، یکی از اعضاء شورای کوچک، و همچنین سرپرست نجواگرها (Master of Whisperers) و یا مسئول جاسوسی برای تخت پادشاهی، در هفت پادشاهی است. در مجموعه تلویزیونی Conleth Hill این نقش را ایفا می کند.[۱]
| |
القاب | عنکبوت خواجه |
---|---|
عنوان | مسئول جاسوسی |
کتاب(ها) | بازی تاج و تخت (حضور دارد) نزاع شاهان (حضور دارد) |
| |
بازیگر | Conleth Hill |
سریال | فصل 1، فصل2، فصل3 |
شخصیت و ظاهر:
واریس یک خواجه ی چاق و کچل، با رفتاری زن صفت است که دستان نرم و سفیدی دارد و به صورت خود پودر میزند.[۲] او ترجیح می دهد لباسهای راحت، از جمله ابریشم مرغوب (گاهی با رنگهای نامتعارف) ، و کفشهای راحتی نرم که به او اجازه می دهد بی سروصدا راه برود، بپوشد. رفتار ظاهری او، فردی متملق، مرموز و نازک طبع است. او استاد تغییر قیافه است، و به راحتی می تواند با عوض کردن لباس، نحوه ی راه رفتن، ظاهر و حتی عطر خود، غیرقابل شناسایی شود.
رازها، ابزار داد و ستد واریس هستند، و مهارتش در به دست آوردن رازها، سبب شده است که به عنوان یک دانای مطلق به شهرت رسد. حیاتی ترین راه داد و ستدش، یک شبکه جاسوسی متشکل از کودکان است، که واریس آنها را «پرنده های کوچک» می نامد.
گذشته او نشان می دهد که او اطلاعات را به هر طرف ارائه می کند، کمک به دو دشمن، زیرآب زدن یک رقیب، نزد رقیب دیگر، و دستکاری اطلاعات برای رسیدن به اهدافش، شهرتی نامطلوب و غیرقابل اعتماد، برای او در بین اشراف دربار، به وجود آورده است. به خصوص در حالیکه او ادعای پایبندی به ارزشها، ثبات، بالاتر از همه صلح و ادعای وفاداری به کسانیکه برای اهداف نیک تلاش می کنند، دارد.
گذشته
هر چند به هیچ یک از گفته های واریس نمی شود به طور کامل اعتماد کرد، اما او ادعا می کند که در شهر لایس (Lys) به عنوان یک برده متولد، و فروخته شد تا به عنوان یک شاگرد در یک گروه دوره گرد به سفرهای احمقانه رود. آنها یک گروه هنرپیشه بودند، که در شهرهای آزاد (Free Cities)، اولد تاون (Oldtown)، و گاهی بارانداز پادشاه (King's Landing) کار میکردند، در واقع او زیردست سرپرست گروه بود. در زمان اقامت در میر (Myr)، یک مرد مبلغ زیادی پول برای واریس پیشنهاد کرد، پیشنهاد وسوسه انگیزی که سرپرست گروه نتوانست رد کند. مرد به واریس یک معجون داد که او را ناتوان از حرکت و صحبت کرد، ولی هیچ اثری روی حس او نداشت، او مردانگی واریس را از ریشه درآورد، سپس در یک ظرف پر از خون، در یک مراسم سحر و جادو آتش زد. واریس مدعی است که از همان موقع، از هر چیز جادویی بیزار است.[۳]
بعد از کامل شدن مراسم، مرد که دیگر احتیاجی به واریس نداشت، او را به خیابان پرتاب کرد، واریس از او پرسید که چه باید انجام دهد، آن مرد ساحر پاسخ داد؛ که پیشنهاد می کند، بمیرد، واریس با خود عهد کرد که زنده بماند.[۳]
در آن موقع، نمایش دهنده ها به سفردریایی رفته بودند، و واریس تنها مانده بود. واریس به گدایی و دزدی روی آورد و خیلی زود به عنوان بهترین دزد در شهر معروف شد، تا اینکه یک رقیب او را مجبور به ترک میر (Myr) کرد، و او به پنتوس (Pentos) فرار کرد.[۴] در پنتوس واریس با یک شمشیر فروش فقیر به نام ایلیریو موپاتیس (Illyrio Mopatis)، دوست شد. آنها شروع به یک تجارت جدید کردن، که در آن واریس چیزها را از دزدان کوچکتر می دزدید، و ایلیریو آنها را به صاحبان اصلی، برای کمی دست مزد برمی گرداند. به زودی هر مرد و زنی در پنتوس، وقتی چیز با ارزشی ازشون دزدیده میشد، میدانست به چه کسانی برای بازگرداندن آن وسیله ی با ارزش مراجعه کند. در ضمن بیشتر دزدهای پنتوس در جستجوی واریس و ایلیریو بودند، نیمی از دزدها برای کشتن آن دو (که نا موفق بودن) و نیمی دیگر برای فروختن وسایل دزدی به آن دو، تا از دزدیدن وسایل دزدیشون توسط واریس برای برگرداندن به صاحبانشان تا ممانعت شود. واریس و ایریلیو بسیار ثروتمند شدند. واریس به زودی فهمید که اطلاعات، بسیار با ارزشتر از طلا و جواهرات می باشند، و شروع به آموزش یک شبکه جاسوسی برای خود کرد، که موش کوچک (little mice) نامیده میشد، تا اطلاعات، نامه ها، وچارتهایی را درباره افراد ثروتمند و قدرتمند به دست آورد. "موش" از یتیم هایی که توسط واریس خریداری شده بودند، تشکیل شده بود، او کسانی را انتخاب می کرد که کوچک، فرز و ساکت بودند، به آنها خواندن و نوشتن می آموخت و همچنین مهارتهای لازم برای دزدی کردن، بالا رفتن از دیوار و پایین آمدن از دودکشها را یاد می داد، به طوریکه آنها می توانستند اطلاعات مورد نیاز واریس را طوری تهیه کنند، که اهدافشون متوجه هیچ خطر و یا خرابی نشوند.
این اسرار، ثروت واریس و ایلیریو را به ده برابر افزایش داد. در این زمان بدنامی زیاد واریس، و صحبت از استعداد او به گوشهای پادشاه ایریس ( King Aerys)، در آن سوی دریای باریک (Narrow Sea) نیز رسید، کسی که جنونش افزایش پیدا کرده بود، و دیگر اعتمادی به زن، پسر و حتی دست خود نداشت.[۵] واریس به عنوان یک سرپرست جاسوسی، خیلی زود در بارانداز پادشاه، با استفاده از جنون ایریس رشد کرد، او خائنین را نیز در دربار پادشاه شناسایی کرد. واریس به معابر مخفی در رد کیپ ( قلعه ی سرخ – Red Keep ) مسلط بود و از آنها به کمک شبکه ی جاسوسیش، که "پرنده های کوچک" (little birds) نامیده می شد، به خوبی استفاده می کرد. او به آنها یاد داد که چگونه از معابر مخفی، وقتی چیز مهمی کشف کردند، عبور کنند و برای رساندن اطلاعات نزد او بیایند. قابل ذکر است که واریس به ایریس هشدار داد که ممکن است پسرش ریگار، با استفاده از حضورش در تورنومنت هارن هال (Tourney at Harrenhal)، از حضور لردها به نفع خودش استفاده کند، و اقدام به حذف ایریس از پادشاهی کند. این امر سبب شد که ایریس پس از سالها، از زمان دفاع داسکندال (Defiance of Duskendale) رد کیپ را ترک کند و در تورنومنت حاضر شود.
پس از نبرد ترایدنت (Battle of the Trident) در زمان قیام رابرت (Robert's Rebellion)، واریس به ایریس مشاوره داد که دروازه را بر روی تایوین لنیستر (Tywin Lannister) بسته نگه دارد، او قابل اعتماد نیست. با این حال ایریس به گفته استاد بزرگ پایسل (Pycelle) گوش کرد و دروازه را بر روی نیروهای تایوین باز کرد. تایوین شهر را غارت کرد و تارگرین های باقی مانده را کشت.
گرچه او در پست خود در زمان پادشاهی رابرت، نیز باقی ماند، ولی به نظر می رسد که همچنان به خاندان تارگرین وفادار است. او یک راز مشترک با ایلیریو، کسی که به دنبال این است که یک تارگرین را بر تخت آهنی ( Iron Throne)، بنشاند، دارد. در واقع کشف میشود که واریس اگان کودک را، با یک کودک روستایی عوض کرده است. رابرت و قلمرو وستروس به اشتباه این باور را دارند که او مرده است. واریس قاچاقی اگان را از دریای باریک عبور می دهد، تا نزد یکی از دوستان ریگار، و دست پادشاه تبعیدی یعنی جان کانینگتون (Jon Connington) بزرگ شود. در پی فعالیتهای پنهانی جان کنینگتون، واریس داستانی جعلی که براساس آن، جان کنینگتون بعد از سرقت از کمپانی طلا (Golden Company) خود را در حالت مستی کشته است، ساخت.
تغییر قیافه های شناخته شده
واریس از روشهای مختلف تغییر قیافه، برای ناشناخته ماندن، استفاده می کند. به محض دیدن یکی از تغییر قیافه ها، تیریون می گوید:
” ظاهر متفاوت، بوی متفاوت، راه رفتن متفاوت، بیشتر مردها گول میخورند.[۴] “
- به عنوان یکی از برداران گدا (begging brother) - در لباسهای کثیف و وصله دار، پاهای برهنه و زخمی ، و کاسه ای با بند چرمی که از گردنش آویزان بود، از جایی که سپتون ها کریستال می آویختند. موش ها از بوی او بالا می آوردند. و دهانی پر از دندانهای پوسیده داشت.[۴]
- به عنوان یک زن – یک زن فربه، لطیف، کدبانو و با صورتی گرد، به سفیدی ماه و موهای خیلی سیاه، که لحظه ای تیریون را به این تصور انداخت که لولی (Lollys) است. [۶]
- به عنوان یک زندانبان سیاهچال به نام روجن.
رویدادهای اخیر
بازی تاج و تخت
پس از مسابقه دست پادشاه، واریس به صورت پنهانی به دیدن دست پادشاه، ادارد استارک، در اتاقش میرود. به او هشدار می دهد که ملکه سرسی میخواهد تلاش کند تا شاه رابرت را بکشد. او اظهار می کند که هدفش، صلح، ثبات و کمک به ادارد در اقداماتش علیه خاندان لنیستر است. او همچنین فاش می کند که دست سابق، جان ارن (Jon Arryn)، به وسیله اشک لایس (Tears of Lys)، به جرم «پرسیدن سوالاتی»، مسموم شده است.[۷]
واریس در شواری کوچک، با توجه به گزارشی ارسالی سر جورا مورمونت، مطرح می کند که دنریس تارگرین باردار است. در پی این گزارش، رابرت براتیون دستور ترور دنریس و بچه ی متولد نشده اش را می دهد. او زیر رد کیپ با ایلیریو ملاقات کرد و سر اینکه جنگ بین لنیسترها و استارک ها را به تاخیر بندازند تا زمان مناسبش برسد، گفتگو کردند.[۸]
بعد از کشته شدن کینگ رابرت، واریس در زمان پادشاهی جافری، در جایگاه خودش به عنوان سرپرست نجواگرها باقی ماند. وقتی جافری میخواهد که شخصی را به عنوان مقصر مرگ پدرش معرفی کنند، واریس پیشنهاد میکنه آن شخص سر باریستان سلمی است، جافری و سرسی نیز سلمی را مرخص می کنند، حرکتی که تعداد زیادی از افراد خارج از شورا احمقانه دانستند.[۹] سر باریستان کمی بعد در پی اخراجش، در شرق به دنریس تارگرین پیوست. (به احتمال زیاد این اتفاق نقشه ای بود که واریس در تمام مدت، در سر داشت)[۱۰]
بعد از زندانی شدن ادارد استارک، واریس مخفیانه او را در پوشش زندانبان مبدل، ملاقات کرد. به ند گفت، ریختن خون او آخرین چیزیه که میخواد، و ند پاسخ می دهد، وقتی ملکه وقتی ملکه محافظینم را سلاخی کرد، واریس کنار ملکه ایستاده بود و تماشا کرد، یک کلمه هم نگفت، واریس پاسخ میده که هیچ ارتشی نداشته، زره ای هم نداشته، و سربازهای لنیستری همه جا را محاصره کرده بودند.[۱۱]
واریس سرش را خم می کند و با کنجکاوی به ادارد نگاه می کند و می گوید:
” وقتی بچه بودم، قبل از اینکه بریده بشم، با یه گروه بازیگر دوره گرد در شهرهای آزاد سفر می کردم. آنها به من یاد دادند که هر کس مثل یک نمایش در زندگی نقشی داره. دربار هم همینطور. جلاد پادشاه باید مخوف باشه، خزانه دار باید مقتصد باشه، فرمانده گارد پادشاهی باید دلاور باشه ... و رئیس زمزمه گرها باید حیله گر و چاپلوس و بی توجه به ندای وجدان باشه. خبرچین دلیر به اندازه شوالیه بزدل بی مصرفه. “
واریس ند را متقاعد میکند که به خاطر زندگی دخترش، به دروغ به خیانت اعتراف کند. وسرسی به او اجازه خواهد داد که با پوشیدن لباس سیاه، به نگهبانان شب بپیوندد، در نتیجه جنگ بین استارکها و لنیسترها به تاخیر خواهد افتاد. وقتی ند اظهار بی میلی می کند به این درخواست، واریس بهش فهماند که اگر باز به تحریک کردن لنیسترها ادامه دهد، آنها سانسا را خواهند کشت. ند از واریس می پرسد که به کی خدمت میکند، واریس ادعا میکند که، هدفش از طرحهاش رسیدن به قدرت شخصی، افتخار، و یا وفاداری به شخص خاصی نیست، فقط بهترین نیت را برای کل قلمرو پادشاهی دارد.[۱۱]
با وجود نیت واریس برای نجات زندگی ادارد، جافری در آخرین لحظه بر خلاف خواسته ی شورا مبنی بر ملحق شدن ادارد، به نگهبانان شب، تصمیم به اعدام ند می گیرد، و شوک بزرگی به واریس و سایر ناظران وارد می شود.[۱۲]
نزاع شاهان
تیریون بعد از رساندن خبر دسته اولش، مبنی بر فعالیتش از این به بعد به عنوان دست پادشاه به سرسی، به مهمانخانه ی سندان شکسته (Broken Anvil) بازگشت، و در آنجا واریس را به همراه شی (Shae) دید، که سبب نگرانی زیادش شد. پس از تهدیدهایی بین واریس و تیریون شکل گرفت، واریس ار تیریون می پرسد که آیا دنباله دار قرمز را دیده است؟ تیریون پاسخ می دهد که شاید کوتوله باشد، ولی کور نیست، در جاده شاهی به نظر می رسید که نصفی از آسمان را پوشانده. واریس بهش می گوید که در خیابانها به آن پیا آور سرخ می گویند:
” می گن آینده ی صعود یک پادشاه را خبر میده، از آتش و خونی که به دنبالش میاد “
قبل از ترک کردن تیریون، واریس یک معما برای او مطرح می کند:[۲]
” تو یک اتاقی اتاقی سه مرد بزرگ نشسته اند، یه شاه، یه روحانی، یه مرد ثروتمند با طلاش. جلوشون یه سرباز ایستاده، یه مرد کوچک عامی بدون افکار بلند. هر کدوم از بزرگان ازش میخواد که 2 تای دیگر را بکشد. پادشاه بهش میگه، از من اطاعت کن، چون فرمانروای قانونی تو هستم. روحانی بهش میگه از من اطاعت کن چون به نام خدایان بهت دستور میدم. از من اطاعت کن، چون تمام این طلاها به تو میرسه. پس کی می میره و کی زنده می مونه؟ “
اتحادی نه چندان آسان بین تیریون و واریس شکل می گیرد، به موجب اتحاد، واریس تیریون را از آنچه در شهر و پایتخت می افتد، مطلع میکرد، واریس همچنین به تیریون کمک کرد که کنترل نگهبانان شهر را در دست بگیرد، همچنین او را از این موضوع که لنسل لنیستر (Lancel Lannister) با سرسی می خوابد، مطلع کرد.[۱۳][۱۴]
واریس همچنین در حفاظت از شی به تیریون کمک کرد، یک راه مخفی به او نشان داد، که به کمک آن میتوانست به دیدار شی رود، و هویت او را از سرسی مخفی نگه دارد.[۱۳] در این بین واریس، ماجرای اخته شدنش را برای تیریون تعریف میکند،[۱۴] همچنین فاش می شود که واریس بود که جندری را همراه یورن برای ملحق شدن به نگهبانان شب می فرستد، تا از دست ماموران سرسی، که قصد داشت او را به جرم حرامزاده ی رابرت بودن به قتل برساند، نجات پیدا کند.
یورش شمشیرها
پس از بهبودی تیریون از جراحت نبرد بلک واتر (Blackwater)، دنبال واریس میفرستد و از او میخواهد که اتحادشان را ادامه بدهند، که شامل کمکش برای تسهیل دیدار با شی نیز می شد.
ضیافتی برای کلاغها
رقصی با اژدهایان
منابع
- ↑ لیست بازیگران در سایت imdb
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ نزاع شاهان، فصل 3، تیریون.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ بازی تاج و تخت، فصل 44، سانسا.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ نزاع شاهان، فصل 44، تیریون.
- ↑ رقصی با اژدهایان، فصل 5، تیریون.
- ↑ یورش شمشیرها، فصل 12، تیریون.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 30، ادارد.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 32، آریا.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 57، سانسا.
- ↑ نزاع شاهان، فصل 63، دنریس.
- ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ بازی تاج و تخت، فصل 58، ادارد.
- ↑ بازی تاج و تخت، فصل 65، آریا.
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ نزاع شاهان، فصل 8، تیریون.
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ نزاع شاهان، فصل 29، تیریون.